کوه است و سخت از جنس سنگ، اما منشا اتفاق‌های پر حرارت زیادی می‌شود و داستان یکی از آنها را سیمین، باز می‌گوید.

این داستان را از زبان، سیمین عروس واقعی مشهدی بخوانید: «سال 88 بود که من به دنیایی تازه پا گذاشتم و عضو یک باشگاه کوهنوردی شدم. حضور در محیطی جدید با آدم هایی پر انرژی و مهربان و از همه مهم تر فرصت بودن در طبیعت زیبا، دنیایی وسیع و زیبا به رویم گشود.
علی از اعضای قدیمی بود و حضوری فعال در امور باشگاه داشت. بعد از مدت کوتاهی از حضور در بین بچه ها، مورد اعتماد مدیرعامل باشگاه قرار گرفتم و مسوولیت انجام امور دفتری برای ساعاتی در روز و به صورت افتخاری به من محول شد.
این موضوع زمینه آشنایی بیشتر من با بچه های باشگاه را فراهم کرد و علی برخی روزها پس از پایان کار با مهربانی مرا به منزل می رساند. جو صمیمی و پاک بین بچه ها اعتماد من و خانواده ام را جلب کرده بود... .

پله پله تا عاشقی

علاقه من و علی به مرور شکل گرفت و ابدا از آن علاقه ای آتشین و بی منطق نبود. شرکت در برنامه های کوهنوردی و کوهپیمایی باشگاه باعث شد تا شناخت بیشتری از هم پیدا کنیم و شباهت هایمان آن را به علاقه ای بادوام و شیرین تبدیل می‌کرد. سال 89 و پس از 2 سال حضورم در باشگاه، علی به من پیشنهاد ازدواج داد و به توافق رسیدیم تا بیشتر هم را بشناسیم. 9 فروردین 91 و درحالیکه زمین و زمان مست از هوای پرلطافت بهاری بود علی با هفت شاخه گل سرخ به همراه خانواده کوچک و دوست داشتنی اش به منزل ما آمدند و 19 اردیبهشت همان سال در فضایی ساده و صمیمی تا همیشه پیمان باهم بودن بستیم.

انتخاب لباس عروس

خیلی از گشتن برای خرید لذت نمی‌برم. دوست نداشتم وقت زیادی را هم صرف خرید لباس عروسی کنم. راستش یک روز اتفاقی وقتی با خواهرم در حال قدم زدن بودیم به چند تایی مزون هم سر زدیم. خواهرم خیلی حوصله خرید و گشتن نداشت برای همین بعد از دیدن دو سه مزون قول دادم این آخری باشد. وارد مغازه شدم. لباس های ساده و مناسبی داشت. همان‌هایی که دوست داشتم. بین صحبت‌ها صاحب مزون، آشنا و از بچه‌های کوه از آب در آمد و یک تخفیف حسابی روی لباس به من داد و تقریبا آن را نصف قیمت حساب کرد. یک گل پارچه‌ای ساده هم به جای تاج خریدیم. به همین سادگی و راحتی لباس عروسیم را انتخاب کردم و به پیشنهاد مسئول مزون یک تور بلند با حاشیه دوزی گیپور برداشتم. به گفته مهمان‌ها ترکیب عالی‌ای شده بود.

خرید سرویس عروسی

برعکس همه کارهایی که خیلی ساده گرفتم، خرید سرویس برایم خیلی سخت و مهم بود. تقریبا تمام شهر را گشتم تا سرویس مورد نظرم را پیدا کنم. علی هم پا به پایم می‌آمد تا در نهایت یکی از بهترین‌هارا انتخاب کردم. تقریبا این سخت ترین بخش کار بود.

بهترین بخش ماجرا

کارت عروسی ما خاص ترین بخش داستان ازدواج ما است. برای طراحی این کارت از یکی از دوستانمان که گرافیست و صد البته کوهنور است کمک گرفتیم. ما عکس های خیلی خوبی از کوه داریم و یکی از آنها را به او دادیم تا در طراحی کارت عروسی از آن استفاده کند. ترکیب فوق‌العاده ای از آب درآمد. تصویر من و علی روی کارت بود و منظره‌ای که عکاسی کرده بودیم تزیین داخل کار. کارت طراحی خاصی داشت و از آن مهمتر شعر کارت بود که از سروده‌های پدر همسرم است. او دبیر بازنشسته خوش ذوقی است که دستی هم در شعر و ادب دارد. و متن دعوتنامه را هم من و علی با هم نوشتیم.

دسته گل عروس

عاشق گل رز کرم با لبه‌های صورتی هستم. برای همین اصلا برای انتخاب و پیدا کردن دسته گل عروسی ام اذیت نشدیم. هم دسته گلم و هم تزیین ماشین از این گل ها بود. هنوز هم این دسته گل را دارم و از نگاه کردن به آن لذت می‌برم.

انتخاب تالار

برای انتخاب تالار اصلا اذیت نشدیم. یک راست رفتیم سراغ پیشنهاد پدرم و استفاده از باشگاه افسران. پدرم من بازنشسته ارتش هست و ما توانستیم با قیمت بسیار مناسب یک تالار خوب بگیریم. یک شام خیلی عالی همراه با میوه و شیرینی و چای و بستنی در حدود 7 میلیون برای ما خرج برداشت.

جشنی برای با هم بودن

19 مهر، روز جشن عروسی مان بود. این روز بهترین روز عمرمان شد. هر دو به دور از هر اضطراب و نگرانی بودیم و به معنای واقعی به ما خوش گذشت. مهمانی شاد با حضور تعداد زیادی از دوستان، خاطره فراموش نشدنی برای ما ساخت. راستش این هم یکی از ویژگی‌های عروسی ما بود، هر دوی ما برای جشن عروسی دوست‌های زیادی را دعوت کردیم و تعداد آنها به 120 نفر رسید.

آرامش داشتیم چون سخت نگرفتیم

انگار باب است که در مراسم هایی از این دست تنش و اختلاف زیادی باشد و عروس و داماد درگیری‌هایی غیر از مراسم و رسیدن به حال و هوای عاشقانه‌شان داشته باشند اما ما دو نفر سخت نگرفتیم، هیچ چیز را نه بخود نه به خانواده‌هایمان برای همین امروز مرور چندباره خاطرات آن روزها هردویمان را بیشتر سرشار از عشق و محبت می‌کند. هیچ کدام از دو طرف روی حرف خود لجوجانه اصرار نداشتن و نظر جمع مدنظر بود و خیلی زود در همه موارد به توافق می‌رسیدیم چون همه به آرامش فکر می‌کردیم.

روزگار ما خوب است، باور کنید

روزگارمان بعد از دو سال به خوبی و آرامی می گذرد! کنار هم پر از آرامش ایم، پر از امنیت ایم، پر از شور و عشق ایم! و همه همنوای این خواستن ِ پرشور هستند! آنقدر در خواستن ِ هم با ایمانیم که دیگران همپای خوشی های ما می دوند و این، در روزگار نامردمی ها، بیشتر شبیه معجزه ای بزرگ و خواستنی ست!
می دانیم روزهای بسیاری می آیند و ما برای زیباتر کردنش مسوولیم! مهربانی های عمیق و بی چون و چرای مان را نثار یکدیگر می کنیم تا از این گذر ِ پر شتاب، ثانیه های سبز-آبی ِ خوشبختی و دقایق در اوج اش، یادگار ِ بودن مان در این کره خاکی باشد!»

اگر داستان عاشقانه ای برای ازدواج تان دارید که دوست دارید با ما در میان بگذارید، حتما برایمان بنویسید.