در مورد موضوع امشب باید بگم من و همسری قبل از اولین قرار دو هفته تلنفی صحبت می کردیم. اولین قرارمون ساعت چهار بامداد 15 شهریور 1387 توی ایستگاه راه آهن تهران بود. من داشتم برای شروع ترم دانشگاه می رفتم تهران و قرار شد بیاد دنبالم. دوازده ساعت مسافرت با قطار و بیدارشدن نصف شب حسابی کلافه و خسته ام کرده بود. اصلا حوصله نداشتم ولی باز با خودم گفتم اولین برخورده یک کم به خودت برسه برای همین یک کوچولو آرایش کردم. بعد تصور کنین من با لباسای نامناسب (بالاخره مسافر قطار بودم نمی شد شیکان پیکان کنم) با یک چمدون سنگین و خستگی سفر و کلی اخم (وقتی خسته ام اخم می شم ناخودآگاه) از پله های سکوی قطار اومدم بالا بعد همسری طفلی کلی آب شونه جارو کرده بود و یک جین مشکی پوشیده بود و یک بلوز مردونه ی سفید با یک دسته گل تو دستش با ذوق جلوی ورودی سالن ایستاده بود. تا دیدمش شناختمش. با خودم گفتم اَه چه لاغره!!! وقتی نزدیکش شدم منو شناخت و کلی با ذوق اومد سمتم ولی من از بس خسته بودم اصلا گرم و صمیمی برخورد نکردم خخخخخخخخخخخ
توی تاکسی هم که می رفتیم به سمت خونه اش، کلی صمیمی رفتار می کرد چون به راننده گفته بود دارم می رم دنبال نامزدم خخخخخخخخخخخ حالا منم حوصله نداشتم حرص می خوردم که اینقدر حرف می زد و احوال همه ی اعضای خانواده رو که نمی شناخت می پرسید !
الان هروقت به اون اولین لحظه ای که دیدمش فکر می کنم می بینم چقدر لحظه ی خوبی بود، با اینکه خسته بودم و خیلی خوب و صمیمی رفتار نکردم اما تصویرش رو که توی ذهنم مرور می کنم دلم غنج می ره. همسری اون موقع 29 سالش بود و به نسبت الانش خیلی بچه و خام بود. یک حس تازگی خاصی توی رفتارش بود و ذوق زدگی اش هیچوقت یادم نمی ره. با اینکه اون موقع خیلی لاغر بود و اصلا ظاهرش به دلم ننشست اما الان وقتی بهش فکر می کنم می بینم چقدر جذاب بود تو اون لباس سفید و شلوار مشکی.
از اون سال، هرسال 15 شهریور ما یک جشن کوچولوی دونفره می گرفتیم به مناسبت اولین دیدارمون، در ششمین سالگرد دیدارمون هم که بزرگترین جشن زندگی مون یعنی جشن عروسی رو گرفتیم و برای همیشه اولین دیدارمون رو جاودانه کردیم. خیلی خیلی حس خوبی داشت. شب عروسی وقتی همه رفتن و تو خونه تنها شدیم ساعت نزدیک چهار صبح بود. درست لحظه ای که همدیگه رو برای اولین بار دیده بودیم و این برامون خیلی خیلی شیرین و پراحساس بود. عمیقا آرزو می کنم تا آخر عمر عاشق و شیفته ی هم بمونیم و آرزو می کنم همه ی انسان ها این حس خوب رو تجربه کنن
بعد از اینکه تلفنی اکی دادم بهش قرار شد دو روز بعد همدیگرو از نزدیک ببینیم
و با اینکه دو روز بعد یهو برف اومد ولی ما توی برف با هم رفتیم بیرون و کلی قدم زدیم و کلی حرف زدیم
و واقعا خاطره خیلی قشنگی بود قدم زدن توی برف توی اولین روز قرار
دلم براتون تنگ شده ؟ شما که سراغ منو نمیگیرید ، نمیگید صفایی چرا عینک دودی زده ؟ نمیگید چرا کمتر میومدم تو قرارها ؟
چشمام آلرژی پیدا کرده بود ، پلک هام تاول زده بود و ورم کرده بود ... کلی حالم خوب نبود .... کلی غصه خوردم .... کجا بودید شماهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام صفا جون و فرزانه جون.
اتفاقا من که امروز به هوای شما اومدم سایت صفا جون.انشااله که مریضی دور باشه.الان خوب شدن چشماتون؟
اخه خودت مظلومی صفا جون...باید مثل ما هی بیای اینجا غر بزنی عزیزم
لطف دارید ، والا آلرژی بود و اصلاً هم معلوم نشد به چه چیزی ، ولی در عرض یکساعت از ساعت 12 شب تا یک و نیم با سنگینی پلک هام بیدار شدم و دیدم پلک هام به طرز فجیعی ورم کردن و چشمام بسته شدن.
الان به لطف خدا بهترم و آمپول کورتون زدم که زود روبراه شدم وگرنه یک هفته بیشتر دستم بند میبود.
لطف دارید ، والا آلرژی بود و اصلاً هم معلوم نشد به چه چیزی ، ولی در عرض یکساعت از ساعت 12 شب تا یک و نیم با سنگینی پلک هام بیدار شدم و دیدم پلک هام به طرز فجیعی ورم کردن و چشمام بسته شدن.
الان به لطف خدا بهترم و آمپول کورتون زدم که زود روبراه شدم وگرنه یک هفته بیشتر دستم بند میبود.
با خودم گفتم الان این عکس رو بزارم همه میگن حالا چرا صفا عینک زده ؟ یعنی اینقدر آفتاب زیاد بوده که نتونسته تو عکس بی عینک باشه .... گفتم تا توی ذهنتون از این سوالا نیومده بگم مریض بودم و کمتر هم به مانیتور میتونستم نگاه کنم.
ممنون صفا جون
عکستون هم خیلی جالبه و کلی انرژی داره...اما چقدر گروهتون بزرگه فکر نمیکردم اینقدر نیرو داشته باشید.امیدوارم همیشه پاینده باشید.
همسری سفر بوده و امشب میرسه فک نکنم بتونم بیام. برای همین الان مینویسم.
اولین قرارمون من خیلی ساده بودم یه مانتو طوسی روشن با یه روسری سفید و دودی ساتن سرم بود با ارایش خیلی ملایم. کلا همیشه اولین قرارهام با خواستگارام ساده میرفتم. البته تعریف از خود نباشه من خودم خوشگلم اما اعتقاد هم دارم با جذابیت ظاهری میشه در وهله اول یه مرد رو جذب کرد اما نمیشه نگهش داشت. دوست داشتم همه به شخصیتم توجه کنن اول تا قیافه و ظاهرم برای همین ساده میرفتم. و نکته جالب اینه همه خواستگارام بعد قرار اول میگفتن ما از سادگیت خوشمون اومد. با اینکه همشون پسرای فوق العاده اجتماعی و کسایی بودن که اغلب هم خارج از کشور زندگی کرده بودن. همسری عزیز دلم هم بهم گفت من از سادگیت خیلی خوشم اومد. میگفت خیلی متین و باوقار بودی...
اون روزایی که قبل عقد با همسری بیرون میرفتیم خیلی خیلی خیلی خوش میگذشت. من همش اون روزا رو یاد میکنم.
دفعه دومم که رفتیم بیرون رفتیم یکم لب زاینده رود و ناهار رفتیم شهرزاد. اون روزم تو عید نوروز بود و هی یه نم بارون میزد و یکم افتاب میشد...خیلی عشقولانه بود...
همسری از قبل منو دیده بود و پسندیده بود ولی من ندیده بودمش
یروز بهم زنگ زد و گفت بیا سر پنجره اتاقت
منم همینجوری که گوشیم روی گوشم بود رفتم پرده رو کنار کشیدم و وقتی از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم یه پسر لاغر و قدبلند اونطرف خیابون واستاده و گوشیش روی گوششه و نگام میکنه و توی تلفن بهم گفت سلام
منم بهش گفتم سلام، نگاش کردم چند ثانیه و بعدش یهویی از جلو پنجره اومدم کنار
گفت ا کجا رفتی خوب نبودم؟
گفتم حالا بعد صحبت میکنیم
سلام هلن جون خوبی؟
آره هلن جون حق داری صفا گلی از بس خاااااااااااانومه هیچی نمیگه فقط به دردو دلای ما گوش میده ما هم که به قول تو هی غر میزنیم بنده خدا ساکت میشه از خودش چیزی نمیگه
وای صفاجون من شوخی کردم...خوشگل نیستم.........................
همسری دوست نداره من عکس بذارم اما به خاطر روی ماه شما من الان یه عکس میذارم و زود برمیدارم
راستش مشاوره رفتم ولی اون موضوع رو وقت نشد بگم.اما دلیل رفتار بد مادرشوهرمو میگفت حسادته چون میدونه همسرت خیلی دوست داره.قرار شده همسری جلو خانوادش نشون نده دیگه محبتشو........
عزیزم عکست رو پاک کن ، دل بقیه دوستان هم بسوزه حالا که قرار شبانه نیومدن ، هلن رو ندیدن... اینم جریمه اشون... والا از دست این دخترااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ای بابا ، آخه نمیشه که همسرت جلوی ابراز محبتشوووو اونم توی جمع بگیره ؟؟؟ اینجوری خیلی سخته ، حتی بیشتر برای تو ... چون هر زنی دوست داره مردش توی جمع بیشتر بهش توجه کنه ....
از دست این مادر شوهرهای حسود .... خدایی حسادت خیلی خصلت بدیه ، اگرچه هممون توی وجودمون داریم ولی کاش بتونیم واقعن کنترلش کنیم.
بهم گفت باید احساسات منفیت رو نشون بدی.اونایی رو که میتونی بری بگی خودت بگو .موضوعاتی رو هم که اگه بگی یه مسئله حادی ایجاد میشه نگو اما هر شب رو کاغذ بنویس و پاره کن.میگفت تو احساسات منفی رو تو خودت نگه میداری و نمیگی و به خودت ظلم میکنی اینجوری.
منم با اون قسمت صحبت های مشاور موافقم که باید ناراحتی هامون رو بنویسیم تا خالی بشیم و بعد پاره اشون کنیم.
واقعن ریختن ناراحتی و غم و غصه ، بدترین عوارض رو برامون داره و همه بیماری ها منشا عصبی داره ....
هلن جون خیلی باید ریلکس تر و بی خیال تر به این امور باشی و بهت گفتم کمی سعی کن تا وقتی نزدیکشون هستی باب میل اونها حجاب بگیری تا جوونت در عذاب نباشه از دستشون.
هدی جان ما توی اتاق گفتگو ، یه تاپیکی داریم به اسم " خاطره عاشق شدنت رو بگو "
دوستان داستان عاشقی اشون رو مینویسن و تا الان حدود 50 تا داستان واقعی عاشقی نوشته شده .... میتونی بری و بخونی و لذت ببری...
منم به همه کاربرهای اتاق قول دادم که 150 این نفری که داستان عاشق شدنش رو مینویسه خودم هستم و بخاطر همین اینجا نمیتونم خیلی از قرار اولم صحبت کنم چون مزه داستانم از بین میره ...
ولی منم مثل شما حس آشنایی تو فرودگاه رو داشتم و خیلی دلچسبه برام .
دخترخالم تو جشن خواهرم عاشق شد البته دخترخالم اینا بعد از ازدواج خواهرم چند سال با هم دوست بودن تا ازدواج کردن ولی من و همسری فقط 3 ماه دوران آشنایی تا ازدواجمون طول کشید
صفاجونم گفتم داستانم طولانی نیست بلدم نیستم آب و تاب بدم ولی بازم چشم می فرستم
من دیگه برم امشب همسری هم خیلی خسته ست هم ناراحت برم بهش برسم ببخشید تنهات میزارم عزیزم بووووووس
راستش من و شوهرم به هم معرفی شده بودیم عکس های هم رو هم دیده بودیم ولی واقعا دیدن از نزدیک یه چیز دیگست .... سه ماه با هم تلفنی صحبت کردیم دوسش داشتم صدای مردونشو غرورشو محبتشو ... به دلم نشست به هیچ کس دیگه نمیتونستم فکر کنم نفهمیدم ولی عاشقش شدم. یه روز سرد تو اذر ماه دیدمش کلی به خودم رسیده بودم اونم همینطور اون طرف پل کنار ماشینش ایستاده بود با پالتو و شال وقتی دیدنش احساس رضایت کردم از عکسش هم بهتر بود رضایتو که تو چشماش دیدم فهمیدم اونم منو پسندیده سوار ماشین شدیمو رفتیم. به قول خودش از هولش جاده رو اشتباه رفت و ما تا 10 کیلومتری قم هم رفتیم ..... الان9 ماهه ازدواج کردیم. دوسش دارم خیلی زیاااااد .... الان دوس دارم ازش نینی داشته باشم شبیه به خودش....
گفت که تصمیم داره بریم فرانسه واسه ادامه تحصیلش از سختی زندگی اونجا گفت واینکه 6سال باید دوری رو تحمل کنیم منم گفتم باید فکرامو بکنم و خیلی حرفا رو گفت که من زن ایده الش هستم و حاضر نیست به هیچ عنوان باکسی دیگه ازدواج کنه
بچه ها قرار شد بیان خواستگاری,خاله جونم خیلی کمک کرد تو ازدواجمون از همینجا بوسش میکنم,صحبت خواستگاری شد از طرفی هم دخترعموی شوهرم دوستش داشت و تو فامیل همه تقریبا حسشو فهمیده بودن پدرشوهرم کاملا موافق بود که پسرش با برادر زادش ازدواج کنه اما همسرم گفته بود منو دوست داره,قرار خواستگاری رو گذاشتن
عموی شوهرم تو مراسم خیلی ناراحت بود چون میدونست دخترش چه حسی نسبت به سعید داره ولی بعد از چند جلسه صحبت و ازمایشات رفتیم بالاسر حضرت و عقد کردیم یادش بخیر شوهرم میگه من واسه رسیدن به تو خیلی سختی کشیدم تاحالاهم که دو ساله ازدواج کردیم عشقمون دوچندان شده
مرسی صفای مهربون.میگم اما یه جاهاییش موهای تنمو سیخ میکنه.باز دلم میخوادشون.از فردا اگه دیدم کسی مشتاقه شنیدنه حتمن میگم.دوستایی ک اینجان کم حرفن.من میخوام به جز وامق و عذرا،لیلی و مجنون،ویس و رامین،مجنون و لیلی،شیرین و فرهاد،نادیاو حسین هم اضافه شن
به به دوس جونای جدید سارا جونو نادی جون چه داستانای قشنگی دارن از عشقشون
نادی جونی دوس دارم داستانتو بفهمم اما نمیفهمم قضیه دوازده روزو
بیا و قشنگ توضیحش بده لطططفاااا
خلاصه اون روز رفتیم و کلی صحبت کردیم همسرم گفت که چقدر دوستم داشته و چندساله تو فکرمه و گفت که ازم میخواد منتظرش بمونم و اجازه بدم تا کاراشو انجام بده بعد بیاد خواستگاری بچه ها حتی ازم نپرسید من نظرم چیه موافقم یا نه میگفت حق نداری بگی نه چون من دوست دارم
سلااااااااام.من تازه به این دنیا اومدم.تازه ی تازه
اولین قرارم تو خیابون بهارستان بود.رفتیم سه تار بخریم.بی مناسبت.عاشقونه و با استرس.فک نمیکردم اخرش بغلش کنم
ساعت یازده شبه.اصلن متوجه زمان نشدم.من تک تک ثانیه های عشقمون رو یادمه.تازه دارم فک میکنم اینقد که واسه من جذابه واسه حسین هم هست یا نه؟داستانه من داستانه یه عشقه خیلی خیلی عمیقه.اولین بار ک دیدمش از طرف فرهنگسرای توچال دعوت به همکاری شده بودیم.منتظر بودیم که اتوبوس از جلوی فرهنگسرا راه بیفته.یه جعبه کفش خیلی خوشرنگ طوسی و سبز دستش بود.یه تیشرت راه راه سفید و مشکی.و یه لبخند ملیح و دوست داشتنی.بیست دقیقه نگاهش کردم و همزمان با دوستام هم حرف میزدم.اونم بیست دقیقه نگاهم میکرد و همزمان جواب دوستای جدیدشو میداد.چون عضو خیلی جدید توی اون ادمایی بود ک من میشناختم.توی راه هی بر میگشتم و نگاش میکردم.روزه اول با یه عالمه نگاه گذشت...
هرشب یه روز ازون 12 روزو واستون میگم.وقتی برگشتم خونه تا وقتی بخوابم به سقف نگاه کردمو لبخند زدم.اونقدی ک دیگه فکم شل شده بود.خیلی دیر خوابم برد .منتظرتا صب بشه و برم جلوی اتوبوس...
سلام دوستان,صفا جون فعلا عقدیم,داستانش طولانیه ,اولین بار خاله جونم که اون موقع مجرد بود و خیلی با خواهرزاده ها هماهنگه گفت که پسرخالت گفته تورو میخواد بعد خودش ازم خواست باهم بریم بیرون رفتیم کوهسنگی هیچوقت اون روز و یادم نمیره و اینکه چه حسی داشتم وقتی اصلا تو ذهنمم نمیگذشت من و سعید؟تاحالا بهش فکرنکرده بودم
سلام صفاجونم
وای چه عکس خوبی گذاشتی دلم باز شد مرسیییییییییییییییییییییییییییی
من کماکان در قرنطینه ی پایان نامه هستم، روز به روزم استرسم بیشتر می شه :( اما خب داره پیش می ره دیگه، طفلی همسری همه کارا رو می کنه، کار بیرون، آشپزی، جمع و جور، کمک به پایان نامه ی من، دلداری دادن من و آروم کردن من به کمک گول خخخخخخخخخخ خلاصه همسری هم خیلی این روزا خسته و داغونه. انشالا به زودی تموم می شه و فول تایم میام نوعروس حالشو می برم با دوست جونای خوبم
مرسی از اینکه خاطره اولین قرارت رو برامون نوشتی خانوم .
اول بگم که 8 تیر رو دوست دارم، چون کلا تیرماه ، ماه مورد علاقه امه به دلیل روز تولدم که 7 تیره .... کلا تا دیدم 8 تیر روز اولین قرارتون هست ، کلی ذوق کردم.
مورد بعدی اینکه چه عالی که هر سال این روز رو جشن کوچیک میگیرید و عشقتون رو زنده نگهمیدارید.
من عاشق اینم که همه سالروزهای مهم رو جشن بگیرم بخصوص یه جشن کوچیک دو نفره ...
سلام دوستان
منم اولین بار همسرمو وقتیی اومد خواستگاری دیدمش. بعد چند ماه صحبت و آشنایی، موقع بله برون به مدت یک هفته به هم محرم شدیم تا کارهای قبل از عقدرو انجام بدیم
.فردای اون روز اولین بار با هم رفتیم بیرون.خیلی حس خوبی بود خیلیییییی واقعا نمیشه توصیفش کرد. اون روز 5ساعت پیاده روی کردیم و حرف زدیم .الان که فکرشو میکنم میبینم من حتی بیست دقیقه که پیاده میرم حالم بد میشه ،چطور اون روز این همه راهو پیاده رفتم!!
سلام صفای عزیز
من و همسرم با هم همکار بودیم و مدت دو سال همدیگرو خوب میشناختیم
با همکارا و دوستامون به سینما و تیاتر و کوه و حتی تورهای یه روزه زیادی رفته بودیم اما اولین قرار دونفرمون یه روز قشنگ تیر ماه (8 تیر) بود که رفتیم یه کافی شاپ تو مجموعه کافی شاپ های روبه روی پارک ملت و هنوز که هنوزه هشتم هر ماه رو یه جشن کوچولوی دونفره میگیریم چون این روزو خیلی دوست داریم خیلی وقتا هم شده تو این چند سال که به طور ناخودآگاه یه برنامه شاد و یه قرار دوستانه افتاده دقیقا تو هشتم و ما همراه دوستامون این روز رو به یاد آوردیم
سلام دوستای گلم
من اولین دیدارم با همسری تو خونمون بود که اومدن خواستگاری اما بعد دو جلسه صحبت قرار شد ما با هم بریم بیرون تا راحت تر باشیم.بنابراین اولین قراربا همسری یه روز صبح زود بود که اومد دنبالم تا بریم کوه صبحونه رو با هم بخوریم.منم که خوابالو نمیدونستم صبح زود چه جوری بلند بشم...بعدشم با همسری رفتیم تا بالای کوه صفه.من میخواستم نگم خسته شدم و هم پاش باشم و بنابراین رفتم تا بالا...همسر عزیزم چه صبحونه ای تدارک دیده بود هیچی کم نبود...بهش گفتم چه خوش سلیقه ای.......اما چشمتون روز بد نبینه من تا دو روز پاهام درد میکرد خیلی زیاد....
وای آره صفا جون. به چه چیزایی دقت میکنی توووووو
آره من اولین بار روز خواستگاری دیدمش .اون موقع حسم زیاد جالب نبود .خیلی اضطراب داشتم .کلا هرموقع واسم خواستگار میومد استرس میگرفتم.ولی بعد دوماه که از آشنایی منو همسرم گذشت و رفتیم بیرون خیلی خوب بود. حس خیلی خوبی بود نمیدونم چطور بگم
دوستان عزیز که برنده جشنواره 40 نوعروس بودند و هنوز هم جهت دریافت هدیه اشون تشریف نیوردن ، برای روز پنج شنبه مورخ 21 خــــرداد ماه، مراسم اهدای جوایز رو داریم در سمینار " مهارت های زناشویی "
مکان : دانشکده پرستاری مامایی دانشگاه شهید بهشتی تهران
ساعت : 9:30 تا 1 ظهر
از همه دوستانی که برنده شده اند ، دعوت می شود هم در این سمینار بصورت رایگان و میهمان ویژه شرکت کنند و هم هدایاشون رو تحویل بگیرن.
لطفاً اعلام آمادگی خودتون رو با پیام شخصی به بنده اطلاع دهید.
شما میتوانید با همسر یا نامزدتون در مراسم شرکت کنید.
لطفاً نهایتاً تا روز سه شنبه حضورتون رو اعلام کنید ، بخصوص دوستان تهرانی حتمن در همین مراسم حضور پیدا کنند و جایزه اشون رو تحویل بگیرن .
دوستان شهرستانی هم میتونن یک نماینده از طرف خود برای حضور در این مراسم بفرستن ول حتمن نام و نام خانوادگی نماینده اشون رو با پیام خصوصی به بنده اعلام کنن.
اولین قرار ما، ینی اولین باری که همسری رو دیدم وقتی بود که اومد توی خیابون روبروی پنجره اتاقم واستاد و زنگ زد به گوشیم و گفت اگه میتونم یه لحظه از پنجره اتاقم بیرونو نگاه کنم
صفا جونی من خیلی دوس دارم بیام و دوباره ببینمت ولی خب همسری من اجازه نمیده تنها بیام تهران
توی سمینار نمیشه کلی حرف زد
من اونروز خوب توی دفتر نوعروس رو هیچوقته هیییچوقت فراموش نمیکنم
عااالی بود
خوشحالم که زود اومدم و از نزدیک دوس جونیامو دیدم و کلی حرف زدیم و خندیدیم
صفا جونم من خیلی دلم میخواد توی این سمینار باشم و مطمعنم خییلی مفیده
اگه همسرم راضی بشه بام بیاد تهران، میشه من و همسرم توی سمینار شرکت کنیم؟
چطور باید بلیت ورودیشو تهیه کنم؟
والا هزینه ورودی برای ثبت نامی های آزاد مبلغ 50 هزار تومان هست .
اعضای باشگاه نوعروس بصورت رایگان شرکت میکنن.
برنده های جشنواره هم برای گرفتن هدایاشون میتونن بصورت رایگان شرکت کنن ، شما هم چون برنده این دوره بودید ، اگر خواستید تشریف بیارید با من هماهنگ کن عزیزم.
البته بستگی به میزان خستگیه همسر گرامی داره
گاهی دیگه تا ساحل نمیریم و بین راه برمیگردیم خونه چون میگه دیگه از خستگی پاهاش نمیتونن این راهو برگردن اگه بیشتر بریم
با سلام
ببخشید سرم یک کم شلوغه وقت نمیکنم زیاد به اینترنت سر بزنم اما هر وقت بیام حتما پیغامها و مطالب زیبای شما و دوستان رو میخونم
اولین قرار ما سینما آزادی بود رفتیم کافی شاپ اونجا داستانش طولانیه اما با مزه س سعی میکنم تو یه وقت مناسب توضیح بدم
زمستون بود و یه پالتو طوسی با یه بوت مشکی و یه شال طوسی بافت پوشیده بودم
اولش هیچ حسی نداشتم
راستش اگه تو کافی شاپ با حرفاش دلمو نمی برد ممکن بود الان زنش نبود تو ذوقم نخورد اما 100 درصد ایده آل من نبود ، مشکل از روی قضاوت در نگاه اول بود
اما الان خیلی خوشحالم که عشق زندگیمه و همسر ایده آل منه
با سلام
ببخشید سرم یک کم شلوغه وقت نمیکنم زیاد به اینترنت سر بزنم اما هر وقت بیام حتما پیغامها و مطالب زیبای شما و دوستان رو میخونم
اولین قرار ما سینما آزادی بود رفتیم کافی شاپ اونجا داستانش طولانیه اما با مزه س سعی میکنم تو یه وقت مناسب توضیح بدم
زمستون بود و یه پالتو طوسی با یه بوت مشکی و یه شال طوسی بافت پوشیده بودم
اولش هیچ حسی نداشتم
راستش اگه تو کافی شاپ با حرفاش دلمو نمی برد ممکن بود الان زنش نبود تو ذوقم نخورد اما 100 درصد ایده آل من نبود ، مشکل از روی قضاوت در نگاه اول بود
اما الان خیلی خوشحالم که عشق زندگیمه و همسر ایده آل منه
سلام.من وشوهرم به هم معرفی شده بودیم اما بخاطردوری شهرامون من حاضرنبودم ببینمش،من تهران درس میخونم واون تهران کارمیکنه.دوسال طول کشید که با اصرار حاضرشدم یه بارببینمش و قضیه تموم شه.من خابگاه بودم.واسه ناهار دعوتم کرده بود اولین باری که ازنزدیک دیدمش اومده بود دم خابگاه.آروم بهش سلام کردم وتوماشینش نشستم.خیلی مهربون وصمیمی بود انگارصد سال بود همو می شناختیم،حدود سه ساعت باهم بودیم اما وقتی ازش جدا شدم یه حال عجیبی داشتم.شب تاصبح خوابم نبرد و لحظه شماری میکردم دوباره ببینمش.باورم نمیشد منکه بشدت سخت گیربودم به این سرعت عاشق شده باشم.خونواده وفامیلم مخالف ازدواج دوربودن.اما انقدمن خوشحال بودم فهمیدن مخالفت فایده نداره و چهارماه بعدعقد کردیم.الان یه سال ونیمه باهم زندگی میکنیم و هنوزم مث روز اول دلم واسش می لرزه و عاشق تک تک حرفاش و نگاهاشم:-)
یک فنجان قهوه با طعم عشق
زندگی یعنی دوست داشتن تو !
خاطرات خوش اولین قرارتون رو بهمون بگید و ما رو هم در شیرینی اولین دیدارتون شریک کنید.
اولین قرارتون یادتونه ؟
کجا بود ؟
چی پوشیدید ؟
حس اتون چجوری بود ؟
همونی که فکر میکردید ، بود یا نه ، خورد تو ذوقتون ؟
صفای بدجنس ...بای بای
سلام آتی جان
خوبی؟
ادمین توی عکس نیست عزیزم. اون روز مرخصی بود خانوم
من امشب توی قرار نیستم و الآن باید آماده شم که شام برم خونه پدرشوهرم
امیدوارم امشب بهتون حساابی خوش بگذره
در مورد موضوع امشب باید بگم من و همسری قبل از اولین قرار دو هفته تلنفی صحبت می کردیم. اولین قرارمون ساعت چهار بامداد 15 شهریور 1387 توی ایستگاه راه آهن تهران بود. من داشتم برای شروع ترم دانشگاه می رفتم تهران و قرار شد بیاد دنبالم. دوازده ساعت مسافرت با قطار و بیدارشدن نصف شب حسابی کلافه و خسته ام کرده بود. اصلا حوصله نداشتم ولی باز با خودم گفتم اولین برخورده یک کم به خودت برسه برای همین یک کوچولو آرایش کردم. بعد تصور کنین من با لباسای نامناسب (بالاخره مسافر قطار بودم نمی شد شیکان پیکان کنم) با یک چمدون سنگین و خستگی سفر و کلی اخم (وقتی خسته ام اخم می شم ناخودآگاه) از پله های سکوی قطار اومدم بالا بعد همسری طفلی کلی آب شونه جارو کرده بود و یک جین مشکی پوشیده بود و یک بلوز مردونه ی سفید با یک دسته گل تو دستش با ذوق جلوی ورودی سالن ایستاده بود. تا دیدمش شناختمش. با خودم گفتم اَه چه لاغره!!! وقتی نزدیکش شدم منو شناخت و کلی با ذوق اومد سمتم ولی من از بس خسته بودم اصلا گرم و صمیمی برخورد نکردم خخخخخخخخخخخ
توی تاکسی هم که می رفتیم به سمت خونه اش، کلی صمیمی رفتار می کرد چون به راننده گفته بود دارم می رم دنبال نامزدم خخخخخخخخخخخ حالا منم حوصله نداشتم حرص می خوردم که اینقدر حرف می زد و احوال همه ی اعضای خانواده رو که نمی شناخت می پرسید !
الان هروقت به اون اولین لحظه ای که دیدمش فکر می کنم می بینم چقدر لحظه ی خوبی بود، با اینکه خسته بودم و خیلی خوب و صمیمی رفتار نکردم اما تصویرش رو که توی ذهنم مرور می کنم دلم غنج می ره. همسری اون موقع 29 سالش بود و به نسبت الانش خیلی بچه و خام بود. یک حس تازگی خاصی توی رفتارش بود و ذوق زدگی اش هیچوقت یادم نمی ره. با اینکه اون موقع خیلی لاغر بود و اصلا ظاهرش به دلم ننشست اما الان وقتی بهش فکر می کنم می بینم چقدر جذاب بود تو اون لباس سفید و شلوار مشکی.
از اون سال، هرسال 15 شهریور ما یک جشن کوچولوی دونفره می گرفتیم به مناسبت اولین دیدارمون، در ششمین سالگرد دیدارمون هم که بزرگترین جشن زندگی مون یعنی جشن عروسی رو گرفتیم و برای همیشه اولین دیدارمون رو جاودانه کردیم. خیلی خیلی حس خوبی داشت. شب عروسی وقتی همه رفتن و تو خونه تنها شدیم ساعت نزدیک چهار صبح بود. درست لحظه ای که همدیگه رو برای اولین بار دیده بودیم و این برامون خیلی خیلی شیرین و پراحساس بود. عمیقا آرزو می کنم تا آخر عمر عاشق و شیفته ی هم بمونیم و آرزو می کنم همه ی انسان ها این حس خوب رو تجربه کنن
بعد از اینکه تلفنی اکی دادم بهش قرار شد دو روز بعد همدیگرو از نزدیک ببینیم
و با اینکه دو روز بعد یهو برف اومد ولی ما توی برف با هم رفتیم بیرون و کلی قدم زدیم و کلی حرف زدیم
و واقعا خاطره خیلی قشنگی بود قدم زدن توی برف توی اولین روز قرار
این گلها تقدیم به شما
سلام شب بخیر دوستای خوبم انگار من اولین نفرم کسی نیست؟
سلام به همه عشقولی های من
خوبید ؟
سلام فرزانه جون
سلام مینا جون
سلام الهه جون
سلام رها جون
سلام هلن جون
دخترا پس کجائید؟
دلم براتون تنگ شده ؟ شما که سراغ منو نمیگیرید ، نمیگید صفایی چرا عینک دودی زده ؟ نمیگید چرا کمتر میومدم تو قرارها ؟
چشمام آلرژی پیدا کرده بود ، پلک هام تاول زده بود و ورم کرده بود ... کلی حالم خوب نبود .... کلی غصه خوردم .... کجا بودید شماهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام صفاجونم شب بخیر خوبی؟
آخیییییییییییییی صفاجونی چی شدی خانوم گلی؟الان بهتری؟
سلام صفا جون و فرزانه جون.
اتفاقا من که امروز به هوای شما اومدم سایت صفا جون.انشااله که مریضی دور باشه.الان خوب شدن چشماتون؟
اخه خودت مظلومی صفا جون...باید مثل ما هی بیای اینجا غر بزنی عزیزم
سلام فرزانه جون
سلام هلن جون
لطف دارید ، والا آلرژی بود و اصلاً هم معلوم نشد به چه چیزی ، ولی در عرض یکساعت از ساعت 12 شب تا یک و نیم با سنگینی پلک هام بیدار شدم و دیدم پلک هام به طرز فجیعی ورم کردن و چشمام بسته شدن.
الان به لطف خدا بهترم و آمپول کورتون زدم که زود روبراه شدم وگرنه یک هفته بیشتر دستم بند میبود.
سلام فرزانه جون
سلام هلن جون
لطف دارید ، والا آلرژی بود و اصلاً هم معلوم نشد به چه چیزی ، ولی در عرض یکساعت از ساعت 12 شب تا یک و نیم با سنگینی پلک هام بیدار شدم و دیدم پلک هام به طرز فجیعی ورم کردن و چشمام بسته شدن.
الان به لطف خدا بهترم و آمپول کورتون زدم که زود روبراه شدم وگرنه یک هفته بیشتر دستم بند میبود.
مرسی از لطف اتون دوستان ...
با خودم گفتم الان این عکس رو بزارم همه میگن حالا چرا صفا عینک زده ؟ یعنی اینقدر آفتاب زیاد بوده که نتونسته تو عکس بی عینک باشه .... گفتم تا توی ذهنتون از این سوالا نیومده بگم مریض بودم و کمتر هم به مانیتور میتونستم نگاه کنم.
هلن جون خوشگلم ، دیگه واجب شد یه عکس بزاری ما روی گلت رو ببینیم دختر ...
همه بچه ها عکس هاشون رو گذاشتن و حداقل روی ماهشون رو دیدیم الا شما ....
الانم کلی تعریف کردی ، من وسوسه شدم دیگه ،...
ممنون صفا جون
عکستون هم خیلی جالبه و کلی انرژی داره...اما چقدر گروهتون بزرگه فکر نمیکردم اینقدر نیرو داشته باشید.امیدوارم همیشه پاینده باشید.
همسری سفر بوده و امشب میرسه فک نکنم بتونم بیام. برای همین الان مینویسم.
اولین قرارمون من خیلی ساده بودم یه مانتو طوسی روشن با یه روسری سفید و دودی ساتن سرم بود با ارایش خیلی ملایم. کلا همیشه اولین قرارهام با خواستگارام ساده میرفتم. البته تعریف از خود نباشه من خودم خوشگلم اما اعتقاد هم دارم با جذابیت ظاهری میشه در وهله اول یه مرد رو جذب کرد اما نمیشه نگهش داشت. دوست داشتم همه به شخصیتم توجه کنن اول تا قیافه و ظاهرم برای همین ساده میرفتم. و نکته جالب اینه همه خواستگارام بعد قرار اول میگفتن ما از سادگیت خوشمون اومد. با اینکه همشون پسرای فوق العاده اجتماعی و کسایی بودن که اغلب هم خارج از کشور زندگی کرده بودن. همسری عزیز دلم هم بهم گفت من از سادگیت خیلی خوشم اومد. میگفت خیلی متین و باوقار بودی...
اون روزایی که قبل عقد با همسری بیرون میرفتیم خیلی خیلی خیلی خوش میگذشت. من همش اون روزا رو یاد میکنم.
دفعه دومم که رفتیم بیرون رفتیم یکم لب زاینده رود و ناهار رفتیم شهرزاد. اون روزم تو عید نوروز بود و هی یه نم بارون میزد و یکم افتاب میشد...خیلی عشقولانه بود...
همسری از قبل منو دیده بود و پسندیده بود ولی من ندیده بودمش
یروز بهم زنگ زد و گفت بیا سر پنجره اتاقت
منم همینجوری که گوشیم روی گوشم بود رفتم پرده رو کنار کشیدم و وقتی از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم یه پسر لاغر و قدبلند اونطرف خیابون واستاده و گوشیش روی گوششه و نگام میکنه و توی تلفن بهم گفت سلام
منم بهش گفتم سلام، نگاش کردم چند ثانیه و بعدش یهویی از جلو پنجره اومدم کنار
گفت ا کجا رفتی خوب نبودم؟
گفتم حالا بعد صحبت میکنیم
ازش خوشم اومده بود اما خب نمیشد یهو بگم اکی
واسه همین چند ساعت هی با حرفام قضیه رو پیچوندمو بعدش خلاصه بله رو ازم گرفت
سلام هلن جون خوبی؟
آره هلن جون حق داری صفا گلی از بس خاااااااااااانومه هیچی نمیگه فقط به دردو دلای ما گوش میده ما هم که به قول تو هی غر میزنیم بنده خدا ساکت میشه از خودش چیزی نمیگه
خدا رو شکر که الان بهتری
عزیزمی فرزانه جون ، نه بابا آخه این چیزا گفتن نداره ، آدم یه روز خوبه ، یه روز ناخوش احواله ...
من والا تو بدترین شرایط هم سعی میکنم لبخند بزنموووو نزارم حداقل روحیه ام داغون بشه و دیگران رو هم ناراحت کنم.
وقتی خوب میشم ، میام جاااارررر میزنم که من مریض بودم :D :D :D
من فعلا میرم دوباره میام منم می خوام عکس هلن جونو ببینما
هلن جون رفتی مشاوره چی گفتن ؟
میخواستم ازت پیگیری کنم خیلی ناراحتت بودم.
برو فرزانه جان ، ولی زود بیاااااااااااااااااااااااااااااااااا
وای صفاجون من شوخی کردم...خوشگل نیستم.........................
همسری دوست نداره من عکس بذارم اما به خاطر روی ماه شما من الان یه عکس میذارم و زود برمیدارم
ای جاانم ، همین کار رو بکن ، بزار توی یه پست و بعد سریع پاکش کن.
نمیخوام خدایی نکرده ناراحت کنی همسرت رو عزیزم.
تو تعریف هم نمیکردی ، از خصلت های اخلاقیت مشخصه چقدر خانوم و فهمیده و باشخصیت هستی ...
قطعن با این همه خصلت های خوب ، چهره اتون هم زیبا خواهد بود.
ای جااانم ، مثل قرص ماه میمونی هلن جوون
راستش مشاوره رفتم ولی اون موضوع رو وقت نشد بگم.اما دلیل رفتار بد مادرشوهرمو میگفت حسادته چون میدونه همسرت خیلی دوست داره.قرار شده همسری جلو خانوادش نشون نده دیگه محبتشو........
چه چهره مهربون و دوست داشتنی و خانومی ...
والا خانواده شوهرت دیگه چی میخواستن ، عروس به این همه چی تمامی .... سرسنگینی .... بهم نگفتی مشاوره چی شد ؟
ممنون صفا جون.چشماتون قشنگ میبینه عزیزم
عزیزم عکست رو پاک کن ، دل بقیه دوستان هم بسوزه حالا که قرار شبانه نیومدن ، هلن رو ندیدن... اینم جریمه اشون... والا از دست این دخترااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ای بابا ، آخه نمیشه که همسرت جلوی ابراز محبتشوووو اونم توی جمع بگیره ؟؟؟ اینجوری خیلی سخته ، حتی بیشتر برای تو ... چون هر زنی دوست داره مردش توی جمع بیشتر بهش توجه کنه ....
از دست این مادر شوهرهای حسود .... خدایی حسادت خیلی خصلت بدیه ، اگرچه هممون توی وجودمون داریم ولی کاش بتونیم واقعن کنترلش کنیم.
مشاور گفت هر مشکلی داری باهاشون خودت برو بگو نه همسرت.میگفت وقتی همسرت بره بگه میگن ببین چقدر خاطرشو میخاد که میاد به ما اعتراض میکنه!
صفا جون جریمه رو خیلی خوب گفتی...حالا کسی ندونه فک میکنه دیدن روی چه پری رو از دست داده...
چه نکته جالبی ، اینکه خودت بری بگی ... چون ما اغلب به همسررمون میگیم تا اعتراض امون رو بگه ... برام جالب بود و الان که فکر میکنم میبینم کار درستیه
باور کن صفا جون به این نتیجه رسیدیم یه دعوای صوری هم جلو بقیه بکنیم بلکه خوشحال بشن دست از سر ما بردادن................:)))
هلن جون آخه همه دوستان عکساشون رو همینجوری گذاشتن، روی گل همه رو دیدیم ...
الان همه دوست دارن شما رو هم ببینن ولی دیگه جریمه شدن، رونمایی از هلن جون فقط امشب بود که هیچ کسی نبود ماهمون رو ببینه ... تا دلشون آب بشه ....
والا آخه نمیشه هلن جون ، اگر نزدیک اشون نبودی ، کار خیلی راحت بود.
ممنون از محبت شماعزیز. حس ما عالی بود. و یک ماه بعد به ازدواج ختم شد😍😍😍
بهم گفت باید احساسات منفیت رو نشون بدی.اونایی رو که میتونی بری بگی خودت بگو .موضوعاتی رو هم که اگه بگی یه مسئله حادی ایجاد میشه نگو اما هر شب رو کاغذ بنویس و پاره کن.میگفت تو احساسات منفی رو تو خودت نگه میداری و نمیگی و به خودت ظلم میکنی اینجوری.
عزیزم لطف داری...
حالا برنامه داریم تا دو سال دیگه خونه رو عوض کنیم اگه خدا بخاد و جور بشه....
منم با اون قسمت صحبت های مشاور موافقم که باید ناراحتی هامون رو بنویسیم تا خالی بشیم و بعد پاره اشون کنیم.
واقعن ریختن ناراحتی و غم و غصه ، بدترین عوارض رو برامون داره و همه بیماری ها منشا عصبی داره ....
هلن جون خیلی باید ریلکس تر و بی خیال تر به این امور باشی و بهت گفتم کمی سعی کن تا وقتی نزدیکشون هستی باب میل اونها حجاب بگیری تا جوونت در عذاب نباشه از دستشون.
سلام هدی عزیز
خیلی خیلی خوش اومدید خانوم ....
خوشحالم که همه چیز مثبت بوده ...
هدی جان ما توی اتاق گفتگو ، یه تاپیکی داریم به اسم " خاطره عاشق شدنت رو بگو "
دوستان داستان عاشقی اشون رو مینویسن و تا الان حدود 50 تا داستان واقعی عاشقی نوشته شده .... میتونی بری و بخونی و لذت ببری...
منم به همه کاربرهای اتاق قول دادم که 150 این نفری که داستان عاشق شدنش رو مینویسه خودم هستم و بخاطر همین اینجا نمیتونم خیلی از قرار اولم صحبت کنم چون مزه داستانم از بین میره ...
ولی منم مثل شما حس آشنایی تو فرودگاه رو داشتم و خیلی دلچسبه برام .
اره چاره دیگه ای نیس...فعلا دور دور اوناس...
هدی جان اینم لینک اش :
http://www.noarous.com/thread.aspx?lang=fa&qid=115674
دست داریم خاطره عاشقی شما رو هم بخونیم ...
صفا جون یادته چند هفته پیش یکشنبه با خانم دکتر برجیس بودیم فقط منو شما بودیم.امشبم منو شماییم...
اره هلن جون ، چه خوب یادته ...
دقیقا دو هفته پیش بوددد.
هفته پیش همه بچه ها تو مشاوره خانم دکتر بودن و خیلی شلوغ بود ، نه به یک هفته که اونقدر خلوته و نه به یک هفته که اونقدر شلوغ ...
من دوباره اومدم
سلام فرزانه جون
دوباره خوش اومدی ...
میبینی این دخترا هیچ کسی نیومد ؟؟؟ یعنی واقعن من باهاشون چکار کنم ؟
من و همسری اولین بار تو جشن عقد دختر عمم و برادرشوهرم همدیگه رو دیدیم همونجا عاشقم شد
حالا که اینقدر خلوته بیاید با هم بریم قدم بزنیم بچه ها دلشون بسوزه...
آره والا یه شب می بینی همه هستن یه شبم اینجوری خوب مشکل پیش میاد دیگه شما حرص نخور عزیزم
فرزانه یعنی شما و دختر عمه اتون ، جاری هستید ؟ چه جالب
آره والا هلن جان ، اصفهان بودم که میرفتیم بیرون قطعن ....
آره صفاجون
خواهرمم با دختر خالم جارین
دوستان همسری تشریف اوردن.من برم استقبال.صفا جون میدونو به فرزانه جون میسپرم.
مراقب خودت باش صفای عزیز...
شبتون پر از رویاهای قشنگ...
مرسی هلن عزیزم از حضورت
شبت آروم و عاشقانه
شب بخیر هلن جون برو به سلامت عزیزم
جدی فرزانه ؟
چه بامزه ؟
خواهرت هم توی جشن دختر خاله ات با همسرش آشنا شد ؟ یا دختر خاله ات تو جشن خواهرت ؟
چه خوب و جالبه که هر دوتون این مدلی ازدواج کردید
دخترخالم تو جشن خواهرم عاشق شد البته دخترخالم اینا بعد از ازدواج خواهرم چند سال با هم دوست بودن تا ازدواج کردن ولی من و همسری فقط 3 ماه دوران آشنایی تا ازدواجمون طول کشید
چه بامزه ، برعکس بوده پس ...
خیلی دوست دارم داستانت رو برامون بنویسی فرزانه .
کلا چون هم سن و سال هستیم و به هر حال خیلی پخته تر بودیم برای ازدواج ، خیلی جالبه برام دونستن تفکراتت ، نحوه آشناییت ، نوع تصمیم گیریت ...
راستش صفاجون داستانمو نوشتم ولی نفرستادم آخه داستان عاشقی طولانی نداشتیم
داستان رها که طولانی بود ...
داستان ملیحه هم طولانی بود ...
منم خیلی طولانی خواهد بود ، چون دوست دارم حالا که میخوام ثبت اش کنم، کامل بنویسم که یکبار برای همیشه نوشته باشم.
فرزانه جان، من موبایلم زنگ خوره ، ممکنه بیست دقیقه ای نباشم عزیزم ، ازت عذرخواهی میکنم .
شما هم بکارت برس اگر اومدم و تشریف داشتی ، باز با هم هم صحبت میشیم و البته که برای من سعادتیه .... عمیقن بهت ارادت دارم.
راستی میتونی تو این فاصله داستانت رو کپی کنی .... هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صفاجونم گفتم داستانم طولانی نیست بلدم نیستم آب و تاب بدم ولی بازم چشم می فرستم
من دیگه برم امشب همسری هم خیلی خسته ست هم ناراحت برم بهش برسم ببخشید تنهات میزارم عزیزم بووووووس
صفاااااااااااااا سلااااااااااااام من امددددددددددم.
خوووووفی عشقی؟به به چ عکسی؟زودی بگو ادمین کدومه؟زوووووود...تو رو شناختم
ای خدا باز من اومدم صفا رفت...
صفا کلک کیه ک 20مین نیسی؟
صفا نمیدونم چرا عکسه رو دیدم ذوق زدم.
راستش من و شوهرم به هم معرفی شده بودیم عکس های هم رو هم دیده بودیم ولی واقعا دیدن از نزدیک یه چیز دیگست .... سه ماه با هم تلفنی صحبت کردیم دوسش داشتم صدای مردونشو غرورشو محبتشو ... به دلم نشست به هیچ کس دیگه نمیتونستم فکر کنم نفهمیدم ولی عاشقش شدم. یه روز سرد تو اذر ماه دیدمش کلی به خودم رسیده بودم اونم همینطور اون طرف پل کنار ماشینش ایستاده بود با پالتو و شال وقتی دیدنش احساس رضایت کردم از عکسش هم بهتر بود رضایتو که تو چشماش دیدم فهمیدم اونم منو پسندیده سوار ماشین شدیمو رفتیم. به قول خودش از هولش جاده رو اشتباه رفت و ما تا 10 کیلومتری قم هم رفتیم ..... الان9 ماهه ازدواج کردیم. دوسش دارم خیلی زیاااااد .... الان دوس دارم ازش نینی داشته باشم شبیه به خودش....
گفت که تصمیم داره بریم فرانسه واسه ادامه تحصیلش از سختی زندگی اونجا گفت واینکه 6سال باید دوری رو تحمل کنیم منم گفتم باید فکرامو بکنم و خیلی حرفا رو گفت که من زن ایده الش هستم و حاضر نیست به هیچ عنوان باکسی دیگه ازدواج کنه
همسریو خوابوندم اومدم
صفاجون بهم انرژی دادی خلاصه داستانمو فرستادم ولی دوباره ویرایشش کردم طولاااااااااانی شد
نادی جون سارا جون ایشالله همیشه عاشق باشید و شاد
بچه ها قرار شد بیان خواستگاری,خاله جونم خیلی کمک کرد تو ازدواجمون از همینجا بوسش میکنم,صحبت خواستگاری شد از طرفی هم دخترعموی شوهرم دوستش داشت و تو فامیل همه تقریبا حسشو فهمیده بودن پدرشوهرم کاملا موافق بود که پسرش با برادر زادش ازدواج کنه اما همسرم گفته بود منو دوست داره,قرار خواستگاری رو گذاشتن
جدی فرزانه جان
عاشقتم دختر .... یه دونه ای .... مرسی
سارا جان چه جالب که پدر شوهرت مخالفتی نکرده ، بقول خودت خب بیشتر دوست داشته برادر زاده اشو برای پسرش بگیره ...
ولی خوشحالم که همسرت محکم گفته تو رو میخواد.
حالا بسلامتی برای ادامه تحصیل همسرت میرید ؟
فدات بشم صفا جونی وجودت به من که خیلی انرژی میده فقط ببخشید اگه بد نوشتم
نفرمائید خانوم ... همین که یه من منت گذاشتی و نوشتی ، یک دنیا ازت ممنونم.
عموی شوهرم تو مراسم خیلی ناراحت بود چون میدونست دخترش چه حسی نسبت به سعید داره ولی بعد از چند جلسه صحبت و ازمایشات رفتیم بالاسر حضرت و عقد کردیم یادش بخیر شوهرم میگه من واسه رسیدن به تو خیلی سختی کشیدم تاحالاهم که دو ساله ازدواج کردیم عشقمون دوچندان شده
سارا جون خیلی خوبه که به عشقت رسیدی عزیزم چه خاله خوبی داری که کمکت کرد
مرسی صفای مهربون.میگم اما یه جاهاییش موهای تنمو سیخ میکنه.باز دلم میخوادشون.از فردا اگه دیدم کسی مشتاقه شنیدنه حتمن میگم.دوستایی ک اینجان کم حرفن.من میخوام به جز وامق و عذرا،لیلی و مجنون،ویس و رامین،مجنون و لیلی،شیرین و فرهاد،نادیاو حسین هم اضافه شن
قربونت برم صفاجونم
سارا جون ایشالله عشقتون جاویدان باشه عروس خانوم
سرتون درد گرفت دوستان ببخشید امیدوارم زندگی همتون شاد و لبریز عشق باشه,راستی برنامه ی رفتن به پاریس هم به علت بسته شدن سفارت بهم خورد,
عزیزم سارا جان خوشحالم که بعد از ازدواج هم این احساس روز به روز داره عمیق تر و بیشتر میشه ...
توی این زمونه، واقعن همسر سالم و عاشق داشتن، بزرگترین نعمته ...
من از صمیم قلبم برای همه نوعروس های ایران زمین که با دل پاک سر سفره عقد میشین ، همیشه عاقبت به خیری آرزومندم.
برای نوعروس های سایت خودمون که صدبرابر بیشتر اینوووو از خدای مهربونم میخوام.
سلام فرزانه جون.سارایی.و دوست جونا.الان میخوام برم بیش مامانم.موجود عزیز و تک گل دنیام.فردا زودی میام .زوده زود
نادی جان الان ساعت 11:30 شب هست ، دوستان توی روز بیشتر توی اتاق گفتگو هستن و اگر داستانت رو براشون بنویسی همه میان کامنت میزارن . خیالت راحت ...
لینکی که بهت دادم رو حتمن برو ببین و داستان بچه ها رو بخون .... من هم بی صبرانه منتظر داستان نادیا و حسین هستم ، یه داستان جاودانه ایران زمین
اره برنامه ی رفتن داریم اما بعد از شروع زندگی مشترک,سلام به همگی دوستان گلم,صفاجون پدرشوهرم به خواسته ی همسرم احترام گذاشت,ممنونم فرزانه جون
سارا جان نه تنها سرمون درد نگرفت ، از احساس خوبت ، کلی انرژی مثبت بهم تزریق کردی ...
سارا جون ممنون که افتخار دادی داستانتو برامون گفتی خیلی لذت بردم
نادی جون خوشحال میشیم بیشتر بیای پیشمون تا با هم آشنا بشیم
نادیا جان داستان فرزانه عزیز رو هم توی این لینک بخون حتمن....
http://www.noarous.com/fa/thread/115674/page/46
خب خدا رو شکر سارا جان که پدر شوهرت مرد منطقی ای هست.
دوستان با اجازه همتون من هم کم کم برم ، فرزانه جون باز هم ازت ممنونم ...
سارای نازنین خوشحالم که به جمع ما اومدی و اینقدر خالصانه احساست رو برامون گفتی ، عاشقیت مستدام عزیزم...
نادیای عاشق ، منتظر شنیدن داستان جاودانه ات هستم ...
شب همگی پرستاره
صفــــا
مرسی صفاجون خیلی خوشحالم که عضو نوعروسم,روی ماه همتونو میبوسم دوستان گلم,نادی جون سلام بهترین ها رو واست ارزو میکنم,شب خوش
شبت بخیر صفاجون خوشحال شدم امشب در جمع ما بودی مواظب خودت باش عزیزم
سلام فرزانه جون خیلی خوشحالم که دوستان گلی مثله شما دارم, شبتون خوش
شب بخیر ساراجون و نادی جون
خخخ بازم اومدم نیسی.
آپ پرید.شب بخیر
به به دوس جونای جدید سارا جونو نادی جون چه داستانای قشنگی دارن از عشقشون
نادی جونی دوس دارم داستانتو بفهمم اما نمیفهمم قضیه دوازده روزو
بیا و قشنگ توضیحش بده لطططفاااا
سارا جونی امیدوارم همیشه خوشبخت باشی و روز به روز عاشقتر در کنار همسریت
آخ جون فرزانه جونی برم بخونم داستان عاشقیتو دوس جونیه گلم
سارا عزیزم و نادی جان
به این لینک برید و حتمن داستان عاشقی دوستان رو بخونید ....
داستان خودتون رو هم برامون ثبت کنید.
http://www.noarous.com/thread.aspx?lang=fa&qid=115674
خلاصه اون روز رفتیم و کلی صحبت کردیم همسرم گفت که چقدر دوستم داشته و چندساله تو فکرمه و گفت که ازم میخواد منتظرش بمونم و اجازه بدم تا کاراشو انجام بده بعد بیاد خواستگاری بچه ها حتی ازم نپرسید من نظرم چیه موافقم یا نه میگفت حق نداری بگی نه چون من دوست دارم
سارا جون خاله اینجوری داشتن خیلی خوبه و یه نعمته بزرگه برای خواهرزاده هاااا
خدا حفظش کنه براتون عزیزم
عاشقیت گوارای وجودت
لحظه هات پر از نگاه گرم خدا
آخی سارا ، چه بامزه که اصلا نظرت رو نپرسیده و خودش برید و دوخت ... چه حس بامزه ای رو اون لحظه تجربه کردی ...
برو فرزانه عزیزم
شبت خوش
سلااااااااام.من تازه به این دنیا اومدم.تازه ی تازه
اولین قرارم تو خیابون بهارستان بود.رفتیم سه تار بخریم.بی مناسبت.عاشقونه و با استرس.فک نمیکردم اخرش بغلش کنم
سلام نادی عزیزم
شبت خوش
خوش اومدی خانوم
نادی جان چه مختصر و مفید گفتی ، بابا بیشتر با جزئیات بگوووو عزیزم.
وای من دوساعت نوشتم نمیدونم چرا پاک شد
آتنا جان ، من که اومدم ، الان تو نیستی ...
خب صبر میکردی تا بیام ... از دست تو من چکار کنم آخه ؟
سارای عزیزم صفحات اتاق گفتگو هر چند دقیقه یکبار رفرش اتوماتیک میشه ...
من از قبل به همه دوستان هشدار میدم وقتی متن اتون طولانیه ، کوتاه کوتاه بنویسید ...
الانم میدونم کلی ناراحتی عزیزم ... خیلی سخته بنویسی و یهو بپره
سارا جان اگر نوشته هات طولانیه ، تو وورد تایپ کن و اینجا کپی کن .
در غیر اینصورت اگر تایپ ات سریع هست که همین جا بنویس.
هر 5 دقیقه یکبار رفرش میشه
فرزانه جون من اشتباه متوجه شدم، فکر کردم داستانت طولانیه و چون برای دیگر دوستان خیلی طولانی نبوده، نمیخوای ارسال کنی...
عذرخواهی میکنم.
ساعت یازده شبه.اصلن متوجه زمان نشدم.من تک تک ثانیه های عشقمون رو یادمه.تازه دارم فک میکنم اینقد که واسه من جذابه واسه حسین هم هست یا نه؟داستانه من داستانه یه عشقه خیلی خیلی عمیقه.اولین بار ک دیدمش از طرف فرهنگسرای توچال دعوت به همکاری شده بودیم.منتظر بودیم که اتوبوس از جلوی فرهنگسرا راه بیفته.یه جعبه کفش خیلی خوشرنگ طوسی و سبز دستش بود.یه تیشرت راه راه سفید و مشکی.و یه لبخند ملیح و دوست داشتنی.بیست دقیقه نگاهش کردم و همزمان با دوستام هم حرف میزدم.اونم بیست دقیقه نگاهم میکرد و همزمان جواب دوستای جدیدشو میداد.چون عضو خیلی جدید توی اون ادمایی بود ک من میشناختم.توی راه هی بر میگشتم و نگاش میکردم.روزه اول با یه عالمه نگاه گذشت...
هرشب یه روز ازون 12 روزو واستون میگم.وقتی برگشتم خونه تا وقتی بخوابم به سقف نگاه کردمو لبخند زدم.اونقدی ک دیگه فکم شل شده بود.خیلی دیر خوابم برد .منتظرتا صب بشه و برم جلوی اتوبوس...
سلام دوستان,صفا جون فعلا عقدیم,داستانش طولانیه ,اولین بار خاله جونم که اون موقع مجرد بود و خیلی با خواهرزاده ها هماهنگه گفت که پسرخالت گفته تورو میخواد بعد خودش ازم خواست باهم بریم بیرون رفتیم کوهسنگی هیچوقت اون روز و یادم نمیره و اینکه چه حسی داشتم وقتی اصلا تو ذهنمم نمیگذشت من و سعید؟تاحالا بهش فکرنکرده بودم
نادی عزیزم چه رومانس و هیجان انگیز ...
خیلی خوشحالم از این حس خوبت ...
عزیزم پیشنهاد میکنم داستان عاشق شدنت رو برامون توی تاپیک مربوطه بنویس و کلی داستان عاشق شدن واقعی نوعروس های سایت رو بخون ...
توی جشنواره امونن هم شرکت داده میشی.
سلام صفاجونم
وای چه عکس خوبی گذاشتی دلم باز شد مرسیییییییییییییییییییییییییییی
من کماکان در قرنطینه ی پایان نامه هستم، روز به روزم استرسم بیشتر می شه :( اما خب داره پیش می ره دیگه، طفلی همسری همه کارا رو می کنه، کار بیرون، آشپزی، جمع و جور، کمک به پایان نامه ی من، دلداری دادن من و آروم کردن من به کمک گول خخخخخخخخخخ خلاصه همسری هم خیلی این روزا خسته و داغونه. انشالا به زودی تموم می شه و فول تایم میام نوعروس حالشو می برم با دوست جونای خوبم
اینم یه عکس توپ از همکاران نوعـــــروس (شنبه 16 خـــرداد) از زاویه بالا تا همه توی عکس دیده بشن ...
فرزانه جان , شما از اولین قرارتون تعریف کنید خانوم.
سلام Hedi عزیز
روز خوش
از اینکه به جمع نوعروس های دوست داشتنی سایت ما پیوستید، بینهایت خوشحالم.
چه عالی اولین قــــرار در فرودگاه ، بهترین حس دنیاست .... دقیقاً شبیه خود من .... یه حس فوق العاده که نمیشه بیانش کرد.
منم همیشه خدا رو شکر میکنم برای این آشنایی ... من هم اولین دیدارم تو فرودگاه بود و هم اولین قــــرارم....
hedi جان خوشحال میشم بیشتر از این توی حمع ما حضور داشته باشی . حتمن توی قرارهای شبانه ما هم تشریف بیارید ساعت 9 تا 11 شب.
دوست داریم از حس اتون توی اولین قرار بدونیم.
صفــــا
فرزانه عزیزم ممنونم خانوم ...
به به چه عکسی دست همتون درد نکنه بخاطر سایت خوبتون صفاجون خوشگل تو این عکسم ناز افتاده
اولین قرار ما تو فرودگاه. و بسیااااار خرسند از دیدن هم. ☺️☺️☺️☺️
سیمین عزیزم
مرسی از اینکه خاطره اولین قرارت رو برامون نوشتی خانوم .
اول بگم که 8 تیر رو دوست دارم، چون کلا تیرماه ، ماه مورد علاقه امه به دلیل روز تولدم که 7 تیره .... کلا تا دیدم 8 تیر روز اولین قرارتون هست ، کلی ذوق کردم.
مورد بعدی اینکه چه عالی که هر سال این روز رو جشن کوچیک میگیرید و عشقتون رو زنده نگهمیدارید.
من عاشق اینم که همه سالروزهای مهم رو جشن بگیرم بخصوص یه جشن کوچیک دو نفره ...
ای جانم هلن عزیزم ، مرسی خانوم ، ولی حتمن شب هم بیا توی قرار
راستی نگفتی چی پوشیده بودی؟
همسرت رو به جز روز اول خواستگاری ایا دیده بودی ؟ مثلا از روی عکس ؟
حس ات چجوری بود اون روز ؟
فاطمه بهار جان سلام عزیزم
شما هم بهمون بگووو اون روز چه حسی داشتی ؟ روز خواستگاری؟ همسرت رو برای اولین بار همون خواستگاری دیدی یا قبلا عکسش رو دیده بودی؟
لباست روز خواستگاری چی بود؟
راستی هلن و فاطمه بهـــار چه جالب ، چقدر اولین قرارتون شبیه هم بود یعنی توی مراسم رسمی خواستگاری ....
از اونطرف تعداد ارسال هاتون توی اتاق گفتگوی نوعروس هم عددش شبیه هم شده با اختلاف یکی دو تا ... ببینید به چه چیزهایی دقت میکنم.
سلام دوستان
منم اولین بار همسرمو وقتیی اومد خواستگاری دیدمش. بعد چند ماه صحبت و آشنایی، موقع بله برون به مدت یک هفته به هم محرم شدیم تا کارهای قبل از عقدرو انجام بدیم
.فردای اون روز اولین بار با هم رفتیم بیرون.خیلی حس خوبی بود خیلیییییی واقعا نمیشه توصیفش کرد. اون روز 5ساعت پیاده روی کردیم و حرف زدیم .الان که فکرشو میکنم میبینم من حتی بیست دقیقه که پیاده میرم حالم بد میشه ،چطور اون روز این همه راهو پیاده رفتم!!
سلام
سلام سیمین عزیز
خیلی خیلی خوش اومدید خانوم
شما برامون از تجربه اولین قرار عاشقونه اتون بگید ؟ حس اتون ؟ تیپ اتون ؟ محل قرار ؟
دوستان نوعروسی امشب ساعت 9 تا 11 شب میان توی این تاپیک و از اولین قرارشون برامون میگن. حتمن شما هم حضور داشته باشید.
خوشحال میشیم از حضورتون در جمع امون ...
صفـــــا
سلام صفای عزیز
من و همسرم با هم همکار بودیم و مدت دو سال همدیگرو خوب میشناختیم
با همکارا و دوستامون به سینما و تیاتر و کوه و حتی تورهای یه روزه زیادی رفته بودیم اما اولین قرار دونفرمون یه روز قشنگ تیر ماه (8 تیر) بود که رفتیم یه کافی شاپ تو مجموعه کافی شاپ های روبه روی پارک ملت و هنوز که هنوزه هشتم هر ماه رو یه جشن کوچولوی دونفره میگیریم چون این روزو خیلی دوست داریم خیلی وقتا هم شده تو این چند سال که به طور ناخودآگاه یه برنامه شاد و یه قرار دوستانه افتاده دقیقا تو هشتم و ما همراه دوستامون این روز رو به یاد آوردیم
سلام دوستای گلم
من اولین دیدارم با همسری تو خونمون بود که اومدن خواستگاری اما بعد دو جلسه صحبت قرار شد ما با هم بریم بیرون تا راحت تر باشیم.بنابراین اولین قراربا همسری یه روز صبح زود بود که اومد دنبالم تا بریم کوه صبحونه رو با هم بخوریم.منم که خوابالو نمیدونستم صبح زود چه جوری بلند بشم...بعدشم با همسری رفتیم تا بالای کوه صفه.من میخواستم نگم خسته شدم و هم پاش باشم و بنابراین رفتم تا بالا...همسر عزیزم چه صبحونه ای تدارک دیده بود هیچی کم نبود...بهش گفتم چه خوش سلیقه ای.......اما چشمتون روز بد نبینه من تا دو روز پاهام درد میکرد خیلی زیاد....
وای اینهمه تونوعروس فعالیت دارن ؟نمیدونستم دستشون دردنکنه خسته نباشین.
وای آره صفا جون. به چه چیزایی دقت میکنی توووووو
آره من اولین بار روز خواستگاری دیدمش .اون موقع حسم زیاد جالب نبود .خیلی اضطراب داشتم .کلا هرموقع واسم خواستگار میومد استرس میگرفتم.ولی بعد دوماه که از آشنایی منو همسرم گذشت و رفتیم بیرون خیلی خوب بود. حس خیلی خوبی بود نمیدونم چطور بگم
نیلوفر جوون خوبی؟
از این بیشتر هستن، الان حدود 20 تا از همکارها نبودن یا بیرون از شرکت بودن یا مرخصی .
**** خبر مهم ****
دوستان عزیز که برنده جشنواره 40 نوعروس بودند و هنوز هم جهت دریافت هدیه اشون تشریف نیوردن ، برای روز پنج شنبه مورخ 21 خــــرداد ماه، مراسم اهدای جوایز رو داریم در سمینار " مهارت های زناشویی "
مکان : دانشکده پرستاری مامایی دانشگاه شهید بهشتی تهران
ساعت : 9:30 تا 1 ظهر
از همه دوستانی که برنده شده اند ، دعوت می شود هم در این سمینار بصورت رایگان و میهمان ویژه شرکت کنند و هم هدایاشون رو تحویل بگیرن.
لطفاً اعلام آمادگی خودتون رو با پیام شخصی به بنده اطلاع دهید.
شما میتوانید با همسر یا نامزدتون در مراسم شرکت کنید.
لطفاً نهایتاً تا روز سه شنبه حضورتون رو اعلام کنید ، بخصوص دوستان تهرانی حتمن در همین مراسم حضور پیدا کنند و جایزه اشون رو تحویل بگیرن .
دوستان شهرستانی هم میتونن یک نماینده از طرف خود برای حضور در این مراسم بفرستن ول حتمن نام و نام خانوادگی نماینده اشون رو با پیام خصوصی به بنده اعلام کنن.
با تشکر
صفـــــا
برای کسب اطلاعات بیشتر ، بر روی اسلایدر در صفحه اول سایت کلیک کنید تا خبر برگزاری و زمان و مکان دقیق رو مطلع بشید.
کسی نیییست؟
به به چه عکس خوبی صفا جووون
سلام :-)
صفا جوووووون
چراااااااا
زودتر میگفتی منم نمیومدم اونموقع جایزمو بگیرم الآن میومدم خووووو
منم مراسم اهدای جوایز مییییخوااااممممم
اولین قرار ما، ینی اولین باری که همسری رو دیدم وقتی بود که اومد توی خیابون روبروی پنجره اتاقم واستاد و زنگ زد به گوشیم و گفت اگه میتونم یه لحظه از پنجره اتاقم بیرونو نگاه کنم
آره فاطمه بهار جان ...
من همسرم پسرخاله جونمه اون دوسالی پیش دله خودش منو دوست داشته تا اینکه یکروز بهم گفت و باهم صحبت کردیم و گفتم باید فکرامو بکنم و ...
سلام سارا جان
خوب هستید ؟
خوش اومدید ، چه عالی ، پس الان متاهل هستید شما ؟ یا نامزد ؟
اون روز رو برامون تعریف کنید ؟ جای خاصی همدیگرو ملاقات کردید ؟ از حس اتون بگید ؟
راستی خوشحال میشیم هر شب ساعت 9 تا 11 توی قرارهای شبانه ما حضور داشته باشید.
صفـــــا
مثل این ماجراهای آشنایی قدیمیه که از پنجره همووو میدیدن ... بامزه بود ... کاش به جزئیات تعریف میکردی ...
صفا جون چون همسری قبلا منو دیده بود و پسندیده بود فقط من از پنجره دیدمش و پسندیدم
چند روز بعدشم با هم قرار گذاشتیم از نزدیک دیدیم همو
الهه جان من هستم ... چه جالب ؟ خب چی شد ادامه بده ببینم
صفا جونی من خیلی دوس دارم بیام و دوباره ببینمت ولی خب همسری من اجازه نمیده تنها بیام تهران
توی سمینار نمیشه کلی حرف زد
من اونروز خوب توی دفتر نوعروس رو هیچوقته هیییچوقت فراموش نمیکنم
عااالی بود
خوشحالم که زود اومدم و از نزدیک دوس جونیامو دیدم و کلی حرف زدیم و خندیدیم
صفا جونی قرارا دیگه 3 تا 5 نیست؟ فقط شباست؟
این تاپیک قرار امشبه؟
امشب خانم دکتر نیستن؟
صفا جونم من خیلی دلم میخواد توی این سمینار باشم و مطمعنم خییلی مفیده
اگه همسرم راضی بشه بام بیاد تهران، میشه من و همسرم توی سمینار شرکت کنیم؟
چطور باید بلیت ورودیشو تهیه کنم؟
اره الهه جان میتونی با همسرت شرکت کنی .
والا هزینه ورودی برای ثبت نامی های آزاد مبلغ 50 هزار تومان هست .
اعضای باشگاه نوعروس بصورت رایگان شرکت میکنن.
برنده های جشنواره هم برای گرفتن هدایاشون میتونن بصورت رایگان شرکت کنن ، شما هم چون برنده این دوره بودید ، اگر خواستید تشریف بیارید با من هماهنگ کن عزیزم.
امشب قرار مشاوره آنلاین نداریم ، یک هفته در میون دیگه در خدمت خانم دکتر هستیم.
عزیزم قرارها همون ساعت 9 تا 11 شب هست ولی اگر کسی اون زمان نمی تونست بیاد ، میتونه نظرش رو ساعت های دیگه بنویسه ، ولی بارم متمرکز شد توی همون ساعت .
چون دوستان وقتی ظهر میومدن دیگه شب نمیان و قرارهای شبانه خالی از نوعروس ها بود.
لطفاً حتمن قرارهای شبانه حضور داشته باشبد.
ممنونم صفا جون
با همسرم صحبت میکنم و خبر میدم بهتون
سلام خانوما.
به به صفایی عجب عکس خوبی.
ای جان ببین چقدر صفایی دوست داشتنیه که وسط اون همه گل وایساده.
از همه نوعروسیا ممنونم
صفا جون منم فکر میکنم شب متمرکز بود قرارا بهتر و شلوغتر بود
فقط اگه ممکنه ساعتشو بیشتر کنین کم
مثلا تا دوازده
آخ جونمی جون. منم به همسریم خبر میدم حتما اون موقع بیایم. هوراااااااااااااااااااااااااااااااا.
چون الآن که تابستونه وقتی همسریا میان خونه بعضیاشون دوست دارن بعد شام قدم بزنن بیرون و چون همسری منم این مدلیه من هی از قرار جا میمونم
من میگم ساعتشو بندازیم زودتر.
مثلا 8 یا 7 و نیم.
اینطوری اونایی هم که سر خونه هاشونن بیشتر میتونن بیان.
اونطوری همسریا میان تایمی که میتونن باشن کمتره. هم باید شام بخورن هم غذا بدرستن و پیش همسری باشن.
یکیش من.
ای جان الهه چه خوبه قدم زدن. لب ساحل میرین قدم میزنین؟
ما اینجا لب جوبای بو گندو و خیاباونای کثیف اصلا دلمون نمیاد بریم پیاده روی مگر اینکه ماشین باشه برداریم بریم کلا بالای تهران.
راستی من هفته پیش حسابی خونه رو جابجا کردم و جای وسایلا رو هم تا میتونستم عوض کردم
دکور قبلیم یادتونه که جدید رو بزارم تفاوت را احساس کنین؟
مینا گلی ما از خونه قدم میزنیم و میریم پارک جنگلی بعدش از پارک جنگلی میریم پل چوبی و از پل چوبی میریم لب ساحل بعدشم همین مسیرو قدم میزنیم تا خووونه
آره بذار الهه. من قبلیو قشنگ یادمه.
آفرین به تو. یه تنوع خوب پس ایجاد کردی خانوم خوش سلیقه.
البته بستگی به میزان خستگیه همسر گرامی داره
گاهی دیگه تا ساحل نمیریم و بین راه برمیگردیم خونه چون میگه دیگه از خستگی پاهاش نمیتونن این راهو برگردن اگه بیشتر بریم
چقدر خوب الهه. یه هوای تمیز و خوب میخورین هم روحیتون باز میشه هم برای سلامتیتون خوبه.
مینا گلی بیا جزیره عکسای خونه رو بزارم اونجا
اون موقع الهه باید همسریو کول کنیو برگردونیا. خطر ناکه خخخخخخخخخخخخ
آره دیگه مینا گلی جونم
واسه همین خطرش تا میگه خسته شدم برمیگردیم
بریم بدو بدو
مینا محمدی عزیز سلام و روز خوش
خیلی خوشحالم که به جمع نوعروس های دوست داشتنی سایت ما اومدید ، بیشتر خوشحالم از این احساس خوب و عشقی که در دلتون به همسر عزیزتون دارید.
همیشه شاد و سلامت و خوشبخت باشید.
با سلام
ببخشید سرم یک کم شلوغه وقت نمیکنم زیاد به اینترنت سر بزنم اما هر وقت بیام حتما پیغامها و مطالب زیبای شما و دوستان رو میخونم
اولین قرار ما سینما آزادی بود رفتیم کافی شاپ اونجا داستانش طولانیه اما با مزه س سعی میکنم تو یه وقت مناسب توضیح بدم
زمستون بود و یه پالتو طوسی با یه بوت مشکی و یه شال طوسی بافت پوشیده بودم
اولش هیچ حسی نداشتم
راستش اگه تو کافی شاپ با حرفاش دلمو نمی برد ممکن بود الان زنش نبود تو ذوقم نخورد اما 100 درصد ایده آل من نبود ، مشکل از روی قضاوت در نگاه اول بود
اما الان خیلی خوشحالم که عشق زندگیمه و همسر ایده آل منه
با سلام
ببخشید سرم یک کم شلوغه وقت نمیکنم زیاد به اینترنت سر بزنم اما هر وقت بیام حتما پیغامها و مطالب زیبای شما و دوستان رو میخونم
اولین قرار ما سینما آزادی بود رفتیم کافی شاپ اونجا داستانش طولانیه اما با مزه س سعی میکنم تو یه وقت مناسب توضیح بدم
زمستون بود و یه پالتو طوسی با یه بوت مشکی و یه شال طوسی بافت پوشیده بودم
اولش هیچ حسی نداشتم
راستش اگه تو کافی شاپ با حرفاش دلمو نمی برد ممکن بود الان زنش نبود تو ذوقم نخورد اما 100 درصد ایده آل من نبود ، مشکل از روی قضاوت در نگاه اول بود
اما الان خیلی خوشحالم که عشق زندگیمه و همسر ایده آل منه
سلام.من وشوهرم به هم معرفی شده بودیم اما بخاطردوری شهرامون من حاضرنبودم ببینمش،من تهران درس میخونم واون تهران کارمیکنه.دوسال طول کشید که با اصرار حاضرشدم یه بارببینمش و قضیه تموم شه.من خابگاه بودم.واسه ناهار دعوتم کرده بود اولین باری که ازنزدیک دیدمش اومده بود دم خابگاه.آروم بهش سلام کردم وتوماشینش نشستم.خیلی مهربون وصمیمی بود انگارصد سال بود همو می شناختیم،حدود سه ساعت باهم بودیم اما وقتی ازش جدا شدم یه حال عجیبی داشتم.شب تاصبح خوابم نبرد و لحظه شماری میکردم دوباره ببینمش.باورم نمیشد منکه بشدت سخت گیربودم به این سرعت عاشق شده باشم.خونواده وفامیلم مخالف ازدواج دوربودن.اما انقدمن خوشحال بودم فهمیدن مخالفت فایده نداره و چهارماه بعدعقد کردیم.الان یه سال ونیمه باهم زندگی میکنیم و هنوزم مث روز اول دلم واسش می لرزه و عاشق تک تک حرفاش و نگاهاشم:-)
نسیم جون انشالا همیــــــــشه خوشبخت باشین عزیز دلم
ممنونم عزیزم:-* ایشالا همه مث روز اول عاشق و خوشحال باشن:-)