بحث یکشنبه 24 اسفند ماه : اگر نامزدتان پیش از ازدواج با شما، در یک تصادف رانندگی معلول و فلج میشد، آیا با او ازدواج میکردید یا نامزدیتان را به هم می زدید؟ از دیده هاتون توی جامعه هم برامون بگید.
بخشی از عبارت مورد نظر را تایپ کنید:
باغ تالار
آتلیه
آرایشگاه عروس
تالار عروسی تهران
تشریفات عروسی
سالن عقد تهران
امممممممین.
من شوهر عمم مشکل نخاعی پیدا کرد و ی تومور روی مهره پشتش رشد کرد که متاسفانه فلج شد.اون موقعه دختر عمم 4 سالش بود .الان 17 سال از اون ماجرا میگزره و دخترش دانشجو .پدربزرگم اصرار داشت عمم جدا شه ولی عمه ام قبول نکرد.
برای من هم فکر کردن بهش سخته
اگه نامزدم همین همسرم بود با این همه خصوصیات و مهربونیش دور از جونش دور از جونش اره ، عشق فقط واسه روزای خوشی نیست به نظرم این وقتا یک امتحان بزرگه برای طرف مقابل
انشالله همه تنشون سالم باشه ولی خانم ها راحتر با این اتفاقات کنار میان و برای اقایون سختره اما کم هم نیستن و نمونه بارز و معروفش سولماز و احسان مهمون ماه عسل امسال بودن و مطمینم همتون میشناسید یا شنیدید در موردشون
صفا جون چه غم انگیزه موضوع.موضوع دیشبم دردناک بود.:((
آآآآآآمیییییییین از ته دل
مونا جان و نانی عزیزم ، موضوع دو شب آینده که آخرین قـــــرارهای شبانه امسالمونه، موضوعات شاد هست. قول قول ... خیالتون راحت ....
این موضوعات رو هم به اون بعد غم انگیزه اش نگاه نکنید، واقعاً اگر خدای نکرده (انشالا هرگز اتفاق نیفته) تو این چالش قرار بگیرید، چه تصمیمی میگیرید، بیشتر دوست داریم از این بعد به ماجرا و بحث ها نگاه کنید و ببینید افراد مختلف تو این شرایط چه تصمیم هایی میگیرن.
نبینم غصه بخوریداااااا ، بحث باید چالشی باشه دیگه که آدموووو به فکر بندازه.
از خــــدا بخوایم هیچوقت عزیزترین هامون رو بیمار نبینیم.
دوستان سلام
بحث امشب قـــرارهای شبانه نوعروس :
اگر نامزدتان پیش از ازدواج با شما، در یک تصادف رانندگی معلول و فلج میشد، آیا با او ازدواج میکردید یا نامزدیتان را به هم می زدید؟ از دیده هاتون توی جامعه هم برامون بگید.
منتظر شما هستیم ساعت 9 تا 11
چه موضوع ناراحت کننده ای! حتی نمیتونم در موردش فکر کنم
سحر عزیز من همون اول صحبتم گفتم بادرنظرگرفتن شرایط مشابه و عوض شدن جاهامون ترجیحمیدم تنهام بذاره و حتی ترجیح میدم
به زندگی با معلولیت ادامه ندم!
ایشالا که برای هیچ کس همچین اتفاقی نیافته.ولی اگه خدای نکرده واسه من بعد ازدواج این موقیعت پیش میومد، نمیتونستم همسرمو تنها بزارم و پیشش میموندم.ولی اگه قبل ازدواج بود راجع بش فکر می کردم و نمیدونم جوابش چی بود!
سلام فریبا جون. اینو دقیقا نمیدونم که عکس العملش چه خواهد بود. ولی بقول هستی جون منم دوست ندارم شوهرم یه عمر به پای من بمونه وسختی بکشه.
فریبا جون بنظرم این عمل گذشت و فداکاری بیشتر در خانمها دیده میشه تا آقایون . مثلا همین صبر و شکیبایی همسران جانبازان ومعلولین.
سحر عزیز حالا که میدونین خودتون تحمل نگاه از روی ترحم رو ندارین چرا فکر نمیکنید (دور از جون)هرچقدر هم که شما با عشق از همسرتون نگه داری کنید شاید ایشون به پای ترحم بذاره و خود ایشون این رو نخواد
همسر من بهترینه و خیالم راحته که همین طور که تو روزای خوشی باهامه تو روزای ناخوشی هم پیشم میمونه و دوستم داره.اینو از خودم نمیگم بهش رسیدم
هستی جون ما که تو شرایطش قرار نگرفتیم بخوایم صد در صد بگیم اون میمونه همونطور که خودمون هم صد درصد برامون رنج همسرمون برامون سخته
واسم سخت بود که با همچین مساله ای کنار بیام!(دور از جون).شاید تصمیم هستی جون رو میگرفتم!! نمیدونم شاید
کلی تایپ کردم وپرید!
میدونم اگه نیما اینا رو میخوند ناراحت میشد! نه از تصمیمی که درقبال وضعیت اون میگیرم! چون خوب با روحیاتم آشناست و حدس میزنه که نظرم مثل بقیه نباشه! چیزی که ازش می رنجید تصمیمی بود که برای خودم گرفتم! ایمان دارم حتی با علم تصمیمی که براش گرفتم باز کنارم میموند! اما مسئله اینه که من اینو نمیخوام
منم نسبت به همسرم خیالم راحته چون زمان بیماری منو درک کرده و دلداری داده و حتی کمکم کرده ولی توی این شرایط هیچکس نمیتونه صد درصد قطعیت بده.
سلام به همه
نمیشه نظر قطعی داد بقول هستی باید در شرایط قرار گرفت البته دور از همه باشه!
من در مورد خودم و تواناییم شاید شک کنم که بتونم بی دریغ و بی ترحم کمکش کنم اما در مورد همسرم مطمینم کاملا که مرد زندگیه منه در هر شرایطی!
هستی جان سعی کن اگر زیاد تایپ میکنی ، توی ادیتور دیگه تایپ کن و اینجا کپی پیست کن ، چون صفحات فروم هر 3 دقیقه یکبار رفرش میشه و ممکنه تایپ هات بپره عزیزم.
میدونستمصفا جون! اما چون با گوشی اومدم اصلاً حواسم نبود
فریبای نازنینم،مامان خوشگلو خوش تیپ و دوست داشتنی ما!
ایشالا که دیگه هیچوقت مریضی و ناراحتی نیاد سراغتون!
من فکر میکنم ممکنه آدم ها بتونن حتی برای چند سال ، از هسرشون پرستاری کنن ولی احتمالا در دراز مدت این موضوع خیلی سخت میشه و شاید یه جایی آدم ببره .
خداروشکر که الان سلامتین فریباجون
تصورشم برای گریه اور بود :/ چ برسه ب همسرتون
دقیقا صفا جون من با نظر شما موافقم.
چقدر جالبه برام که ما خانوما به توانایی خودمون شک می کنیم اما به شریک زندگیمون نه!
چقدر ارزشمنده این حس اعتماد ^_^
آدم نباید به خواسته هاش و انتظاراتش نگاه کنه باید یک درصدم احنمال عکس العمل مخالف با خواسته هاش رو بده .
سلام به همگی. من که حتما پای همسرم میموندم .تا آخر عمر. خداکنه همیشه سالم باشه.
سلام بهار نارنج جان
کااااملاً با حرف همسریتون موافقم فریبایی!
فقط یه سؤال برام پیش اومده
خانوما شما همگیتون تصور واقعی از زندگیبا یه معلول حرکتی رو داشتین؟ سختی های همچین زندگی رو از نزدیک دیدین و لمس کردین؟
راجع به یه بیماری خاص و یا حتی علاج پذیر حرف نمیزنیم! معلولیت تمام وجوه زندگی مشترکتون! تمام تمامش رو تحت الشعاع قرار میده!
من سالها پیش ی زوج رو دیده بودم که دختره فلج بود و از بچگی ویلچر نشین و پسره بخاطر علاقه زیاد و مخالفت خانوادش یواشکی ازدواج کرده بودن! دختره گویا خانواده ای هم نداشت
برام جالب بود براش بهترین کفش رو گرفته بود و پاش میکرد و بنداشو میبست و یا برای انجام کارهای شخصیش کمکش میکرد! اون موقع من سنی نداشتم و نمیدونستم جوابی پیدا کنم واسه این همه محبت!
همیشه دلم میخواست بدونم واقعا خوشبختن؟ چون خبری نداریم و اون دیدارم اتفاقی بود
سلام بچه ها من مثلا خوشحال بودم که نرفتم سفر و میام اینجا ولی مجبور شدم رفتم پیش مادرشوهر و کلی حرف داشت طفلی :( خب دیگه من که مامان ندارم اقلا هوای مامان همسرجان رو داشته باشم
راستش من خودم قطعا می گم اگه چنین اتفاقی برای همسرم بیافته پاش می مونم و می دونم که همسرم هم به پام می مونه و ازمحبت تا آخر عمر برام کم نمی ذاره اما خیلی مطمئن نیستم که یواشکی یک شریک جنسی برای خودش دست و پا نکنه! خب مردها از این نظر کمی با ما زنها متفاوت هستند دیگه
ولی منم همیشه وقتی بیمار میشم، حتی یه بیماری کوچولو، متاسفانه روحیه اموو خیلی زود از دست میدم و اونموقع انگار با عالم و آدم قهرم ، فکر میکنم اگر یک روزی این اتفاق برای خودم به شخصه بیفته، من خودم درخواست جدایی بدم و بزارم همسرم بره زندگی کنه ، چه بخواد و چه نخواد ، میگم بره ....
مادری رو می شناسم که هنووووز دختر ۲۷ ساله معلولش رو ترو خشکمیکنه! دختری که درنگاه اول ۵ساله به نظر میاد!!!!!
اون مادر عاشقانه به بچه معلولش محبت میکنه و هنوووز پوشک می گیردش! اما احساس مادری رو نمیشه قیاس کرد با هیچچیز دیگه ای!
من میگمنمیتونم چون وقتی با زندگی این مادر روبرو شدم نتونستم یه لحظه هم تحمل کنم! نابود شدم! از این همه از خودگذشتگی اون مادر به خودم لرزیدم! و دیدم نمیتونم نگاه ترحم آمیزمو پنهون کنم!
و اگه بین شماها کسی باشه که نگاهش خالی از حس ترحمی باشه که من دارم باید به دستش بوسه زد
یکی از همشهریامون از یه شهر دیگه زن گرفت .تو دوران عقد یه روز ک داشت از خونه زنش بر میگشت با ماشین چپ کردو قطع نخاع شد و در نهایت فلج . 2سال تو خونه بستری بود خودش خیلی اصرار کرداما زنش بیخیالش نشد.عروسی گرفتن و شب عروسی داماد روی ویلچر نشسته بود و در حالی ک عروس خانم داشت ویلچرشو هدایت میکرد وارد سالن شدن.خیلی صحنه قشنگی بود.
رها جون یاد یه سریالی افتادم که الان حضور ذهن ندارم اسمش چی بود، تو ماه رمضان پخش میشد که دختره فلج میشه و پسره با یه دختر دیگه ازدواج مخفیانه میکنه، ولی حتی مادر پدر پسره هم نمیدونستن و از عروسشون پرستاری میکردن. اون پسر هم برای نیازهای جنسی اش زن گرفته بود. واقعیت اینه که تو اون شرایط آدم چه تصمیمی میگیره و ایا میتونه یک عمر با این وضعیت زندگی کنه. شعار دادن واقعاً جذابه ولی عمل به اون همیشه سخته و تاوان داره.
رها جون یاد یه سریالی افتادم که الان حضور ذهن ندارم اسمش چی بود، تو ماه رمضان پخش میشد که دختره فلج میشه و پسره با یه دختر دیگه ازدواج مخفیانه میکنه، ولی حتی مادر پدر پسره هم نمیدونستن و از عروسشون پرستاری میکردن. اون پسر هم برای نیازهای جنسی اش زن گرفته بود. واقعیت اینه که تو اون شرایط آدم چه تصمیمی میگیره و ایا میتونه یک عمر با این وضعیت زندگی کنه. شعار دادن واقعاً جذابه ولی عمل به اون همیشه سخته و تاوان داره.
من شهریور عروسی کردم، چهارروز قبل عروسی گلدون شیشه ای تو دست همسرم شکست و مثل ترکش رفت تو دستش. یکماه بعد عروسی مون گفتن باید عمل کنی. عمل خیلی سختی بود چون شیشه شدیدا نازک بود قطعاتش. دو ساعت عملش طول کشید. تمام مدتی که توی اتاق عمل بود من به خاطر دل مامانش جلوی گریه ام رو گرفتم اما تا از اتاق عمل اومد بیرون مردم و زنده شدم. همه اش می گفتم اگه تحت تاثیر داروی بیهوشی بره تو کما یا فلج بشه یا هرچی چیکار کنم. مطمئن بودم که به پاش می مونم اما نگران خودش بودم که می تونه این وضعیت رو تاب بیاره یا نه.
خدا رو شکر که به خیر گذشت اما شرایط واقعا سختی بود
فریبا جون یه صانحه مثلاً رانندگی نمیتونه منجر به معلولیت حرکتی شه؟!
و تا جایی که من فهمیدم و جوابم رو بنا به اون شرایط دادم سؤال این بوده که اگه قبل از ازدواج این اتفاق بیفته آیا حاضرین بازهم با نامزدتون ازدواجکنین؟
فریبا جون عکس بچگی همسرمه :)
آره صفاجون من خودم به این فکر می کنم که اگر چنین مشکلی برای همسرم پیش باید به فرض اینکه توانایی جنسی اش رو هم کلا از دست بده من همین که بتونم به روش لقاح مصنوعی ازش بچه داشته باشم برام کافیه و با عشق بچه ام و همسرم به زندگی ادامه می دم ام یک مرد قضیه اش فرق می کنه. به نظرم اون پسره تو اون سریال هم کار بدی نکرد بالاخره تو باید زندگی می کرد و اگه زنش رو طلاق می داد اون زن واقعا بی سرپناه می شد. فقط اشتباه پسره این بود که دیگه محبتش رو هم از زن اولش دریغ می کرد و بعد هم به زن دوم داشت آزار می رسوند
و یه سؤال دیگه شماها حاضرین عشقتون به پاتون بمونه اما شریک جنسی هم داشته باشه؟
من بادرنظر گرفتن تمام این شرایط ترجیح دادم تنهام بذاره!
هستی جون ما تو فامیل مادری رو داریم که دخترش الان 53 ساله است اما از 5 سالگی دیگه رشد عقلی نداشته و الان مثل بچه ی 5 ساله هستش که متاسفانه اونم پوشک می شه. و این مادر چنان عاشقانه از بچه اش نگهداری می کنه که انگار همین دیروز بچه اش اینطوری شده اما خب راست می گی بحث مادر واقعا فرق می کنه.
معلول حرکتی واقعا سخته اما من اگه قبل ازدواجمون هم این اتفاق می افتاد باز با همسرم ازدواج می کردم چون من دیوانه وار عاشقش هستم و 6 سال دوستی قبل ازدواجمون چنان وجودم رو از عشقش پرکرده که دیگه نمی تونم به نبودن باهاش فکر کنم. چیزی که بیشتر از جسمش برای من مهمه فکر همسرم هست. من یک لحظه فکر همسرم رو اگر خدای نکرده تو تن ناسالم باشه به سالها زندگی با خوش تیپ ترین و پولدارترین مردهای عاشق پیشه نمی فروشم :)
هستی جون در چنین شرایطی اگر همسرم بتونه طوری رفتار کنه که من هیچوقت متوجه نشم اون شریک جنسی داره و اگر با اون زن هم بدرفتاری نکنه خب من اینجا رو می تونم تحمل کنم. هرچند دوستان می دونن که در بحث خیانت من چقدر رادیکال هستم.
ولی در کل من اگه به روزی بیافتم که نفس کشیدنم باعث زحمت دیگران باشه خودم ترجیح می دم که اتانازی انجام بدم
رها جان واقعیت اینه که واقعاً پرستاری کردن از بیمار، واقعاً آدمو مستهلک میکنه. فکر میکنم هممون اطرافمون پدربزرگ یا مادربزرگ هایی رو دیدیم و یا حتی پدر و مادرهایی که به هر دلیلی مثلا سکته، زمین گیر میشن و با اینکه وجودشون برای بچه هاشون عزیزه ، ولی واقعاً بعد از یه مدت ، همه از پرستاری خسته میشن. من کسی رو میشناسم که بیش از 12 ساله داره از مادر زمین گیرش پرستاری میکنه و بخاطر همین موضوع هرگز ازدواج نکرد، ولی خب واقعیت اینه که پس این دختر چی ؟؟؟ مگه آدمها بیش از یکبار فرصت زندگی کردن دارن ؟؟؟ واقعاً سهم این دختر از زندگی همیشه پرستاری کردنه ؟؟؟ میدونم که کم آورده ولی دیگه هم سنی ازش گذشته و هم روحیه اش داغونه و کلا خودش هم بیماری روحی پیدا کرده.
بنظرم واقعاً پرستاری طولانی مدت یه جایی آدموووو به لبه پرتگاه میرسونه ، من اصلا نمیتونم الان با قاطعیت نظر بدم ، چون ممکنه تو اون لحظه هر تصمیمی بگیرم. چه آدمه بی احساسی ام من :D :D
هستی جون اگه کسی رو جز شوهرش نداشته باشه بنظرت باید وایسه یا نه ؟
تفاوت دیدگاه ها باعث میشه نظراتمون تا این حد متفاوت باشه!
مثلاً عمل اون آقا از نظر ایشون مشکلی نداشته اما بنظر من ۱۰۰٪ غلط بوده! این چیزی جز ترحم و ظاهرسازی و زندگی از روی اجبار نیست!
چون خودشون هم گفتن اون زن بی سرپناه میشد! این آقا وقتی به همچین نقطه ای رسید به نظر من بهتر بود همسرشو به مرکز نگهداری از بیماران خاص و یا خونواده همسرش بسپره تا دروغ پیشه کنه!
و رها جون فکر نمیکنید تصمیم به وجود اوردن یه انسان با این شرایط خیلی صحیح نیست؟
کمنیستن بچه هایی که باوجود داشتن شرایط سخت و معلولیت پدر یا مادر موفق شدن اما اگه پس فردا این بچه به خاطر پدرش و شرایطش رنج بکشه کی پاسخگومیشه؟!
شما اون بچه رو به خاطر عشقتون میخواین اما بادرنظرگرفتن این شرایط به نظر من کار صحیحی نیست
البته که شما میتونه تصمیمتون متفاوت از نظر من باشه فقط چون بحث آزاده من نظر شخصیمو گفتم
قربونت فریباجون
مینا هم خبرداریم امشب پذیرای عشقشه!
حرف همسرتونم جالبه , منو یاد دوستم انداخت که همین چندهفته پیش سرماخوردگی شدید گرفت و دوتاپسر شیطون داره و همسرش حرف همسر تو رو زد گفت زود خوب شو که زندگیم بدون تو فلجه! اونام 8 ساله ازدواج کردن و عشقشون در این سالها وسیع شده!
گاهی فکر میکنم از دختری که بیش از حد به احساسش بها میداد و از این مسئله خیلی رنج کشید تبدیل شدم به دختری که همه چیز! همه چیز رو اول با عقل میسنجه!
بس که تو زندگیم شنیدم دخترجون عقلتو بنداز جلوی احساست،
همه چی به رفتار همسرم بستگی داشت !اگه با ترحم و دلسوزی پیشم می موند، تنهاش میزاشتم
هستی جان گاهی اوقات مادر خودش رو مسبب معلولیت فرزندش میدونه و بخاطر عذاب وجدانش به اون کمک میکنه تا خودش آروم تر بشه.
هستی جان، من هم همیشه میگم عقل و بعد احساس .... احساسی که سرمنشا عقلی داشته باشه، قطعاً عمیق تر و استوارتره ...
حتی بر این باورم برای یه احساس قوی باید دنبال دلایل منطقی گشت و گفت من فلانی رو دوست دارم و عاشقشم چون توی وجودش چنین چیزهایی رو یافتم ، مثلا بخاطر پاکی اش ، صداقتش ، تحصیلاتش و ...... (هر آیتم دیگه ای که به نظر هر کسی منطقی میاد)
به هر حال دلیل عقلی خیلی مهمه ، حتی اگر اول احساس پا پیش بزاره ولی بعد باید توام با دلایل عقلی اش کرد وگرنه میشه یه احساس کورکورانه که زود هم خاموش میشه ، چون میفهمی که اشتباه کردی.
فریبای نازنینم چقدرخوبه که خودتونم اشاره کردین برای آرامش خودش!
من حتی گاهی وسط بحثام با نیما حق مادر شدن رو به خودم نمیدم،هرچند که با تمام وجود این رو میخوام اما وقتی به این فکر میکنم که اگه یک درصد اتفاقی برای من و پدرش بیفته و تنها بمونه کی جامونو براش پر میکنه؟ عمو و خاله؟ یا پدربزرگ و مادربزرگ؟ قطعاً هیچ کدوم اینها خلأ اون بچه رو پر نمیکنن!
و این میون من خودم رو مسئول آینده نامعلوم اون بچه میدونم و برای همین واهمه دارم و گاهی فکر میکنم نمیخوام برای آرامش خودم همچین کاری کنم،چون تو اقوام کسی رو داشتیم که تو صانحه گازگرفتگی پدر ومادر فوت شدن اما بچه چندماهه زنده مونده!
بعضی سوانح هم که همسر مسبب اون بوده بیشتر باعث عذاب وجدان و کمک کردن و همراه بودن با زنش یا شوهرش میشه.
سحر جون موافقم باهات عزیزم
فریبا جون گاهی شاهد عوارضش هستم اما به جرأت میگم شرایطم بهتر از قبله
صفا بانو من چقدر نزدیکم به افکار شما! دقیقاً برای علاقه مند شدن همینطور رفتار کردم!
حتی به خود نیما هم گفتم با دلایل منطقی بهش علاقه مند شدم
اگه دقت کرده باشی بعضی وقتا همون حسی که نسبت به کسی خصوصا همسرت داری، اونم نسبت به تو داره. یا گاهی اوقات رفتاری یا حرفی میزنی و قشنگ حس میکنی که الان همسرت چه حسی یا چه برداشتی از اون رفتار یا حرفت داره! از نگاه هم میشه فهمید! به نظرم قلبا به هم وصلن،نمیشه چیزیو قایم کرد
یا حداقل دیگه بعد از چندسال زندگی دیگه اخلاق و قلق همسر دستت میاد
هستی جون خیلی کار خوبی می کنی که نظرت رو می گی. از اینکه مدام همدیگه رو تایید کنیم که چیزی حاصل نمی شه. این بحث ها حداقل فایده اش اینه که زاویه دیدهای مختلف رو به ما نشون می ده عزیزم :)
اما در مورد بچه باید بگم من خودم توی مدرسه ی شاهد درس خوندم و با بچه هایی بزرگ شدم که پدرانشون جانباز بودن و معلولیت های شدید داشتند و این بچه ها بعضی هاشون که کم نبودن، به قدری با افتخار از پدرانشون حرف می زدن که حد نداشت. به نظر من بیشتر از تن سالم، ذهن سالم لازمه برای پدر بودن یا مادر بودن. البته درسته که سلامت جسمی مخصوصا مادر برای داشتن یک جنین سالم لازمه اما منظورم بعد از تولد نوزاد هست. می دونی هستی جون من اینقدر پدر و مادرهای سالم و سرحال و پولدار دیدم که دور از جون جمع بچه هاشون واقعا مثل انگل بار اومدن که نگو :( خیلی دلم برای بچه هایی که اینطوری بزرگ می شن می سوزه. قطعا بچه ی من دچار بحران هایی می شه به دلیل معلولیت پدرش (زبونم لال البته) اما با شناختی که از همسرم دارم می دونم که با افکارش می تونه توی تربیت بچه نقش بسیار بسیار مفید و پررنگی داشته باشه.
رها جون بانظرت موافقم باید با واقعیتهای زندگی جواب بدیم نه آرزو ها و آمالمون .
آره فریبا جون گاهی همسرها غصه ی لحظات شیرینی که با هم داشتن رو میخورن و نگران آینده ی خودشون و مدیریت زندگی به تنهایی میشن.
فریبا جون من هنوز تو یه سری مسائل شدیداً احساساتیم و زودی اشکم درمیاد! :)) یه جاهایی اخه آدم اگه گریه نکنه میمیره! روحش میمیره!
رها جون گل گفتی! خسته ام از این همه تأیید همدیگه
شرایط بچه های شاهد و با افتخار حرف زدن از پدراشون صدالبته که با شرایط بچه ای که پدرش تو تصادف دچار معلولیت شده تفاوت داره و منم انکار نکردم وجود همچین بچه هایی رو! اما من همیشه به کمترین احتمالاتم بها میدم
تأثیر سلامت روانی رو هم منکر نشدم اما هنوز به شدت معتقدم داشتن سلامت روانی و جسمی کامل لازمه بچه دار شدنه!
سلام به همه دوستای قرار شباته
من به شخصه اگه همچین اتفاقی برای نامزدم میفتاو ترکش میکردم
شرمنده من بدجنس نیستما ولی حقیقت رو گفتم
چه بسا معلولینی که بچه هایی تربیت کردن از من نوعی به مراتب بهتر!
اما تمام حرف من اینه که به خودم به عنوان یک زن اجازه گرفتن همچین تصمیمی رو نمیدم
پسرعمه ی دوست صمیمیه شوهرم وقتی با دوس دخترش بیرون بود تصادف کردن و فلج شد ولی دوس دخترش باهاش موند و الآنم با هم ازدواج کردن. ولی به نظر من این تصمیم خیلی سختیه
سلام الا جون
کی گفته کسی که این تصمیم رو بگیره بدجنسه؟
هرکسی نظری داره و مهم اینه که این نظر ناشی از فکر و شناخت از خودش باشه نه تاثیر جو و چیزای دیگه.
عزیزم اونی که در خودش چنین شرایطی رو می بینه اگه ادامه بده کار بدی کرده نه اگه ترک کنه
همین پریروز بود که تو مغزه با مامان و چندتا ازخانوما از دختر جوونی حرف میزدیم که شوهر ۲۰و چند سالشو از دست داده بود و یکی از خانوما با خودخواهی گفت کاش لااقل ازش یه بچه داشت که خودشو با اون آروم کنه! نتونستم جواب اون خانومو ندم و بهش نگم چرا به آینده اون طفل معصوم بی توجهه!
چون دیدم باچشمام! زندگی سخت عمه مو! زنی که پدر بچه هاش شدو رنج کشید قد یه دنیا!
زنی که همسر ۳۶سالشو به شکل وحشتناکی تو تصادف از دست داد درحالیکه یه پسر ۶ساله داشت و باردار هم بود!
من شاهد تک تکرنج های اون زن بودم! شریک دردو دلاش! و شاهد غصه خوردن بچه هاش! بچه ای که پدرشو ندید و هرگز تصوری از پدر نداره! پسر ۶ساله ای که تو مدرسه نقاشی صحنه تصادف باباشومیکشید و فرشته هارو که باباشو میبردن و میگفت فرشته ها بدن! شماها دروغ میگین! اگه خوب بودن که بابامو نمیبردن اونم با اون لباسای کثیف!
چون درد و رنج رواز نزدیکلمس کردم اینقدر تلخ حرف میزنم!
سلام الا جون
هستی جون کلا تصمیم گرفتن برای بچه دار شدن خیلی سخته. من و همسرم با اینکه واقعا دیوانه ی بچه هستیم و تصمیم جدی داریم و من تقریبا کارای پزشکی قبل بارداری رو کردم اما هنوزم گاهی چنان دچار ترس می شیم که من اشکم درمیاد. اما من یک چیز رو تقریبا مطمئنم و اونم اینکه اگرچه آدم خوبی نیستم اما مادر خوبی خواهم شد و همسرم هم واقعا واقعا پدر خوبی می شه چون همین الان برای همه ی دانشجوهاش پدری می کنه چه برسه به بچه ی خودش :)))) قربونش برم من
سلام ela عزیز ، خوش اومدی عزیزم.
مرسی از نظر رک و صریح ات.
واسه اینه که گاهی فکر میکنم حرفامون بوی شعار زدگیمیده!
می بخشینماگه اینقدر تلخ حرف زدم!
وای هستی جان اون خانم که واقعا بی انصاف بوده که اینقدر ابزاری به بچه نگاه می کرده. من هرگز نخواستم بچه بیارم که باهاش میل به مادری ام ارضا بشه و آروم بشم و از این حرفا. شاید باورش برای دیگران سخت باشه اما من واقعا دوست دارم بچه بیارم چون عاشقش هستم. تصمیم دارم موجودی رو که دونفر اینقدر عاشقش هستن و تصمیم ها و تلاش های بسیار زیادی برای آینده براش دارن رو به این دنیا بیارم تا یک نفر به این دنیا بیاد که خواستگاه عاطفی و تربیتی خوبی پشت سرش باشه و رشد کنه و دنیا رو بهتر از اونی که هست بکنه. مثل هزاران هزار آدم دیگه ای که الان توی این دنیا در چنین شرایطی هستند و دارن دنیا رو به جلو می برن. اینکه گفتم اگه بتونم با لقاح مصنوعی از همسرم بچه داشته باشم منظورم این نبود که بچه رو به هرقیمتی بیارم تا جای خالی نیاز جنسی ام رو پر کنم. منظورم این بود که می تونم با مساله ی نیاز جنسی کنار بیام.
رها جونم شکندارم زنی تا این حد با درایت مادر خوبی میشه و همینطور شک ندارم یه انتخاب شریک زندگی اون زن!
قطعاً شما پدر ومادر نمونه ای میشین! ^_^
منم دیگه برم تا با حرفام ناراحتتون نکردم :)
نه هستی جون واقعیت ها رو گفتی.واقعا همینه
سلام الهه جونم،خوش اومدی
ممنون که نظرتو صریح گفتی
خب دیگه بهتره بحث رو ببندیم! (چقده فضولم من :))) )
صفا جون دیگه الوعده وفا! واسه ۲روز آینده قول ۲تا موضوع شاد و خوشحال کننده رو بهمون دادین! ^_^
هستی عزیزم تو به من لطف داری.
اگه می تونی بمونی تا اخر قرار بمون تو به هیچ وجه من یکی رو که ناراحت نکردی (از طرف دیگران که نمی تونم حرف بزنم خخخ) وقتی اینقدر صریح و براساس یافته های تجربی و عقلانی ات حرف می زنی حس خوبی به من دست می ده. حس اینکه آینده روشن هست وقتی آینده سازها اینقدر عاقل و بافکر هستند
عزیزم اینکه نظراتت مخالف نظر من هست بهم حس زندگی می ده چون باعث می شی پویاتر فکر کنم و تلاش کنم افکارم رو تبیین کنم. این یک موهبته
کاملاً همینطوره فریبا جون! کسی چه میدونه،شاید منم عوض شدم :)
هستی جون چندسالته ؟
پس به عنوان جمع بندی بگم که مهم این نیست که ما چه تصمیمی در چنین شرایطی می گیریم، مهم اینه که تصمیممون ناشی از شناخت ما از خودمون و فکر و منطق و عقل باشه. و البته آینده نگری (من فضول ترم دی ی ی ی ی ی)
وای رها جون ممنونم واقعاً
خیلی وقت میشه عقیده مخالف اما تا این حد پذیرایی رو ندیده بودم
خوشحالم که اینجامو به عنوان یه دوستْ دارمِت!
مرسی فریباجون، بچه ی من خیلی خوش شانسه که اینهمه خاله ی خوب و مهربون داره. تازه دوتا پسرخاله ی ناز هم که داره. اگه دختر بشه که دیگه نونش تو روغنه ;) از الان واسه پسرات نقشه کشیدم که دخترم رو بهشون بندازم خخخخخخخخخ
فروردین ۲۴سالم کامل میشه عزیزم
آ قربون آدم چیز فهم!
دقیقاً همینه رهایی!
بیا موضوع بحث بعدی این باشه:
به نظر شما دوستان نوعروسی هستی فضول تره یا رها؟!!! :)))))
عشق یا ایثار؟
هستی جون متولد 71 هستی یا 70 ؟
منم مردادماه میرم تو 23 سال متولد 71 هستم.
دوستان ممنون از اینکه تو قراراهای شبانه تشریف میارید ، خیلی از بحث ها و صحبت هاتون استفاده میکنم و لذت میبرم. حتما که دو شب باقیمانده از سال 93 موضوعات بهتر و شادتریه .... قول دادم دیگه ... اتفاقا راست کاره هستی و رهاست .... حتماً باید باز با هم مباحثه کنید ...
در خصوص قرعه کشی هم اجازه بدید بعد از سال همه این شب ها رو قرعه کشی میکنیم و برای دوستان شهرستانی هم هدیه ای در نظر میگیریم.
راستی یه خبر خوب ، تا الان یه مشاور زنان (پزشک زنان) برای سال آینده قطعی شده و در حال مذاکره با یک پزشک خانواده و روانشناس هستیم.
شب بر همگی خوش
چه عکس قشنگی فرستادی بهار نارنج جان.
سحر عزیزم مرسی که در بحث امشب حضور داشتی ، بهار نارنج جان شما هم همینطور .... فردا شب منتظر همتون هستیم با یه بحث چالشی دیگه ولی با حس و حال خوب و بهتر .... میخوایم آخر سال خودمون رو تحلیل کنیم ..... حدس بزنید چه موضوعیه ؟؟؟؟
ممنون صفاجان . شب همگی بخیر دوستان
هستی خیلی موضوع خوبی انتخاب کردی ;)
به قول بچگی هامون، آقا حساب نیست من سفرم قطعی شده و فردا به اتفاق خانواده ی همسرجان بلیط داریم برای شیراز :( من اتاق گفتگو می خواااااااااااااااااااااااااااااام من قرار شبانه می خوااااااااااااااااااااااااام
حالا اگه تونستم از منزل خواهرشوهر گرامی به وسیطه ی تبلت همسرجان یک سُک سُک می کنم ولی اگرم نیومدم نماینده ی تام الاختیار من هستی جون هستند که سهم من رو هم فضولی کنند تا من از سفر برگردم :))))
همه مراقب خودتون و دلاتون باشید
دوستتون دارم
در پناه خالق نیکی و شادی
رها جان بسلامتی کی تشریف میبرید سفر عزیزم ؟؟؟
ممنون عزیزم .سحر جون میتونم بپرسم چند وقته ازدواج کردی؟
فردا ظهر پروازمون هست. انشالا اگه مشکلی پیش نیاد حدود ساعت 2 ظهر می رسیم شیراز. فال شما هم محفوظه صفاجان، بالاخره شما رئیس سایت هستید دیگه :))))
بهار نارنج جان تقریبا دوساله
من ۷۰م عزیزم
صفا جون من با ذوق و شوق فراوووون منتظر بحث فردا شبم! منم که عاشق مباحثه! ^_^
خبر خوبتون عااالی بود ممنون بابت این همه تلاش بی دریغ
فریبا جون شما و خانومای ماه اینجا به من لطف دارین
باور کنین حضورم اینجا به حدی برام مفیده که توکلمه نمیگنجه ومداااام از شما واسه نیما تعریف میکنم،گمونم کم کم حس کنه نوعروس هووشه :))) آخه گاهی زنگمیزنه میگم دارم با بچه های نوعروس حرف میزنم عزیزم ۱۰دقیقه دیگه زنگبزن! بعد که زنگ میزنه باز میگم ۱۰دقیقه دیگه! وقتیم صداش درمیاد میگم هیییییسسس! اینجا دارم درس زندگی می گیرم واسه آینده مون! اونم میخنده و قربون صدقه م میره و قانع میشه و قطع میکنه :))))
اه وااا!
ممنون رهایییی! هووووراااا نماینده تام الاختیار شدم ^_^ هووووررررااا
ایشالا سفرتون بی خطر باشه عزیز دلم و کلی خاطره خوش با خودت برگردونی!
منم امیدوارم به بحث ساعت ۹برسم اگه خرید فردام اجازه بده!
صفاجون بنظرم موضوع بحث اینه : تا چه حد به خواسته ها و آرزوهای خود در زندگی مشترک درسال 93 رسیدیم ؟
خوشبخت بشی عزیزم.
ممنون بهار نارنج جان. شماهم خوشبخت باشید عزیزم. شب همگی بخیر *******
بی شک تلاشتون به بهترین نحونتیجه داده عزیزم!
روی ماه همه تونومییوسم تا فردا خداحافظ :*
شب همگی بخیر .ان شااله تن همه ی زن وشوهرا سالم باشه و با عشق باهم زندگی کنن.
مهربانو خانم سلام از لطفتون سپاسگذارم . چشم حتما این کار را میکنم . خیلی شلوغم . از 7 صبح تا 2 بعدازظهر سر کارم عصر ها هم در خدمت خانم جان و پسر کاکل زری هستم . درس و دانشگاه هم که قوض بالای قوضه . تازه بچه دومم هم روز اول عید به دنیا میاد و سرم شلوغ تر هم میشه . خدا را شکر تا باشه از این شلوغیا . طلاق عاطفی خیلی گسترده هست و من تازه مشغول مطاالعات اولیه هسم البته فریبا بانو قول داده کمکم کنه . شما هم دعا کنید . یا حق
سلام دوستای قرار شبانه ای خودم
سفر ما به تعویق افتاد و من شانس این رو پیدا کردم که یک قرار دیگه هم باهاتون باشم :) هورااااااااااااااااا
صفاجان موضوع خوبی مطرح کردی. درسته که اینجا همه میام که با هم لحظات خوبی داشته باشیم اما چه لحظه ای بهتر و خوب تر از لحظه ای که آدم چیزی یاد می گیره؟
دکتر زنجانی زاده استاد جامعه شناسی دانشگاه فردوسی حرف خوبی می زدند، ایشون می گفتند چرا هیچکس قبل از ازدواج به این فکر نمی کنه که اگر همسرم معتاد شد باید چیکار کنم، اگر همون اوایل زندگی فوت کرد، اگر فلج شد، اگر بیماری لاعلاج گرفت و هزار اگر دیگه که خیلی تلخ هستند اما خدای نکرده برای هرکسی می تونه اتفاق بیافته. ایشون معتقدند نباید با نگرانی زیاد در مورد این مسایل زندگی خودمون رو خراب کنیم اما نباید هم از فکر کردن بهشون فرار کنیم. باید بهشون فکر کنیم و بدونیم در چنین شرایطی چه کاری باید بکنیم. اینطوری اگر پیش نیاد که خدا رو شکر و اگر زبونم لال پیش بیاد دیگه دست و پامون رو گم نمی کنیم
سلام به همه دوستان عزیز ، شب همگی خوش
از اینکه به قرار امشب ما تشریف اوردید، ممنونم.
رها جان چه خوب که هستی.
آقا میثم خوشحال میشیم یه وقتی هم برای بحث های ما بزارید که بتونیم از دانسته هاتون بهره ببریم. اینکه آقایون هم در بحث باشن، خیلی عالی میشه .
سلام خانوما
شاید حرف من واسه خیلی هاتون ناخوشایند باشه و عجیب!
اما میخوام نظرمو صادقانه بگم!
من نمیتونم با این مسئله کنار بیام،چون نمیتونم رنج و عذاب همسرمو ببینم،نمیتونم طاقت بیارم نگاه های از روی ترحم بقیه رو!
و برای اینکه این رو به حساب سنگدلیم نذارین باید بگم که تو شرایط مشابه اگه جاهامون عوض شه ترجیح میدم خونواده و عشقم بهم اجازه بدن زندگیمو تموم کنم! آدم ضعیفی نیستم اما از اونجایی که خیلی جاها ایده آلیستم نمیتونم به زندگی با معلولیت ادامه بدم!
دست خودم نیست،با دیدن یه پیرمرد که مریضه یا زیر بارون خیس شده میزنم زیرگریه! طاقت این چیزا رو ندارم!
ملیحه عزیزم ، مهربانو جان ، شیدا جان خوشحالم که امشب تو بحث تشریف دارید .
سلام دختر گلیا ... حالتون خوبه که انشالا
چه جالب این موضع که من امروز صبح داشتم بهش فکر میکردم رفته بودم بیرون صبه منتظر تاکسی بودم یه تاکسی نگه داشت و یه زن و شوهر جوونی پیاده شدن خانومه هم سن و سال ما بیشتر نبود همسرش هم زیبا بود مثل خودش بعد متوجه شدم اون اقا یه دست نداره و همسرش هم اون یکی دستشو محکم گرفت و از کنار من رد شدمنو بردن تو فکر و امروزم که تو سایت موضوعو دیدم برام عجیب بود واقعا امیدوارم برای هیچکس نباشه داشتم فکر میکردم اون اقا با یه دست بیشتر از هر مرد دیگه ای به کمک همسرش نیاز داره واقعا
سلام.چه بحث غمناکی!تصورش هم سخته
من که چند ساله با همسر عزیز تر از جانم زندگی میکنم هر روز برام جذاب تر میشه و همیشه خدا را شکر میکنم که چنین نعمتی بهم داده . حتی اگه زبونم لال چنین اتفاقی بیوفته تا آخر عمرم باهاشم به خدا .
سلام فریبا جون امروز که وارد سایت شدم نوشته بود اخرین بازدیدم 14 روز پیش اون موقع فهمیدم پس بیخود نبوده دلم واسه همتون تنگ شده اخر سال خیلی همه شلوغ و پر کارن منم از همون پرکارام دیگه :-))
حالا بحث امشبو زودتر اومد چون ساعت نه نمیتونم اقای خونه حسسسساسن دیگه :-)))
فقط میگم با عشقم تا اخر دنیا هستم تا اخر اخرش
خدا اون روزو نیاره برای هیچکس حتی با فکر کردنش حالم بد میشه
اقا میثم اگه زحمتی نیست بازم از طلاق عاطفی که موضوعشو گذاشتین در قسمت مربوطه برامون بنویسین بحثتون خیلی برام جالب بود ممنونم میام میخونم
هستی جان خیلی خوبه که تا این حد خودت رو میشناسی ، منم بعضی وقت ها فکر میکنم شاید بتونم و شاید نتونم . البته به میزان اون عشق و علاقه قطعاً برمیگرده.
سلام به دوستان گلم وصفا جان. من همسرمو خیلی دوست دارم وحاضر نیستم با کوچکترین مشکل و آسیبی به زندگیو و همسرم پشت پا بزنم.
من که بخدا اگه هر طور باشه پای عشقم میمونم . ببخشید باید برم . همسرم استراحت مطلقه همه کارها با خودمه . شب خوش
صحبت منم دقیقاً همینه صفای نازنین! هیچکس با قطعیت راجع به همچین مسئله بغرنجی نمیتونه نظر بده!
همین منم شاااااید اگه تو شرایطش قرار بگیرم بزنم زیر حرفای امشبم و تا آمرعمر کنار همسرم بمونم! و صد البته که میزان عشق و علاقه بسیار مهمه! اما نمیشه با قطعیت نظر داد
هستی جان باید دور از جون خودت وهمسرت خودت رو جای کسی که این مشکل براش پیش اومده بذاری حاضری همسرت تورو در این شرایط سخت رها کنه؟ چه آسیبی به روحیت وارد میشه ؟ چه لطمه ای به آیندت میزنه گلم ؟
هیچ وقت دوست ندارم به این موضوع فکر کنم...من همسرمو خیلی خیلی دوست دارم و خدا اون روزو نیاره که چیزیش بشه اما اگر زیونم لال اینطور میشد هیچ وقت هیچ وقت تنهاش نمی ذاشتم...بی نهایت دوستش دارم...
اگه طرف یهو پولدار شه در حد غیر قابل تصور چی؟اگه این اتفاق برای خانما بیفته چی ؟99% خانما مشکلی ندارن اما آقایون خیلی کمتر قبول میکنن چون کنترلشون دست هواشونه
سلام . من آدم قوی ای نیستم ولی فک می کنم آدم باید با خیلی چیزها تو زندگی اش بجنگه.. اگه واقعا به طرف مقابلش علاقه منده هیچ چیزی نمی تونه جلوی این عشق و علاقه رو بگیره حتی خدانکرده معلولیت.. مگه تو فیلم 127 ساعت نقش اول فیلم رو ندیدیم که به خاطر یه تصادف معلول میشه ولی ورزشکار موفقی بوده و به کارش هم ادامه میده!! ( این فیلم بر اساس واقعیت بود) به نظر من آدم باید توانایی مقابله با خیلی چیزها رو داشته باشه.. هرچند سخت هر چند دردناک!!!
هستی خانم عزیزاین یکم سنگدلیه ادم فقط تو روزای خوش پیش هم باشن
ایشاله همه تنشون سالم باشه من که عاشق عشقمم ولی هیچوقت تنهاش نمیذارم
چون نمیتونم تنهاییشو ببینم و اون بعد خدا منو داره