حل مشکل تغییر رفتار آقای داماد

پرسش : من و نامزدم مدت 6 سال باهم دوست بودیم. ما همدیگرو دوست داشتیم وخواهان هم بودیم خانواده من مخالف بودن بخاطر اینکه پسر مورد علاقه من درس میخوند، بیکار بود و... ا
پاسخ

ادامه پرسش: ما با اصرار اونا و خودم خانوادم راضی به این وصلت شدند. 11 اردیبهشت سال پیش ما قرار بله برون گذاشتیم که چند روز قبلش با مطرح کردن حق طلاق و حق مسکن و حق کار از جانب خانواده من و قبول نکردن خانواده ایشون این قرار بهم خورد. بعد از اون اتفاق این آقا پسر کلا قید منو زد تا اینکه با اقدام خانوادم و جور کردن یه کار با حقوق دو میلیون برای ایشون دوباره رابطه قوی‌تر شد و ما آبان سال پیش عقد کردیم و جفتمون خوشحال که بالاخره به هم رسیدیم. همه چیز عالی بود تا عید امسال و عیدی آوردنشون برای من که آقا پسر پولی به من داد تا برای خودم لباس بخرم و یه هفت سین خیلی زشت و مسخره به همراه گل هایی که از سر خیابون خریده شده بود و یک تکه طلای خیلی زشت به همراه خونوادشون تشریف آوردن منزل ما. ما با بهترین چیز ازشون پذیرایی کردیم اما خیلی خجالت کشیدم وقتی دیدم ارزش من فقط در این حد هست برای اینا اونم با جود این که تک پسر هست ایشون خانواده من هم لج کردن و به آقای داماد یه پیرهن دادن با 20 تومن تبرک (لاقرآنی) و 50 تومن پول این آقا هم بهش برخورد و سر ناسازگاری گذاشت با خونواده‌ام. خونوادم که رفتن خونشون برای عید محلشون نذاشتن و اومدن خونه ما برامون قیافه گرفتن به چه وضعی. شب هم که داماد اومد خونه ما که فردا صبحش راهی شمال شدیم به همراه خونوادم (از سوم تا ششم) که اونجا هم از کل کل بین خونوادم و آقای داماد راحت نبودیم .
خونواده همسرم تو شمال ویلا دارن ما هم رفتیم که به چندتا از فامیلای شوهرم سر بزنیم خانوادم هم اومدن وما رفتیم خونواده همسرم هم امده بودن. خلاصه باز قیافه و قیافه بازی  و اونجا خونوادم میگفتن باید با ما برگردی. شوهرم هم میگفت باید بمونی  من هم این وسط گیر کردم که حرف کیو گوش کنم  بالاخره موندم اما مامانم گفت باید 12‌ام برگردی تهران منم اینو به شوهرم گفتم و شروع کرد به این که خونوادت دخالت میکنن و از این حرفا و منم از این که گیر کرده بودم گریه ام میگرفت. اینم بگم که مادر خودش دخالت میکرد تو همه چی و به خودش اجازه داد به من بگه تو حق نداری با پسر من بحث کنی 20 تا دختر دورش بودن من تورو گرفتم که خوشبختش کنی من پسرمو با خون دل بزرگ کردم و از این حرفا من یک کلام سرمو بلند نکردم که حرفی بزنم چون خونوادم بهم یاد دادن به بزرگتر بی احترامی نکنم. همه اینها گذشت و من و همرم روز 14ام برگشتیم از شمال به هر طریقی بود من موندم و وقتی اومدم با برخورد شدید خونوادم هم روبرو شدم اما این هم بگم که شوهرم هر وقت میاد خونه ما اخمو و ناراحته و قیافه میگیره و خونوادم هم از این ناراحت میشن. 
ما که پامون رسید تهران (خونوادش با ما نیومدن) اما از وقتی برگشتن شوهرم سر ناسازگاری گذاشت و هی منو خانوادم رو تحقیر میکرد بهم سرکوفت میزد سرم منت میذاشت و دیگه منو آدم حساب نمیکنه منم زیر بار حرفاش نمیرم چون بهم بر میخوره همش باهام دعوا میکنه اشکم در میاره هی تحقیرم میکنه سر کوفت میزنه همه اینهارم با خونسردی تمام انجام میده  و وقتی من به درجه عصبانیت میرسونه  میگه داد و قال نکن. مامانم یه بار بگو مگوی مارو شنید و بنده خدا زنگ زد بهش که وساطت کنه اما با بی احترامی تمام با مادرم حرف زد و من رو رسوای خانوادم کرد و گفت دخترتون آویزونه منه و .... که مامانم بهش خیلی بر خورد حالا هم به رفتاراش ادامه میده.
پدرمو در آورده اما نمیدونم چی کار کنم قبل از عقد میگفت خونه سمت شما میگیرم مامانش هم همین رو گفت اما الان زده زیرش و میگه من سمت خودم خونه میگیرم منم میگم نمیام اونجا میگه میرم ازت شکایت میکنم عدم تمکین میگیرم از عید به اینور اینجوری شده و از روز اول عید تا به حال هر روز دعوا و بگو مگو داریم. 
توروخدا راهنماییم کنید چطوری بین خانوادم و شوهرم تعادل برقرار کنم چطوری متوجهشون کنم که باهم کل کل نکنن.

 

پاسخ: ممنونم از توضیح مفصل شما. 5 نکته: 1- مساله شما سرطان نیست. سرماخوردگیه. ناسازگاری خانواده ها با هم، در ازدواج های سنتی به شدت شایعه. البته همون جور که سرماخوردگی هم ممکنه عارضه بده و باعث مرگ بشه، این اختلاف ها هم گاهی حتی باعث جدایی میشه. اما مهمه که شما درک درستی از این وضعیت داشته باشی و فکر نکنی دنیا به آخر رسیده.
2- شما نمی تونی خانواده خودت یا همسرتو عوض کنی. پس اینکه پرسیدی «چطوری بین خونوادم و شوهرم تعادل برقرار کنم؛ چطوری متوجهشون کنم که باهم کل کل نکنن» اساسا سوال درستی نیست. هدف گذاری شما اشتباهه. مگه شوهر شما یا خانواده شما در اختیار و تحت مدیریت شما هستن که می خوای بین اونها تعادل برقرار کنی؟ شما فقط می تونی خودت رو و زندگی خودت رو مدیریت کنی.
3- این که وسط دعوایی قرار گرفتی که گاهی اصلا به تو ربطی نداره، خیلی موقعیت دردناکیه. اما شما وقتی تو خیابون می بینی که دو نفر با هم دارن دعوا می کنن و شما وسط مهلکه ای، چه کار میکنی؟ اینجا هم همون کارو بکن. سعی کن تماس دو طرف دعوا با هم کم بشه. هیچ دلیلی نداره وقتی دو خانواده با هم بهشون خوش نمیگذره، به خاطر رسم و رسوم یا هر چیز دیگه اصلا رفت و آمدی داشته باشن و مثلا با هم شمال برن. این تا حد زیادی در اختیار شماست. می تونی بایستی و بگی تو جمعشون حاضر نمیشی. اونها که بدون حضور شما نمی تونن با هم معاشرت کنن. حتی توصیه من اینه که شما اصولا باید استراتژیت حفظ فاصله مساوی از هر دو خانواده باشه. اگه خونه هم میخواین بگیرین، نه باید نزدیک خانواده شما باشه و نه نزدیک خانواده همسرتون.
4- اولویت، حسن رابطه شما با همسرته نه با خانواده همسرت، یا حتی با خانواده خودت. البته این رو همسر شما هم باید بدونه. اگر ایشون نمی تونه این مساله رو مدیریت کنه و تحت تاثیر خانواده اش قرار میگیره و بین شما فاصله می افته، این یک مساله دیگه است و با کمک مشاور باید حلش کرد. اما اینو هم فراموش نکن که بخشی از رفتارهای همسرت، در واکنش به رفتار شماست، وقتی که از خانواده خودت حمایت می کنی. مثال ساده اش اینه: وقتی اصرار می کنی «خونه ما باید نزدیک خونه ما باشه»، همسر شما هم مقابله به مثل می کنه و میگه «نخیر باید نزدیک خونه ما باشه» و این بازی انتها نداره.
5- بزرگترین آفت ازدواج های سنتی همینه. شما و همسرت با هم زندگی رو شروع کردین. خانواده ها بزرگترین کمکی که می تونن بکنن اینه که اجازه بدن شما زندگیتونو بکنین. اما فراموش نکن که تو این مساله باید تعادل برقرار باشه. باز هم تاکید می کنم حفظ فاصله از هر دو طرف به یک اندازه. اگر شما به خانواده خودت حق میدی، همسر شما هم به خانواده خودش حق میده.

###

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...