چند روز بعد از عروسی نگار و سعید به اتفاق گروه عکاسی مهرداد به زمین تنیس محل آشنایی نگار و سعید رفتیم تا حین عکاسی در آن، تم اسپورت عروس و داماد تنیسور را در حین بازی تنیس هم ببینیم

یاسمین ثریا/ خوردن ناهار روز عروسی و شام عروسی با آرایش عروس خیلی حرص‌‌آور است اما نگار این حس را تجربه نکرده و می‌گوید:« آن روز در آتلیه این‌قدر درگیر عکاسی شدیم که نشد یک لقمه غذا بخورم! شب هم موقع شام عروسی تا آمدیم شام عروسی خودمان را بخوریم تمام مهمان‌ها دوره‌مان کردند و نشد لذت شام عروسی خودمان را بچشیم. بعد از اتمام عروسی هم آن‌قدر خسته بودم که زود خوابم برد و بالاخره شام عروسی‌ را روز بعد عروسی خوردم».


نگار در لباس عروسی

نگار در پاسخ به این‌که رویاهای کودکی او از عروسی‌اش چگونه بوده می‌گوید: من رویا پرداز نبودم همیشه واقعیت را می‌پذیرفتم ما حتی ماشین عروس هم نداشتیم! که مهرداد از آن طرف تیر شوخی‌اش را خلاص می‌کند:« با تاکسی زرد آمدند! ».
###

چرا مدلینگ در زمین تنیس؟

وقتی به آنها گفته‌اند برای عکاسی مدلینگ اسپورت قراری را تنظیم کنند نگار زود گفته: « سعید اسپورتمون کجا بود آخه؟» و تصمیم می‌گیرند همان جایی که آشنا شده‌اند را لوکیشن مدلینگ خود کنند. نگار ساکی را که با خود به زمین آورده را زیر و رو می‌کند، چند تکه لباس رنگارنگ تنیس در می‌آورد و می گوید:« در مورد تنیس هر چه دلتون بخواهد داریم!»
داماد جان بخند! مهرداد از عکسی که گرفته خرسند است اما به سعید تاکید می‌کند که اخم کرده نگار تازه دامادش را با شیطنت مملو از عشق نگاه می‌کند:« دِ بخند یه خرده! حداقل موقع عکاسی بخند» و آرام آرام چال‌هایی روی چهره محجوب سعید پدیدار می‌شود.
سعید جدی اما آرام. مهرداد به سعید می‌گوید:« خنده که بلد نیستی عینک بزنی بهتره» در مورد اخلاق نگار و سعید حرف افتاد نگار معتقد بود که سعید اخلاق بهتری دارد و خیلی ریلکس‌تر است با چشمان شیطانش ادامه می‌دهد: « من از صبح تا شب با انواع و اقسام کارگر سر و کار دارم و در بهترین شرایط باید در ساختمان شهرداری از این اتاق به آن اتاق بدوم اون وقت سعید می‌یاد می‌گه امروز 4-5 تا سنجاب دیدم، طوطی‌های باغ صداشون امروز بلندتر بود، خوب معلومه خیلی روحیه آروم‌‌تری داره!»

از ساعت 10 صبح حاضر شدیم

نگار در روز عروسی به جای این‌که از کله سحر خودش را به آرایشگاه برساند ساعت 10 صبح رفته و 11:30 هم خانه بوده و لباسش را پوشیده. آن روز را به یاد می‌آورد و سری تکان می‌دهد:« به خانه که رسیدم سعید داشت صبحانه می‌خورد! گفتم سعید بلند شو دیر می‌شه سعید خونسرد چای‌اش را قورت دادو گفت حالا چه عجله‌ای داری؟ این خونسردی همانا و جاگذاشتن دسته گل همانا. ساعت 2 بعد از ظهر به آتلیه رسیدیم و بعد از عکاسی در باغ بالاخره ساعت 7 بعداز ظهر عروسی تابستانی ما برگزار شد». در همین حین یکی از توپ‌های شاگرد سعید محکم به پای من و در ادامه مسیر به پای نگار اصابت می‌کند و نگار با چهره‌ای جدی که چاشنی شوخ طبعی هم دارد می‌گوید:« آقای سعید خان؟!» مهرداد از آن طرف می‌گوید:«چه جذبه‌ای!»


ماه عسل کجا؟

برنامه ماه عسل نگار و سعید هم از آن برنامه‌های متفاوت است. نگار می‌گوید:« بهتر است بگوییم سال عسل! دلمان می‌خواهد حدود عید 93 به اتفاق خواهرم و خانواده‌اش که در امریکا ساکن‌اند به مکزیک برویم».

###