دخالت های بیجای خونوده اش باعث جداییمون شد.

پرسش : دختری 22 ساله هستم و پدر و مادرم از وقتی من یک سالم بوده از هم جدا شده اند و سرپرستی من و برادرم(که 4 سال از من بزرگتر هستند) را مادرم از همان ابتدا به عهده گرفتن...
پاسخ

ادامه پرسش :در واقع از همه زندگیشون گذشتن تا ما رو داشته باشن و از همان زمان هم مشغول به کار شدند.در واقع من و برادرم پدرمان را در تمام این مدت ندیده ایم(برادم یه سری خاطرات یادش است ولی من کلا پدرم را تا به حال ندیده ام جز تو عکس)
در واقع مشکل اصلی من این است که من از سال اول دانشگاه (کارشناسی)با پسری آشنا شدم که در وهله اول درخواست ایشون به ازدواج نبود ولی من بنا بر اینکه تا به حال با هیچ پسری رابطه دوستی نداشته ام این را هم نمی توانستم قبول کنم ولی چون به ایشان علاقه مند بودم پذیرفتم .گذشت و گذشت تا  سال دانشگاه تمام شد.(ولی در این  سال به معنای واقعی ما یه جورایی با هم زندگی کردیم چون در یک کلاس بودیم و همه کارهامون با هم پیش می رفت و طوری که در این سال ها من ایشان را وارد عرصا از رشته خودمان کردم در واقع با یه سری کلاس آشناشان کردم که با هم می رفتیم اتفاقات زیادی این وسط افتاد ولی در نهایت با همه آنها جوری پیش رفت که الان ایشان یکی از بهترین افراد در این زمینه شده اند و در همان آموزشگاه اولیه مشغول به تدریس می باشند ولی من خودم به شخصه حالا بنا بر تنبلی یا هرچی زیاد قضیه را دنبال نکرده (یه جورایی به ایشان متکی بودم) و خودم را در به موفقیت رسیدن ایشان عامل می دونم خودشان هم همین نظر را دارند(چون همیشه می گویند که من را باید یکی هول بدهد و نیاز به یک همراه دارم)اینا یه سری مقدمات بود که لازم بود بگم بهتان شرمنده اگه زیاد بود.
در این  سال اتفاقات زیادی رخ داد ایشان و خانواده اشان خیلی مذهبی هستند و از اول به من گفته بودند که 50% قضیه برای من خانواده ام هستند.
ما تو این 4 سال نمی تونستیم اقدامی بکنیم جدی چون می دونستیم با مخالفت روبرو میشه و گذاشتیم بگذره و گذشت و الان ایشان یه سره با معدلشان دارند کارشناسی می خونند و البته من هم با معدل قبول شدم ولی قزوین!رفتم ولی واقعا واسم سخت بود شرایط خصوصا که جدایی از ایشان در یک دانشگاه دیگر به شدت عذابم می داد.
(در اینجا یه چیزی باید بگم سال اول از طریقی خانواده ایشان از رابطه  ما با خبر شدند و جدی برخورد کردند ولی فکر کردند که دیگر قضیه تمام شده و رابطه ای نیست در واقع اینطور وانمد کردیم!و سال سوم مادر ایشان بار دیگر قضیه را متوجه شدند ولی اتفاقی نیافتاد گفتند تا درستان تمام شود ببینیم چی میشه!)بعد از لیسانس با اینکه مخالفن مادرشان خواستند بیایند که انداختیم بعد زا محرم و صفر!
(در این هنگام من قزوین را ترک کرده و مشغول خواندم برای ارشد بودم که با بحث ها کاملا از درس افتادم با همه هزینه هایی که شده)
با همه مخالفت ها و اینکه پدر ایشان کاملا 100% مخالف است مادشان در یک جلسه زنانه آمدند من و مادرم را بیبنند و دیدند و دلایل مخالفتشان تغییر نکرد(دلایل:پدر نداشتن بنده و قضیه طلاقی که در واقع همسن من است! و اینکه ما به اندازه آنها مذهبی نیستیم!(البته من به خاطر ایشان از سال اول دانشگاه چادر سر کردم)موقعیت مالی و محل خانه مان(در اینجا باید چند نکته بگم:اگر بخواهیم منصفانه موقعیت دو خوانواده را مقایسه کنیم حدودا در یک سطح هستیم با حالتی که مادر بنده تنها و پدر ایشان که دکتر عمومی هستند و همسرشان با هم (پدربزرگ بنده از موقعیت مالی خوب به بالا هستند و دارایی ملک و املاکی هستند که به تازگی بین فرزندان تقسیم شده است و این نشان می دهد که موقعیت ما متوسط خوبی است)و همه این مخالفت ها الان باعث غذاب ما شده است و ایشان هم در بینشان گیر افتاده است آنها به دنبال یک خانواده دختر پولدار می گردن تا مثه ازدواج پسر اولشان همه چیز برایشان آماده باشد و استدلالشان این است که ما پسرمان خوب است پس یه خانواده پول دار که دنبال پسر خوب میگردد واسه ما عالی است!!!!!
ایشان خودشون هم این را قبول دارند و من کاملا مخالف هستم
خلاصه در حال حاضر شرایط خیلی بعد است و ایشان به مادرشان گفته اند که خودشان میخوان استخاره کنند که اگه بد امد تمام و اگه خوب امد پافشاری میکنند.
(واقعا واسه من سخت است که 4 سال با هم بودن آخرش هیچی!!!
من توقع ایستادگی بیشتر دارم از ایشون ولی ایشون نمی خوان تو رویه خانواده وایستن :((((

پاسخ : احساس ناراحتی شما به حق است و قابل تایید. چهار سال با فردی بوده اید و تمام هم و غمتان او بوده و حال او خیلی راحت پشت شما را خالی می کند و می رود. اما از روز اول هم چنین مساله ای قابل پیش بینی بود یا خیر؟ ایا شما می توانستید بحث ازدواج را از ابتدا در نظر داشته باشید؟ مساله اینجاست که شما به دلیل ندیدن پدر خلا عاطفی داشته اید و این پسر این خلا عاطفی را برای شما پر کرده است و شما را به خویش وابسته کرده و این جدایی یک شکست عاطفی و ضربه روحی برای شماست و این واقعیت است ولی انتظار اینکه این پسر به خاطر رسیدن به شما اقدامی کند نیز انتظار به حقی است. دلایل خانواده ایشان در مخالفت با شما منطقی نیست و نیاز به مشاوره دارند تا ذهنیتشان اصلاح شود. شما می توانید به پسر بگویید به جای استخاره بیا برویم مشاوره و اگر تشخیص مشاور این بود که ما مشکلی با هم نخواهیم داشت خانواده ات را راضی کن و اگر مشاور نظر داد که ما به مشکل بر خواهیم خورد از هم جدا شویم

###

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...