داستان عاشقانه رویا و سعید و رسیدن این دو نفر بعد از 30 سال به یکدیگر آنهم در سن 50 سالگی خواندنی است. بر خلاف آنچه در روایت های طلاق اتفاق می افتد این داستان ، روایت صبوری و عاشقی است .

تحریریه نوعروس/میترا شکری:رویا و سعید سال‌ها قبل عاشق هم بودند اما به دلایلی از یکدیگر جدا شدند . خیلی از عشاق این سرنوشت را دارند اما دلیل این که قرار است ماجرای زندگی رویا و سعید را روایت کنیم ، اتفاقی است که بعد از 25 سال جدایی برای این دو رخ داد و آن‌ها توانستند یک‌ دیگر را ببیند و قصه ی عشق شان را دوباره از سر بگیرند . زمانی که پای صحبت های سعید و رویا می نشینیم انگار دارند قصه می گویند و آن قدر ماجرای به هم رسیدن شان عجیب و عاشقانه است که به سادگی نمی توان آن را باور کرد. سعید همینطور که در تدارک مراسم عروسی پسر بزرگش بود متوجه شد پسر خواهرش به سمت او می دود و حرکات و لبخندش حکایت از خبری شیرین و شاد دارد . زمانی که محمد به سعید رسید به او گفت دایی ، رویا رو در فیس بوک پیدا کردم . سعید به محض شنیدن حرف های محمد به سال ها قبل برگشت . زمانی که 20 سال داشت و دل باخته ی دختر همسایه شان شده بود اما تفاوت سطح مالی خانوادگی که آن ها داشتند باعث شد مسیر به هم رسیدن آن ها کمی سخت شود.

           
سعید یاد روزهایی افتاد که با رویا عاشقانه در خیابان ها قدم می زدند و در ذهن شان نقشه ی ازدواج می کشیدند . روزی که سعید توانست به هزار ترفند خانواده اش را برای این وصلت راضی کند ، با واقعیت تلخی رو به رو شد . رویا و سعید از نظر مالی با هم تفاوت زیادی داشتند اما این مسئله هم نتواسنت آن ها را از هم جدا کند ، چیزی که مانع به هم رسیدن این زوج شد ، ماجرای مهاجرت خانواده ی رویا به خارج از کشور بود . سعید که تک پسر خانواده اش بود نتوانست با این مسئله کنار بیاید و در نهایت آن ها از هم جدا شدند.
لحظه ی جدایی بسیار تلخ بود . سعید از پشت شیشه های فرودگاه به رویا نگاه می کرد و رویای زندگی اش را برای همیشه از دست رفته می دید . بعد از چند ماه غصه و تنهایی زندگی به روال عادی خودش برگشت . سعید دیگر خبری از رویا نداشت و تصمیم گرفت زندگی مشترک اش را شروع کند . او به خواستگاری دختر یکی از اقوام رفت و زندگی مشترک شان از همان جا شروع شد.

    
همه ی این ها زمانی از ذهن سعید گذشت که امیر داشت درباره رویا و خبری که از او گرفته بود صحبت می کرد . ماجرا از این قرار بود که سعید بعد از 10 سال زندگی مشترک در حالی که صاحب دو پسر شده بود تصمیم گرفت به دلیل عدم تفاهم از همسرش جدا شود و هیچ انگیزه ای برای ازدواج نداشت اما بچه های خواهرش دنبال این بودند که دایی شان را دوباره سر ذوق بیاورند و چه چیزی بهتر از پیدا کردن رویا که یک زمانی عشق دایی شان بود و همه ی فامیل ماجرای فراق این دو را می دانستند.
امیر ماه ها قبل از سر کنجکاوی اسم و فامیل رویا را سرچ کرده و او را یافته بود . با پرسه زدن در صفحه ی مجازی اش فهمیده بود رویا یک پسر دارد اما الان به تنهایی زندگی می کند و همین مسئله باعث شد او بدون این که به دایی اش چیزی بگوید به رویا ایمیل بدهد و وقتی از همه چیز مطمئن شد و تمایل رویا را دید دایی اش را سورپرایز کند . جواب ایمیل امیر شبی به دستش رسید که دایی اش غرق در شادی فرزندش بود.
سعید زمانی که مطمئن شد رویا را یافته انگار زندگی را از نو پیدا کرده بود . روزی که پای سیستم نشست تا برای اولین بار با رویا چت کند ، از 50 سالگی به 20 سالگی اش برگشت ، با همان ذوق و شوقی که آن روزها برای بودن با رویا داشت . آن ها شروع کردند به صحبت کردن با هم و بیان این که در این سال ها چه بر آن ها گذشته است.

    
شماره تماس بین رویا و سعید رد و بدل شد و در نهایت آن ها شروع کردند به جوانی کردن با هم . رویا هم از روزگاری گفته بودکه شوهرش را از دست داده و با تنها پسرش در امریکا زندگی می کند . سعید و رویا بعد از چند ماه قرار ازدواج با هم گذاشتند و این بار بر خلاف آن سال ها که سعید قید مهاجرت را زده بود ، حاضر بود برای بودن با رویا تا آن سر دنیا هم برود.
کارهای مهاجرت سعید چندسالی طول می کشد اما آن ها قرار گذاشتند برای اولین بار همدیگر را ببینند و ذوقی که سعید و رویا بابت این دیدار داشتند ، مثال زدنی بود . آن ها برای دیدار شهر زیبای آنتالیا را انتخاب کردند و حالا قرار بود برای اولین بار بعد از 25 سال یکدیگر را ببینند . لحظه ی موعود در فرودگاه دیدنی بود . سعید برای ثبت این لحظه ، از قبل با همسفرش در هواپیما هماهنگ کرده بود تا از آن ها فیلم بگیرد.
لحظه ی دیدار این دو مثال زدنی بود . همه در فرودگاه آن ها را نگاه می کردند که دقایق زیادی در آغوش هم اشک می ریختند و هق هق می کردند . آن ها هنوز برای هم همان عشاق نوجوان 25 سال قبل بودند که هیچ چیزی نمی توانست برای به هم رسیدن شان مانع شود . اولین کاری که رویا و سعید در دیدارشان انجام دادن خرید حلقه های ازدواج شان بود . آن ها در این چند ماه و بین مکالمه های تلفنی شان توانسته بودند برای ازدواج با هم به توافق برسند و در نهایت با دیدن هم مصمم شدند که ازدواج شان را ثبت کنند .
حالا دو سال از آن ماجرا می گذرد و سعید هر روزش را با فرستادن عکس و ویس به رویا می گذراند و هیچ چیزی در دنیا وجود ندارد که او به خاطر رویا انجامش ندهد . کلاس های سخت و فشرده ی زبان ، باشگاه بدن سازی ، ترک سیگار و .. . همه ی کارهایی است که سعید به خاطر رویا انجام داده و چند ماه دیگر برای همیشه به امریکا می رود تا کنار همسرش زندگی کند .