سلام دوستای عزیزم این شب شعر روماتیک ایجاد کردم که بتونیم شعرهای شاعرانه توی ذهنمونو اینجا بزاریم البته قانونش اینجوریه که باید با آخرین حروف آخرین کلمه او شعر -- شعرمونو شروع کنیم
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را !
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .
من ان خنجر به پهلویم که دردم را نمی گویم
به زیر ضربه های غم نیفتد خم به ابرویم
من ان نشکستنی هستم بیا و امتحانم کن
مرا اینگونه گر خواهی دلت را اشیانم کن
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است
حافظ
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
الناز اسفند فر
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیست ما را نفسی نیست که در دل هوسی نیست
حسین شاه زیدی
نفر بعدی ت بده
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ماکم نباشد
من از بهر تو در عالم نهم رو
ولیکن چون تو در عالم نباشد
سلام دوستای عزیزم این شب شعر روماتیک ایجاد کردم که بتونیم شعرهای شاعرانه توی ذهنمونو اینجا بزاریم البته قانونش اینجوریه که باید با آخرین حروف آخرین کلمه او شعر -- شعرمونو شروع کنیم
صفای اشک آهم داده این عشق
دل دور از گنا هم داده این عشق
دو چشمونت یه شب آتش به جون زد
خیال کردم پناهم داده این عشق
قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است بل قدر مردم از سخن و علم پر بهاست
ناصر خسرو
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد قضای آسمانیست و دگرگون نخواهد شد
دل دیوانهام، دیوانه تر شی
خراب خانهام ویرانه تر شی
کشم آهی که گردون را بسوزد
که آه سوته دیلان، کارگر شی
دانه بهتر در زمین نرم بالا می کشد سرفرازی بیشتر چون خاکساری بیشتر
صائب تبریزی
من شاخه ی خشکم تو بیا برگ و برم ده با زمزمه ی عاطفه هایت ثمرم ده
فریبا آتش
صفا جون خوشحالم کردید
درد عاشقی را دوایی بهتر از معشوق نیست شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید
عصری تبریزی
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چوگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
حافظ شیرازی
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
حافظ شیرازی
تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من
حمید مصدق
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
خواجه حافظ شیرازی
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
عشق همیشگیه من : حافظ شیرازی
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
به عشق تو صفا جونم حافظ شیرازی
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را !
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
"امیلی دیکنسون"
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
مهرداد اوستا
عزیزمی شقایق جان
شرابی تو، شراب زندگی بخش!!!!!!!!!!!!!!
شبی می نوشمت خواهی نخواهی!!!!!!!!!!!!
"فریدون مشیری"
یارب مرا یاری بده ، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
مهدیه جان، ترانه " امیلی دیکنسون" بینهایت عالی بود. مرسی.
من ان خنجر به پهلویم که دردم را نمی گویم
به زیر ضربه های غم نیفتد خم به ابرویم
من ان نشکستنی هستم بیا و امتحانم کن
مرا اینگونه گر خواهی دلت را اشیانم کن
قربونت صفا جون
تا ترا جان و دل خود خوانده ام
بی دل و بی جان شدم ای جان من
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
هوشنگ ابتهاج
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
«حافظ»
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
«حافظ
تا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
«شیخ بهایی»
نیازو در خودم کشم که هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سیلی که هرگز وا نشه مشتم