تحریریه نوعروس : همه ی آدم ها به امید این که زندگی خوبی داشته باشند ازدواج می کنند و هیچ کس را سراغ نداریم که با هدف طلاق گرفتن ، با کسی پیمان زناشویی ببندد. اما همان طور که می بینیم درصد زیادی از افراد هستند که با دلایل خاص که از نظر خودشان منطقی است از یکدیگر جدا می شوند. اگر شما به عنوان یک شنونده، داستان زندگی این افراد را بشنوید و دلایل طلاق شان را مرور کنید احتمالا با خودتان می گویید «آدم ها سر چه چیزهای عجیبی از هم جدا می شوند» اما واقعیت این جاست که این آدم ها هم نمی خواستند از به این دلایلی که به نظر شما ممکن است خنده دار به نظر برسند از هم جدا شوند اما به هر حال اتفاقی است که افتاده . نقل کردن این ماجراها در این قسمت قرار است زنگ خطری باشد برای زوج های جوانی که ممکن است به همین دلایل تصمیم های اشتباه در زندگی شان بگیرند.
همه چیز با یک تصادف شروع شد
ماجرایی که در ادامه می خوانید درباره ی زندگی دختر و پسری است که بر اثر یک تصادف با هم آشنا شدند اما بعد از شروع زندگی مشترک به دلایل خاصی مجبور شدند به زندگی شان پایان بدهند. در ماجرای امروز «بیماری» نقش اول را ایفا می کند. البته ما از این بیماری اسمی به میان نمی آوریم که ذهنیتی در این خصوص این بیماری خاص ایجاد نشود.
احمد و نگار چهار سال قبل در خیابان با هم تصادف کردند. آن ها در نگاه اول عاشق هم شدند و بعد از رد و بدل کردن گواهینامه و کوپن بیمه ، چند باری یکدیگر را دیدند و در نهایت تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند. آن ها چند مرتبه با هم قرار گذاشتند و بیرون رفتند و بعد از این که مطمئن شدند به درد یکدیگر می خورند خانواده ها را هم در جریان قرار دادند و در نهایت بعد از چند جلسه معارفه و آشنایی خواستگاری اصلی شکل گرفت و آن ها به عقد و ازدواج هم در آمدند. اما چند روز مانده به عقد ، احمد به همسرش نگار گفت یک بیماری خیلی معمولی دارد که در زندگی شان مشکی ایجاد نمی کند فقط ممکن است او را از خوردن بعضی چیزها منع کند.
ماجرای بیماری چه بود
زمانی که نگار و احمد تمام مقدمات ازدواج را چیدند، احمد به همسرش گفت به یک بیماری خاص مبتلاست. نگار هم که فکر میکرد موضوع زیاد مهمی نیست و همسرش حتما از این مدل بیماری ها دارد که نمی تواند بعضی چیزها را بخورد و... خیلی پیگیر ماجرا نشد و با خودش فکر کرد نهایتش این است که باید پرهیز غذایی داشته باشند. تا این که بعد از مدتی وقتی در یک مهمانی مشغول صحبت با یکی از اقوام احمد بود فهمید بیماری همسرش جدی تر از این چیزهاست و به شکل ارثی از پدر و مادر به بچه منتقل می شود. دقیقا همین جا بود که آشوب در زندگی شان شروع شد و هجمه ای از فکرهای عجیب و غریب به سمت زندگی نگار آمد، فکرهایی که نمی شد به این راحتی از آن خلاص شد.
###بعد از مدتی دردهای احمد شروع شد و نگار با سرچ کردن در اینترنت فهمید ماجرای بیماری همسرش خیلی جدی است و امکان دارد به واسطه ای این بیماری همسرش قسمتی از دست یا پایش را از دست بدهد و زخم هایش هم هیچ وقت بهبود پیدا نکند. ###
همین شک و تردیدها و خواندن مقاله های مختلف درباره ی بیماری احمد باعث شد نگار هر روز بیشتر از قبل از شوهرش کناره گیری کند و در نهایت به فکر طلاق بیفتد. نگار می گوید اگر همسرش عضوی از بدنش را از دست بدهد و بعد هم این بیماری به شکل ارثی به بچه اش برسد زندگی او تباه می شود و به همین دلیل است که طلاق می خواهد.
نتیجه : در این دعوای خانوادگی نه می توان به شکل کامل حق را به زن داد و نه مرد و هر دو به یک اندازه در شکل گیری فکر نشده ای این ازدواج دخیل بودند. هر دو قبل از ازدواج می دانستند پای یک بیماری در میان است اما آقا خیلی دلش نمی خواست روی این بیماری تاکید کند و خانم هم حال و حوصله ی این که با واقعیت تلخی رو به رو شود را نداشت و همه ی این ها دست در دست هم داد تا ماجرای ازدواج این دو بدون این که کسی به طور کامل به بیماری اشاره کند شکل بگیرد.
چه کنیم؟
اگر هر کدام از طرفین ازدواج به بیماری خاصی مبتلا هستند باید حتما قبل از ازدواج درباره ی تمام اتفاقاتی که ممکن است در آینده به واسطه ی این بیماری رخ دهد، با همسرش صحبت کند حتی نادرترین و بدترین اتفاقی که شاید هر 100 سال یک بار رخ بدهد. زمانی که زن یا مرد نسبت به این مسئله آگاهی داشته باشد و با چشم باز انتخاب کند دیگر نمی تواند مانند این خانم به دادگاه مراجعه کند و بگوید از شدت ماجرا هیچ خبری نداشته و نمی خواهد در این زندگی خودش را نابود کند.
نظر شما چیست ؟
شما اگر به جای نگار قصه ما بودید چه میکردید ؟ برای طلاق گرفتن اقدام میکردید یا راه دیگری را در پیش میگرفتید ؟ منتظر خواندن کامنت های شما هستیم .
سعی میکردم که به همسرم امید وانگیزه بدم وتمام تلاشمو برای خوب شدن همسرم میکردم وبرا همسرم دعا میکردم وتوکل بخدا میکردم وزندگی وهمسرمو بخودش میسپردم
بظز من طلاق حرف اخر رو می زند
ببین عزیزم شما به جای اینکه اسم بیماری رو پنهون کنید اسم زن وشوهر رو پنهون کنید چون نوع بیماری در نوع قضاوت کردن مهمه مثلاً کچل بودن هم یه بیماری هست که به فرزند ارث میرسه دیابت هم یه بیماری هست که به فرزند ارث میرسه ولی این کجا و آن کجا
ب نظر من یک زن باید پای زندگیش بمونه مرد حتی کورو کچلم باشه بازم.مرده و یک زن نیاز به یه مرد داره بیماری هم الکی نیست که بچه بگیره علم پیشرفت کرده الان بیمارا سرطانی درمان میشن
وقتی ما نمیدونیم بیماریش چیه ؟ یا وقتی شرایط اون رو نمیدونیم چه جوری میتونیم قضاوت کنیم و بگیم بمونه دیانا جان ؟ آخه وقتی فهمیده قراره بچه ها هم مشکل داشته باشن . چه جوری ؟
اولا که این نگار قصه نباید اول ازدواج انقدر عاطفی پیش میرفت ولی وقتی وارد یک زندگی میشی باید. برای نگهداریش تلاش کنی ....طلاق ساده ترین راه حل ولی موندن و ساختن سخته...باید یک مقدار منطقی عمل کنه تا بتونه هم بچه های سالمی داشته باشه و هم زندگیشو حفظ کنه
چه سخت