عاشق نامزد دروغگویم هستم

پرسش: حدود یک سال که با همسرم عقد کردیم و ماجرای ازدواج کردنمون هم خودش یه شاهنامه اس... بگذریم از اینکه چه قدر با خانوادم جنگیدم تا به هم برسیم اما مشکلات زیادی داشتیم و داریم که هر بار من به خاطر علاقه ای که بهش داشتم و دارم گذشت کردم... آقای دکتر همسر من می دونه که چقدر از دروغ گفتن بدم میاد و حتی 9ماه تو دوران دوستی باهاش قهر کردم اما دائم دروغ میگه. از کتک زدنش، فحاشیاش، رفتار خانوادش، وضعیت بد مالیش همه اینا بارها و بارها گذشتم فقط به خاطر اینکه دوسش داشتم. حتی وقتی باید ازش متنفر می شدم بازم دوست داشتم. وقتی خودش می اد ازم عذر خواهی می کنه، من مثل هر بار سرمو تو برف کنم اما اون همیشه طلبکاره. دروغ این دفعش خیلی بزرگ بود جوری که احساس کردم بیشتر از قبل له شدم. با اینکه برای دیدنش بال بال می زنم اما دیگه نمی تونم ببخشمش. دیگه بهش اعتماد ندارم. شما بهم بگین چه کار کنم جدا شم؟ می دونه که همه پلای پشت سرمو خراب کردم به خاطرش آبروم این وسط رفت، اما همیشه سر شکسته ام می کنه.
پاسخ

پاسخ: با اینکه به نظرم خیلی چیزا هست که نگفتین، ولی اجازه بدین چند جمله نگران کننده و مهم تو حرفای شما رو جدا کنم و درباره اون ها صحبت کنیم.  1- شما گفتین «از کتک زدنش، فحاشیاش، رفتار خانوادش، وضعیت بد مالیش همه اینا بارها و بارها گذشتم فقط به خاطر اینکه دوسش داشتم» ظاهرا شما ازدواجتون با عشق و عاشقی بوده و احتمالا از اونجا که خانواده شما درک می کردن که این فرد مناسب شما نیست، مخالف بودن و شما هم اصرار کردین و به بهای فاصله گرفتن از اونها، خودتونو تو این موقعیت قرار دادین. حالا هم نه فقط دروغ گفتن ایشون که اولین مساله شماست (و نمیدونم چرا موضوع این دروغ رو نگفتین)، که مسائل آزار دهنده دیگری هم تو رابطه شما هست، اما شما باز هم با همون عینک قبلی به قضایا نگاه می کنید. همچنان اصرار دارید که چون «دوستش دارید» باید همه این مسائل رو تحمل کنید. خب، به نظر خودتون این رویکرد درسته؟ آیا این نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن که برای همه آدم ها یک نیاز طبیعیه و قابل انکار هم نیست، برای اینه که ما به آرامش بیشتری برسیم، یا برای اینه که آزار بیشتری ببینیم؟! به نظرم جواب این سوال رو اگر به خودتون بدین، می تونین تصمیم بگیرین که چه باید بکنین.
2- شما گفتین «...اون همیشه طلبکارم هست. راحت با احساساتم و غرورم بازی می کنه بعد انگار نه انگار...» نمیشه یه طرفه قضاوت کرد، اما اگه حرف شما درست باشه، من از این جمله اینو می فهمم که ایشون اساسا نگاهش به زندگی مشترک با شما متفاوته. احتمالا ایشون تو یه خانواده مردسالار بزرگ شده و نگاهش نسبت به همسرش که شما باشین، نگاه بالا به پایینه. این یعنی حتی اگر شما مساله دروغ گفتن ایشون رو هم حل کنین (که البته نمی تونین) تا آخر عمر جایگاهیو تو زندگی مشترک برای خودتون تعریف کردین که اغلب خانم ها تو دنیای امروز، نمی تونن بپذیرنش. مثلا وقتی زیر یک سقف رفتین، آیا قراره شما وظیفه اصلی تون خدمتکاری همسرتون باشه؟ من از این رفتار همسرتون اینو می فهمم و نگرانم.
3- شما گفتین «می دونه که همه پلای پشت سرمو خراب کردم.» این به نظرم در عین اینکه حرف خطرناکیه، درست هم نیست. اولا دلیل این رفتارهای ناهنجار همسرتون می تونه همین باشه، که فکر می کنه شما پشتوانه ای ندارین و تو مسیر غیر قابل برگشتی قرار گرفتین و بنابراین به هر شرایطی تن میدین. اما آیا واقعا این طوره؟ به نظرم نیست. شما باید باور داشته باشین که هر اتفاقی هم افتاده باشه و هر چقدر خانواده شما از شما دلگیر باشن، باز هم پدر و مادر شما بیشترین کسانی هستن که می تونین به اونها تکیه کنین. پس توصیه اکید من اینه که فاصله تونو با اونها کم کنین، حتی اگه لازم باشه برین و غرورتونو بشکنین و بگین که اشتباه کردین. به نظرم، این کلید اصلی حل مشکلات شماست.
موفق باشین.

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...