عشقی که نمی توانم فراموش کنم

پرسش: یکی از همکلاسی های دانشگاه از من خواستگاری کرد و بعد از مدتی فکر کردن پاسخ مثبت به وی دادم قرار شد تا زمانی که خانواده ها با هم آشنا میشوند مابا هم باشیم برای شناخت بیشتر. این کار باعث شد روز به روز من شیفته و عاشق او شوم تا اینکه خانواده او آمدن و همه آرزوهای ما دو نفر را از هم پاشیدن و نذاشتن ما به هم برسیم ماهم کم نیاوردیم و باهم بودیم تا اینکه دوباره به خواستگاری آمدند و باز هم همانطور شد تا اینکه کم کم از من سرد شد. حالا ازجدایی ما 6ماه میگذرد و من او را در دانشگاه میبینم هنوز عاشقشم و حتی نمیتوانم لحظه ای از او غافل باشم حتی به پیشنهاد من با هم در3جلسه ای صحبت کردیم چون بدجوری دلتنگش بودم اما ایشون خیلی سردتر شده دیگر برایش مهم نیستم با وجود تمام اینها خانواده من از من خواستند که به ازدواج فکر کنم. خیلی دوست دارم همدمی داشته باشم تا فکر او آقا از ذهنم بره اما همین که میخواهم به آینده ام با یکی غیر از ایشون فکر کنم همه چیز بهم میریزد و قدرت تصمیم گیری را از دست میدهم.

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...