12 عکس
عکس های عروسی الف . الف و ع . ر
همه چیز با یک «دایره» شروع شد، یک دایره بزرگ چوبی، که ته آن را پوست آهو میکشند و هزار دایره کوچک از این طرف و آن طرفش آویزان میکنند. همه چیز با ساز و آواز شروع شد و از روزی از روزهای سال ۱۳۸۲ و از روی «سن» یک سالن موسیقی. آن موقع الف ۱۹ ساله بود و ع ۲۱ ساله. الف دانشجوی حقوق دانشگاه شهید بهشتی بود و ع دانشجوی مهندسی رودهن. الف شغل رویاهایش را وکالت میدانست و ع میخواست شغلی غیر مرتبط با رشته دانشگاهیاش داشته باشد. الف عاشق دف زدن بود و با هم گروهیهایش برنامههای موسیقی اجرا میکرد و ع .... دوستی داشت که او هم عاشق دف زدن بود و با هم گروهیهایش برنامههای موسیقی اجرا میکرد. همه چیز از یک «خوش شانسی» شروع شد. از اینکه دوست ع با الف هم گروهی بود و وقتی ع برای دیدن برنامه دوستش به آن سالن رفته بود، روی سن « الف » را دید و رقص دف و جشن بیکرانی را که شروعش از همان روز بود.
ع کلاً اهل سورپرایز کردن است و همیشه یک چیز غیرقابل پیشبینی در آستین دارد. به خاطر همین الف دومین دیدارشان را خوب یادش هست، دومین دیدار آنها شب دوم کنسرت بود. آن شب ع با یک دف پر از گل به سالن رفت و موقع تمام شدن برنامه آن را به روی سن برد و به الف تقدیم کرد. این کار ع آن قدر برای الف غافلگیرانه بود که هنوز، بعد از ۸ سال وقتی میخواهد از آن روز حرف بزند، چشمهایش برق میزند.
«همه چیز آرامآرام شکل گرفت.» این حرف الف است. وقتی از چگونگی روند ازدواجشان حرف میزند و آن روزها را توصیف میکند. آن اوایل ع درسش را تمام نکرده بود، پول نداشت، روی پای خودش نبود و الف میخواست ادامه تحصیل بدهد، سر کار برود و... ولی کمکم درسها تمام شد. ع کار پیدا کرد، الف از آب و گل در آمد، عشق سر و کلهاش پیدا شد و زمزمههای اولیه ازدواج بینشان شکل گرفت. در روزهایی که حدود ۵ سال از ماجرای آن دف گذشته بود.
«الف اصلاً فکرش را هم نکن» این حرفی بود که بعد از جلسه اول خواستگاری، پدر الف به او زده بود و گفته بود که هیچ جوره حاضر نیست دختر وکیل فوق لیسانسش را به ع بدهد. «اگه شانزده دقیقه به من وقت بدی قول میدم سر دقیقه هشتم بخندونمش» این هم جوابی بود که ع به الف داده بود. آخر کار ع بازاریابی و فروش بود و این ماجرا به نظرش شبیه پروژههای بازاریابی میآمد! هر چه بود الف بعد از جواب منفی پدرش اسبابش را برداشت و رفت خانه مادربزرگش و سه روز اعتصاب غذا کرد و ع به او اطمینان داد که اگر تنها به دیدار پدرش برود، جواب مثبت او را میگیرد.
«پدر الف خیلی جدی است و خیلی سخت میخندد.» این را ع میگوید. حالا که سه سال و اندی از آن هشت دقیقه گذشته، پدر همسرش را خندانده و با اینکه شرایطش نسبت به روز خواستگاری فرقی نداشت، جواب مثبت گرفته. او با این جمله میخواهد بگوید که بازاریابی خیلی سختی پیش رویش بوده و او خیلی خوب از پسش برآمده و راست هم میگوید.
قرار عقد شد حول و حوش سه سال پیش و عروسی هم دو سال پیش. البته این قرار رسمی عروسی بود وگرنه در دل ع از چهار سال قبل عروسی بود! او تعریف میکند که آن موقع دوست زرگری داشته که میخواسته برای عروسیشان از او خرید کند و میدانسته که موقع عروسی نمیتواند یکهو چند میلیون پول جور کند و طلا بخرد. به خاطر همین با دوستش قرار میگذارد که هر ماه که حقوق گرفت، بخشی از آن را به او بدهد که او پیش خودش نگه دارد و هر موقع زمانش رسید به جای پولها بهش طلا بدهد. ع میگوید حتی یک بار یک چک ۵۰ هزار تومانی به طلا فروش داده بوده که طرف به جای پانصد هزار تومان خرجش کرده بود! و کلی توی دردسر افتاده بود.
الف میگوید: «تا حالا همه بار زندگی ما روی دوش خودمان بوده، هیچ کس هیچ کمکی به ما نکرده و من از این بابت خیلی خوشحالم.» و تعریف میکند که چطور ریز به ریز کارهایشان را انجام دادهاند و ذرهذره پول ذخیره کردهاند تا توانستهاند یک عروسی مجلل و همه چی تمام برای خودشان بگیرند. برنامهریزی آنها از سال قبل از عروسی شروع شد. هر روز بعد کار هر دوشان به دنبال خدمات عروسیهای مختلف، لباس عروس، لباس داماد و... میرفتند تا اینکه چهار ماه قبل از عروسی همه چیزشان ردیف بود. کارشان را سپرده بودند دست خدمات مجالس پایتخت و خیالشان از باغ، غذا، فضا و... راحت بود و به قول ع «فقط مانده بود پولش!» که آن هم قسط بندی شد، البته ع برای نخستین قسط که قرار بود دو میلیونی باشد، فقط ۲۰۰ هزار تومان پرداخت کرد! تا اینکه پول دستش آمد و از خجالت خدمات نیما درآمد.
«من شب عروسی تو رو به آرزوهات میرسونم. شب عروسی یک شبه برای همه عمرت. من برات کم نمیذارم» اینها را ع به الف میگفت. الف این جملهها را خیلی محکم و با غرور میگوید. چون ع این کار را کرده. از خودش کم گذاشته، تحت فشار قرار گرفته ولی تمام چیزهایی که الف آرزو داشته را شب عروسی چیده جلویش. روز عروسی الف و ع، روز تولد الف است. به خاطر همین آنها اول شمع کیک تولد را فوت میکنند و بعد سراغ مراسم عروسی میروند. مراسم عروسی آنها در باغی در احمد آباد برگزار میشود. باغی که حالا به نظرشان زیباترین باغ دنیاست.
عروس پر استرس
مادر الف روز عروسی میگفت، سر عروسی بقیه بچههایم اصلا اذیت نشدم و نفهمیدم چی شد، راحت همه چی برگزار شد و تمام، ولی الف چون از بقیه بچههام حساستر و پر استرستره میباشد، عروسیش هم پر استرستر برگزار شد جوری که احساس میکنم امروز همه بچه هامو باهم شوهر دادم!
داماد سر عروسی آن قدر دوندگی کرده که ۱۲ کیلو لاغر شده و وزنش آمده روی ۶۲.
عکاسی در بیابان
الف و ع بیشتر از هر چیزی روی عکس و فیلمبرداری عروسیشان حساس بودند و میخواستند عکس و فیلمهای پرو پیمانی برای عروسی بگیرند یکی از برنامههایشان هم رفتن به کویر بود. برادر ع یک عکاس حرفهای است و عکسهای عروسی را هم او گرفته. قرار بود او برای کویر یک کرین همراهش بیاورد اما دقیقا روز حرکت، کرین کنسل شد و او افتاد به دنبال جور کردن یک کرین دیگر. اما نتوانست به راحتی کرین گیر بیاورد در حالی که همیشه هر کسی دنبال کرین میگشت میآمد سراغ او. وقتی مدتی گذشت و کرین جور نشد ع و برادرش با اینکه خیلی باهم رفیقند، دعوایشان شد چون همه برنامههایشان داشت خراب میشد، اما بعداً یک کرین دیگر پیدا شد و برادرها روی هم را بوسیدند.
برای برنامه کویر، همراه عروس و داماد، برادر و زن برادر ع و دوست او و همسر و فرزندش هم آمده بودند. همه چیز رو به راه بود تا اینکه اولش زن داداش ع گرما زده شد و بعد هم طوفان شروع شد. آن قدر که دوست ع اول نگران این بود که بچهاش سرما بخورد و بعد که طوفان شدید شد دعا میکرد بچه زنده بماند که خدا رو شکر این قضیه هم ختم به خیر شد.
مادر الف همیشه به دخترش میگفت امکان ندارد ازدواج کنی و سر دو ماه برنگردی! چون به نظرش الف زیادی استرس داشت و کسی نمیتوانست با این شرایط کنار بیاید. اما بعداً که ع دامادش شد، از این همه صبوری و تحمل او تعجب میکرد. ع همه استرسهای الف را میگیرد.
الف میگوید بزرگترین هدیه خدا به من شوهرم است و با اینکه ما همیشه مشکل مالی داشتیم من هیچ وقت در طول این ۷-۸ سال آرزو نکردم کاش همسر پولداری داشتم. چون ع مرد بینظیری است و ما هیچ اختلافی نداریم و تنها اختلاف ما سر بچه است.
ع پسر دوست است و الف دختر دوست. هر کسی از آنها میپرسد میخواهید بچهتان چه باشد ع میگوید سالم باشد و پسر باشد و الف میگوید سالم و دختر باشد. الف حتی اسم بچه را هم انتخاب کرده و میگوید اسمش «نفس» است. نفس روشن اما قرار است ۷-۸ سال دیگر به دنیا بیاید.
عروسی این دو جوان تا ساعت ۲ نیمه شب طول کشید با اینکه رسم این است که عروسی در باغ سر ساعت ۱۲ تمام شود.
عروسی
دسته گل عروسی الف، کار گلفروشی مینیاتور است و ۵۰ هزار تومان قیمت داشته است. الف تعریف میکند که «قرار بود یک دسته گل رز صورتی خندان داشته باشم ولی وقتی ع به دنبالم آمد دیدم رزهای دسته گلم غنچه است. گفتم ع این گلی نبود که من.... ع هم با شوخی و صدای پر انرژی کشداری گفت: قشنگه، قشنگه و من هم خندیدم و گفتم خب قشنگه! و سوار ماشین شدم.» ع هم تعریف میکند که پیش از اینکه الف از آرایشگاه بیرون بیاید، فیلمبردار ازش خواسته که گل را به همسرش بدهد تا لحظه را ثبت کند ولی ع میخواسته اول الف را ببینید و بعد ماجرا را به فیلمبردار بسپارد. او میگوید «یک عمر است نشستم ببینم زنم شب عروسی چه شکلیه! اون وقت میخواست پیش از دیدنم ژست فیلمبرداری بگیرم!»
الف از ۶ ماه قبل از عروسی دنبال لباس عروس بود. او به قول خودش هزار جا را دیده و دست آخر رسیده به خیاط جوانی به اسم خانم سلیمانی، که در اسپانیا دوره خیاطی دیده و الان مدتی است در تهران خیاطی میکند. دوخت و اجاره لباس عروس فقط ۵۰ هزار تومان تفاوت داشته به خاطر همین الف ترجیح داده لباس شب عروسیش مال خودش باشد. دوخت این لباس زیبا ۹۰۰ هزار تومان برای او هزینه برداشته است.
آرایشگاه عروس خانم، آرایشگاه خورشید در خیابان ستارخان است، الف با مسئول آرایشگاه خورشید حسابی راحت است به خاطر همین کارهای نامزدیش را هم پیش او انجام داده است. آرایش، تاج عروس و... برای او ۷۰۰ هزار تومان درآمده.
الف میگوید جایگاه عروسیش زیباتر از چیزی است که از بچگی در ذهن داشته و اگر بخواهد نمره بدهد ۱۰ نمره بالاتر از چیزی میدهد که واقعاً میخواسته است.
ع میگوید ظرف سالاد آن قدر هیجانانگیز بود که آدم میرفت طرفش افسرده میشد!
ساعتهای عروسی این دو مارک LONGINES است. با اینکه ساعتها باهم جفت بودند، اما آنها ساعتها را جدا جدا خریدند چون پول یک جا خریدنش را نداشتند. هر کدام از ساعتها حول و حوش یک میلیون و خردهای هزینه داشته.
ع سرویس طلای عروس را همان روزهای اول بعد از عقد خرید، اما آنها این را به خانوادهشان نگفتند و از سرویس روز عروسی پردهبرداری کردند. سرویسی که آن زمان 2/5 میلیون تومان تمام شد و الان در گرو بانک است. چون با آن وام گرفتهاند!
باغ توی احمدآباد بود و کرایهاش حدود 2/5 میلیون شد. مراسم عروسی هم چهارشنبه برگزار شد.
کیک عروس و داماد یک کیک ۳ طبقه بود که از شیرینی فروشی لادن سعادت آباد گرفته بودند.
عکاسی الف و ع بسیار مفصل بوده با ۶ دوربین، کرین، کلیپ، عکاسی اسپرت، عکاسی کویر و... برادر آقای داماد که عکاس عروس و داماد است با تیم دنیای دیجیتال در خیابان سنایی کار میکند. آتلیه آنها برای عروس و داماد 3/5 میلیون هزینه داشته است.
توصیه عروس و داماد
بهترین توصیهای که میتوانیم به عروس و دامادها بکنیم این است که زود شروع کنند به تحقیق درباره خدمات دهندگان عروسیشان. چه پولدارند و چه کم پول، حداقل از ۶ ماه قبل از عروسی شروع کنند و امیدشان به خدا باشد. آنهایی که پول ندارند هم ناامید نباشند چون همیشه این جو وقتها آدمهایی میآیند سر راه آدم و مشکلاتی را حل میکنند که اصلاً فکرش را نمیکنند. توصیه هر دویمان هم این ست که طبق آرزوهایشان رفتار کنند و حتی اگر کسی پول عروسیشان را میدهد، به خواسته خودشان عروسی بگیرند و هر چیزی که دوست دارند را با هر شرایطی که هست برای عروسیشان جور کنند. چون این بهترین شب عمر هر کسی است و دیگر تکرار نمیشود.