مردی که فکر می کردم دوستم دارد، به من تجاوز کرد!

پرسش : دختر 25 ساله هستم از خانواده ای 4 نفره و یه داداش دارم که 4 سال از خودم بزرگتره. از لحاظ مالی متوسط و از لحاظ مذهبی متعادل. فوق لیسانس بیوتکنولوژیم و دارم واسه دکتری میخونم...
پاسخ

ادامه پرسش: اینارو گفتم که بدونین تو چه شرایطی هستم. از لحاظ اخلاقی خیلی شیطون و شلوغ و به قول خیلی ها خیلی مهربون و بامعرفتم. البته نقاط منفی اخلاقی خودمو هم دارم. اینکه مغرور و تُخسم... و حالا مسئله اصلی: حدود 7 سال پیش پسر عمه ام نسبت به من دچار یه عشق (به نظر من کاذب و به نظر خودش عشق واقعی) شد. بعنوان پسر عمه ارتباطم باهاش خوب بود، ولی من بجای همسر نمی تونستم قبولش کنم. در همون زمان یه خواستگار داشتم که  تصمیم داشتم به اون جواب مثبت بدم. دیگه وقتی پسر عمم این قضیه رو فهمید یه کاری کرد که این ازدواج سر نگرفت. به هر حال من ازش متنفر شدم و دیگه خونشون نمی رفتم. اونم خونمون نمی اومد. تا اینکه بعد از چند وقت که دید همچنان نسبت بهش بی میلم اقدام به خودکشی کرد ولی بعد از دو روز که بیمارستان بستری بود برگشت خونشون. روابط قطع بود تا دو سال پیش که واسه دید و بازدید عید خونشون رفتم و رفت و آمد خانوادگی دوباره شکل گرفت. ولی ما دو تا با هم حرف نمیزدیم. تا اینکه پارسال اومدن دقیقا سر خیابون ما خونه گرفتن. در جریان این همسایگی روابط ما بیشتر شد و دوباره در حد رابطه دختر دایی و پسر عمه بودن باهاش حرف میزدم. طی این چند سال خیلی ها بهم میگفتن که پسر خوبیه و میتونه خوشبختت کنه و از اینجور حرفا. با رفت و آمد بیشتر حدود 5 ماه پیش  دوباره شروع کرد به اس ام اس دادن و اینکه من عاشقتم و بدون تو نمی تونم و از اینجور چیزا. دیگه به این نتیجه رسیدم که حداقل به عنوان یک خواستگار بهش فرصت بدم. با خیلی ها مشورت کردم. همه میگفتن خوبه. خودم رفتاراشو که دیدم به این نتیجه رسیدم حالا که ویژگیهای اخلاقی و کاریش خوبه پس چرا با غریبه ازدواج کنم که هیچ شناختی ندارم. حداقل ویژگیهای اخلاقی مثبت و منفی اینو میدیدم و از یه طرفم یه حس دلسوزی نسبت بهش داشتم. بهش گفتم میتونه واسه خواستگاری اقدام کنه. چون تازه خونه خریده بهم گفت چند ماه بهم فرصت بده تا خونه تکمیل بشه و چون فامیلیم مسلما دوره نامزدی طولانی نخواهیم داشت و همین امسال عروسی رو بگیریم. بهش گفتم 6 ماه زیاده، تا عید 93 فرصت داری (که از اون تاریخ حدود 3 ماه فرصت میشد)، خواستگاری رو بیاین ولی عقد و عروسی بمونه واسه هر وقت که آمادگیشو داشتیم. قبول کرد. کم کم روابط بیشتر شد. داشتم بهش علاقمند میشدم. با هم بیرون میرفتیم. هر روز و شب بهم پیام میداد و این اتفاقات معمول. چون قصدم ازدواج بود بهش  اجازه دادم دستمو بگیره. قبلا پیش اومده بود که باهم تو خونه تنها باشیم ولی کاری نکرده بودیم. حتی بوس و بغل هم نداشتیم. نهایت ارتباط ما همون دست دادن بود. اونم همین طور. تا اینکه دی ماه بود گفت بیا خونمون. رفتم. ازم خواست تا بغلم کنه. و فقط یه بوسه. مخالفت کردم. ولی خب دوستش داشتم. به شرط همون یه بوسه قبول کردم. احتمالا دیگه الان خودتون متوجه پایان ماجرا شدین... بیشتر شبیه یه تجاوز بود تا یه ارتباط عاشقانه. هر کاری کردم نتونستم از دستش فرار کنم. التماسش کردم. قسمش دادم. گفت هیس تو مال خودمی. بخاطر همسایه ها و آبروی خودم جیغ نزدم. وقتی ارضا شد دیگه کار از کار گذشته بود و من دیگه دختر نبودم. لباسامو برداشتم ومثل روانیها تو خیابون جیغ میکشیدم و گریه میکردم. تنها دلداری ای که به خودم میدادم این بود که ما قراره باهم ازدواج کنیم و حالا چه فرقی میکنه اینور عقد یا اونور عروسی. ولی اینم آرومم نمیکرد. تا چند روز جواب پیاما و تماساشو نمیدادم. بعد از چند روز ازش خواستم بریم دکتر تا دکتر هم مهر تایید رو بزنه. با هم رفتیم. دکتر هم تائید کرد. گفت من به پات هستم. کم کم روابطمون سرد شد. دیگه هفته ای یکبار هم پیام نمیداد. وقتی هم بهش گفتم چرا سرد شدی و این بود 7،6سال عشق و علاقت. گفت من به این نتیجه رسیدم که 7 سال راهو اشتباهی رفتم. حجاب یه دختر نشون از نجابتش نیست. تو یه هرزه ای! و خیلی راحت ازم گذشت. و من بعد از حدود 5 ماه نتونستم تکه های شکسته غرورمو جمع کنم. بعد از 5 ماه بغضی تو گلومه که با هر شب گریه کردنم شکسته نشده. و من هنوز تو جواب یه سوالم موندم که چرا با من اینطور کرد!؟!؟!؟!

پاسخ: من واقعا نمیدونم الان چی باید بگم. اتفاقی که شما توصیفش کردین، خیلی دردناکه و می فهمم که چه تاثیر وحشتناکی روی شما گذاشته.... سوال شما اینه که چرا این طور شد اما من بیشتر به این فکر می کنم که بعد از این شما چه می کنید... درباره این که چرا اون آدم با شما این کارو کرد، فقط می تونم بگم یک آدم در نهایت خودخواهی و خودپرستی و با زمینه های اختلال شخصیتی می تونه چنین کاری بکنه. اون اقدام به خودکشی که گفتین هم تاییدکننده این مساله است. با این حال مطمئن باشین که اون آدم با کاری که با شما کرده توی زندگیش خیری نخواهد دید. اما مساله اینه که شما چطور باید به این اتفاق کنار بیاین و ازش چه تجربه ای کسب کنین. مهم ترین تجربه ای که از این اتفاق دردناک کسب کردین باید این باشه که سعی کنین ذهنیات و باورهای قدیمی رو دور بریزین و سبک زندگی خودتون رو بدون تناقض هایی که ناشی از معلق موندن ما بین دنیای قدیم و جدیده، بازسازی کنین. می دونم که نمی تونم تو این چند سطر منظورم رو کامل بیان کنم. برای همین شاید بهتره مساله رو باز نکنم. ترجیح میدم تو جلسه مشاوره و اگر براتون ممکن نیست تو مکالمه تلفنی درباره اش صحبت کنیم. برای هماهنگی با دفتر نوعروس تماس بگیرین.

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...