من کتابهایی که خوندم خیلی تو ذهن ندارم اسمشون رو باید کتابخونم رو نگاه کنم ولی اینا یادمه الان:
زندگی در پیش رو: رومن گاری
صد سال تنهایی: گابریل گارسیا کارکز
کمیاگر: پائیلو کوئیلو
کنار رود پیدرا نشستم و گریستم: پائیلو کوئیلو
غیرممکن کمی دیرتر ممکن است: آرت برگ
لبه تیغ: سامرست موام
گوسفند نباشیم: محمود نامنی
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد:پائیلو کوئیلو
بقیه رو هم یادم اومد یا وقت گردم به کتابخونم سر بزنم حتما میگم بهتون.
پیشنهاد میکنم که مطالعه کنید
خوبی خانومی ؟ خوشحالم که کتابهای مورد علاقه ات رو بهمون معرفی کردی ، فقط دوست دارم حتماً هر زمان فرصت داشتی ف یکی یکی این کتاب ها رو توی پست های مجزا توصیف کنی و حتی دوستان دیگری که این کتاب ها رو خوندن، بیان و نظراتشون رو با دیگران مطرح کنن .
این تاپیک به درخواست یکی از دوستان عزیز نوعروس ، نسرین جان ، ساخته شد، ایشون قراره هر روز یه کتاب خوب رو بهمون معرفی کنه و البته مطالبی مفید از متن کتاب رو هم در حد چند جمله برامون بنویسن.
هر یک از دوستان دیگه هم خوشحال میشیم توی این کار به نسرین جان یاری برسونن، حتماً وقتی کتابی رو معرفی می کنید، در خصوص اینکه کتاب در چه زمینه ای هست حتماً صحبت بشه ، پاراگراف هایی خاص از متن رو هم برامون بنویسید تا دوستان دیگه ترغیب بشن برای خوندن.
البته من اداره این تاپیک رو به نسرین جون میسپارم و دوست دارم خودشون با سلیقه خودشون اینجا رو رونق بدن ، به هر حال پیشنهاد خوب از خودشون بوده و بهتره دستشون برای این تاپیک باز باشه.
لزوماً پیشنهادی که از طرف من یا هر دوست دیگری اینجا مطرح می شود مورد پسند همه ذهن ها نیست. تنها موضوعاتی که با آنها ارتباط برقرار می کنیم را اینجا ارائه می دهیم. فارغ از کلاس ِ نویسنده یا فاخر بودن و نبودن اثرش
صفا جون ممنون به خاطر تاپیک خوبت
مهدیه جان فک کنم سلیقه مون در مورد کتاب شبیه هم باشه
منم کتابهای پائلو کوئلیو رو دوس دارم
کمیاگر و کنار رود پیدرا نشستم و گریستم رو خوندم
صد سال تنهایی ارکز رو نمیدونم چرا تا 30 صفحه اول بیشتر نتونستم بخونم خیلی سنگینه بنظرم
یکی از نویسندگانی که خیلی قلمش منو مجذوب خودش میکنه عباس معروفی هستش . پیشهاد میکنم حتما برید کتاباش رو بخونید
سمفونی مردگان :عباس معروفی
تماما مخصوص :عباس معروفی
الان حضور ذهن ندارم ولی حتما براتون اسم کتاباش رو میزارم
دوستانی که به این اتاق قدم رنجه می فرمایید امیدوارم قدر چند دقیقه حس تان نسبت به من ِ درونتان بهتر شود. فکر می کنم بهترین حرفها درکتابهای خوب آدم را به چالش خودشناسی می کشاند اگر توسط آن قدری آگاه شویم. قدری پرواز کنیم ورای مشکلات ورای رنجش ها از جهل موجودات و حوادث پیرامون.
صفای عزیز سلام
نظر لطف شما باعث دلگرمی من شد. که متاسفانه کتاب از کمترین جاذبه برای مردم ما برخورداره.
بله اون مشکل پیش آمد.ولی خیلی خوبه اگر حل بشه. خسته نباشید
چه عالی ، تبریک میگم به این حسن نظرتون و من که خودم پای ثابت این تاپیک شما خواهم بود و امیدوارم روز به روز رونق بیشتری بگیره و از کتاب های خوبی که پیشنهاد میدی ، بتونیم استفاده کنیم.
جالبه ایجاد این تاپیک همزمان شد با شروع نمایشگاه کتاب تهران و ما اینووو به فال نیک میگیریم که حداقل توی همه مشغله های زندگی بتونیم زمانی رو برای خوندن کتاب خالی کنیم.
نسرین جان یه مشکلی هست که باید زودتر حلش کنم، عکس و متن گاهی با هم توی یه پست قرار نمیگیرن و مشکل ساز میشن، اینو توی این هفته حل میکنم که انشالا بتونی متن و عکس رو با هم در یک پست بزاری خانوم.
مهدیه عزیزم سلام و روز خوش ، ممنون میشم البته توی این همه مشغله ای که داری ، کلی به ما لطف میکنی.
نام : چراغ ها را من خاموش می کنم – بهترین اثر خانم پیرزاد
نویسنده : زویا پیرزاد
موضوع : رُمان
ناشر : نشر مرکز
مساله ی روز مرگی و تکرار در زندگی زناشویی، مساله ایست که بارها همه ی ما به آن فکر کرده ایم و شاید از بزرگ ترین ترس ها و چالش ها در میان جوانان برای شروع یک زندگی باشد. این رمان به رمانی کاملاً زنانه معروف است.
گزیده
"نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن
هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن
آدمها که عقیدهات را میپرسند، نظرت را نمیخواهند، میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی
بحث کردن با آدمها بیفایده است"
نسرین جان باهات موافقم، ولی خیلی خوبه که ما بتونیم کتاب هایی که خوندیم و به نظرمون واقعاً ارزش معرفی کردن رو دارن به دیگر دوستان معرفی کنیم و متن هایی از اون رو براشون قرار بدیم تا بیشتر علاقمند بشن.
از اینکه شما رو بین خودمون داریم ، بینهایت خوشحالم و مطمئنم به زودی این تاپیک، پربازدید ترین تاپیک های اتاق گفتگوی نوعروس میشه ، فقط برای اینکه آدم ها حوصله خوندن داشته باشن و عادت کنن، باید متن های خیلی کوتاه در حد دو سه خط در ابتدا قرار داد .
نام: اسکار و بانوی گلی (صورتی) پوش
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت (بی نظیر)
ترجمه سروش حبیبی بهتر است.
داستان در مورد پسربچهی ده سالهی مبتلا به سرطانی به نام اسکار است که طبق پیشبینی پزشک تنها دوازده روز دیگر زنده است و در بیمارستان سر میکند. شخصی به نام مامی رز با لباس صورتی هر روز در بیمارستان با اسکار ملاقات میکند. او معتقد است اسکار میتواند این دوازده روز را مانند صد و بیست سال زندگی کند.
قلم صمیمی اشمیت در این کتاب نیز مسائل مذهبی و فلسفی را به سادگی به مطرح میکند.
نام:روان درمانی اگزیستانسیال
نویسنده: دکتر اروین دیالوم
ترجمه : دکتر سپیده حبیب
نشر : نی
کتاب رواندرمانى اگزیستانسیال هم راهنمایى براى درمانگران است و هم نوعى درمان بهشمار مىرود: هرکس که آن را بخواند، عمیقاً تحت تأثیر قرار مىگیرد و خردمندتر مىشود انگار چندین ساعت به گفتوگو با کسى نشسته که عزمش را براى عبور از ژرفترین مشکلات بشرى جزم کرده است. داستایفسکى، تولستوى، کافکا، سارتر، کامو و بسیارى دیگر با نویسنده همآوا شدهاند تا از دلواپسىهاى غایى بشر بگویند.
پی نوشت: اگر از خودتان و مشکلات روحی تان خسته شدید، و دوست دارید ملموس و بی افاده، آستین بالا بزنید و روی قشنگترین نقطه ی زندگی بایستید ...یا با خودتان قرار ملاقات بگذارید، این کتاب خوب است.
امسال نمایشگاه نرفته ام. شاید تا اختتامیه هم وقت نباشد که بروم یا نخواهم که بروم. کتاب هر جای دنیا که باشد اگر حرف حقی توش بنویسی حتماً خوانده خواهد شد. بین المللی خواهد شد. اما ...
باور کنید ما به اغذیه فروشی ها بیشتر احترام می گذاریم.
صد و پنجاه پله زیرِ زمین، صندلی، میز، بازجو، دوربین...
کاش میشد عقب عقب کلِ زندگیمو برم به سمتِ جنین!
جُرمهایی به قُطرِ پرونده، شُرکایی به اسمِ «خواننده»،
ارتباطِ شقیقه و گردو، ارتباطِ «بی.بی.سی» و بنده!
جُرمِ شَک به اصولِ این هستی، جُرمِ رانندگیِ در مستی،
شعرهای حمایت از «کاکتوس»، «تو شبیه برادرم هستی»
اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،
فرق ناچیز خانه و زندان،
اعترافم هنوز یک جملهست:
«من فقط شاعرم! جناب سروان!»
گفته بود: فقط یک بار اتفاق می افتد که ما زن ها زندگیمان را با دل و جان وقف کسی کنیم. شما مردها این طور نیستید، نه؟ ما زن ها مثل اسب سرکشی هستیم که به هیچ کس سواری نمی دهد مگر به آن رام کننده، نخند، به چی می خندی! هر زنی دوست داشتن ِ واقعی را فقط یک بار تجربه می کند. بعد از آن هر چه پیش می آید جعلی و بیخود است.
" فیل ها __ شاهرخ گیوا / انتشارات ققنوس "
" فیل ها " جز کتابهای خوب امسال بود، پیشنهاد می کنم خواندنش را....
باید برای حال زندگی کرد، نباید افسوس گذشته را خورد، باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد. بیشتر مردم زندگی نمیکنند، فقط باهم مسابقه دو گذاشته اند. میخواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرما گرم رفتن آنقدر نفس شان بند می آید و نفس نفس می زنند که چشمشان زیبایی ها و آرامش سرزمینی را که از آن می گذرند نمی بینند و بعد یک وقت چشمشان به خودشان می افتد و می بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمیکند به هدفشان رسیده اند یا نه....
من این کتاب رو بیش از 4 بار خوندم ، واقعاً تاثیر شگرفی توی زندگیم گذاشت .
پیشنهاد میکنم حتمن بخونید .
زندگی، بازگشت اندیشه ها، گفتارها و کردارهای ماست که دیر یا زود به ما باز می گردد. تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است. دشمنان شما همه در درون خودتان هستند. تنها کسی که باید دگرگون شود، خودتان هستید؛ خودتان که دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط پیرامون تان نیز دگرگون می شود. برای شفای تن باید روح را شفا داد....
جلویش زانو زد و با تحسین نگاهش کرد، آن طوری که بیش تر شایسته ی تماشای وسایل عالی چای بود. سرخی مبهمی از لعاب سفیدش می تراوید. کیکوجی دستش را دراز کرد تا سطح خنک و دلپذیرش را لمس کند.
"مثل خواب، لطیف. حتا آدمی مثل من هم که چیز زیادی در این باره نمی دونه، می تونه خوبی این سفال رو درک کنه."
می خواست بگوید "مثل خواب یک زن"، ولی کلمات آخرش را جوید.
همین جاست. دو وجب زمینی که از بهشت روی زمین افتاده است ...
چهار سال قبل هم ، این جا آمده بود و بوی این قله را می شناخت. آنجا درخت اناری که کوچک بود ایستاده بود. سرپاس صبحگاهی فریاد می زند:
خدای من ... بی شک این آخرین انار دنیاست. هیچ جای دنیا هیچ درختی در این ارتفاع نمی روید.
آن درخت، "آخرین انار دنیا" بود. آنجایی که زمین تمام می شد و سرزمین های خدایی شروع می شد. آن جایی که آدم احساس بی پایان و همیشگی بودن می کرد. انگار این انار حد جدایی زمین و آسمان بود.
می گوید : من از عشق می میرم.
از این حرف، رفقایش روده بر شدند. آن جاست که کلیدهایش را نشان می دهد و میگوید:
این کلید دروازه های خیالی است!
اسم کلیدهایش را می گوید ، از کلیدی حرف میزند که در روزی بارانی دری را خواهد گشود.
همه چیز را فقط به این خاطر می گویم که بدانی سالهای اولیه آشناییمان را با هم، چگونه دیده ام. مسائل ژرفتر هرگز تغییر نکرده اند؛ تطابقی که با هم داشتیم، آن شناخت ، شور نخستین دیدار همه این ها ادامه داشته اند و نیز همواره ادامه خواهند داشت. من تو را برای ابد دوست دارم، اکنون بیشتر از نخستین دیدارمان دوستت دارم، و به این می گویند، سرنوشت.
6 اکتبر 1915
آنچه روح می اندیشد ، اغلب برای انسانی که روحی دارد ناشناخته است. ما قطعا عظیم تر از آنیم که می اندیشیم.
گزیده کردن متن این کتاب واقعا شدنی نیست. آنقدر که متن زیباست. ترجمه آرش حجازی افزون بر این قصه. هیچ ... فقط می شود با این کتاب گریست و خندید. بی هیچ غصه ای ...
نامه های عاشقانه یک یک پیامبر برگردان از آرش حجازی
نه هلیا ! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است ، تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است . سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد . چه چیز ، مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی ، آتش طلب می کند ؟ مگر پوزش ، فرزند فروتن انحراف نیست ؟
شب از من خالیست.
نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم*****
+ این پست رو به عشق مردی که همه ی هستی ِ منه منتشر می کنم.
پرویز من ... فراموش نکن که من نمیتوانم تو را فراموش کنم. این به منزله حکم مرگ من است. هنوز خاطره شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گاهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه رنچ ها و فم هایم را فراموش می کنم و برای یک لحظه کوتاه خودم را خوشبخت می یابم. کاش آن شبها تجدید شود و ما بتوانیم درکنار هم زندگی سعادتمندانه ای را تشکیل دهیم.
دلم می خواهد آنقدر کوچک بشوم که به قدر یک پرنده باشم
آن وقت پر بزنم و بیایم پیش تو.
...هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه ای بیافرینم،باور کن!
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.
آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم.....
نام هلیا چگونه در ایران ساخته شد:
روزنامه همشهری ، شماره ۳۴۸۹ ، 17 شهریور ۱۳۸۳
هلیا اسمی که برای نخستین بار در ایران به وسیله نادر ابراهیمی، در کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار رفت، ساخته خلاقیت نویسنده آن است، ریشه تاریخی ندارد و با این حال میان مردم، به عنوان اسمی زنانه، رواج یافته است.
نادر ابراهیمی، که در سال های اخیر به دلیل بیماری، خانه نشین شده است، نام هلیا را سال ها پیش، در مسافرتی از تهران به اصفهان خلق کرد.
فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده رمان آتش بدون دود، گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد نادر ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگ نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است. در فرهنگ های "آوای نام های ایران زمین" نوشته پری زنگنه، "فرهنگ جامع نام های ایرانی" نوشته محمد حاجی زاده و "فرهنگ جامع نام های ایران زمین" نوشته اسماعیل هیرمندنیا، اسم هلیا ذکر نشده است.
در این فرهنگ ها، نزدیک ترین اسم های لاتین به هلیا، اسم های هلن، هلنا و هلینا است.
باز میگردم، همیشه باز میگردم، مرا تصدیق کنی یا انکار، مرا سر آغاز بپنداری یا پایان، من در پایان پایان ها فرو نمی روم. باز می گردم. همیشه باز میگردم. مرا بشنوی یا نه، مرا جستجو کنی یا نکنی، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.
نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم*****
بیشتر خبرهای زندگی مانند تولد یک نوزاد،نامزدی یک زوج و تصادف غم انگیز در نیمه شب را با تلفن به آدم می دهند. بیشتر اتفاق های مهم سفر زندگی آدمی را، چه خوب و چه بد، با صدای تلفن خبر می دهند.
صفحه 16
صدای یک مادر به هیچ کس دیگری شباهت ندارد.
صفحه 17
معجزه معمولا هر روز بی سر و صدا افتاق می افتند: دراتاق عمل، در دریای توفانی و یا وقتی ناگهانی عابری وسط خیابان ظاهر میشود. این معجزه ها بندرت مورد توجه واقع می شوند و کسی حساب آنها را نگه نمی دارد.
صفحه 29
تو را زنانه میخواهم/زیرا تمدن زنانه است/شعر زنانه است/ساقه ی گندم/شیشه ی عطر/حتی پاریس زنانه است/و بیروت با تمامی زخمهایش زنانه است/تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند.. زن باش/تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند...زن باش
من کتابهایی که خوندم خیلی تو ذهن ندارم اسمشون رو باید کتابخونم رو نگاه کنم ولی اینا یادمه الان:
زندگی در پیش رو: رومن گاری
صد سال تنهایی: گابریل گارسیا کارکز
کمیاگر: پائیلو کوئیلو
کنار رود پیدرا نشستم و گریستم: پائیلو کوئیلو
غیرممکن کمی دیرتر ممکن است: آرت برگ
لبه تیغ: سامرست موام
گوسفند نباشیم: محمود نامنی
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد:پائیلو کوئیلو
بقیه رو هم یادم اومد یا وقت گردم به کتابخونم سر بزنم حتما میگم بهتون.
پیشنهاد میکنم که مطالعه کنید
مهدیه عزیز ، سلام و روز خوش
خوبی خانومی ؟ خوشحالم که کتابهای مورد علاقه ات رو بهمون معرفی کردی ، فقط دوست دارم حتماً هر زمان فرصت داشتی ف یکی یکی این کتاب ها رو توی پست های مجزا توصیف کنی و حتی دوستان دیگری که این کتاب ها رو خوندن، بیان و نظراتشون رو با دیگران مطرح کنن .
باز هم ممنونم عزیزم.
صفـــــا
سلام دوستان
این تاپیک به درخواست یکی از دوستان عزیز نوعروس ، نسرین جان ، ساخته شد، ایشون قراره هر روز یه کتاب خوب رو بهمون معرفی کنه و البته مطالبی مفید از متن کتاب رو هم در حد چند جمله برامون بنویسن.
هر یک از دوستان دیگه هم خوشحال میشیم توی این کار به نسرین جان یاری برسونن، حتماً وقتی کتابی رو معرفی می کنید، در خصوص اینکه کتاب در چه زمینه ای هست حتماً صحبت بشه ، پاراگراف هایی خاص از متن رو هم برامون بنویسید تا دوستان دیگه ترغیب بشن برای خوندن.
البته من اداره این تاپیک رو به نسرین جون میسپارم و دوست دارم خودشون با سلیقه خودشون اینجا رو رونق بدن ، به هر حال پیشنهاد خوب از خودشون بوده و بهتره دستشون برای این تاپیک باز باشه.
صفــــــا
صفا جان سلام
خوشحالم که به پیشنهادم عمل کردید و ممنونم
لزوماً پیشنهادی که از طرف من یا هر دوست دیگری اینجا مطرح می شود مورد پسند همه ذهن ها نیست. تنها موضوعاتی که با آنها ارتباط برقرار می کنیم را اینجا ارائه می دهیم. فارغ از کلاس ِ نویسنده یا فاخر بودن و نبودن اثرش
صفا جون ممنون به خاطر تاپیک خوبت
مهدیه جان فک کنم سلیقه مون در مورد کتاب شبیه هم باشه
منم کتابهای پائلو کوئلیو رو دوس دارم
کمیاگر و کنار رود پیدرا نشستم و گریستم رو خوندم
صد سال تنهایی ارکز رو نمیدونم چرا تا 30 صفحه اول بیشتر نتونستم بخونم خیلی سنگینه بنظرم
یکی از نویسندگانی که خیلی قلمش منو مجذوب خودش میکنه عباس معروفی هستش . پیشهاد میکنم حتما برید کتاباش رو بخونید
سمفونی مردگان :عباس معروفی
تماما مخصوص :عباس معروفی
الان حضور ذهن ندارم ولی حتما براتون اسم کتاباش رو میزارم
دوستانی که به این اتاق قدم رنجه می فرمایید امیدوارم قدر چند دقیقه حس تان نسبت به من ِ درونتان بهتر شود. فکر می کنم بهترین حرفها درکتابهای خوب آدم را به چالش خودشناسی می کشاند اگر توسط آن قدری آگاه شویم. قدری پرواز کنیم ورای مشکلات ورای رنجش ها از جهل موجودات و حوادث پیرامون.
سلام صفا جون.ممنونم . حتما سر فرصت خلاصه و برداشتی ازین کتاب ها میذارم .
صفای عزیز سلام
نظر لطف شما باعث دلگرمی من شد. که متاسفانه کتاب از کمترین جاذبه برای مردم ما برخورداره.
بله اون مشکل پیش آمد.ولی خیلی خوبه اگر حل بشه. خسته نباشید
سلام نسرین عزیز
چه عالی ، تبریک میگم به این حسن نظرتون و من که خودم پای ثابت این تاپیک شما خواهم بود و امیدوارم روز به روز رونق بیشتری بگیره و از کتاب های خوبی که پیشنهاد میدی ، بتونیم استفاده کنیم.
جالبه ایجاد این تاپیک همزمان شد با شروع نمایشگاه کتاب تهران و ما اینووو به فال نیک میگیریم که حداقل توی همه مشغله های زندگی بتونیم زمانی رو برای خوندن کتاب خالی کنیم.
باز هم ممنونم از پیشنهاد خوب و بجات عزیزم.
روزگارت خوش
نسرین جان یه مشکلی هست که باید زودتر حلش کنم، عکس و متن گاهی با هم توی یه پست قرار نمیگیرن و مشکل ساز میشن، اینو توی این هفته حل میکنم که انشالا بتونی متن و عکس رو با هم در یک پست بزاری خانوم.
مهدیه عزیزم سلام و روز خوش ، ممنون میشم البته توی این همه مشغله ای که داری ، کلی به ما لطف میکنی.
نام : چراغ ها را من خاموش می کنم – بهترین اثر خانم پیرزاد
نویسنده : زویا پیرزاد
موضوع : رُمان
ناشر : نشر مرکز
مساله ی روز مرگی و تکرار در زندگی زناشویی، مساله ایست که بارها همه ی ما به آن فکر کرده ایم و شاید از بزرگ ترین ترس ها و چالش ها در میان جوانان برای شروع یک زندگی باشد. این رمان به رمانی کاملاً زنانه معروف است.
گزیده
"نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن
هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن
آدمها که عقیدهات را میپرسند، نظرت را نمیخواهند، میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی
بحث کردن با آدمها بیفایده است"
برای پاک کردن کتابها کافی است آنها را باز نکنیم ، آدمها هم همینطور برای محو کردنشان کافی است هرگز با آنها صحبت نکنیم...
" همه گرفتارند __ کریستین بوبن/ ترجمه نگار صادقی"
نسرین جان باهات موافقم، ولی خیلی خوبه که ما بتونیم کتاب هایی که خوندیم و به نظرمون واقعاً ارزش معرفی کردن رو دارن به دیگر دوستان معرفی کنیم و متن هایی از اون رو براشون قرار بدیم تا بیشتر علاقمند بشن.
از اینکه شما رو بین خودمون داریم ، بینهایت خوشحالم و مطمئنم به زودی این تاپیک، پربازدید ترین تاپیک های اتاق گفتگوی نوعروس میشه ، فقط برای اینکه آدم ها حوصله خوندن داشته باشن و عادت کنن، باید متن های خیلی کوتاه در حد دو سه خط در ابتدا قرار داد .
با تشکر
صفـــــا
نام : عوارض جانبی
نویسنده : وودی آلن لعنتی ;)
گزیده:
خوب ها بهتر می خوابند ، در حالی که به نظر می آید بدها از ساعات بیداری لذت بیشتری می برند .
مهم نیست جزء کدام گروه باشی ، همیشه توی آن یکی بیشتر خوش می گذرد .
نسرین جان پس کجایی؟؟؟
نام: مجله بوردا
سایت: http://www.burdastyle.com/
پی نوشت : پر از الگوی لباس های ژورنالی ... فقط ببرید سلیقه به خرج بدهید و بدوزید ...
...
نام: اسکار و بانوی گلی (صورتی) پوش
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت (بی نظیر)
ترجمه سروش حبیبی بهتر است.
داستان در مورد پسربچهی ده سالهی مبتلا به سرطانی به نام اسکار است که طبق پیشبینی پزشک تنها دوازده روز دیگر زنده است و در بیمارستان سر میکند. شخصی به نام مامی رز با لباس صورتی هر روز در بیمارستان با اسکار ملاقات میکند. او معتقد است اسکار میتواند این دوازده روز را مانند صد و بیست سال زندگی کند.
قلم صمیمی اشمیت در این کتاب نیز مسائل مذهبی و فلسفی را به سادگی به مطرح میکند.
نام:روان درمانی اگزیستانسیال
نویسنده: دکتر اروین دیالوم
ترجمه : دکتر سپیده حبیب
نشر : نی
کتاب رواندرمانى اگزیستانسیال هم راهنمایى براى درمانگران است و هم نوعى درمان بهشمار مىرود: هرکس که آن را بخواند، عمیقاً تحت تأثیر قرار مىگیرد و خردمندتر مىشود انگار چندین ساعت به گفتوگو با کسى نشسته که عزمش را براى عبور از ژرفترین مشکلات بشرى جزم کرده است. داستایفسکى، تولستوى، کافکا، سارتر، کامو و بسیارى دیگر با نویسنده همآوا شدهاند تا از دلواپسىهاى غایى بشر بگویند.
پی نوشت: اگر از خودتان و مشکلات روحی تان خسته شدید، و دوست دارید ملموس و بی افاده، آستین بالا بزنید و روی قشنگترین نقطه ی زندگی بایستید ...یا با خودتان قرار ملاقات بگذارید، این کتاب خوب است.
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...
هنوزم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی؟
هنوز شبها توی تختت کتابِ شعر میخونی؟
کناره پنجره شادی با یه سیگار پنهونی؟
هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته؟
هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته؟
هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین میخوای؟
هنوزم روحِ هـامـونو، تو جسم جیمزدین میخوای؟
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
بازم قمیشی گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
تو وقتی شعر میخونی منو یادت میاد اصلن؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمیگردن؟
همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونهگیِ من...
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه،
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
بازم قمیشی گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
امسال نمایشگاه نرفته ام. شاید تا اختتامیه هم وقت نباشد که بروم یا نخواهم که بروم. کتاب هر جای دنیا که باشد اگر حرف حقی توش بنویسی حتماً خوانده خواهد شد. بین المللی خواهد شد. اما ...
باور کنید ما به اغذیه فروشی ها بیشتر احترام می گذاریم.
صد و پنجاه پله زیرِ زمین، صندلی، میز، بازجو، دوربین...
کاش میشد عقب عقب کلِ زندگیمو برم به سمتِ جنین!
جُرمهایی به قُطرِ پرونده، شُرکایی به اسمِ «خواننده»،
ارتباطِ شقیقه و گردو، ارتباطِ «بی.بی.سی» و بنده!
جُرمِ شَک به اصولِ این هستی، جُرمِ رانندگیِ در مستی،
شعرهای حمایت از «کاکتوس»، «تو شبیه برادرم هستی»
اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،
فرق ناچیز خانه و زندان،
اعترافم هنوز یک جملهست:
«من فقط شاعرم! جناب سروان!»
گفته بود: فقط یک بار اتفاق می افتد که ما زن ها زندگیمان را با دل و جان وقف کسی کنیم. شما مردها این طور نیستید، نه؟ ما زن ها مثل اسب سرکشی هستیم که به هیچ کس سواری نمی دهد مگر به آن رام کننده، نخند، به چی می خندی! هر زنی دوست داشتن ِ واقعی را فقط یک بار تجربه می کند. بعد از آن هر چه پیش می آید جعلی و بیخود است.
" فیل ها __ شاهرخ گیوا / انتشارات ققنوس "
" فیل ها " جز کتابهای خوب امسال بود، پیشنهاد می کنم خواندنش را....
باید برای حال زندگی کرد، نباید افسوس گذشته را خورد، باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد. بیشتر مردم زندگی نمیکنند، فقط باهم مسابقه دو گذاشته اند. میخواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرما گرم رفتن آنقدر نفس شان بند می آید و نفس نفس می زنند که چشمشان زیبایی ها و آرامش سرزمینی را که از آن می گذرند نمی بینند و بعد یک وقت چشمشان به خودشان می افتد و می بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمیکند به هدفشان رسیده اند یا نه....
" بابا لنگ دراز __ جین وبستر "
از صفحه " رونوشته های من " در فیس بوک
این صفحه یکی از صفحات مورد علاقه من توی فیس بوک هست که معرفی کتاب هاش بی نظیره .
من این کتاب رو بیش از 4 بار خوندم ، واقعاً تاثیر شگرفی توی زندگیم گذاشت .
پیشنهاد میکنم حتمن بخونید .
زندگی، بازگشت اندیشه ها، گفتارها و کردارهای ماست که دیر یا زود به ما باز می گردد. تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است. دشمنان شما همه در درون خودتان هستند. تنها کسی که باید دگرگون شود، خودتان هستید؛ خودتان که دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط پیرامون تان نیز دگرگون می شود. برای شفای تن باید روح را شفا داد....
" چهار اثر از فلورانس اسکاول شین "
بی مونس بودن بهتر است از داشتن ِ مونسی که فقط صدایش را می شنوی...
" پُل ها __ احمد ابوالفتحی / نشر چرخ "
جلویش زانو زد و با تحسین نگاهش کرد، آن طوری که بیش تر شایسته ی تماشای وسایل عالی چای بود. سرخی مبهمی از لعاب سفیدش می تراوید. کیکوجی دستش را دراز کرد تا سطح خنک و دلپذیرش را لمس کند.
"مثل خواب، لطیف. حتا آدمی مثل من هم که چیز زیادی در این باره نمی دونه، می تونه خوبی این سفال رو درک کنه."
می خواست بگوید "مثل خواب یک زن"، ولی کلمات آخرش را جوید.
کتاب وارث عذاب عشق
من عاشق این شعرشم:
همه ما وارثیم
وارث عذاب عشق
سهم اونکس بیشتره
که میشه خراب عشق
سوختن و فریاد زدن
اینه رمز و راز عشق
وقت از خود مردنه لحظه آغاز عشق
مرسی مهتاب عزیز
مرسی نسرین گل بخاطر انتخاب های بی نظیرت ، فقط اینجا رو زودتر زودتر آپدیت کن ، من هر روز سر میزنم.
هیچ نبودم
هیچ نداشتم
پیش از اینکه عاشقت باشم
پیش از این که دوستت بدارم.
بی تو
بی اهمیت و بی نام
در خیابانهای مشکوک و مردد
به استنشاق هوای انتظار
به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم.
همین جاست. دو وجب زمینی که از بهشت روی زمین افتاده است ...
چهار سال قبل هم ، این جا آمده بود و بوی این قله را می شناخت. آنجا درخت اناری که کوچک بود ایستاده بود. سرپاس صبحگاهی فریاد می زند:
خدای من ... بی شک این آخرین انار دنیاست. هیچ جای دنیا هیچ درختی در این ارتفاع نمی روید.
آن درخت، "آخرین انار دنیا" بود. آنجایی که زمین تمام می شد و سرزمین های خدایی شروع می شد. آن جایی که آدم احساس بی پایان و همیشگی بودن می کرد. انگار این انار حد جدایی زمین و آسمان بود.
می گوید : من از عشق می میرم.
از این حرف، رفقایش روده بر شدند. آن جاست که کلیدهایش را نشان می دهد و میگوید:
این کلید دروازه های خیالی است!
اسم کلیدهایش را می گوید ، از کلیدی حرف میزند که در روزی بارانی دری را خواهد گشود.
همه چیز را فقط به این خاطر می گویم که بدانی سالهای اولیه آشناییمان را با هم، چگونه دیده ام. مسائل ژرفتر هرگز تغییر نکرده اند؛ تطابقی که با هم داشتیم، آن شناخت ، شور نخستین دیدار همه این ها ادامه داشته اند و نیز همواره ادامه خواهند داشت. من تو را برای ابد دوست دارم، اکنون بیشتر از نخستین دیدارمان دوستت دارم، و به این می گویند، سرنوشت.
6 اکتبر 1915
آنچه روح می اندیشد ، اغلب برای انسانی که روحی دارد ناشناخته است. ما قطعا عظیم تر از آنیم که می اندیشیم.
گزیده کردن متن این کتاب واقعا شدنی نیست. آنقدر که متن زیباست. ترجمه آرش حجازی افزون بر این قصه. هیچ ... فقط می شود با این کتاب گریست و خندید. بی هیچ غصه ای ...
نامه های عاشقانه یک یک پیامبر برگردان از آرش حجازی
و هم چنین
دلواپس شادمانی تو هستم (گزیده نامه های عاشقانه جبران خلیل جبران و ماری هاسکل)
ای عشق تو هم کنارمان آمده ای
امروز سر قرارمان آمده ای
تنهایی و من چقدر خوشحال شده ایم
ممنون که تو هم به غارمان آمده ای
نه هلیا ! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است ، تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است . سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد . چه چیز ، مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی ، آتش طلب می کند ؟ مگر پوزش ، فرزند فروتن انحراف نیست ؟
شب از من خالیست.
نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم*****
در تالار بزرگ ندامت ها ، از دست رفته ها و به دست نیامده ها با هم می رقصند
نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم*****
+ این پست رو به عشق مردی که همه ی هستی ِ منه منتشر می کنم.
پرویز من ... فراموش نکن که من نمیتوانم تو را فراموش کنم. این به منزله حکم مرگ من است. هنوز خاطره شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گاهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه رنچ ها و فم هایم را فراموش می کنم و برای یک لحظه کوتاه خودم را خوشبخت می یابم. کاش آن شبها تجدید شود و ما بتوانیم درکنار هم زندگی سعادتمندانه ای را تشکیل دهیم.
دلم می خواهد آنقدر کوچک بشوم که به قدر یک پرنده باشم
آن وقت پر بزنم و بیایم پیش تو.
...هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه ای بیافرینم،باور کن!
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.
آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم.....
نام هلیا چگونه در ایران ساخته شد:
روزنامه همشهری ، شماره ۳۴۸۹ ، 17 شهریور ۱۳۸۳
هلیا اسمی که برای نخستین بار در ایران به وسیله نادر ابراهیمی، در کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار رفت، ساخته خلاقیت نویسنده آن است، ریشه تاریخی ندارد و با این حال میان مردم، به عنوان اسمی زنانه، رواج یافته است.
نادر ابراهیمی، که در سال های اخیر به دلیل بیماری، خانه نشین شده است، نام هلیا را سال ها پیش، در مسافرتی از تهران به اصفهان خلق کرد.
فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده رمان آتش بدون دود، گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد نادر ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگ نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است. در فرهنگ های "آوای نام های ایران زمین" نوشته پری زنگنه، "فرهنگ جامع نام های ایرانی" نوشته محمد حاجی زاده و "فرهنگ جامع نام های ایران زمین" نوشته اسماعیل هیرمندنیا، اسم هلیا ذکر نشده است.
در این فرهنگ ها، نزدیک ترین اسم های لاتین به هلیا، اسم های هلن، هلنا و هلینا است.
باز میگردم، همیشه باز میگردم، مرا تصدیق کنی یا انکار، مرا سر آغاز بپنداری یا پایان، من در پایان پایان ها فرو نمی روم. باز می گردم. همیشه باز میگردم. مرا بشنوی یا نه، مرا جستجو کنی یا نکنی، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.
نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم*****
سنگی بر پیشانی کوه خورد.سنگ شکست.کوه خندید.روزی کوه میشکند.خواهی دید
نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم*****
بیشتر خبرهای زندگی مانند تولد یک نوزاد،نامزدی یک زوج و تصادف غم انگیز در نیمه شب را با تلفن به آدم می دهند. بیشتر اتفاق های مهم سفر زندگی آدمی را، چه خوب و چه بد، با صدای تلفن خبر می دهند.
صفحه 16
صدای یک مادر به هیچ کس دیگری شباهت ندارد.
صفحه 17
معجزه معمولا هر روز بی سر و صدا افتاق می افتند: دراتاق عمل، در دریای توفانی و یا وقتی ناگهانی عابری وسط خیابان ظاهر میشود. این معجزه ها بندرت مورد توجه واقع می شوند و کسی حساب آنها را نگه نمی دارد.
صفحه 29
در بندر آبی چشمانت
تو را زنانه میخواهم/زیرا تمدن زنانه است/شعر زنانه است/ساقه ی گندم/شیشه ی عطر/حتی پاریس زنانه است/و بیروت با تمامی زخمهایش زنانه است/تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند.. زن باش/تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند...زن باش
نسرین جان عالی بودند، ممنونم.
میخوام عکس بذارم
جورج مک دونالد فریزر
رومیو و ژولیت
آناکارنینا
جنگ و صلح
دنیل خارمس
شیر شاه
قهقه ی اسکارلت
از بارانی که دیر بارید
سرباز سال های ابری
صد سال تنهایی
بدون شرح
خیلی بدون شرحححححححححححححححححححححححححح !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بچه ها لیست صد کتاب برتر به انتخاب بهترین نویسنده های در حال حاضر جهان رو میفرستم و در انتها یه ایده دارم . . . . . . . . .
یکم به هم ریخته شد :(
مرسی جانان
چقد زیادن!!!!!!!
تو خوندی همه رو
کتاب بیشعوری رو پیشنهاد میکنم حتمن بخونید