گلفروشی به رغم همه حساسیت ها و سفارش های عروس خانم، دسته گل را به گونه ای درست کرد که الهه حسابی عصبانی شد

مدت نامزدی و دوران عقد الهه و رضا خیلی طولانی نبود و همین کم بودن زمان باعث شده بود فشار مضاعفی را تحمل کنند جوری که وقتی به روز عروسی رسیدند، نفس راحتی کشیدند، اما نمی‌دانستند که دسته گل عروس خانم که با کلی وسواس و دقت انتخابش کرده و سفارش داده بود، دردسرساز می‌شود و حال و هوای عروس خانم را کمی تا قسمتی طوفانی می‌کند. ماجرا اینطوری شروع شد که الهه با خیال راحت و لب خندان به آرایشگاه رفت و چون از بابت این بخش قضیه خیالش کاملا راحت بود، چشمهایش را بست و اجازه داد که آرایشگر کارش را بکند. تا اینجای کار هیچ مشکلی نبود، اما وقتی رضا سر ساعت معین پیدایش نشد و خبر داد که در گل فروشی معطل شده، ابرهای طوفان‌زا کم‌کم از راه رسیدند. یک ساعت بعد آقا داماد با ماشین گل زده و تزئین شده و دست گل عروس از راه رسید. الهه رفت تا در آرایشگاه را باز کند و اجازه دهد که همسرش او را در لباس سفید عروسی تماشا کند... شما چه فکر می‌کنید؟ آقا داماد از شدت هیجان نفسش بند آمده بود یا عروس خانم آنقدر از دید همسرش در لباس دامادی ذوق‌زده شده بود که می‌خواست گریه کند؟ 100 درصد اشتباه می‌کنید چون الهه تعریف می‌کند که همین که در را باز کرد و چشمش به دسته گلش افتاد... .###
چون الهه خانم خیلی روی دست گلش حساسیت داشت، با دقت و وسواسی بیش اندازه آن را انتخاب کرده، چندین و چند بار درباره تزئین آن به گل فروش سفارش کرده بود و او هم هر بار سر تکان داده و با اعتماد به نفس گفته بود «خیالتون راحت، حله»، بنابراین آقای گل فروش همه تلاشش را کرده بود تا 180 درجه خلاف حرف های الهه را اجرا کند و دسته گلی را آماده کند که نه فقط کوچکترین شباهتی به دسته گل سفارشی عروس نداشت بلکه دقیقا همان چیزی بود که الهه از آن بدش می‌آمد.

  

بالاخره عروس خانم سوار ماشین شد و در حالیکه دلش می‌خواست این دسته گل را سر به نیست کند، به حرف های آرام کننده همسرش گوش سپرد. البته رضا همه تلاشش را کرد که عصبانیت الهه از این خرابکاری فروکش کند و تا وقتی به باغ برسند، تا حدودی موفق هم شد، اما اگر فکر کردید که این عروس خانم حاضر شده با این دسته گل وارد تالار شود، باز هم دچار اشتباه شده‌اید!
وقتی عکاس و فیلم‌بردار و... داخل باغ مشغول کار بودند، فکری به ذهن عروس خانم زرنگ رسید و همین که عکاس دستور داد عروس ژست بگیرد ودسته گل را خیلی آرام به سمت داماد پرتاب کند، الهه با چنان قدرتی دسته گل نگون بخت را پرت کرد که به قول خودش «در هوا پر پر شد و به زمین نرسید!»
داماد هم دست به کار شد و دسته گل دیگری سفارش داد و عروس خانم در آتلیه دسته گل دیگری را به دست گرفت و عکس انداخت و ماجرا ختم به خیر شد.

 


عاقد ناوارد یا دستورالعمل جدید خواند خطبه؟!

الهه و رضا قبلا عقد کرده بودند ، اما وقتی به تالار رسیدند باز هم سر سفره نشستند و عاقدی آمد که یکبار دیگر خطبه عقد را بخواند. اما عاقد قبل از خواندن خطبه برای عروس و بله گرفتن از عروس سراغ داماد رفت و در جواب یکی از اقوام که می‌گفت حاج آقا انگار اشتباه شد، گفت: « من همیشه همین جوری خطبه عقد را می‌خوانم!» رضا درباره این بخش از مراسم تعریف می کند: «اشتباه عاقد باعث شد کمی اعصابم خرد شود البته به رویم نیاوردم و فقط پدرم از نگاه هایم می‌فهمید که ناراحت شده‌ام.»‌
عروس خانم این وسط چه کار می‌کرد؟ هیچی. خودش می‌گوید: «متوجه این اشتباه شدم ولی یک جوری در آرامش بودم که هیچ عکس العمل خاصی از خودم نشان ندادم.»

به احترام مهمان‌ها عروسی را در سالن گرفتیم، همان مهمان‌ها نیامدند‌

وقتی صحبت از جشن عروسی و رضایت از سالن، شام، پذیرایی و ... می‌شود، هم الهه و هم رضا تاکید می‌کنند که از همه چیز راضی بودند و به نظرشان همه جزئیات دقیقا همانطوری بود که در ذهن داشتند. با این حال هر دو تاکید می‌کنند که دلشان می‌خواسته مراسمشان را در باغ بگیرند، اما به احترام بعضی از دوستان خانوادگی و بزرگترها و... سالن اجاره می‌کنند در حالیکه همان مهمان‌ها اصلا به مراسم نمی‌آیند. عروس خانم که انگار از این موضوع بیشتر از داماد شاکیست می‌گوید: «خوب یادم است که در آن ترافیک دم عید، تا آن سر تهران رفتیم و کلی معطل شدیم تا برای یکی از دوستان کارت ببریم و دقیقا همان دوست به جشن نیامد.»

 

ماه عسل؛ دو ماه بعد مالزی

الهه و رضا ماه عسلشان را به جای تعطیلات عید به اردیبهشت ماه موکول کردند و با توجه به اینکه خانواده پدری رضا در کشور مالزی ساکن هستند، رهسپار آسیای جنوب شرقی شدند. الهه درباره این سفرکه یکی از خاطره‌انگیزترین سفرهای هر زوج جوانی است می‌گوید:‌«همه بخش های ماه عسلمان عالی بود ولی من عاشق وقتهایی بودیم که آخر شب، دو نفری برای قدم زدن می‌رفتیم و حرف می‌زدیم.آن لحظات در ذهنم خیلی پررنگ است.»

10 خواهر شوهر بهتر از یک جاری!

جاری الهه دوست صمیمی اش است و اتفاقا دوتایی و با کمک‌های فراوان از جانب برادر داماد، کلی برای رضا نقشه کشید بودند(در قسمت اول خواندید) و حالا هم رابطه بسیار خوبی با هم دارند ولی عروس خانم با شیطنت می‌گوید: «به نظر من که 10 تا خواهر شوهر بهتر از یک دونه جاریه! هر چی نباشه خواهر شوهر برای همسر آدم دل می‌سوزونه چون برادرشه ولی جاری درست عین هووئه برای عروس.» بعد هم زیر خنده می‌زند و اضافه می‌کند:‌ «من که رابطه ام با جاریم خوبه ولی این حرف را جلوی خودش هم گفتم.»