دوستش دارم اما پر از کینه ام

پرسش: من 28سالمه. قبلا توی 22 سالگی یه نامزدی اجباری داشتم اما بعد از مدتی جدا شدم.(ماعقدکرده بودیم) تقریبا3-4 سال از جداییم میگذره. من خیلی مایل بودم ازدواج کنم ولی متاسفانه از هیچ مردی برای ازدواج خوشم نمی اومد. یه خانواده شدیدا مستبد و خودرای هم دارم که حتی تا این سن کلا خواستگارای منو ازم مخفی میکنن و فقط اشخاصی که صد در صد از نظرخودشون مناسب هست رو با من مطرح میکنن که اونم نتیجش میشه مثه نامزدی قبلیم.(ناگفته نماند توی همه جوابهای منفی که میدن میگن جواب دخترمون اینه! در حالیکه من اصلا روحم از جریان خواستگاری خبر نداشته) سال گذشته یکی از خواستگارم بعد از چند بار جواب رد شنیدن از خانوادم یه نفر رو واسطه کرد که با خود من صحبت کنن و نظرمو بخوان. منم که از قبل از اون آقا خوشم اومده بود و خیلی در جریان صحبتشون با پدرم و جوابهای رد پدرم نبودم غیرمستقیم نظر مثبتم رو بهشون اعلام کردم. واینطور شد که ارتباط من و اون آقا شروع شد. تلاش می کردیم خانوادم راضی بشن. بعد از چند ماه این آقا مریض شد. متاسفانه یه سکته قلبی داشت. مادرم که در جریان ارتباطمون بود گفت دیگه باید رابطه تونو قطع کنید چون با وضع مریضیش پدرت به هیچ عنوان راضی نمی شه. اما نمی تونستیم جدا بشیم. مدتی گذشت و خود اون آقا به دلیل اینکه هنوز از بابت شدت بیماریش یا سلامتیش مطمئن نبود از من خواست جدا بشیم. اینکه این وسط چه اتفاقاتی افتاد و چطور با موضوع جدایی کنار اومدیم بماند. تقریبا3ماه از هم بی خبر بودیم. البته خواست من نبود ولی ایشون می گفت اگه تا وقتی از بابت سلامتیم مطمئن نباشم نمیخوام کس دیگه رو همراه خودم بدبخت کنم و یه زندگی پراسترس و ناراحتی به خاطر مریضیم برای تو بسازم... منم فکر می کردم شاید من نباشم استرسش کمتر باشه و روند درمانش بهتر پیش بره. و اینکه توی اون 3 ماه چه روز و شبهایی به من گذشت فقط خدا می دونه. متاسفانه ما روابطمون بیش از یه خواستگار بود... به این جهت جداییش باعث شد وجودم پر از کینه بشه و احساس کنم عمدا من وشرایطم رو نادیده گرفته و کنار کشیده. حالا بعد از 3 ماه تقریبا یکی2 هفته پیش به من زنگ زد وگفت که شرایطش بهتر شده و حالا مشکلی برای ازدواج نداره و میخواد اگه من اجازه بدم دوباره با پدرم صحبت کنه و خانوادش رو بیاره. اما این بار من تمام کینه اون 3ماه رو خالی کردم و به بدترین شکل ممکن باهاش حرف زدم وخودش و خانوادش رو متهم کردم. هرحرفی که به ذهنم می رسید بهش زدم. با گریه قطع کرد و از اون روزم دیگه تماسی نگرفته. الان من نمیدونم باید چیکار کنم! از یه طرف خانواده ای دارم که حتی اجازه نمیدن من از خواستگارای که برام میاد با خبر بشم و خیلی راحت از طرف من خودشون ردشون می کنن. از یه طرف رابطه ای که با این آقا داشتم. از یه طرفم در عین حال که وجودم پر شده از کینه اما هنوز دوسش دارم و نمی تونم با نبودنش کنار بیام. لطفا بهم بگید الان باید چیکار کنم؟
پاسخ

پاسخ: صورت مساله اینه: شما مستقل از خانواده تصمیم گرفتین با مردی ارتباط داشته باشین که احتمال می دادین با او ازدواج خواهید کرد (تاکید می کنم: احتمال می دادین چون به هرحال خانواده مخالف بودن و نمی تونستین مطمئن باشین) این ارتباط عاطفی عمیق تر شده و احتمالا به ارتباط فیزیکی رسیده و این مساله باعث شده شما بیشتر وابسته بشین (این خصوصیت غالب خانم هاست که بعد از ارتباط جنسی بیشتر وابسته میشن) و وقتی با دلایلی منطقی موضوع ازدواج منتفی شده، شما سرخورده شدین. این سرخوردگی اما به صورت اون کینه ای که گفتین نسبت به ایشون در دلتون هست بروز کرده. مشکل اینجاست. شما ناخودآگاه برای تبرئه خودتون ایشونو تو ذهن خودتون مقصر کردین در حالی که این طور نیست. هیچ دلیل منطقی ای برای کینه ای که ازش صحبت کردین وجود نداره. شمایید که مسئول همه این اتفاقات هستین و جز خودتون کسی رو نباید سرزنش کنین. 

هروقت تونستین با خودتون کنار بیاین و به جای متهم کردن دیگران، خودتون رو محاکمه کنین، می تونین با اون آقا تماس بگیرین و سعی کنین ذهنیت ایجاد شده به خاطر اون برخورد رو پاک کنین. ممکنه البته زمان لازم داشته باشه. پس عجله نکنین. بعد از این اتفاق، تازه شما برمی گردید به نقطه صفر. اون وقت تازه باید تصمیم بگیرین که آیا ازدواج با این آقا به نفع شماست یا نه. و آیا تصمیمتون فقط احساسیه یا عاقلانه است؟ و آیا راهی برای راضی کردن خانواده وجود داره یا نه؟ و...

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...