فریبا جان میدونم چی میگی ولی من واقعا با این قضیه مشکل دارم . نمیدونم باید چیکار کنم هی به خودم میگم این همه دختر که زایمان کردن تو هم مثل همه ولی وقتی بهش فکر میکنم دلم هری میریزه همش میگم بیخیال همه چی بشم یکدفعه بی برنامه ریزی بچه دار بشم دلهره ش کمتره بعد دوباره میگم وای اگه یه روز برم تست بارداری ببینم باردارم چی میشه یکدفعه حالم بد میشه عصبی میشم و قلبم تند تند میزنه هرچی هم سنم بالاتر میره بدتر میشم واقعا یه راهی بهم نشون بدین منو ازین دلهره دور کنید
مینا جان اینایی که گفتی عزیزم مطمئن باش همشو به خوبی میتونی انجام بدی و سنت واسه این کارا خوبه و حالا حالاها وقت داری واسه بچه دار شدن.تو دختر زرنگی هستی و مطمئنم از پس همش بر میای
بزرگترین نگرانی من بچه دار شدنم هستش واقعا ازین موضوع وحشت دارم هرچی هم بیشتر میگذره بیشتر ترس و دلهره و اضطراب میاد سراغم. دیروز با شوهرم صحبت کردم که اگر بشه کلا هیچوقت بچه دار نشیم چون واقعا از بارداری و زایمان و ... وحشت دارم. راستش دیدم ناراحت شد ولی گفت باشه اگه تو نخوای مشکلی نیست ولی از این موضوع هم میترسم که بچه دار نشم زندگیم سرد و بی روح بشه واقعا سر یه دوراهی بدی موندم
من الان واقعا نگرانم تا نرنم سرخونه زندگیم دلم اروم نمیگیره نگران اینکه خونمون تا اون موقع اماده میشه یانه .....ایامن با درس خوندنم میتونم هم تو درسم عالی باشم هم همسرخوبی واسه شوهرم باشمو به همه کارام برسم و کم نیارم
وبعد کارشناسی برم سرکارو همزمان برا فوقم بخونم......
پس کی بچه داربشم.......
وای خیلی قاطیه و اشوب میشه تودلم به این چیزا فکرمیکنم
مونا جان حالا کو تا اون موقع من که الان تو این موقعیتهایی که تو میگی هستم ولی واقعا به هیچکدومش فکر نمیکنم چون خیلی راحتتر ازین حرفاست سن 29-30 سالگی هم سن خوبی برای بارداریه عزیزم حالا شما بسم اله رو بگو و شروع کن خدا خودش همراهته و کمک میکنه معلومه همسرت هم مرد خوبیه و همراهیت میکنه
فریبا جان این تاپیکهای اضافی رو بردار همه قسمتها خیلی شلوغ شده. تاپیکهایی که توش میشه پست گذاشت رو بذارید متفرقه ها رو که خیلی وقته گذشته ازش و کسی پست نمیذاره بر دارید آدم گیج میشه
فریبا جان نگرانی که بسیار است..
اولین نگرانیم اینه که من دارم با خودم حساب میکنم اگه خدا بخواد و من دانشگاه قبول شم همزمان میشه با مستقل شدن ما و من از این میترسم که بتونم همزمان هم درس بخونم هم کار کنم و هم از پس خونه داری بر بیام.آخه همه منو از ارشد و سختی دروسش میترسونن.
دوم اینکه میگم خب تو این مدت مسلماً من نمیتونم بچه دار شم که اگه بشم خیلی برام سخت میشه از طرفی همه اگه بذارم برای بعد فوق لیسانس که سنم اون موقع میشه 29-30 .
و سومین نگرانی این هست که میترسم با بچه دار شدنم موقعیت کاریم به خطر بیفته.درسته ادارات دولتی مرخصی زایمان و اینا هست و طبیعیه ولی باید اینم در نظر داشت که توی محیطای کاری به خصوص توی ایران زیرآب زنی و این حرفا هم هست دیگه.میترسم برم بعد از 9 ماه بیام ببینم یکی دیگه سرجام نشسته. و این بود نگرانی های فعلی من...
آخه فریبا میخوام صبا مثل من نشه من چند سال پیش ازین فکرایی که الان میکنم نمیکردم آدم سنش که میره بالا ترسوتر میشه و کلا جسمش ضعیفتر میشه نمیخوام این فکری که من دارم بقیه داشته باشن
اره ندا همه همینو میگن که خدا روزیه بچه رو میده تازه بچه که بیاد درای رحمت خدا هلپی وا میشه و میریزه رو سرمون من27 ام فکر نکنم دیگه خیلی وقت صبر کردن داشته باشم
صبا جان شوهر منم همینو میگه ولی من مطمئنم تا 100 سال آینده با این خرج و مخارج خونه که چه عرض کنم لونه هم نمیتونیم بخریم من اگه بخوام بچه دار بشم کلا به این حرفا اهمیت نمیدم هر موقع که از لحاظ روحی و جسمی آمادگی داشتم بچه دار میشم شوهرمم مجبوره خرجمونو بده و یه خونه مناسب تهیه کنه. در ضمن صبا جان من به این معتقدم هرکس به اندازه خودش تو این دنیا روزی داره شاید روزی بچه ت از شماها بیشتر باشه و با به دنیا اومدنش صاحب خونه شدین
صبا جان اگه سنت بالا نیست خب یکی دو سال صبر کنید و کار کنید که یه جای مناسب بگیرید ولی اگه سنت بالا میره و استرست مثل من زیاد میشه خیلی توجه نکن بچه دار شو خونه هم ایشالا میخری ولی تفاوت سنی زیاد با بچه به نظرم نگران کننده تر از خونه خریدنه
بابا صبا جان 6 -7 سال از من کوچکتری من تازه 4 ماهه ازدواج کردم عزیزم :))))))))))))))) ولی واقعا از من به تو نصیحت زایمان زیر 30 سال خیلی بهتره هرچی سنت بره بالاتر مثل من ترسوتر میشی و از لحاظ جسمی تحلیل میری حالا باز تصمیم با خودته بعد به سن من رسیدی مثل من شدی نگی نگفتی
من نگران اینم که اگه نتونیم خونه بخریم چی میشه ؟ خیلی تلاش کردیم ولی هر چی تلاش میکنیم کمتر به نتیجه میرسیم!!! هزینه هایه زندگی خیلی بالا رفته واسه همینم جرات نداریم بچه دار بشیم شوهرم میگه بچمون باید خونه خودمون بدنیا بیاد من خیلی نگرانم دوستان
نه برادرش داره اذیت میکنه نمیدونم چرا میره به محمد میگه این دختره بدردت نمیخوره هزارتا جا تحقیق کرده راجبم که یه چیزی دربیاره به محمد بگه نمیدونم چه مرگشه عوضی زنش دوسش نداره این زنشو دوست نداره نمیدونم سنشم زیاده نسبت یه ما 48سالشه خاک برسر
نه معصومه جان نمیتونم بگم نمیخوام بدونن بابام پشتم نیست اخه من 32 ساعت با شهر خودمون ازدواج کردم غریبم خدای نکرده فردا نزنن توسرم با اینکه میدونم همسرم اونجوری نیس ولی میترسم.یخچال با تلویزیون فرش رو اونا میگیرن
شبنم جون امیدوارم مشکلت حل بشه ولی وقتی ادم دستش خالی باشه لزومی نداره جهیزیه خاصی ببره مگه قراره همسرت تورو با چهار تیکه اثاث دوست داشته باشه یواش یواش بعد ازدواج کار میکنین و میخرین اینا نمیتونن باعث غصه بشن البته اینم میدونن تویه شهرستانها خونواده ها روی جهیزیه حساسترن ولی واقعا کمالات یه دختر با داشتن جهیزیه قابل قیاس نیست
ممنون ازهم دردیتون فقط مادرشوهرم نیست مشکل اصلی برادرمحمده پدرشوهرم ماه بود خدابیامرزدش فوت کردحالا برادر بزرگش فک میکنه همه کارست مامانشم حرف اونوگوش میده کارم شده گریه شبنم جان من باز زنگ زدم جواب نمیده فامیلمون رئیس کمیته امدادشهرمونه ازش خواستم پیگیری کنه انشا..درست میشه
شبنم جان به همسرت گفتی مشکل چیه بگومطمئنم اون کمکت میکنه بلخره یه سری چیزارو میگیره به وام چی فکر کردی وامم خوبه ولی به همسرت بگومطمئن باش به کسی نمیگه که اون وسایلوگرفته شریک زندگیته نه فقط توشادی تو غم هم شریکته
شبنم جان بغیر از نهادهای دولتی که کمک مردمی جمع میکنن، خود مردم هم توی مولودی ها و جلساتی که خانوما معمولا میرن هم کمک جمع میکنن. شرمندم از اینکه کمکی از دستم برنمیاد ولی این به فکرم رسید مثلاً به خانوم جلسه ای محلتون بسپاری که توی این اعیادی که واسه مولودی خوانی میره بدون اینکه از شما اسمی ببره واسه جهیزیه کمک جمع کنه. چون توی محله ما این اتفاق میفته و خیلی از خانوما هم کمک میکنن. توکل به خدا. خدا نمیذاره هیچوقت آبروی بندش بره
مرسی عزیزم ما ی سال نامزدیم لحظه شماری میکردیم این روزا بیادحالا خانواده نامزدم نمیزارن سرلجبازی با محمدبابای منم میگه نیاید دیگ مگه دخترمو از سرراه آوردم سه روزحالم بده خدامنویادش رفته انقدالتماسش کردم خسته شدم مانمیخوایم از هم جدابشیم ولی دارن مجبورمون میکنن ایمانم سست نیست ولی مجبورم کاری روک نباید بکنم هیچ کس نمیفهمه ابروی من وسط همه میدونن مانامزدیم
معصومه جان توی مراسم عقد و عروسی از این اتفاقا زیاد میفته. اصلاً نگران نباش خدا بزرگه. فقط آرامشتو حفظ کن. این اتفاقا اجتناب ناپذیره نقش شما 2 نفر این وسط خیلی مهمه وقتی ببینن که شما خیلی همدیگرو میخواید دست از لجبازیاشون برمیدارن.
سلام شرمندم چندروزنبودم من زنگ زدم بخدااز طریق منطقه خودمون میگن بودجه کمه ولی اگربیاد میشه مختصرکمکی کرد قرار شده شمارشوبده بدم بهت اگرخبری شد میگم فقط یه خواهش من تیرعقدم بود داره بهم میخوره توروخدادعاکنیدتوروخداخداکه ازمن روبرگردونده توروخدادعاکنیدیه سال نامزد موندیم خستم
معصومه جان خواهر عزیزم مامانم رفتن پیش امام جمعه شهر که به مامان گفتن اگر کسی کمکی آورد بهشون خبر میدن ولی هیچ خبری نیست فعلا .ما شهرستان ملکان از آذربایجان شرقی هستیم 2 ساعت با تبریز فاصله داره یه دنیا ممنونم از همتون
فریبا جان مگه فکر کردی چقدر وام ازدواج میدن؟؟؟؟؟؟ فقط 3 میلیون میدن. مگه با 3 تومن چی میشه خرید خداییش. فکر کردی الان 20 میلیون وام ازدواج میدن. من که فقط باهاش یه ماشین لباسشویی تونستم بخرم :))
بخدا نمیدونم چطور تشکر کنم به خاطر دل مهربون همتون یه دنیا ممنونم از شما خواهرای مهربونم.فقط توکل کردم به خودش .متاسفانه خانواده داماد 12 مرداد سالن رزرو کردن
فریبا جان مامانم رفتن جزو بهزیستی شدن تا شاید کمکمون کنن ولی میگن بودجه ندارن و باید از بالا ابلاغ بشه تا جواب بیاد هنوز خبری نیست فقط هر روز دست به دعام وهر جا تونستم ایمیل دادم ولی خبری نیست توکل بخدا فداتون بشم انشالله مشکل همه حل بشه ما هم عروسیمون 12 مرداد هستش.بازم ممنونم ازتون معذرت میخوام باعث ناراحتی شدم
شبنم جان برات دعا میکنم زودتر مشکلت حل بشه مطمئن باش اون بالاسری حواسش هست حالا اگه جهیزیه مناسب هم نداشتی واقعا چه اهمیتی داره بالاخره وضعیتتون رو که میبینن توی دنیا چیزایه باارزشتری هم هست که بهشون فکر کنی مثل سلامتی و داشتن این مادر مهربون
سلام شبنم جان تو ی سر به مساجدهم بزن بعضیا کمک هزینه میدن ازدیگران پرسوجوکن اگرهم شهری بودیم صددرصد میتونستم جایی رو پیداکنم کدوم شهری؟من هرروز اینجاسر میزنم ایشا..درست میشه توکل به خدا
سلام اول از خدامیخوام مشکل همه رو حل کنه فقط میخوام برام دعاکنید تیر قرار عقد کنیم خیلی نگرانم شاید نشه میترسم خیلی هم دیگرو دوست داریم یه سال نامزدیم فقط دعاکنید خواهش میکنم
به هر حال ندا جان این نگرانی های حال و آینده منه. امیدوارم که بتونم از پس مشکلاتم بربیام. البته من آدمی هستم که کار زیادو دوست دارم و از بیکاری و باطل گشتن خوشم نمیاد ولی یکم استرس دارم دیگه.
نمیدونم این ایمیل باید اینجا میفرستادم یا نه ولی فرستادم برام خیلی سخته اگه میتونید کمکم کنید ازم دریغ نکنید در غیر این صورت این ایمیل رو پاک کنید با هزار زحمت این پیامو نوشتم غرورمو شکستم نوشتم اگه قرار به کسی کمک کنید میشه اون شخص من باشم؟اگه میتونید من ادرس و همه اطلاعاتمو و مدارکمو میدم تا تحقیق کنید و ببینید راست گفتم اگه تونستید و باور کردید به کمک احتیاج دارم خواهش میکنم کمکم کنید برای تهیه جهیزیه کمک مادی احتیاج دارم. اگه که نه پاک کنید ایمیلو ممنون میشم من اهل آذربایجان شرقی شهرستان ملکان هستم مادر و پدرم از هم جدا شدن و بابای نامردم رفته ومارو بیخیال شده مامانم بافندگی میکنه که زورکی میتونیم امرار معاش کنیم اگه خودتونم نمیتونید کمکم کنید میشه وضیعتمو به کسی که میتونه این کمک رو بهم بکنه بگید شاید کسی دلش به رحم اومد هر چند این کمک کم باشه برا من 1 دنیاس کاری در قبالش نمیتونم بکنم جز اینکه دعاتون کنم توروخدا کمکم کنید میدونم شرایط اقتصادی خیلی بده فقط در حد توانتون کمکم کنید توروخدا فقط 2 ماه فرصت دارم خواهش میکنم
سالاد اولویه یا سالاد ماکارونی برای غذای سرد خوبه. اگر الویه درست میکنی برای غذای گرمت ماکارونی با کشک بادمجون درست کن برای دسر هم همون کیکی که درست میکنی خوبه ژله هم درست کن این غذا به درد مهمونی تولد دوستانه میخوره
سلام دوستان.خواهشا بهم کمک کنید .
هفته دیگه اولین تولد شوهرم بعد از عروسیمونه
کمک کنید
میخوام چند تا از دوستاشو خانوادگی برای تولدش دعوت کنم و سورپرایزش کنم(البته بدون اطلاعش)
بنظرتون شام چی درست کنم؟دسرو .. چی؟
تزیینات دیوار و اینا چی بزنم؟البته میخوام دیوارم سوراخ نشه
کیک چی بپزم و باچی تزیینش کنم؟(مثلا خامه فرم گرفته یا شکلات؟)
هدیه چی بهش بدم؟؟؟
لطفا زود کمکم کنید.وقتم تنگه
ممنون
خدانکنه شبنم جان مارو بی خبر نزاری حتما بکو چی شد ایشا.. به امید خدا جور میشه عزیزم تو شبای قدر منم دعاکن دعاکن عقدمون هرچه زودتر بدون حرف و حدیث برگزار بشه دلت پاکه به خصوص مادرت ازش بخوابرامون دعاکنه
شبنم جان سلام. چه خبر؟ کاری تونستی انجام بدی. آدرس و شماره تلفنت رو برام ایمیل کن با کسی صحبت کردم گفت شاید بتونه کاری برات انجام بده و گفت که میخواد تحقیق کنه به من ایمیل بزن که بهشون بدم امیدوارم واقعا بشه کاری کرد. باور کن من شبا خوابم نمیبره همش فکرم مشغوله
سلام بچه ها من بعد از 3-4 ماه برگشتم اینجا دلم خیلی واستون تنگ شده بود
تو این چند ماه خیلی اذیت شدم تو این روزا واسم دعا کنید
فریبای عزیز خیلی خوشحال شدم پیامهاتو دیدم و فهمیدم فراموش نشدم میخواستم پیام شخصی برات بفرستم تشکر کنم ولی نمیدونم چرا نشد بوس
شبنم جان دوستان من با اداره بهزیستی ملکان تماس گرفتند که تحقیق کنن ولی اونا هیچ کمکی بهشون نکردند و گفتند ما به شما اطلاعات نمیدیم شما پول رو به حساب مشارکت مردمی اداره بهزیستی بریزید دوستان هم گفتن ما میخوایم اگر این شخص واجدالشرایط هست پرداخت کنیم نه کس دیگه ولی اونا همکاری نکردند و گفتند ما نمیگیم که اینها تحت پوشش هستند یا خیر . حالا واقعا دیگه نمیدونم چی میشه اگر اونا همکاری میکردن حتما الان همه چی درست شده بود. الان دیگه فکرم به جایی نمیرسه
سلام ندای عزیزم من بهمن سال پیش لیسانس علوم تربیتی گرایش مدیریت آموزشی و برنامه ریزی از دانشگاه شهید مدنی آذربایجان گرفتم قبلش یه فوق دیپلم باستان شناسی از دانشگاه بیرجند داشتم ارشد هم دادم رتبه 200 شده از مدیریت آموزشی و آموزش پیش دبستانی 77 آوردم
عزیزم جهیزیه باید اون چیزی باشه که دلت میخواد و به کارت میاد اگه میبینی همین چیزا برای شروع اولیه کفایت میکنه خوب چه اشکالی داره خیلی هم خوبه . آفرین به تو دختر خوب
بچه ها من جهازم شد هفت ملیون.بنظرتون کمه؟همه چیزایی که واسه شروع لازمه گرفتیم.وسایل تجملاتی هم نگرفتیم.ماشین لباسشویی و فرگاز رو مامانم گرفت .وسایلی رو هم که علی گرفت سعی کردیم ارزون و ساده بگیریم که زیاد نشه.چون همه خرج عروسی و عقد و خریدا رو علی خودش میده.خانوادش نمیتونن کمک کنن.بعضی چیزا ر که خیلی ها میگرن هنوز مامان من بعدازبیست و چهارسال لازمش نشد.
چرا فریبا جان پول گذاشتن ماشین لباسشوییمو خریدن اونایی که در توان داشتن بقیه هم وسایل ریز.هنوز گاز و فرش و کت وشلوار و حلقه داماد از اصلیا مونده.خدا به بابام انصاف بده
شبنم جونم نگران نباش خدا بزرگه من خودم میدونم جهیزیه چقدر برای یه دختر مهمه ولی حالا خودتو درگیر نکن ما اینقدر عروسا اومدن تو فامیلمون که وضعشونم خوب بود کلا 10ت جهیزیه نیوردن بعد تازه کلیم بدهکارن که چرا عروسیمون تو هتل نبود و لباسمون از مزونای اروپایی خریداری نشد و ... . دختر خوب کمالاتت رو با یه جهیزه مختصر زیر سوال نبر. قدرت داشته باش. بعدم اینقدر میخریو عوض میکنی که هیچی از جهیزیت نمیمونه دوستم. توکلت بخدا.
نه بقران زنگ زدم التماسش کردم میگه به من ربطی نداره شما که مادرتونو انتخاب کردید خودشم جهیزیه بده زن هم گرفته بچه های همون خانم رو داره بزرگ میکنه و میگه به منربطی ندارید. بخدا بیچاره مامانمو خیلی کتک میزد و اذیت میکرد مامانم بخاطر ما تا حالا هم تحمل کرده بود که تا 4 سال پیش طلاق گرفتن
سلام ندا جان اره ما 130 کیلومتر با تبریز فاصله داریم 2 ساعت.فریبا جان ندا جان توکل به خودش کردم هر چی خودش صلاح ببینه من حرفای شمارو قبول دارم سپردم به خودش
عزیزم چه تحقیری؟؟؟؟؟؟؟ غلط میکنه هرکی بخواد کمالات یه دخترو به خاطر 4 تا تیکه وسیله مورد تحقیرو تمسخر قرار بده. هر کی اینکارو کرد از کم بودن و ضعفت خودت ندون عزیزم از کم شعوری و کم خردی طرفت بدون. مهم شوهرته که همه چیز رو پذیرفته. راستی اون چیزی نمیگه؟ خانوادش چطور چیزی از این قضیه نمیدونن؟
الهی فدات بشم ندا جان شاید قسمت منم اینجور بوده هر چی بادا باد .فقط میترسم تحقیر برنمیاد دیگه کاری از دستم برنمیاد فقط میترسم تحقیر بشم .قربون مهربونیتون بشم همین که به فکرمید برام آرامش بخشه و یه دنیاس
سلام خواهرای گلم منو ببخشد بخاطر تاخیر چند روزم درگیر اسباب کشی مادرم بودن بخاطر بالا رفتن اجاره خونه .ممنونم از نداجون که جویای حالم شدن .متاسفانه نتونستم کاری انجام بدم به هر دری میزنم بسته اس انگار همه مشکل مالی دارن دیگه هیچ امیدی ندارم 12 مرداد فقط 1 ماه موند برام دعا کنید حداقل خرد نشم
سلام شبنم جان خوبی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟ من خیلی نگرانت بودم به چند نفرم سپردم ولی باور کن بهم خبر ندادن ولی دوباره امروز بهشون میگم تو دعا کن اونا جوابمو بدن من بتونم برای تو کمک بگیرم ولی تورو خدا غصه نخور
همسرم دوس داره با حجاب باشم.میگه تا حالا کسی انجام نداده تو بیا انجام بده هم الگو میشی و هم از همه عروسا فرق داشته باش.بیشتر وقتا آخر عروسی های ما مختلط میشه.من خودم حجابم بیرون کامله.چادری هستم.
منم چند وقت پیش شمال عروسی بودم با اینکه اونجا مختلط و بی حجابن ولی عروس حجاب داشت ارایش هم مثله اینا بود به نظرم خیلی نباید رو ارایش مانور داد ارایش زیاد با شینیون هم خوب در نمیاد مخصوصا اگه شاین باشه چه برسه به حجاب ولی تاج این عکسه که مینا جون ساعت 0:43 دقیقه گذاشته به نظرم خوبه
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من امروز یه دنیا انرژی داررررررررررررررررررررررررم
همین الان ازدانشگاه اومدم بلاخره امتحاناتم تموووووووووووووووووووووم شد
ایووووووووووووووووووووووووووووووووول
حالا برا تابستون چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسی فریبا جون دیگه از امروز درخدمت نوعروس هستم همش
ممنون مهدیه جون من عروسیم ایشالا احتمال زیاد واسه تابستون سال دیگس
و از الان نمیتونم کاری کنم جز جهیزیه خریدن ک حالام درگیرش هستم
میخواستیم امشب بریم شمال ولی برا شوهرم کار پیش اومدو نشد یکشنبه هم اول ماه رمضونه نمیشه دیگه جایی بریم
ببین خیلی ریز نشو و حساس نباش چون آرایشگاه های معروف که روزی چند تا عروس درست میکنن و به کارشون واردن. گلفروشی هم که از روی ژورنال به سلیقه خودت دسته گل و ماشین رو انتخاب میکنی فقط میمونه لباس که چند تا مزون لباس عروس بری دستت میاد نگران نباش عروسک
رها جون مگه مهمونیتون مختلطه؟ نکنه زیادی با حجابی ؟ منم بجز فیلما جایه دیگه ندیدم!!!!!! ولی این عکسا هم به جز اخریه خوبن....فکر کنم چون حجاب دارن زیادی رو ارایش صورت مانور دادن
رها جان چرا میخوای حجاب کنی؟؟؟؟؟؟ خانواده هاتون مومن هستن؟؟؟؟؟ آخه اگه آرایش مو داشته باشی خیلی خوبه ولی اگر بخوای حجاب کنی اولین عکسی که خودت گذاشتی قشنگه با عکس یکی مونده به آخر مینا جون که زحمت کشیده برات پیدا کرده. البته آرایششون رو دوست ندارم فقط تاج و تورشون به عنوان محجبه قشنگتر از بقیه است
نگران نباش رهاجون از الان برو دیگه فقط دنبال کارات
اگه خونت امادس و جهیزیتم کامله کلی کاراتو انجام شده بدون
عروسیت قاطیه که حجاب کبمل میخوای باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من به جز فیلما تاحالا ندیده بودمو نداشتیم براهمین برام خیلی جالب بود ایده قشنگیه این دوتا عکسی هم ک گداشتی قشنگند
سلااااام عزیزان
بابت تاخیرم ببخشید شرمنده دوروز همش مهمونی بودمو با دوستام بودم
پسرعموم از مکه اومده بود ولیمش بود بعدم دیروز برای اینکه ماه رمضون میشدو نمیشتونستیم با دوستام باشیم رفته بودیم میدون امام و نبودم .........
مرسی مونا جون اره واقعا حس فوق العاده ایه ممنون مریم خانم
دوستان من شهریور ماه عروسیمه.خیلی نگرانم.نگران اینکه همه چیز درست انجام نشه.هنوز واسه دسته گل عروس و ماشین عروس و آرایشگر و خیلی چیزا موفق نشدم که برنامه چی باشه.
فرزانه جون دقیقا منم مشکل تو رو دارم 1سال و 6 ماه عقدی که گفتن شد 2 سال.
دیشبم پدرشوهرم گفت برید تالار واسه 15.20 اردیبهشت بگیرید
منم با همسر حرف زدم و گفتم نمیتونم.تاریخم و مشخص کنید 2.3 ماهم زمان باشه تا عروسی.
ولی به قول دوستان اگه تهرانی بعیده تالار الان پیدا بشه
سلام فرزانه جون خودتو ناراحت نکن صبا جون راست میگه تالارا الان همه رزرو شدن به این راحتیا گیر نمیاد با همسرت صحبت کن اول متقاعدش کن اگه اون بخواد میتونه خودش همه چی رو اوکی کنه ولی اگه از طرفی هم بیشتر از این نمیشه که صبر کنید نگران نباش تو این فرصت میتونی ولی یه برنامه تهیه کن که همه چی منظم و سر فرصت با برنامه ریزی انجام بشه
سلام فرزانه جان
عزیزم این موضوعیه که همسرت باید حلش کنه عملا شما نمیتونی هیچ کاری انجام بدی جز اینکه جهیزیتو تکمیل کنی و ارایشگاه و لباس عروستو انتخاب کنی تا به محض مشخص شدن تاریخ عروسی بتونی خودتو هماهنگ کنی ولی مطمئن باش اگه تهران هستی به این راحتی به فاصله این تایم نمیتونن تالار پیدا کنن و ناچارا صبر کنن
به نظر شما منطقیه که خانواده داماد 1 ماه قبل از عروسی با خانواده دختر هماهنگ کنن؟،واقعا توی 1 ماه میشه خونه و تالار و آرایشگاه و ... رو اوکی کرد؟
حالا جهیزیه بماند،من توی این مدت بیشتر وسایلمو گرفتم.
سلام دوستان،دیدم اینجا صحبت از مشکلاته گفتم منم مشکلاتمو مطرح کنم،لطفا راهنماییم کنید
من و همسرم حدودا 1 ساله که عقد کردیم،توی این 1 سال مشکلات کوچیک و بزرگ زیاد داشتیم،اما تا جایی که میشد برطرفشون کردیم،مشکلاتی مثل دخالت های غیر مستقیم مادرشوهر،حسادت مادر شوهر و خواهر شوهرام(2تا خواهرشوهر دارم)،مشکلات مالی و کار شوهرم و ...
توی صحبتهایی که خانواده ها قبل از عقدمون کردن قرار شد 1 سال بعد از عقدمون عروسی کنیم،اما چون همزمان خواهر شوهر کوچیکم هم عقد کرده بود(در ضمن خانوم 19 سالش بیشتر نبود و من 26 سالمه و شوهرم 30 سالشه) و عروسیش بخطر فوت فامیلای شوهرش 1 سال عقب افتاد،تا 3 بهمن که خلاصه عروسی کرد و رفت،تو این مدت خانواده من هیچ حرفی از عروسی نزدن،اما من خودم یه وقتایی به شوهرم میگفتم و اون میگفت به بابام فشار میاد که بخواد تو 1 سال 2 تا از بچه هاش عروسی کنن و باید بابام پول بازنشستگیشو بگیره که عروسی بگیریم و ...،اما حالا که خواهر شوهرمم عروسی کرده و رفته هم خانواده شوهرم هیچ صحبتی از عروسی با خانواده من نکردن،فقط از صحبتاشون من فهمیدم احتمال داره اگه پول پدرشوهرمو بدن اردیبهشت یا خرداد عروسی رو بگیرن،اما هیچ صحبتی با خانواده من نشده،از طرفی مامانم هر دفعه که باهام حرف میزنه میگه اینجوری که نمیشه،اونا میخوان 1 ماه مونده به عروسی بیان با ما صحبت کنن،به اندازه کافی عروسی رو عقب انداختن و ... ،اینا باعث میشه استرس بگیرم،نمیدونم چیکار کنم،چون خانواده شوهرم واقعا دارن نسبت به این موضوع بی تفاوت رفتار میکنن و ما اصلا حق نداریم به روشون بیاریم،البته خانواده منم اصلا به روشون نیاوردن اما من فکر میکنم بی اهمیت شدم،همه چیز عوض شده،تازه این یکی از مشکلاتمه
بنظر شما من باید چیکار کنم؟،خیلی نگرانم
سلام فرزانه جون
عروس خانوم نگران نباش مطمئن باش تالار برای اردیبهشت پیدا نمیشه. همشون از 5 ماه جلوتر رزرو میشه.
تو هم خودت از قبل لباس عروس و ارایشگاه و آتلیه و گلفروشی رو در نظر بگیر تاریختون که معلوم بشه فقط میرید قرارداد میبندید. جهیزیه رو هم که خداروشکر به فکرش بودی و تهیه کردی. خونتون رو بگیرن یه هفته ای میبری میچینی
سلام
منم نظر دوستان رو تایید می کنم. با ناراحت کردن خودت و همسرت و خانوادت به نتیجه ای نمیرسی!
اگه واقعا واسه خانواده بصورت یک مشکله به بهانه ای خانواده همسرت رو دعوت کنید و به صورت رسمی ازشون سوال بشه چه برنامه ای دارن تا شما هم برنامه هاتون رو هماهنگ کنید.
با شوخی و مهربونی و مهمونی این موضوع رو حل کنید. مطمینا اونا اگه بازم جواب قانع کننده ندن پدر یا مادرت میتونن بهشون فاصله زمانی رو اعلام کنن که هم کارهارو انجام بدین هم جهیزیه رو کامل و اماده کنید.
به نظرم رسما اعلام شه که بدونن و جای گله گذاری و خودخوری تو و خانوانوادت باقی نمونه!
ثمین جون،توی تمام این 1 سال که گذشت فقط خودم به مادرشوهرم زنگ میزدم،تا اینکه هفته پیش که رفتیم مشاوره صحبت این شد که من همش زنگ میزنم،منم انتظار دارم که اونا بمن زنگ بزنن،2و3 روز پیش مادر شوهرم خودش بهم زنگ زد که حالمو بپرسه،فهمیدم شوهرم بهش گفته که تو هم زنگ بزن.
خب فرزانه جون بشین با همسرت صحبت کن حتی یکی دوجا هم ببرش که بدونه که از چندوقت قبل باید واسه کارا برنامه ریخت......بعد که خودش دید و تجربه پیدا کرد بهش بگو بره با خونوادش از طرف خودش صحبت کنه وبگه که بیان با خانواده شمام صحبت کنن......و نظر خانواده توام واسه زمان عروسی خیلی مهم...... به قول بچه ها تواین مدتم بگرد واسه مدل لباس عروس وتالاروازهمه مهمتر جهیزیتو تکمیل کن............
دقیقا شیدا جان،البته تا الانم فکر میکم بهشون تذکر زیاد داده،دیگه اجازه ندارن باهام اونجوری برخورد کنن،اما از روش های مختلف استفاده میکنن،مثلا در حضور شوهرم میشینن دیگران و مثال میزنن،از بدیهای مردای دیگه و خوبیهای عروس دیگران،خلاصه جوری که غیرمستقیم شوهرم تحت تاثیر قرار بگیره،هرچی باشه خانوادشن،هر قدرم که بخواد عاقلانه فکر کنه،اینجور صحبت ها روش تاثیر میذاره.
فرزانه جون مادرشوهر منم اوایل هی میگفت تو چرا تنها نمیای؟ چرا فقط با شوهرت میری میای؟
اما من راستش هم شاغلم و فرصت ندارم که بخوام تنها خودم برم هم اینکه ترجیح میدم با شوهرم برم.
از لحاظ تحت تاثیر بودن هم تا عروسیتون تحمل کن بعدش خیلی خیلی اوضاع بهتر میشه اینو خودمم تجربه کردم.
قبل عروسیم شوهرم اول میدید خواسته خانوادش چیه بعد من.
یه بار با من قرار گذاشت بریم بیرون ده دقیقه بعدش زنگ زد مامانم میخواد بره خرید میخوام ببرمش. قرار رو کنسل کرد. من خیلی بهم برخورد اما چاره ای جز تحمل وجود نداشت. اما از فردای عروسیمون همه چی عوض شد اول من بعد خانوادش. خودش میگه خانواده من الان تویی.
شوهرم میگه اول آرامش خونه خودم مهمه بعد آرامش خونه مامانم من حق ندارم به خاطر اینکه اونا آرامش داشته باشن ارامش تو رو بهم بریزم. من وظیفه اصلی رو در قبال تو دارم برای مامانم هم اگر کاری بتونم انجام میدم
تا شوهرت حرفی زد جبهه نگیر که اینو بازم خانوادت بهت یاد دادن. شایدم اصلا این طور نباشه حرف خودش باشه.
طوری هم رفتار نکن که ماردشوهر و خواهرشوهرات بفهمن روشون حساسی و با حرف و کارشون بهم میریزی. این طوری بدتره نقطه ضعفت رو میفهمن.
سلام فرزانه جون من این وسط مشکل اصلی رو همسرت میدونم ایشون نباید اجازه بدن به خونوادشون که به شما بی احترامی بشه خانوادش باید بدونن هر کسی حریمی داره عروس یا داماد که وارد یه خونواده ای میشن باید حریمشون رعایت بشه همسر شما متاسفانه این مهارت جانبداری از شمارو یاد نگرفته این واقعا مهارتیه که مرد اجازه نده دیگران در مورد همسرش حرفی بزنن یا انتقادی کنن
دقیقا صباجون. شوهرم میگه الان پدرم مسئولیت کامل اون خانواده رو داره منم اگر بتونم و به زندگی خودم لطمه نخوره کمکی میکنم اما نه اینکه تو رو فدای اونا کنم
صبا جان به نظرت چجوری میشه مشکلات و برطرف کرد؟
مشاوره تا حدودی راهنمایی میکنه آدمو،البته سری اول که رفتیم شوهرم متوجه خیلی از ایرادا از جانب خودش شد،بخاطر همین احساس میکنم سختشه که ادامه بده مشاوره رو.
فرزانه جون بیشتر برامون توضیح بده دخترای اتاق گفتگو خیلی کمک میکنن اینجا بیای مطمئن باش همه مشکلاتت حل میشه دیگه نیازی به مشاوره و هزینه ووقت تلف کردن نداری من اینجارو دوست دارم پستهای بچه هارو که میخونم خیلی بهم کمک میشه
فرزانه جون دعوت نه فقط واسه این منظور
یه مهمونی که بالاخره حرف پیش میاد و شما هم غیرمستقیم اینو بگین که هر وقت امکان عروسی بود زودتر به ما اعلام شه تا امادگی داشته باشیم.
فرزانه جون شاید داشتن برای نیومدنشون تعارف میکردن نمیخواستن زحمتی بدن !!
از الان دید منفی نسبت به مادرشوهرت داشته باشی بعدا نمیتونی رابطه خوبی داشته باشی بعضی وقتا واقعا سوتفاهم پیش میاد
از هفته اول بعد عقدمون ایراد گرفتن از منو شروع کرد،به شوهرم میگفت،شوهرمم تحت تاثیر حرفاش قرار میگرفت،باهام سرد رفتار میکرد،کلی باید باهاش صحبت میکردم تا بگه چی شده،مثلا اینکه نمیگه مامان،نمیگه بابا(من یکم خجالتیم،اما واسه دو بار رفتن به خونشون و اولای آشنایی یکم زود بود،شرایط جوری نبود که بخوام صداشون کنم مامان و بابا)،یا اینکه خونمون زنگ نمیزنه،همسایه ها میگن ما نمیبینیم عروست بیاد خونتون و ...
اینکه پارسال شب اول عید من و شوهرم با هم به خاطر اینکه اول خونه فامیلای ما بریم یا اونا یه بحث کوچیک داشتیم خواهرشوهر کوچیکم فهمید به مادر شوهرم خبر داد،مادرشوهرم جلو شوهرم و دختراشو پدرشوهرم باهام دعواکرد و چند مورد شبیه این
البته شوهرم خیلی هوامو داره،گویا باهاش صحبت کرده که این کارارو نکنه،اما با روشهای مختلف میخواد کار خودشو بکنه،البته خواهرشوهرامم بی تقصیر نیستن.
مژگان جان به نظر خودم و خانوادم مطرح کردن این موضوع از طرف خانواده عروس کار درستی نیست،چون خانواده من با بودن من توی خونشون هیچ مشکلی ندارن،مشکل اصلی اینه که خانواده شوهرم زیر حرفشون زدن،فقط 1 بار اونم واسه شب یلدا که اومدن خونمون پدر شوهرم یه صحبت کوچیک با پدرم کرد که بخاطر عروسی دخترمون عروسی پسرمونم عقب افتاد و ...،همین
اما مادرشوهرم اصلا خوب نیست،خیلی بدجنسه،واسه شب یلدا که مامانم زنگ زد واسه شام دعوتشون کنه خیلی راحت برگشت گفت نه،شام نمیایم،مامانم خیلی ناراحت شد،واسه همین دیگه واسه دعوت کردنشون 2دله نمیدونه اگه بخواد دعوتشون کنه مادر شوهرم چه جوابی بده!
فرزانه جونم الان مشکلت اینه که همسرت تحت تاثیر خانوادشه ؟؟
تو دوران عقد یکم طبیعیه خب بنظرم
بعد عروسی مطمئن باش تویه افکارش مستقلتر عمل میکنه
منم با مشاوره خیلی موافق نیستم کلی وقت و پول باید هدر بدی
وای،ممنونم از همتون،چقد شماها خوبین
من نمیدونم شوهرم چه فکری میکنه،خودم تا حالا چندین بار راجع به این موضوع باهاش حرف زدم،اما بازم بیخیاله
من دوس ندارم دوران عقد طولانی بشه،چون ما تو این مدت اکثر مواقع با هم بحث داشتیم،اختلاف سلیقه و حرفهای مادرشوهر و خواهر شوهرام که روی شوهرم تاثیر میذاره و هزار تا چیز دیگه،اگر دوران عقدمون بیشتر از اینا طول بکشه واقعا دیگه انرژی ندارم که بخوام با این مسائل کنار بیام،توی هفته پیش با شوهرم رفتیم مشاوره،اما همهتون میدونید که مشاوره با 1 جلسه و 2 جلسه جواب نمیده،دیروز که از شوهرم پرسیدم نوبت بعدی رو کی بگیرم،گفت من دیگه نمیام
شوهرم شخصا آدم خوبیه،خیلی با شعور و فهمیده است،اما خیلی تحت تاثیر خانوادشه(اما کسی نمیدونه که رفتیم مشاوره)،انگار ازشون میترسه یا رودرواسی داره باهاشون،حالا واقعا ناراحتم از موقعیتی که پیش اومده :(
نمیدونم چجوری راضیش کنم که بریم مشاوره.
آره نیلوفر جون فعلا برای یکشون میخوا استین بالا بزنم هی امروز و فردا میکنه طولش میده البته دنبال یه دخترم که بپسنده فعلا 1 کیس خوب هست از نظر خودم بهش میگم میگه یکم صبر کن 7-8 ماه دیگه میام میبینمش میگم خوب شاید ازدواج کنه اومخ باید دنبال یکی دیگه بگردم که کار سختیه خودشم کسی و معرفی نمیکنه
قربونت عزیزم.خب پس باید منتظر باشین تا خودش عاشق بشه. شقایق جون شما هم زیاد اصرار نکنین بذارین حالا که کسی تو زندگیش نیس بعد مهیا شدن شرایط و آمادگی خودش برای ازدواج دست به کار بشه.انشالله که ازدواج خوبی هم میکنه.
سلام من تازه عضو شدم خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم
من کلی نگرانی و درد و دل دارم که اگه بخوام تعریف کنم مثنوی هفتاد من میشه :(
ایشالله همگی تو زندگیاتون و شاد و خوشبخت باشین
من اصولا ادم نگران و مضطربی هستم
چون ب همه چیز فکر میکنم
دوست دارم تا جایی ک میتونم ی کاری کنم از خرابکاری های اینده جلوگیری شه
ولی دقیقن هر وقت میخوای از چیزی پیشگیری کنی همه چیز خراب میشه
سلام بچه ببخشید چند وقتی نبودم درگیر مهمونی های بعد عروسی بودم از ندای عزیزم یه دنیا و بی نهایت تشکر میکنم برای من یه خواهر واقعی بودن امیدوارم بتونم جبران کنم از شما همه دوستان گلم ممنونم خداروشکر میکنم به خاطرتون خداروشکر خوشبختم امیدوارم همیشه دلتون شاد لبتون پر خنده باشه بازم ممنونم ندا جون هرچقد تشکر کنم کمه
ندا جونم فداتون بشم من خیلی مدیون شمام میدونید ارشد مدیریت آموزشی قبول شدم همین بیرجند سه شنبه و چهارشنبه ها اونجام اولش بعد یه مدت که اومدم دیدم سایت تغییر کرده مونده بودم چطور پیاماتونو پیدا کنم
دیروز من بعد از شرکت رفتم انقلاب یه نرم افزار بخرم. تو مسیر به خاطر ترافیک با اتوبوس رفتم. یه مرده بود نزدیکه 50 سال حالا داغونا لاغر مردنی و کوتاه و کریح. تو اتوبوسم شلوغ بود من ایستاده بودم اون اقاهه هم ایستاده بود. حالا من ته اتوبوس اون انتهای قسمت مردا. برگشته بود زل زده بود هی چشم و ابرو یمومد من برگشتم پشتمو کردم که نبینمش اما بعدش ناچار شدم برگشتم بازهم همون جوری بود همش نگاه میکرد و میخدید و چشم و ابرو میومد. میخواستم خیلی ببخشیدا تیکه پاره اش کنم دلم میخواست با من پیاده بشه تا بهش نشون بدم. حالا میخواستم پیاده بشم اومده بود نزدیک یه چیزهایی میگفت. اصلا اینقدر حالم بد شد میخواستم خودمو خفه کنم.
این مردای مسن بدتر از پسرا شدن جدیدا کفر آدم درمیاد بعضی هاشونو میبینه میخوای بزنی لهشون کنی چون تجربه همه جیزو داشتن پیر که میشن حریصتر میشن انگار جالبه که بیشترم میرن سراغ توپول مپولا هنوز مغزشون تو دوران جوونیشون مونده که توپول مد بوده خخخخخخخخخخخخخخ مهدیه واسه همینم بیشتر براش جذاب بودی هرکدوم از ماها از این تجربه های آزاردهنده داشتیم مهدیه گلی اعصابتو بهم نریز جامعه ما تا بوده همین بوده به زنا به دید ابزار نگاه شده
مهدیه این جور آدما مریضن. یادته گفتم من تو محیطای کاریم خیلی اذیت شدم؟ یکیش همین مورد بود باورت میشه حالا هم که ازدواج کردم مورد دست بردار نیست؟ بازم یادم افتاد اعصابم بهم ریخت. بیخیال.
نگرانی من برای فرداست، برای دختران نسل بعد از من. نگرانم چطور باید خودشان را از نگاه بیمار مردان سرزمین مصون بدارند. ترس من از اینده است که نطفه پسران سرزمینم از کدام پدر بیماری شکل گرفته است. متاسفم برای خودم و تمام زنان سرزمینم که با تمام پوشیدگی و سادگی که داشتم تیررس نگاه هرزه و بیمار مردی قرار گرفتم که هم سن و سال پدرم بود. متفرم از هوای الوده اینجا. متنفرم از تمام مردانی که هنوز بعد از گذشت سالها از عمرشان در حالی که باید به فکر کفن برای خود باشند هنوز لحظه ای از کثافت دست برنمیدارند. و چه بسا متنفرم از زنانی که بستر را برای چنین مردانی فراهم میکنند. ننگ باد بر همه اینان. ننگ باد.... راه نفس را بسته اند. ایکاش هوای تازه بیاید. هوای شهر مسموم است...
اره چندجا بیان کردم))))))فدای شما بشم ایشالله همینطور باشه که میگید ولی ما نصف عکسامونو کویر گرفتیم نصف اتلیه عکسای تو کویر ok بود اما وقتی رفتیم اتلیه چشمتون روز بد نبینه چسب ناخون خالی شد رو دستم و یه ذره جلوی موهام باز شده بود یکی ار عکاسا تافت زد خیلی بد زد خلاصه که تو اتلیه ناراحت بودم هی عکاس میگفت اخم نکن ولی تو کویر خوب بود اما کلا از تو سالن به بعد همه چی خوب بود و همه چی یادم رفت
آرایشگاه گلها و آتلیه لحظه های ماندگار رو دیدم، در یه حد باید آماده بشه خونه فریبا جان ولی یه سری کاراشم بمونه برا بعدش مشکلی نیس، تو این بین واقعا توقعات مادرشوهرهم یه کار و استرس اضافه ست ...
فریبا جان آرایشگاه و آتلیه و لباسم اوکی شده تقریبا کار اسپرتم مونده، یه چیز مهم اینه که خونمونو تحویل نگرفتیم و کل کارای جهاز بردن و چیدن مونده خریدامونم مثه لوازم آرایشی و بهداشتی و حوله و.... این چیزارو انجام ندادیم بخاطر این ناراحتیا،همسرمم فشار روشه،ولی واقعا عروسی خیره ولی دردسر زیاد توشه..
فریبا جان من خودمم دوست ندارم مقابل و تو روش وایسم چون میگم هر چی باشه مادره و بخاطر همسرم و خودم و زندگی باید احترامشو داشته باشم ولی وقتی یجور باهام حرف میزنه که انگار من خیلی عروس پرتوقعی هستم عصبی میشم و جوابشو میدم درصورتی که من بخاطر همسرم خیلی باهاشون راه اومدم و توقعاتمو متعادل و کم کردم،و یه چیز دیگه هم مقایسه هست که خیلی تو حرفاش بیان میکنه و منو کلافه میکنه تو این شرایط با حرفای خاله زنکی،
حتما مهربانو جان منم دارم از حرفاوتجربیات فریبا جان استفاده میکنم،
نگار جان استرس دم عروسی طبیعیه ولی چون تجربه ندارم نمیدونم چطور بااین استرس برخورد کنم و حلش کنم از طرفیم دخآلت مادرشوهرم باعث ناراحتی و کدورت و بحث بین من و شوهرم شده، اللن تو این وضعیت و استرس کارامون به شوهرم و من فشار آورده و توقعات زیادی داره،باور میکنی هنوز خریدامو برام انجام نداده؟ چنروز پیشم خیلی باناراحتی بهم گفت شما ک همه کاراتونو خودتون کردید آتلیه و اراشگاه و لباسو خوب خریداتونم میخواید خودتون برید انجام بدید،این حرفاش و رفتاراش منو بیشتر ناراحت و عصبی کرده، یاشوهرمم یه سری خرجاو هزینه های عروسیو خودش خرج میکنه و تو فشار مالی هم هستیم اونوقت مادرش ب جای کمک و دلگرمی اعصاب خوردی برامون درست کرده
سلام کویین جان .من دقیقا درک می کنم چی میگی برا مراسم خودم هیشکی به ما کمک نکرد همه کارا رو دونفری انجام دادیم آخر سرم هر جا که مشکلی پیش میومد مادرشوهرم میگفت شما که همه کارا رو کردین اینم خودتون درست کنین .به بهانه اینکه نمی خوام دخالت کنم خودشو به زحمت ننداخت نه از لحاظ مالی نه هیچ چیز دیگه ای
سلام کویین جان خوب بیا حرف بزن درد و دل کن هم سبک میشی هم به کمک دوستان میتونیم بهت راهنمایی بدیم عزیزم استرس کارای عروسی که طبیعیه و همه ما تجربه کردیم کم و بیش ، اخلاق مادر شوهرت چرا چیکار میکنه مگه ؟ نگرانی احساسی برای چی ؟
فریبا جون حقیقتش دیگه به این چیزا خیلی فکر نمیکنم خداروشکرهمه چی خوب برگزار شد هیچ وقت همه چی صدرصد بر وقف مراد ادم نیست که یه نقطه ضعفو بگیره غصه بخوره خلاصه کلا راضیم خداروشکر عکسام خیلیییییی خوب شد فقطم همین فیلم و عکس میمونه همه همه چی بعد از یه مدت یادشون میره ... زندگی هم ای خوبه بد نیست دانشجو هستم و درگیر درس (((
ما که عروسیمونو بابام گرفت و بنده خدا خودشم هزینه رو داد چون خانواده داماد میگفتن اگه عروسی بگیریم شما نمیتونین زیاد مهمون دعوت کنین بابام گفت صد سال ازتون عروسی نمیخوام خودش گرفت تو شهر خودمون و از فامیل داماد هم تعداد کمی مهمون داشتیم
سلام به همه دوستای عزیزم...خانم ها آقایون با کمک شما دوستان من در مرحله مقدماتی جشنواره زیباترین چیدمان جهیزیه تونستم فعلا اول بشم...مرحله اصلی مرحله فیناله که تا همین سه شنبه یعنی 9 شهریور هم بیشتر وقت نداره، خوشحال میشم اگه به این لینک
http://www.noarous.com/fa/thread/177782/page/5
بیاین و به عکس من؛ فینالیست اول با کد E020 رای بدین.از همه دوستان پیشاپیش ممنونم
فریبا جان مطمئنم پسرت خیلی باهوشه و حتما قبول میشه
فریبا جان میدونم چی میگی ولی من واقعا با این قضیه مشکل دارم . نمیدونم باید چیکار کنم هی به خودم میگم این همه دختر که زایمان کردن تو هم مثل همه ولی وقتی بهش فکر میکنم دلم هری میریزه همش میگم بیخیال همه چی بشم یکدفعه بی برنامه ریزی بچه دار بشم دلهره ش کمتره بعد دوباره میگم وای اگه یه روز برم تست بارداری ببینم باردارم چی میشه یکدفعه حالم بد میشه عصبی میشم و قلبم تند تند میزنه هرچی هم سنم بالاتر میره بدتر میشم واقعا یه راهی بهم نشون بدین منو ازین دلهره دور کنید
مینا جان اینایی که گفتی عزیزم مطمئن باش همشو به خوبی میتونی انجام بدی و سنت واسه این کارا خوبه و حالا حالاها وقت داری واسه بچه دار شدن.تو دختر زرنگی هستی و مطمئنم از پس همش بر میای
بزرگترین نگرانی من بچه دار شدنم هستش واقعا ازین موضوع وحشت دارم هرچی هم بیشتر میگذره بیشتر ترس و دلهره و اضطراب میاد سراغم. دیروز با شوهرم صحبت کردم که اگر بشه کلا هیچوقت بچه دار نشیم چون واقعا از بارداری و زایمان و ... وحشت دارم. راستش دیدم ناراحت شد ولی گفت باشه اگه تو نخوای مشکلی نیست ولی از این موضوع هم میترسم که بچه دار نشم زندگیم سرد و بی روح بشه واقعا سر یه دوراهی بدی موندم
من الان واقعا نگرانم تا نرنم سرخونه زندگیم دلم اروم نمیگیره نگران اینکه خونمون تا اون موقع اماده میشه یانه .....ایامن با درس خوندنم میتونم هم تو درسم عالی باشم هم همسرخوبی واسه شوهرم باشمو به همه کارام برسم و کم نیارم وبعد کارشناسی برم سرکارو همزمان برا فوقم بخونم...... پس کی بچه داربشم....... وای خیلی قاطیه و اشوب میشه تودلم به این چیزا فکرمیکنم
مونا جان حالا کو تا اون موقع من که الان تو این موقعیتهایی که تو میگی هستم ولی واقعا به هیچکدومش فکر نمیکنم چون خیلی راحتتر ازین حرفاست سن 29-30 سالگی هم سن خوبی برای بارداریه عزیزم حالا شما بسم اله رو بگو و شروع کن خدا خودش همراهته و کمک میکنه معلومه همسرت هم مرد خوبیه و همراهیت میکنه
فریبا جان این تاپیکهای اضافی رو بردار همه قسمتها خیلی شلوغ شده. تاپیکهایی که توش میشه پست گذاشت رو بذارید متفرقه ها رو که خیلی وقته گذشته ازش و کسی پست نمیذاره بر دارید آدم گیج میشه
فریبا جان نگرانی که بسیار است.. اولین نگرانیم اینه که من دارم با خودم حساب میکنم اگه خدا بخواد و من دانشگاه قبول شم همزمان میشه با مستقل شدن ما و من از این میترسم که بتونم همزمان هم درس بخونم هم کار کنم و هم از پس خونه داری بر بیام.آخه همه منو از ارشد و سختی دروسش میترسونن. دوم اینکه میگم خب تو این مدت مسلماً من نمیتونم بچه دار شم که اگه بشم خیلی برام سخت میشه از طرفی همه اگه بذارم برای بعد فوق لیسانس که سنم اون موقع میشه 29-30 . و سومین نگرانی این هست که میترسم با بچه دار شدنم موقعیت کاریم به خطر بیفته.درسته ادارات دولتی مرخصی زایمان و اینا هست و طبیعیه ولی باید اینم در نظر داشت که توی محیطای کاری به خصوص توی ایران زیرآب زنی و این حرفا هم هست دیگه.میترسم برم بعد از 9 ماه بیام ببینم یکی دیگه سرجام نشسته. و این بود نگرانی های فعلی من...
تو قسمت آرایشگاهها و لباس عروس خیلی موضوعات پراکنده هست و قدیمی
آخه فریبا میخوام صبا مثل من نشه من چند سال پیش ازین فکرایی که الان میکنم نمیکردم آدم سنش که میره بالا ترسوتر میشه و کلا جسمش ضعیفتر میشه نمیخوام این فکری که من دارم بقیه داشته باشن
اره ندا همه همینو میگن که خدا روزیه بچه رو میده تازه بچه که بیاد درای رحمت خدا هلپی وا میشه و میریزه رو سرمون من27 ام فکر نکنم دیگه خیلی وقت صبر کردن داشته باشم
وای خودم عاشق پسرم یه خواهرزاده پسر دارم نمیدونی چقدر تقص و شیطونه اینقدر دوستش دارم با دنیا عوضش نمیکنم
صبا جان شوهر منم همینو میگه ولی من مطمئنم تا 100 سال آینده با این خرج و مخارج خونه که چه عرض کنم لونه هم نمیتونیم بخریم من اگه بخوام بچه دار بشم کلا به این حرفا اهمیت نمیدم هر موقع که از لحاظ روحی و جسمی آمادگی داشتم بچه دار میشم شوهرمم مجبوره خرجمونو بده و یه خونه مناسب تهیه کنه. در ضمن صبا جان من به این معتقدم هرکس به اندازه خودش تو این دنیا روزی داره شاید روزی بچه ت از شماها بیشتر باشه و با به دنیا اومدنش صاحب خونه شدین
صبا جان اگه سنت بالا نیست خب یکی دو سال صبر کنید و کار کنید که یه جای مناسب بگیرید ولی اگه سنت بالا میره و استرست مثل من زیاد میشه خیلی توجه نکن بچه دار شو خونه هم ایشالا میخری ولی تفاوت سنی زیاد با بچه به نظرم نگران کننده تر از خونه خریدنه
بابا صبا جان 6 -7 سال از من کوچکتری من تازه 4 ماهه ازدواج کردم عزیزم :))))))))))))))) ولی واقعا از من به تو نصیحت زایمان زیر 30 سال خیلی بهتره هرچی سنت بره بالاتر مثل من ترسوتر میشی و از لحاظ جسمی تحلیل میری حالا باز تصمیم با خودته بعد به سن من رسیدی مثل من شدی نگی نگفتی
من نگران اینم که اگه نتونیم خونه بخریم چی میشه ؟ خیلی تلاش کردیم ولی هر چی تلاش میکنیم کمتر به نتیجه میرسیم!!! هزینه هایه زندگی خیلی بالا رفته واسه همینم جرات نداریم بچه دار بشیم شوهرم میگه بچمون باید خونه خودمون بدنیا بیاد من خیلی نگرانم دوستان
حتما اینکارو میکنم مرسی از امروز شروع میکنم
فریبا جان دیشب رفته بودم چند تا مرکز خرید چندتا لباس فروشی بود که لباس بچه ها داشت ولی راستش لباس دخترونه ها خیلی خوشگلن آدم خوشش میاد.
نه برادرش داره اذیت میکنه نمیدونم چرا میره به محمد میگه این دختره بدردت نمیخوره هزارتا جا تحقیق کرده راجبم که یه چیزی دربیاره به محمد بگه نمیدونم چه مرگشه عوضی زنش دوسش نداره این زنشو دوست نداره نمیدونم سنشم زیاده نسبت یه ما 48سالشه خاک برسر
نه معصومه جان نمیتونم بگم نمیخوام بدونن بابام پشتم نیست اخه من 32 ساعت با شهر خودمون ازدواج کردم غریبم خدای نکرده فردا نزنن توسرم با اینکه میدونم همسرم اونجوری نیس ولی میترسم.یخچال با تلویزیون فرش رو اونا میگیرن
شبنم جون امیدوارم مشکلت حل بشه ولی وقتی ادم دستش خالی باشه لزومی نداره جهیزیه خاصی ببره مگه قراره همسرت تورو با چهار تیکه اثاث دوست داشته باشه یواش یواش بعد ازدواج کار میکنین و میخرین اینا نمیتونن باعث غصه بشن البته اینم میدونن تویه شهرستانها خونواده ها روی جهیزیه حساسترن ولی واقعا کمالات یه دختر با داشتن جهیزیه قابل قیاس نیست
ممنون ازهم دردیتون فقط مادرشوهرم نیست مشکل اصلی برادرمحمده پدرشوهرم ماه بود خدابیامرزدش فوت کردحالا برادر بزرگش فک میکنه همه کارست مامانشم حرف اونوگوش میده کارم شده گریه شبنم جان من باز زنگ زدم جواب نمیده فامیلمون رئیس کمیته امدادشهرمونه ازش خواستم پیگیری کنه انشا..درست میشه
شبنم جان به همسرت گفتی مشکل چیه بگومطمئنم اون کمکت میکنه بلخره یه سری چیزارو میگیره به وام چی فکر کردی وامم خوبه ولی به همسرت بگومطمئن باش به کسی نمیگه که اون وسایلوگرفته شریک زندگیته نه فقط توشادی تو غم هم شریکته
معصومه جان اگه مربوط به مادر شوهرته بیا تو قسمت مادرشوهر . البته با عرض معذرت از فریبا جان
مونا جان شهر ما اونجوری نیست چون شهر کوچیکیه و بعدش تا حالا صورتمو با سیلی سرخ کردم اینجوری ابرومون میره.
مهم اینکه دیگه طاقت ندارم بخدا تواین یه سال یه بلاهایی سرمون آوردن موناجان من بایدیاکیازندگی کنم کسایی که ازشون متنفرم خستم کردن بعضی وقتا میگم کاش اصلا محمدو ندیده بودم اینا دارن از علاقه بیش ازحدمحمد میسوزن بخدا دوستداشتن مانوفامیل زبانزدولی اینادارن خرابش میکنن نمیتونن ببینن ماخودمون همدیگرو انتخاب کردیم پدرمنم مگه چقدر صبر داره من عاشق محمدمم ولی بادستای خودم نشونموپس دادم محمدحالش خیلی خرابه ازمن بدتره خدا؟نمیدونم اصلا اینجاهست؟صدامومیشنوه همه میگن خدابزرگه اره انقدکه من توش گم شدم
شبنم جان بغیر از نهادهای دولتی که کمک مردمی جمع میکنن، خود مردم هم توی مولودی ها و جلساتی که خانوما معمولا میرن هم کمک جمع میکنن. شرمندم از اینکه کمکی از دستم برنمیاد ولی این به فکرم رسید مثلاً به خانوم جلسه ای محلتون بسپاری که توی این اعیادی که واسه مولودی خوانی میره بدون اینکه از شما اسمی ببره واسه جهیزیه کمک جمع کنه. چون توی محله ما این اتفاق میفته و خیلی از خانوما هم کمک میکنن. توکل به خدا. خدا نمیذاره هیچوقت آبروی بندش بره
مرسی عزیزم ما ی سال نامزدیم لحظه شماری میکردیم این روزا بیادحالا خانواده نامزدم نمیزارن سرلجبازی با محمدبابای منم میگه نیاید دیگ مگه دخترمو از سرراه آوردم سه روزحالم بده خدامنویادش رفته انقدالتماسش کردم خسته شدم مانمیخوایم از هم جدابشیم ولی دارن مجبورمون میکنن ایمانم سست نیست ولی مجبورم کاری روک نباید بکنم هیچ کس نمیفهمه ابروی من وسط همه میدونن مانامزدیم
معصومه جان توی مراسم عقد و عروسی از این اتفاقا زیاد میفته. اصلاً نگران نباش خدا بزرگه. فقط آرامشتو حفظ کن. این اتفاقا اجتناب ناپذیره نقش شما 2 نفر این وسط خیلی مهمه وقتی ببینن که شما خیلی همدیگرو میخواید دست از لجبازیاشون برمیدارن.
سلام شرمندم چندروزنبودم من زنگ زدم بخدااز طریق منطقه خودمون میگن بودجه کمه ولی اگربیاد میشه مختصرکمکی کرد قرار شده شمارشوبده بدم بهت اگرخبری شد میگم فقط یه خواهش من تیرعقدم بود داره بهم میخوره توروخدادعاکنیدتوروخداخداکه ازمن روبرگردونده توروخدادعاکنیدیه سال نامزد موندیم خستم
توکل بخدا دیشب مشهد بودم براتون دعا کردم
عزیزم من با کمینه امداداون منطقه تماس میگیرم اگرخبرشدحتما میگم نگران نباش خدابزرگه ایشا..جورمیشه
اره فریبا جان وسایل کوچک آشپزخونه رو باهاش گرفتم
یه دنیا ممنونم رها جان توکل به خودش
معصومه جان خواهر عزیزم مامانم رفتن پیش امام جمعه شهر که به مامان گفتن اگر کسی کمکی آورد بهشون خبر میدن ولی هیچ خبری نیست فعلا .ما شهرستان ملکان از آذربایجان شرقی هستیم 2 ساعت با تبریز فاصله داره یه دنیا ممنونم از همتون
فریبا جان مگه فکر کردی چقدر وام ازدواج میدن؟؟؟؟؟؟ فقط 3 میلیون میدن. مگه با 3 تومن چی میشه خرید خداییش. فکر کردی الان 20 میلیون وام ازدواج میدن. من که فقط باهاش یه ماشین لباسشویی تونستم بخرم :))
شبنم جان من به دوستام سپردم خبری شد حتما بهت میگم عزیزم. نمیتونی عروسیتو یکم عقب بندازی که بتونی یه کاری بکنی تا اون موقع
بخدا نمیدونم چطور تشکر کنم به خاطر دل مهربون همتون یه دنیا ممنونم از شما خواهرای مهربونم.فقط توکل کردم به خودش .متاسفانه خانواده داماد 12 مرداد سالن رزرو کردن
فریبا جان مامانم رفتن جزو بهزیستی شدن تا شاید کمکمون کنن ولی میگن بودجه ندارن و باید از بالا ابلاغ بشه تا جواب بیاد هنوز خبری نیست فقط هر روز دست به دعام وهر جا تونستم ایمیل دادم ولی خبری نیست توکل بخدا فداتون بشم انشالله مشکل همه حل بشه ما هم عروسیمون 12 مرداد هستش.بازم ممنونم ازتون معذرت میخوام باعث ناراحتی شدم
شبنم جان برات دعا میکنم زودتر مشکلت حل بشه مطمئن باش اون بالاسری حواسش هست حالا اگه جهیزیه مناسب هم نداشتی واقعا چه اهمیتی داره بالاخره وضعیتتون رو که میبینن توی دنیا چیزایه باارزشتری هم هست که بهشون فکر کنی مثل سلامتی و داشتن این مادر مهربون
سلام شبنم جان تو ی سر به مساجدهم بزن بعضیا کمک هزینه میدن ازدیگران پرسوجوکن اگرهم شهری بودیم صددرصد میتونستم جایی رو پیداکنم کدوم شهری؟من هرروز اینجاسر میزنم ایشا..درست میشه توکل به خدا
سلام اول از خدامیخوام مشکل همه رو حل کنه فقط میخوام برام دعاکنید تیر قرار عقد کنیم خیلی نگرانم شاید نشه میترسم خیلی هم دیگرو دوست داریم یه سال نامزدیم فقط دعاکنید خواهش میکنم
به هر حال ندا جان این نگرانی های حال و آینده منه. امیدوارم که بتونم از پس مشکلاتم بربیام. البته من آدمی هستم که کار زیادو دوست دارم و از بیکاری و باطل گشتن خوشم نمیاد ولی یکم استرس دارم دیگه.
نمیدونم این ایمیل باید اینجا میفرستادم یا نه ولی فرستادم برام خیلی سخته اگه میتونید کمکم کنید ازم دریغ نکنید در غیر این صورت این ایمیل رو پاک کنید با هزار زحمت این پیامو نوشتم غرورمو شکستم نوشتم اگه قرار به کسی کمک کنید میشه اون شخص من باشم؟اگه میتونید من ادرس و همه اطلاعاتمو و مدارکمو میدم تا تحقیق کنید و ببینید راست گفتم اگه تونستید و باور کردید به کمک احتیاج دارم خواهش میکنم کمکم کنید برای تهیه جهیزیه کمک مادی احتیاج دارم. اگه که نه پاک کنید ایمیلو ممنون میشم من اهل آذربایجان شرقی شهرستان ملکان هستم مادر و پدرم از هم جدا شدن و بابای نامردم رفته ومارو بیخیال شده مامانم بافندگی میکنه که زورکی میتونیم امرار معاش کنیم اگه خودتونم نمیتونید کمکم کنید میشه وضیعتمو به کسی که میتونه این کمک رو بهم بکنه بگید شاید کسی دلش به رحم اومد هر چند این کمک کم باشه برا من 1 دنیاس کاری در قبالش نمیتونم بکنم جز اینکه دعاتون کنم توروخدا کمکم کنید میدونم شرایط اقتصادی خیلی بده فقط در حد توانتون کمکم کنید توروخدا فقط 2 ماه فرصت دارم خواهش میکنم
خواهش میکنم ایمیل من mrhaghighi955@gmail.com هستش لطفا بخاطر خدا
شبنم جان نگران نباش عزیزم من به یکی از دوستام که تو امور خیریه هست میسپارم و میگم که حتما از طریق ایمیلت باهات تماس بگیره
یه دنیا ممنونم نمیدونم چطور تشکر کنم از خدا هر چی میخوایین بهتون بده شاد باشین
بچه ها از شبنم چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نگرانشم نمیدونم مشکلش حل شده یا نه
فریبا جان ممنون.
شبنم جان چرا تو این قسمت گیر کردی تو قسمتهای دیگه نمیای؟
مثلا کجا آبجی راستیتش مشکلی جز جهیزیه ندارم اینم جزوه نگرانیامه واسه اون چشم میام
شبنم جان کجایی؟ ایمیلت ر.و چک کن واست یه ایمیل زدم بهم جواب بده
شبنم جان ایمیلتو چک کن
فاطمه جان برو تو قسمت مادرشوهر لولو نیست همه بچهها اونجان
اگر دوست دعوت کردی برای تولد باید غذای سرد و گرم درست کنی خیلی هم سنگین نباید برگزارکنی
سالاد اولویه یا سالاد ماکارونی برای غذای سرد خوبه. اگر الویه درست میکنی برای غذای گرمت ماکارونی با کشک بادمجون درست کن برای دسر هم همون کیکی که درست میکنی خوبه ژله هم درست کن این غذا به درد مهمونی تولد دوستانه میخوره
سلام دوستان.خواهشا بهم کمک کنید . هفته دیگه اولین تولد شوهرم بعد از عروسیمونه کمک کنید میخوام چند تا از دوستاشو خانوادگی برای تولدش دعوت کنم و سورپرایزش کنم(البته بدون اطلاعش) بنظرتون شام چی درست کنم؟دسرو .. چی؟ تزیینات دیوار و اینا چی بزنم؟البته میخوام دیوارم سوراخ نشه کیک چی بپزم و باچی تزیینش کنم؟(مثلا خامه فرم گرفته یا شکلات؟) هدیه چی بهش بدم؟؟؟ لطفا زود کمکم کنید.وقتم تنگه ممنون
فریبا جان اسم کیکش چیه ؟ من نمیدونم بگو منم واسهخ خودم درست کنم
الهی فدات بشم معصومه جان آبجی گلم به روی چشام .مطمئن به شادی عقد میکنین اصلا نگران نباش خواهر گلم
الهی فدات بشم معصومه جان ممنونم از اینکه بفکرمید.
خدانکنه شبنم جان مارو بی خبر نزاری حتما بکو چی شد ایشا.. به امید خدا جور میشه عزیزم تو شبای قدر منم دعاکن دعاکن عقدمون هرچه زودتر بدون حرف و حدیث برگزار بشه دلت پاکه به خصوص مادرت ازش بخوابرامون دعاکنه
شبنم جان سلام. چه خبر؟ کاری تونستی انجام بدی. آدرس و شماره تلفنت رو برام ایمیل کن با کسی صحبت کردم گفت شاید بتونه کاری برات انجام بده و گفت که میخواد تحقیق کنه به من ایمیل بزن که بهشون بدم امیدوارم واقعا بشه کاری کرد. باور کن من شبا خوابم نمیبره همش فکرم مشغوله
tnpars.nf@gmail.com
لطفا آدرس وتلفن و مشخصاتو کامل بده که اگه تونست کاری انجام بده دیگه بهانه ای نداشته باشند
چشم یه دنیا ممنونم ندا جون
سلام شبنم جان بخدا اگر داشتم خودم میدادم شرمندت شدم فک میکردم کمیته بده خدایا آخه چه حکمتیه ایشا..درست میشه بابت پدرتم متاسم ولی زیاد فکرشو نکن. نمیتونی وام بگیری؟میدونم سخته ولی باز سعی کن شاید وام جورشد برات بانک ملی خوبه ها برو بپرس بازسعی کن وسایلتو ارزون برداری به همسرتم بگو بخدا این بهترین راهه مطمئنم نمیزاره انقد اذیت بشی
نداجون براتون فرستادم
الان چک میکنم
ندا خانم احسنت.امیدوارم بتونی واسه شبنم جون کار کنی.واستون دعا میکنم.
مرسی رهای عزیزم
الهی فدات بشم نداجون یه دنیا ممنون حتما همه مدارکم میدم فقط ندا جان من ایمیل شمارو ندارم که میشه بهم بگین
سلام بچه ها دعاتون قبول باشه .نیستین؟التماس دعا
سلام بچه ها من بعد از 3-4 ماه برگشتم اینجا دلم خیلی واستون تنگ شده بود تو این چند ماه خیلی اذیت شدم تو این روزا واسم دعا کنید فریبای عزیز خیلی خوشحال شدم پیامهاتو دیدم و فهمیدم فراموش نشدم میخواستم پیام شخصی برات بفرستم تشکر کنم ولی نمیدونم چرا نشد بوس
سلام به همگی.نماز و روزه تون قبول باشه.امیدوام از شبهای قدر بهره برده باشین.یک شب دیگه مانده.نوعروسا رو فراموش نکنید.التماس دعا
شبنم جان دوستان من با اداره بهزیستی ملکان تماس گرفتند که تحقیق کنن ولی اونا هیچ کمکی بهشون نکردند و گفتند ما به شما اطلاعات نمیدیم شما پول رو به حساب مشارکت مردمی اداره بهزیستی بریزید دوستان هم گفتن ما میخوایم اگر این شخص واجدالشرایط هست پرداخت کنیم نه کس دیگه ولی اونا همکاری نکردند و گفتند ما نمیگیم که اینها تحت پوشش هستند یا خیر . حالا واقعا دیگه نمیدونم چی میشه اگر اونا همکاری میکردن حتما الان همه چی درست شده بود. الان دیگه فکرم به جایی نمیرسه
خدایا عجب آدمایی هستن بگن با خانم شمیمی صحبت کنن وایسین از مامانم بپرسم ببینم سندی که عضو بهزیستی ان دارن براتون فکس کنن
مامان میگن شماره پرونده اشون 1236-05
زنگ میزنم بهزیستی جواب نمیدن خدا بهشون انصاف بده ازشون وام میخوایم میگن بودجه نداریم الان کسی بخواد کمکم کنه اینجوری میکنن
نداجون باهاشون صحبت کردم گفتن اشکال نداره زنگ بزنم بهشون بگم انگاری میگفتن چون شک داشتن که ما در جریان نباشیم اطلاعات ندادن
نداجون باهاشون صحبت کردم گفتن اشکال نداره زنگ بزنن دوباره بهشون بگم انگاری میگفتن چون شک داشتن که ما در جریان نباشیم اطلاعات ندادن
باشه شبنم جان الان دوباره میگم زنگ بزنن
شبنم جان بگم با خانم شمیمی صحبت کنن؟؟؟؟
انشالله اگه بشه بعد ارشد یا در طولش مربی پیش دبستانی میشم بعدش مدیر
چشم الان
سلام.من ترم شش حسابداری رو گذروندم و اگه خدابخواد ترم بعدی تموم میکنم.تاریخ عروسی احتمالا نیمه اول شهریور باشه.واسه حجاب قراراه برم پیش چندتایی آرایشگر ببینم نظرشون چیه.
خوب خوبه ماشالا همه درس خونده هستند. رها جان خوب کاری میکنی آرایشگرها بهتر میتونن کمک کنن و نظر بدن
شبنم جان خیلی خوبه . الان سر کار نمیری با این تحصیلاتت حیفه
سلام. شبنم جان خوبی؟ چه خبرا؟ راستی اینجا هیچکس از کار و تحصیلاتش نگفته. شبنم تو تحصیلاتت چیه؟ کجا کار میکنی؟
رها جان گفتی عروسیت کیه؟ قرار شد بالاخره واسه عروسیت چی بپوشی؟
سلام ندای عزیزم من بهمن سال پیش لیسانس علوم تربیتی گرایش مدیریت آموزشی و برنامه ریزی از دانشگاه شهید مدنی آذربایجان گرفتم قبلش یه فوق دیپلم باستان شناسی از دانشگاه بیرجند داشتم ارشد هم دادم رتبه 200 شده از مدیریت آموزشی و آموزش پیش دبستانی 77 آوردم
آفرین رها جون منم فعلا 3.5 میلیون خرج کردم که 3 ت وام ازدواج بوده.انشالله خوشبخت باشید عزیزم
مرسی نداجون
شبنم جان ممنون
عزیزم جهیزیه باید اون چیزی باشه که دلت میخواد و به کارت میاد اگه میبینی همین چیزا برای شروع اولیه کفایت میکنه خوب چه اشکالی داره خیلی هم خوبه . آفرین به تو دختر خوب
بچه ها من جهازم شد هفت ملیون.بنظرتون کمه؟همه چیزایی که واسه شروع لازمه گرفتیم.وسایل تجملاتی هم نگرفتیم.ماشین لباسشویی و فرگاز رو مامانم گرفت .وسایلی رو هم که علی گرفت سعی کردیم ارزون و ساده بگیریم که زیاد نشه.چون همه خرج عروسی و عقد و خریدا رو علی خودش میده.خانوادش نمیتونن کمک کنن.بعضی چیزا ر که خیلی ها میگرن هنوز مامان من بعدازبیست و چهارسال لازمش نشد.
ایمیلت رو چک کن جوابمو بده شبنم
فرقی نداره ندا جون .الان که من زنگ زدم خانم شمیمی نبود همون خانم که جواب داده بود باهام صحبت کرد گفت که خودش جواب داده.مرسی ابجی
واقعا پدر بی معرفتی داری. ولی حالا یکبار دیگه صحبت کن شاید حس پدرانش یکدفعه برانگیخته بشه واقعا دارم عصبی میشم ازین اتفاق بد
چرا فریبا جان پول گذاشتن ماشین لباسشوییمو خریدن اونایی که در توان داشتن بقیه هم وسایل ریز.هنوز گاز و فرش و کت وشلوار و حلقه داماد از اصلیا مونده.خدا به بابام انصاف بده
نداجون چند سری دیگه باز زنگ زدم ولی اول جواب نداد بعد خاموش کرد فقط سپردمشون بخدا
شبنم جونم نگران نباش خدا بزرگه من خودم میدونم جهیزیه چقدر برای یه دختر مهمه ولی حالا خودتو درگیر نکن ما اینقدر عروسا اومدن تو فامیلمون که وضعشونم خوب بود کلا 10ت جهیزیه نیوردن بعد تازه کلیم بدهکارن که چرا عروسیمون تو هتل نبود و لباسمون از مزونای اروپایی خریداری نشد و ... . دختر خوب کمالاتت رو با یه جهیزه مختصر زیر سوال نبر. قدرت داشته باش. بعدم اینقدر میخریو عوض میکنی که هیچی از جهیزیت نمیمونه دوستم. توکلت بخدا.
نه بقران زنگ زدم التماسش کردم میگه به من ربطی نداره شما که مادرتونو انتخاب کردید خودشم جهیزیه بده زن هم گرفته بچه های همون خانم رو داره بزرگ میکنه و میگه به منربطی ندارید. بخدا بیچاره مامانمو خیلی کتک میزد و اذیت میکرد مامانم بخاطر ما تا حالا هم تحمل کرده بود که تا 4 سال پیش طلاق گرفتن
نه متاسفانه پدر بزرگم بود که فوت شدن
میدونم رها جون امیدوارم یه روز بیدار بشه نمیدونم جواب خدا رو چه جوری میخواد بده
نه بخدا .با هیچکس حرف نمیزنه حرف هیچکسم قبول نداره برا حرف هیچکس ارزشی قائل نیست
ببین شبنم جون این بابا دیگه بابا نمیشه بابا که زن و بچه شو ول کن که دیگه بابا نیست
یه دنیا ممنونم ندا جان توکل به خودش .فریبا جان مرسی مامانم هم همینو گفتن قرار مادربزرگم بهشون بگه توکل به خدا.خیلی میترسم
ببین شما به تبریز نزدیک هستین شبنم جان؟ میخوام ببینم اونجا میتونم آشنا پیدا کنم که بتونه کمک کنه
شبنم جان به خدا تو این روزها همه گرفتارن همه مشکل دارن فکر نکن خودت تنها فقط مشکل داری
سلام ندا جان اره ما 130 کیلومتر با تبریز فاصله داریم 2 ساعت.فریبا جان ندا جان توکل به خودش کردم هر چی خودش صلاح ببینه من حرفای شمارو قبول دارم سپردم به خودش
سلام شبنم جان چخبر؟ فقط به خدا توکل کن.
بچه ها خیلی دلم گرفته.منبه خانوادمبدجور وابسته ام . ولی قرار شده برای زندگی برم اصفهان. فکرش داره دیوونم میکنه
سلام به همه من تازه عضو شدم اینجا کسی هست؟
سلام خوش آمدی . فکر کنم امروز فقط من هستم
مرسی خواهر گلم خوبم .چشم انتظار و صبور نشستم
خوش آومدی سحر جان
سلام سحر جان خوش اومدی امیدوارم بتونی اونچه که میخوای پیدا کنی تو این سایت
سلام دوستان سحرجان به جمع ما خوش اومدی نسی جان خوشبختم که داریم باهم همشهری میشیم.اصفهان هم زیباست هم شهرخوبیه پشیمون نمیشی از اومدن به این شهر گلم
بابا که برا عقد اومد امضا کرد خوشحال شدم گفتم صددرصد دخترشو تنها نمیذاره ولی الان فقط بهم گریه داده
پدر میدونه تو چقدر واسه این قضه نگرانی و هیچ کاری برات نکرده؟
با پدرت صحبت کن حتما اون میتونه مردها زرنگتر هستن. بالاخره تو دخترشی هیچوقت تو شرایط سخت تنهات نمیذاره
چرا گریه؟؟؟ یعنی گفته کاری انجام نمیده برات؟؟ یعنی گفته که براش مهم نیست؟
عزیزم چه تحقیری؟؟؟؟؟؟؟ غلط میکنه هرکی بخواد کمالات یه دخترو به خاطر 4 تا تیکه وسیله مورد تحقیرو تمسخر قرار بده. هر کی اینکارو کرد از کم بودن و ضعفت خودت ندون عزیزم از کم شعوری و کم خردی طرفت بدون. مهم شوهرته که همه چیز رو پذیرفته. راستی اون چیزی نمیگه؟ خانوادش چطور چیزی از این قضیه نمیدونن؟
چرا ولی فک میکنن بابام تهیه میکنه
الهی فدات بشم ندا جان شاید قسمت منم اینجور بوده هر چی بادا باد .فقط میترسم تحقیر برنمیاد دیگه کاری از دستم برنمیاد فقط میترسم تحقیر بشم .قربون مهربونیتون بشم همین که به فکرمید برام آرامش بخشه و یه دنیاس
سلام شبنم جان شرمندتم باور کن زنگ زدم بهشون میگن بودجه نیست ایشا.. درست میشه توکل به خدا
وای شبنم جان من هر روز و هر شب استرس دارم نتونستم واست کاری انجام بدم خدایا یعنی صدای مارو میشنوی که به شبنم کمک کنی
ممنونم معصومه جان فدات بشم منم هر جا زنگ زدم بودجه نداشتن نمیدونم دیگه چیکار کنم .عیب نداره خدا بزرگه
سلام خواهرای گلم منو ببخشد بخاطر تاخیر چند روزم درگیر اسباب کشی مادرم بودن بخاطر بالا رفتن اجاره خونه .ممنونم از نداجون که جویای حالم شدن .متاسفانه نتونستم کاری انجام بدم به هر دری میزنم بسته اس انگار همه مشکل مالی دارن دیگه هیچ امیدی ندارم 12 مرداد فقط 1 ماه موند برام دعا کنید حداقل خرد نشم
سلام شبنم جان خوبی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟ من خیلی نگرانت بودم به چند نفرم سپردم ولی باور کن بهم خبر ندادن ولی دوباره امروز بهشون میگم تو دعا کن اونا جوابمو بدن من بتونم برای تو کمک بگیرم ولی تورو خدا غصه نخور
همسرم دوس داره با حجاب باشم.میگه تا حالا کسی انجام نداده تو بیا انجام بده هم الگو میشی و هم از همه عروسا فرق داشته باش.بیشتر وقتا آخر عروسی های ما مختلط میشه.من خودم حجابم بیرون کامله.چادری هستم.
منم چند وقت پیش شمال عروسی بودم با اینکه اونجا مختلط و بی حجابن ولی عروس حجاب داشت ارایش هم مثله اینا بود به نظرم خیلی نباید رو ارایش مانور داد ارایش زیاد با شینیون هم خوب در نمیاد مخصوصا اگه شاین باشه چه برسه به حجاب ولی تاج این عکسه که مینا جون ساعت 0:43 دقیقه گذاشته به نظرم خوبه
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من امروز یه دنیا انرژی داررررررررررررررررررررررررم همین الان ازدانشگاه اومدم بلاخره امتحاناتم تموووووووووووووووووووووم شد ایووووووووووووووووووووووووووووووووول حالا برا تابستون چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسی فریبا جون دیگه از امروز درخدمت نوعروس هستم همش ممنون مهدیه جون من عروسیم ایشالا احتمال زیاد واسه تابستون سال دیگس و از الان نمیتونم کاری کنم جز جهیزیه خریدن ک حالام درگیرش هستم میخواستیم امشب بریم شمال ولی برا شوهرم کار پیش اومدو نشد یکشنبه هم اول ماه رمضونه نمیشه دیگه جایی بریم
بسلامتی مینا جون. فقط خوش بگذرون با همسر جان و مقدمات عروسی فراهم کنین.
مینا خانوم خسته نباشی امیدوارم بهترین نمره ها رو بگیری
مینا جان تبریک میگم. حس خیلی خیلی خوبیه. آدم احساس آزادی داره. امیدوارم که نمره های خوبی هم بگیری که خوشحالیت چند برابر بشه.
ببین خیلی ریز نشو و حساس نباش چون آرایشگاه های معروف که روزی چند تا عروس درست میکنن و به کارشون واردن. گلفروشی هم که از روی ژورنال به سلیقه خودت دسته گل و ماشین رو انتخاب میکنی فقط میمونه لباس که چند تا مزون لباس عروس بری دستت میاد نگران نباش عروسک
مرسی از نظرات خوبتون.دوستان عزیز قراره تو عروسی حجاب کامل کنم.کسی ایده داره؟
مثلا از چی استفاده کنم که زیباتر بشم.نمیخوام حجابم ساده باشه.
رها جون مگه مهمونیتون مختلطه؟ نکنه زیادی با حجابی ؟ منم بجز فیلما جایه دیگه ندیدم!!!!!! ولی این عکسا هم به جز اخریه خوبن....فکر کنم چون حجاب دارن زیادی رو ارایش صورت مانور دادن
اینم یه مدلشه
اینم یکی دیگه
اینم یکی دیگه
اینم هست
اینم اخریش این چندتا عکس با بقیه که دیدم متفاوت تر بودن رها جون
رها جان چرا میخوای حجاب کنی؟؟؟؟؟؟ خانواده هاتون مومن هستن؟؟؟؟؟ آخه اگه آرایش مو داشته باشی خیلی خوبه ولی اگر بخوای حجاب کنی اولین عکسی که خودت گذاشتی قشنگه با عکس یکی مونده به آخر مینا جون که زحمت کشیده برات پیدا کرده. البته آرایششون رو دوست ندارم فقط تاج و تورشون به عنوان محجبه قشنگتر از بقیه است
نگران نباش رهاجون از الان برو دیگه فقط دنبال کارات اگه خونت امادس و جهیزیتم کامله کلی کاراتو انجام شده بدون عروسیت قاطیه که حجاب کبمل میخوای باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من به جز فیلما تاحالا ندیده بودمو نداشتیم براهمین برام خیلی جالب بود ایده قشنگیه این دوتا عکسی هم ک گداشتی قشنگند
مینا مینا مینا مینا هی هی کجایی دختره
سلااااام عزیزان بابت تاخیرم ببخشید شرمنده دوروز همش مهمونی بودمو با دوستام بودم پسرعموم از مکه اومده بود ولیمش بود بعدم دیروز برای اینکه ماه رمضون میشدو نمیشتونستیم با دوستام باشیم رفته بودیم میدون امام و نبودم ......... مرسی مونا جون اره واقعا حس فوق العاده ایه ممنون مریم خانم
آره نداجون میدونم.واسه همین استرس گرفتم.هرچی جستجو میکنم بیشتر اذیت میشم.
دوستان من شهریور ماه عروسیمه.خیلی نگرانم.نگران اینکه همه چیز درست انجام نشه.هنوز واسه دسته گل عروس و ماشین عروس و آرایشگر و خیلی چیزا موفق نشدم که برنامه چی باشه.
سلام رها، خوش اومدی دیگه باید زودتر دست بجنبونی دختر، ولی نگران نباش همه چی درست میشه
مرسی فریاب جون شماهم همیشه خوشتون باشه و جمه خانوادتون جمع باشه و جای خواهرو مادرت پیشت خالی نباشه
سلام من تازه عضو شدم.امیدوارم حضورم مفید باشه و چیزهای زیادی از شما یاد بگیرم.
فرزانه جون دقیقا منم مشکل تو رو دارم 1سال و 6 ماه عقدی که گفتن شد 2 سال.
دیشبم پدرشوهرم گفت برید تالار واسه 15.20 اردیبهشت بگیرید
منم با همسر حرف زدم و گفتم نمیتونم.تاریخم و مشخص کنید 2.3 ماهم زمان باشه تا عروسی.
ولی به قول دوستان اگه تهرانی بعیده تالار الان پیدا بشه
سلام فرزانه جون خودتو ناراحت نکن صبا جون راست میگه تالارا الان همه رزرو شدن به این راحتیا گیر نمیاد با همسرت صحبت کن اول متقاعدش کن اگه اون بخواد میتونه خودش همه چی رو اوکی کنه ولی اگه از طرفی هم بیشتر از این نمیشه که صبر کنید نگران نباش تو این فرصت میتونی ولی یه برنامه تهیه کن که همه چی منظم و سر فرصت با برنامه ریزی انجام بشه
سلام فرزانه جان
عزیزم این موضوعیه که همسرت باید حلش کنه عملا شما نمیتونی هیچ کاری انجام بدی جز اینکه جهیزیتو تکمیل کنی و ارایشگاه و لباس عروستو انتخاب کنی تا به محض مشخص شدن تاریخ عروسی بتونی خودتو هماهنگ کنی ولی مطمئن باش اگه تهران هستی به این راحتی به فاصله این تایم نمیتونن تالار پیدا کنن و ناچارا صبر کنن
به نظر شما منطقیه که خانواده داماد 1 ماه قبل از عروسی با خانواده دختر هماهنگ کنن؟،واقعا توی 1 ماه میشه خونه و تالار و آرایشگاه و ... رو اوکی کرد؟
حالا جهیزیه بماند،من توی این مدت بیشتر وسایلمو گرفتم.
سلام دوستان،دیدم اینجا صحبت از مشکلاته گفتم منم مشکلاتمو مطرح کنم،لطفا راهنماییم کنید
من و همسرم حدودا 1 ساله که عقد کردیم،توی این 1 سال مشکلات کوچیک و بزرگ زیاد داشتیم،اما تا جایی که میشد برطرفشون کردیم،مشکلاتی مثل دخالت های غیر مستقیم مادرشوهر،حسادت مادر شوهر و خواهر شوهرام(2تا خواهرشوهر دارم)،مشکلات مالی و کار شوهرم و ...
توی صحبتهایی که خانواده ها قبل از عقدمون کردن قرار شد 1 سال بعد از عقدمون عروسی کنیم،اما چون همزمان خواهر شوهر کوچیکم هم عقد کرده بود(در ضمن خانوم 19 سالش بیشتر نبود و من 26 سالمه و شوهرم 30 سالشه) و عروسیش بخطر فوت فامیلای شوهرش 1 سال عقب افتاد،تا 3 بهمن که خلاصه عروسی کرد و رفت،تو این مدت خانواده من هیچ حرفی از عروسی نزدن،اما من خودم یه وقتایی به شوهرم میگفتم و اون میگفت به بابام فشار میاد که بخواد تو 1 سال 2 تا از بچه هاش عروسی کنن و باید بابام پول بازنشستگیشو بگیره که عروسی بگیریم و ...،اما حالا که خواهر شوهرمم عروسی کرده و رفته هم خانواده شوهرم هیچ صحبتی از عروسی با خانواده من نکردن،فقط از صحبتاشون من فهمیدم احتمال داره اگه پول پدرشوهرمو بدن اردیبهشت یا خرداد عروسی رو بگیرن،اما هیچ صحبتی با خانواده من نشده،از طرفی مامانم هر دفعه که باهام حرف میزنه میگه اینجوری که نمیشه،اونا میخوان 1 ماه مونده به عروسی بیان با ما صحبت کنن،به اندازه کافی عروسی رو عقب انداختن و ... ،اینا باعث میشه استرس بگیرم،نمیدونم چیکار کنم،چون خانواده شوهرم واقعا دارن نسبت به این موضوع بی تفاوت رفتار میکنن و ما اصلا حق نداریم به روشون بیاریم،البته خانواده منم اصلا به روشون نیاوردن اما من فکر میکنم بی اهمیت شدم،همه چیز عوض شده،تازه این یکی از مشکلاتمه
بنظر شما من باید چیکار کنم؟،خیلی نگرانم
سلام فرزانه جون
عروس خانوم نگران نباش مطمئن باش تالار برای اردیبهشت پیدا نمیشه. همشون از 5 ماه جلوتر رزرو میشه.
تو هم خودت از قبل لباس عروس و ارایشگاه و آتلیه و گلفروشی رو در نظر بگیر تاریختون که معلوم بشه فقط میرید قرارداد میبندید. جهیزیه رو هم که خداروشکر به فکرش بودی و تهیه کردی. خونتون رو بگیرن یه هفته ای میبری میچینی
سلام
منم نظر دوستان رو تایید می کنم. با ناراحت کردن خودت و همسرت و خانوادت به نتیجه ای نمیرسی!
اگه واقعا واسه خانواده بصورت یک مشکله به بهانه ای خانواده همسرت رو دعوت کنید و به صورت رسمی ازشون سوال بشه چه برنامه ای دارن تا شما هم برنامه هاتون رو هماهنگ کنید.
با شوخی و مهربونی و مهمونی این موضوع رو حل کنید. مطمینا اونا اگه بازم جواب قانع کننده ندن پدر یا مادرت میتونن بهشون فاصله زمانی رو اعلام کنن که هم کارهارو انجام بدین هم جهیزیه رو کامل و اماده کنید.
به نظرم رسما اعلام شه که بدونن و جای گله گذاری و خودخوری تو و خانوانوادت باقی نمونه!
واااااای فریبا جون اینا چقد خوب و مفیدن،مرسیییییییی،یه دنیا مرسی
فرزانه جون سکوت.یا از حرف زدن در میره.
مرسی صبا جون و فرشته جون،چقد خوبه که یه همچین جایی برای گفتن نگرانی ها و درد و دل هست و چقد خوبه که شماها هستین.
به نظرتون روابطمو چجوری باید مدیریت کنم فریبا جون؟،چجوری یاد بگیرم؟
دقیقا خودم هم همچین احساسی دارم.
ثمین جون،توی تمام این 1 سال که گذشت فقط خودم به مادرشوهرم زنگ میزدم،تا اینکه هفته پیش که رفتیم مشاوره صحبت این شد که من همش زنگ میزنم،منم انتظار دارم که اونا بمن زنگ بزنن،2و3 روز پیش مادر شوهرم خودش بهم زنگ زد که حالمو بپرسه،فهمیدم شوهرم بهش گفته که تو هم زنگ بزن.
خب فرزانه جون بشین با همسرت صحبت کن حتی یکی دوجا هم ببرش که بدونه که از چندوقت قبل باید واسه کارا برنامه ریخت......بعد که خودش دید و تجربه پیدا کرد بهش بگو بره با خونوادش از طرف خودش صحبت کنه وبگه که بیان با خانواده شمام صحبت کنن......و نظر خانواده توام واسه زمان عروسی خیلی مهم...... به قول بچه ها تواین مدتم بگرد واسه مدل لباس عروس وتالاروازهمه مهمتر جهیزیتو تکمیل کن............
دقیقا شیدا جان،البته تا الانم فکر میکم بهشون تذکر زیاد داده،دیگه اجازه ندارن باهام اونجوری برخورد کنن،اما از روش های مختلف استفاده میکنن،مثلا در حضور شوهرم میشینن دیگران و مثال میزنن،از بدیهای مردای دیگه و خوبیهای عروس دیگران،خلاصه جوری که غیرمستقیم شوهرم تحت تاثیر قرار بگیره،هرچی باشه خانوادشن،هر قدرم که بخواد عاقلانه فکر کنه،اینجور صحبت ها روش تاثیر میذاره.
فرزانه جون مادرشوهر منم اوایل هی میگفت تو چرا تنها نمیای؟ چرا فقط با شوهرت میری میای؟
اما من راستش هم شاغلم و فرصت ندارم که بخوام تنها خودم برم هم اینکه ترجیح میدم با شوهرم برم.
از لحاظ تحت تاثیر بودن هم تا عروسیتون تحمل کن بعدش خیلی خیلی اوضاع بهتر میشه اینو خودمم تجربه کردم.
قبل عروسیم شوهرم اول میدید خواسته خانوادش چیه بعد من.
یه بار با من قرار گذاشت بریم بیرون ده دقیقه بعدش زنگ زد مامانم میخواد بره خرید میخوام ببرمش. قرار رو کنسل کرد. من خیلی بهم برخورد اما چاره ای جز تحمل وجود نداشت. اما از فردای عروسیمون همه چی عوض شد اول من بعد خانوادش. خودش میگه خانواده من الان تویی.
اینجا تاصبحم حرف بزنی همه میخونن و با جون و دل بهت جواب میدن میتونی هر موقع دوست داشتی بیای و حرف بزنی از خوشیهاتم بگی تا ما لذت ببریم :))
مادرشوهر منم اصلا زنگ نمیزنه برم خونشون فرزانه..النم عقدیم..تازه دوهفته مامانمینا مکه بودن ومامانم به شوخی گفت بچه هارو میسپارم دستتون یوقت تنهاشون نزاری..........فقط یبار به همسرم گفت بیاین فردا خونمون....منم دعوت بودم.البته یسری مشکلات داره من درکش میکنم ولی زنگ که میتونست بزنه خب.......
شوهرم میگه اول آرامش خونه خودم مهمه بعد آرامش خونه مامانم من حق ندارم به خاطر اینکه اونا آرامش داشته باشن ارامش تو رو بهم بریزم. من وظیفه اصلی رو در قبال تو دارم برای مامانم هم اگر کاری بتونم انجام میدم
اره صباجون راست میگه هرچی حرف بزنی ما خوشحال تر میشیم
به نظر من زیاد روی تحت تاثیر قرار گرفتن شوهرت حساسیت نشون نده بعد از عروسی خود به خود میبینی که دیگه مثل قبلش نیست
درستشم همینه فرشته جون هر مردی اول مسئول زندگیه مشترک خودشه
تا شوهرت حرفی زد جبهه نگیر که اینو بازم خانوادت بهت یاد دادن. شایدم اصلا این طور نباشه حرف خودش باشه.
طوری هم رفتار نکن که ماردشوهر و خواهرشوهرات بفهمن روشون حساسی و با حرف و کارشون بهم میریزی. این طوری بدتره نقطه ضعفت رو میفهمن.
سلام فرزانه جون من این وسط مشکل اصلی رو همسرت میدونم ایشون نباید اجازه بدن به خونوادشون که به شما بی احترامی بشه خانوادش باید بدونن هر کسی حریمی داره عروس یا داماد که وارد یه خونواده ای میشن باید حریمشون رعایت بشه همسر شما متاسفانه این مهارت جانبداری از شمارو یاد نگرفته این واقعا مهارتیه که مرد اجازه نده دیگران در مورد همسرش حرفی بزنن یا انتقادی کنن
دقیقا صباجون. شوهرم میگه الان پدرم مسئولیت کامل اون خانواده رو داره منم اگر بتونم و به زندگی خودم لطمه نخوره کمکی میکنم اما نه اینکه تو رو فدای اونا کنم
من خودم خیلی دوس دارم اینجا ازتون کمک بگیرم صبا جون ،اما اونقد درد و دلام زیاده که میترسم جایی برا بقیه نمونه.
فرزانه جون اینطور که میگی مادرشوهرت باید یه زن عام باشه حتما فرهنگ بالایی نداره
خواهر شوهرات چطور اونا تحصیلات و فرهنگشون چطوره ؟؟
اخی فرزانه جون ماهمیشه هستیم..........کلیم وقت داریم واسه دردودل .ایشااله که هیچکس دلش پر نباشه......
بنظرمنم مشاوره خیلی خوبه حتی واسه وقتاییکه مشکلی نیست،اما هم مردا دوس ندارن هم بقول بچه ها هزینه وزمان زیاد میبره...
همسر خودم میگه ازمشاوره بدم میاد چون اگه بریم مشاوره یعنی اینکه مشکل داریم ونمیتونیم خودمون حلش کنیم.
مثلا چه رفتارایی فرزانه جون ؟؟
آره صبا جون خودمم همین فکرو میکنم،یه وقتایی حساس میشم،،خیلی وقتا بعضی چیزارو نادیده میگیرم،اما رفتارای ناپسند از طرفش زیاد دیدم.
صبا جان به نظرت چجوری میشه مشکلات و برطرف کرد؟
مشاوره تا حدودی راهنمایی میکنه آدمو،البته سری اول که رفتیم شوهرم متوجه خیلی از ایرادا از جانب خودش شد،بخاطر همین احساس میکنم سختشه که ادامه بده مشاوره رو.
فرزانه جون بیشتر برامون توضیح بده دخترای اتاق گفتگو خیلی کمک میکنن اینجا بیای مطمئن باش همه مشکلاتت حل میشه دیگه نیازی به مشاوره و هزینه ووقت تلف کردن نداری من اینجارو دوست دارم پستهای بچه هارو که میخونم خیلی بهم کمک میشه
فرزانه جون دعوت نه فقط واسه این منظور
یه مهمونی که بالاخره حرف پیش میاد و شما هم غیرمستقیم اینو بگین که هر وقت امکان عروسی بود زودتر به ما اعلام شه تا امادگی داشته باشیم.
فرزانه جون شاید داشتن برای نیومدنشون تعارف میکردن نمیخواستن زحمتی بدن !!
از الان دید منفی نسبت به مادرشوهرت داشته باشی بعدا نمیتونی رابطه خوبی داشته باشی بعضی وقتا واقعا سوتفاهم پیش میاد
از هفته اول بعد عقدمون ایراد گرفتن از منو شروع کرد،به شوهرم میگفت،شوهرمم تحت تاثیر حرفاش قرار میگرفت،باهام سرد رفتار میکرد،کلی باید باهاش صحبت میکردم تا بگه چی شده،مثلا اینکه نمیگه مامان،نمیگه بابا(من یکم خجالتیم،اما واسه دو بار رفتن به خونشون و اولای آشنایی یکم زود بود،شرایط جوری نبود که بخوام صداشون کنم مامان و بابا)،یا اینکه خونمون زنگ نمیزنه،همسایه ها میگن ما نمیبینیم عروست بیاد خونتون و ...
اینکه پارسال شب اول عید من و شوهرم با هم به خاطر اینکه اول خونه فامیلای ما بریم یا اونا یه بحث کوچیک داشتیم خواهرشوهر کوچیکم فهمید به مادر شوهرم خبر داد،مادرشوهرم جلو شوهرم و دختراشو پدرشوهرم باهام دعواکرد و چند مورد شبیه این
البته شوهرم خیلی هوامو داره،گویا باهاش صحبت کرده که این کارارو نکنه،اما با روشهای مختلف میخواد کار خودشو بکنه،البته خواهرشوهرامم بی تقصیر نیستن.
nani جون شما وقتی با شوهرت راجع به این قضیه حرف میزنی چه جوابی بهت میده؟
مژگان جان به نظر خودم و خانوادم مطرح کردن این موضوع از طرف خانواده عروس کار درستی نیست،چون خانواده من با بودن من توی خونشون هیچ مشکلی ندارن،مشکل اصلی اینه که خانواده شوهرم زیر حرفشون زدن،فقط 1 بار اونم واسه شب یلدا که اومدن خونمون پدر شوهرم یه صحبت کوچیک با پدرم کرد که بخاطر عروسی دخترمون عروسی پسرمونم عقب افتاد و ...،همین
اما مادرشوهرم اصلا خوب نیست،خیلی بدجنسه،واسه شب یلدا که مامانم زنگ زد واسه شام دعوتشون کنه خیلی راحت برگشت گفت نه،شام نمیایم،مامانم خیلی ناراحت شد،واسه همین دیگه واسه دعوت کردنشون 2دله نمیدونه اگه بخواد دعوتشون کنه مادر شوهرم چه جوابی بده!
فرزانه جونم الان مشکلت اینه که همسرت تحت تاثیر خانوادشه ؟؟
تو دوران عقد یکم طبیعیه خب بنظرم
بعد عروسی مطمئن باش تویه افکارش مستقلتر عمل میکنه
منم با مشاوره خیلی موافق نیستم کلی وقت و پول باید هدر بدی
وای،ممنونم از همتون،چقد شماها خوبین
من نمیدونم شوهرم چه فکری میکنه،خودم تا حالا چندین بار راجع به این موضوع باهاش حرف زدم،اما بازم بیخیاله
من دوس ندارم دوران عقد طولانی بشه،چون ما تو این مدت اکثر مواقع با هم بحث داشتیم،اختلاف سلیقه و حرفهای مادرشوهر و خواهر شوهرام که روی شوهرم تاثیر میذاره و هزار تا چیز دیگه،اگر دوران عقدمون بیشتر از اینا طول بکشه واقعا دیگه انرژی ندارم که بخوام با این مسائل کنار بیام،توی هفته پیش با شوهرم رفتیم مشاوره،اما همهتون میدونید که مشاوره با 1 جلسه و 2 جلسه جواب نمیده،دیروز که از شوهرم پرسیدم نوبت بعدی رو کی بگیرم،گفت من دیگه نمیام
شوهرم شخصا آدم خوبیه،خیلی با شعور و فهمیده است،اما خیلی تحت تاثیر خانوادشه(اما کسی نمیدونه که رفتیم مشاوره)،انگار ازشون میترسه یا رودرواسی داره باهاشون،حالا واقعا ناراحتم از موقعیتی که پیش اومده :(
نمیدونم چجوری راضیش کنم که بریم مشاوره.
خیلی مطالب جالبی هستند من همیشه اینارو رعایت میکنم
من نگرانیم اینه که بتونم برای داداشم یه زن خوب بگیرم
عزیزمی تو صبا جون ما تهرانیم آخه داداش خودمم سخته خیلی راضی کردنش اینم هست
نگران نباید باشی عزیزم باید براش استین بالابزنین البته اگه شاغله هرچه زودتربهتر
آره نیلوفر جون فعلا برای یکشون میخوا استین بالا بزنم هی امروز و فردا میکنه طولش میده البته دنبال یه دخترم که بپسنده فعلا 1 کیس خوب هست از نظر خودم بهش میگم میگه یکم صبر کن 7-8 ماه دیگه میام میبینمش میگم خوب شاید ازدواج کنه اومخ باید دنبال یکی دیگه بگردم که کار سختیه خودشم کسی و معرفی نمیکنه
شقایق جون اهل کجایی شما؟بگو شاید بتونم یه کیس خوب واسه داداشت معرفی کنم عزیزم :D
قربونت عزیزم.خب پس باید منتظر باشین تا خودش عاشق بشه. شقایق جون شما هم زیاد اصرار نکنین بذارین حالا که کسی تو زندگیش نیس بعد مهیا شدن شرایط و آمادگی خودش برای ازدواج دست به کار بشه.انشالله که ازدواج خوبی هم میکنه.
ایشاله اره اینکه ازدواج خوبی داشته باشه مهمه
ولی داره دیگه خیلی دست دست میکنه منم میخوام خواهر شوهر شم بابا خیلی تنهام
سلام من تازه عضو شدم خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم
من کلی نگرانی و درد و دل دارم که اگه بخوام تعریف کنم مثنوی هفتاد من میشه :(
ایشالله همگی تو زندگیاتون و شاد و خوشبخت باشین
من اصولا ادم نگران و مضطربی هستم
چون ب همه چیز فکر میکنم
دوست دارم تا جایی ک میتونم ی کاری کنم از خرابکاری های اینده جلوگیری شه
ولی دقیقن هر وقت میخوای از چیزی پیشگیری کنی همه چیز خراب میشه
و بدترین اتفاقا برات میفته
سلام بچه ببخشید چند وقتی نبودم درگیر مهمونی های بعد عروسی بودم از ندای عزیزم یه دنیا و بی نهایت تشکر میکنم برای من یه خواهر واقعی بودن امیدوارم بتونم جبران کنم از شما همه دوستان گلم ممنونم خداروشکر میکنم به خاطرتون خداروشکر خوشبختم امیدوارم همیشه دلتون شاد لبتون پر خنده باشه بازم ممنونم ندا جون هرچقد تشکر کنم کمه
واااااااااااااااااااااااااای ببینید کی اومد شبنم عزیزم . خوبی عروس خانم بعد از عروسی دیگه تحویل نگرفتی. چه خبرا؟ خوش میگذره؟ زندگیه مشترک چطوره؟ ایشالا که دیگه هرگز دل نگرانی نداشته باشی
شبنم جان از حال و اوضاع زندگیه مشترکتون بگو عزیزم
سلام خواهرای عزیزم خداروشکر خیلی خوب بود درسته از طرف فامیلای ما 5 نفر بیشتر نبود همش طرف داماد بود ولی خوش گذشت
سلام خواهرای عزیزم خداروشکر خیلی خوب بود درسته از طرف فامیلای ما 5 نفر بیشتر نبود همش طرف داماد بود ولی خوش گذشت
ندا جونم فداتون بشم من خیلی مدیون شمام میدونید ارشد مدیریت آموزشی قبول شدم همین بیرجند سه شنبه و چهارشنبه ها اونجام اولش بعد یه مدت که اومدم دیدم سایت تغییر کرده مونده بودم چطور پیاماتونو پیدا کنم
وای شبنم جونم به سلامتی خیلی خوشحال شدم ایشالا که به سلامتی درست تموم بشه و برای فارغ التحصیلیت جشن بگیریم عروس خانم گل
شبنم جان اتفاقا دیروز پیش خالم صحبت از شما بود و گفتم منتظرم ببینم این شبنم خانم ما برای ارشد قبول میشه یا نه خالم گفت ایاشالا که میشه
شبنم جان بیا تو تاپیکهای دیگه تعریف کن چی کارا کردی تو قسمت گیفت و کارتهای عروسی عکس کارت عروسیتو بذار . یکم تعریف کن ببینیم چه خبرا بوده
البته من کارت عروسی شبنم خانمو دیدم خیلی خوشگل بوده
همتتونو دوس دارم دعای خیر شما و بخصوص کمک های ندا جونم باعث شد امروز این همه خوشحال باشم
شبنم جان باورت نمیشه چقدر خوشحالم ازینکه ارشد قبول شدی انگار دختر خودم رفته دانشگاه
ببخش مونا که یاد اوری شد برات اما واقعا ازارم داد. خدا یا شفاشون بده یا نسلشون رو بسوزونه.
دیروز من بعد از شرکت رفتم انقلاب یه نرم افزار بخرم. تو مسیر به خاطر ترافیک با اتوبوس رفتم. یه مرده بود نزدیکه 50 سال حالا داغونا لاغر مردنی و کوتاه و کریح. تو اتوبوسم شلوغ بود من ایستاده بودم اون اقاهه هم ایستاده بود. حالا من ته اتوبوس اون انتهای قسمت مردا. برگشته بود زل زده بود هی چشم و ابرو یمومد من برگشتم پشتمو کردم که نبینمش اما بعدش ناچار شدم برگشتم بازهم همون جوری بود همش نگاه میکرد و میخدید و چشم و ابرو میومد. میخواستم خیلی ببخشیدا تیکه پاره اش کنم دلم میخواست با من پیاده بشه تا بهش نشون بدم. حالا میخواستم پیاده بشم اومده بود نزدیک یه چیزهایی میگفت. اصلا اینقدر حالم بد شد میخواستم خودمو خفه کنم.
این مردای مسن بدتر از پسرا شدن جدیدا کفر آدم درمیاد بعضی هاشونو میبینه میخوای بزنی لهشون کنی چون تجربه همه جیزو داشتن پیر که میشن حریصتر میشن انگار جالبه که بیشترم میرن سراغ توپول مپولا هنوز مغزشون تو دوران جوونیشون مونده که توپول مد بوده خخخخخخخخخخخخخخ مهدیه واسه همینم بیشتر براش جذاب بودی هرکدوم از ماها از این تجربه های آزاردهنده داشتیم مهدیه گلی اعصابتو بهم نریز جامعه ما تا بوده همین بوده به زنا به دید ابزار نگاه شده
مهدیه چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
مهدیه این جور آدما مریضن. یادته گفتم من تو محیطای کاریم خیلی اذیت شدم؟ یکیش همین مورد بود باورت میشه حالا هم که ازدواج کردم مورد دست بردار نیست؟ بازم یادم افتاد اعصابم بهم ریخت. بیخیال.
نگرانی من برای فرداست، برای دختران نسل بعد از من. نگرانم چطور باید خودشان را از نگاه بیمار مردان سرزمین مصون بدارند. ترس من از اینده است که نطفه پسران سرزمینم از کدام پدر بیماری شکل گرفته است. متاسفم برای خودم و تمام زنان سرزمینم که با تمام پوشیدگی و سادگی که داشتم تیررس نگاه هرزه و بیمار مردی قرار گرفتم که هم سن و سال پدرم بود. متفرم از هوای الوده اینجا. متنفرم از تمام مردانی که هنوز بعد از گذشت سالها از عمرشان در حالی که باید به فکر کفن برای خود باشند هنوز لحظه ای از کثافت دست برنمیدارند. و چه بسا متنفرم از زنانی که بستر را برای چنین مردانی فراهم میکنند. ننگ باد بر همه اینان. ننگ باد.... راه نفس را بسته اند. ایکاش هوای تازه بیاید. هوای شهر مسموم است...
اره چندجا بیان کردم))))))فدای شما بشم ایشالله همینطور باشه که میگید ولی ما نصف عکسامونو کویر گرفتیم نصف اتلیه عکسای تو کویر ok بود اما وقتی رفتیم اتلیه چشمتون روز بد نبینه چسب ناخون خالی شد رو دستم و یه ذره جلوی موهام باز شده بود یکی ار عکاسا تافت زد خیلی بد زد خلاصه که تو اتلیه ناراحت بودم هی عکاس میگفت اخم نکن ولی تو کویر خوب بود اما کلا از تو سالن به بعد همه چی خوب بود و همه چی یادم رفت
اونطرف خوندم چی شده:-))))گلم خودتو نگران نکن. عروس خانم باید خوشحال و خندون باشه. حق داری ناراحت شی. اما ادامه دارش نکن. بگذر. ایشالا عکسات که اومد خودت میفهمی خیییییلی ازون چیزی که فکر میکردی بهتر شدی بودی.
سلام. چرا عزیزم؟یعنی ایراد خاصی داشت؟؟یا فقط توقع داشتی بهترشی؟
سلام دوستای گلم من خیلی خیلی ناراحتم میدونید واسه چی ؟ چون ارایش عروسیم باب میلم نبود . انقدر حرص میخورم که حد نداره
جااااااانم مهدیه چی شد داد میزنی خواهر؟
نگارررررررررر
وای نگار مردم از خنده اره این خانوم های توپول بودن زیر چادر تاپ و دامن کوتام میپوشیدن بعد چادر مگیرفتن هر لحظه هم چادرشونو باز میکردن.
دقیقا فریبا جون
اره دقیقا مهدیه مخشون تو همون دوران مونده و آپ دیت نکردن خودشونو ورژن قدیمین خخخخخخخخ
گلم شاهرودم. کامپیوتر
آرایشگاه گلها و آتلیه لحظه های ماندگار رو دیدم، در یه حد باید آماده بشه خونه فریبا جان ولی یه سری کاراشم بمونه برا بعدش مشکلی نیس، تو این بین واقعا توقعات مادرشوهرهم یه کار و استرس اضافه ست ...
کویین جونم حرفهایه فریبا جون خیلی درسته من که به حرفاشون اعتقاد دارم مشکل من با حرفایه ایشون رفع شد
فریبا جان آرایشگاه و آتلیه و لباسم اوکی شده تقریبا کار اسپرتم مونده، یه چیز مهم اینه که خونمونو تحویل نگرفتیم و کل کارای جهاز بردن و چیدن مونده خریدامونم مثه لوازم آرایشی و بهداشتی و حوله و.... این چیزارو انجام ندادیم بخاطر این ناراحتیا،همسرمم فشار روشه،ولی واقعا عروسی خیره ولی دردسر زیاد توشه..
فریبا جان من خودمم دوست ندارم مقابل و تو روش وایسم چون میگم هر چی باشه مادره و بخاطر همسرم و خودم و زندگی باید احترامشو داشته باشم ولی وقتی یجور باهام حرف میزنه که انگار من خیلی عروس پرتوقعی هستم عصبی میشم و جوابشو میدم درصورتی که من بخاطر همسرم خیلی باهاشون راه اومدم و توقعاتمو متعادل و کم کردم،و یه چیز دیگه هم مقایسه هست که خیلی تو حرفاش بیان میکنه و منو کلافه میکنه تو این شرایط با حرفای خاله زنکی،
حتما مهربانو جان منم دارم از حرفاوتجربیات فریبا جان استفاده میکنم،
نگار جان استرس دم عروسی طبیعیه ولی چون تجربه ندارم نمیدونم چطور بااین استرس برخورد کنم و حلش کنم از طرفیم دخآلت مادرشوهرم باعث ناراحتی و کدورت و بحث بین من و شوهرم شده، اللن تو این وضعیت و استرس کارامون به شوهرم و من فشار آورده و توقعات زیادی داره،باور میکنی هنوز خریدامو برام انجام نداده؟ چنروز پیشم خیلی باناراحتی بهم گفت شما ک همه کاراتونو خودتون کردید آتلیه و اراشگاه و لباسو خوب خریداتونم میخواید خودتون برید انجام بدید،این حرفاش و رفتاراش منو بیشتر ناراحت و عصبی کرده، یاشوهرمم یه سری خرجاو هزینه های عروسیو خودش خرج میکنه و تو فشار مالی هم هستیم اونوقت مادرش ب جای کمک و دلگرمی اعصاب خوردی برامون درست کرده
ممنونم عزیزم . اره شهر بدی نیست ... . فریبا جون شما خودتون از ارایش عروسیتون راضی بودید ؟ کی ازدواج کردید؟
به نظرم شما در کمال ادب و احترام کارایی که دوس دارم انجام بده و سعی کن به هیچ کس متکی نباشی که بعدا همونا بشن نقطه ضعفت و زیر پاتو خالی کنن
سلام کویین جان .من دقیقا درک می کنم چی میگی برا مراسم خودم هیشکی به ما کمک نکرد همه کارا رو دونفری انجام دادیم آخر سرم هر جا که مشکلی پیش میومد مادرشوهرم میگفت شما که همه کارا رو کردین اینم خودتون درست کنین .به بهانه اینکه نمی خوام دخالت کنم خودشو به زحمت ننداخت نه از لحاظ مالی نه هیچ چیز دیگه ای
سلام رویا جان، پس شمام این روزا و شرایطشو داشتی
عزیزم فیلم عروسیمون تو کویر بود اسپرت یه جا رفتیم هم کوهستان بود هم سبزه زار .
سلام کویین جان خوب بیا حرف بزن درد و دل کن هم سبک میشی هم به کمک دوستان میتونیم بهت راهنمایی بدیم عزیزم استرس کارای عروسی که طبیعیه و همه ما تجربه کردیم کم و بیش ، اخلاق مادر شوهرت چرا چیکار میکنه مگه ؟ نگرانی احساسی برای چی ؟
فریبا جون حقیقتش دیگه به این چیزا خیلی فکر نمیکنم خداروشکرهمه چی خوب برگزار شد هیچ وقت همه چی صدرصد بر وقف مراد ادم نیست که یه نقطه ضعفو بگیره غصه بخوره خلاصه کلا راضیم خداروشکر عکسام خیلیییییی خوب شد فقطم همین فیلم و عکس میمونه همه همه چی بعد از یه مدت یادشون میره ... زندگی هم ای خوبه بد نیست دانشجو هستم و درگیر درس (((
سلام عزیزان، من نگرانی هام زیاده استرس عروسی و انجام کارام استرس اخلاق و رفتار مادرشوهر، نگرانی های مالی،نگرانی احساسی... خیلی فکرم درگیره
ما که عروسیمونو بابام گرفت و بنده خدا خودشم هزینه رو داد چون خانواده داماد میگفتن اگه عروسی بگیریم شما نمیتونین زیاد مهمون دعوت کنین بابام گفت صد سال ازتون عروسی نمیخوام خودش گرفت تو شهر خودمون و از فامیل داماد هم تعداد کمی مهمون داشتیم
نمیدونم واقعا چرا بعضی از خانواده ها خرج کردن اینقدر سخته براشون
کلا خرج انچنانی برام نکردن ولی مهم نیستن برام
نه عزیزم من واقعا برام مهم نیست البته اونا هم وانمود کردن که خیلی از پدرم ممنون هستن
یاسمین جان خانواده داماد بعد اینکه شما عروسی گرفتید حرف و حدیثی نداشتن ؟؟ عجب دل گنده بودن واقعا !!! اخه افتخار هر کسیه که برای پسرش عروسی بگیره
سلام به همه دوستای عزیزم...خانم ها آقایون با کمک شما دوستان من در مرحله مقدماتی جشنواره زیباترین چیدمان جهیزیه تونستم فعلا اول بشم...مرحله اصلی مرحله فیناله که تا همین سه شنبه یعنی 9 شهریور هم بیشتر وقت نداره، خوشحال میشم اگه به این لینک
http://www.noarous.com/fa/thread/177782/page/5
بیاین و به عکس من؛ فینالیست اول با کد E020 رای بدین.از همه دوستان پیشاپیش ممنونم