منتظر معجزه نباش
پرسش : دختری 25 ساله ام و طرف مقابلم 30 ساله هست. ما 4 سال هست که با هم دوست هستیم و از همان روز اول هر دو خانواده مطلع بودند. از همان روز اول بنا بر ازدواج گذاشته شده بود ولی متاسفانه خانواده من مخالفت کرد به دلیل اینکه همان موقع برای تحقیق اقدام کردند و کسی که با خانواده طرف دشمن بود ازآنها بد گفت. مشکل اینجاست که خانواده من اصلا به خودشان فرصت آشنایی و برخورد با خانواده طرف رو ندادن. با توجه به ناحقی ای که خانواده ام انجام داده من به رابطه ام ادامه دادم و حتی حدود 1 سال هست که صحبتی با آنها انجام نمیدم. من شخص مقابلم رو در مدت این 4 سال به خوبی شناخته ام و در این مدت ما در کنار هم بسیار بسیار پیشرفت داشتیم. حتی من شاگرد اول فوق لیسانس شدم؛ اتفاقی که هرگز تصورش رو هم نمیکردم. من و طرف مقابلم هم رشته هستیم ولی هم دانشگاهی نیستیم. در این مدت هم شرایط طوری جلو رفت که هر لحظه آماده ازدواج هستیم یعنی حلقه و سرویس خریداری شد پس انداز برای مراسم انجام شد و...
شرایطی که داریم واقعا من رو عصبی و کلافه کرده و نمیدانم باید چکارکنم با توجه به شناختی که من از خانواده خودم دارم هرگز راضی به این ازدواج نمیشن و من میدونم که اگر طرف مقابلم خانه ای فراهم کنه من بر سر دوراهی قرار خواهم گرفت راه اول ماندن با خانواده خودم و ترک طرف مقابل راه دوم ترک خانواده و ماندن با طرف مقابلم .
پاسخ
پاسخ: به نظرم این مساله ای نیست که بشه با راهنمایی های کلی حل و فصلش کرد. توصیه من اینه که برای حل مساله از یه مشاور حرفه ای کمک بگیرین که بتونه وارد مذاکره با خانواده تون بشه. باید صبور باشین و در عین حال برای رسیدن به چیزی که می خواین تلاش کنین. نه نشستن و منتظر معجزه بودن کمکی می کنه و نه به در و دیوار زدن.
###
سلام بهتره با کسی که دوستت داره بمونی منو از عشقم جدا کردن الان روزها و سالها میگذره و من در حسرت دیدن دوباره اونم ولی ...هر دومون داریم عذاب میکشیم ولی خانوادها مخالف هستن که با هم باشیم
دوستم منم در همچین شرایطی بودم و هنوزم هستم کلی طول کشید تا خانوادم راضی بشن الانم که شدن باز تیکه اینا هست ولی ما از هم دست نکشیدیمو نمیکشیم !! وتلاش میکنیم برای بودن باهم، مادرم کلی سنگ انداخت که قبول نکنن ولی همرو قبول کردن و گفتن انجام میدیم، الانم تو دوران نامزدی هستیم ولی حرفو حدیث زیاد داریم امااااااا کم نمیاریم چون دوست داریم همدیگرو شماها هم کوتاه نیاین سعی کن راضیشون کنی به مرور زمان درست میشه ایشالاااااا
دوست عزیز سلام.من واقعا میتونم شما وشرایطی که توش گیر کردی ودرک کنم.چون دقیقا خودم همین شرایط وداشتم وواقعا یک تشنج شدید وتحمل کردم تو 3 سال.هیچ کدوم از اعضای خانوادم همراهم نبودن منم با همسرم موندم.ولی واقعا سخت بود.چون من می دونستم که اونا دارن اشتباه میکنن.ولی حتی حاضر نبودن به حرفای من گوش بدن.ولی من سپردم به خدا.شوهرمم خیلی شرایط سختی وگذروند همه چیم داشت.وفراهم کرد.ولی خدا کمکم کرد.سر حرفت بمون از حرفت برنگرد من گفتم یا این یا هیچ کس دیگه.بعد 3 سال موفق شدم الان تو دوران عقد بسر میبرم.وخیلی خوب.خونوادم الان پشیمونن که چرا اونقدر مارو اذیت کردن.هم شوهرم خوبه هم خونوادش.عالین.پس ناامید نشو دلت وبده به خدا اصرارم نکن رو حرفت بمون فقط.بذار بدونن که شما واقها همدیگرو میخواین.بعد بذار هرچی صلاحه پیش بیاد انشالله که موفق باشی.وایندفعه خبر ازدواجت واینجا بنویسی..