اره منم بانظرفرشته جون موافقم دوران نامزدى ماهم شیش ماه بود البته من بخاطراینکه زودتربریم سرزندگیمون از همون اول باهمسرم یه تصمیماتى گرفتیم ویه عقدتقریبا شلوغ گرفتیم وبه همه چیزبدون استرس رسیدیم ولى ازاول توافقمون براى ماه عسل بود عروسى نگرفتیم بجاش بعدا اتلیه رفتیم.عکس یادگاریمون روهم گرفتیم بعدا هم توسرشوهرم نزدم که چراعروسى نگرفتى درکل دوستان براى اینکه زودتراز دوران عقدبیاین مرحله تشکیل زندگى که یه دوران شیرینیه بایدازیه سرى چیزابگذرین ولى اینم بگم نه به هرقیمتى عروس خانم بودنتون حس بشه هم براى خودتون هم همسرتون
دوران نامزدی من 6 ماه بود فکر میکنم همین اندازه خیلی خوبه. اصلا هم نرسیدیم جایی بریم :))))))) همش دنبال کارای عروسیمون بودیم. اما خوب بود که زود رفتیم سر خونه زندگیمون و به عنوان زن و شوهر داریم باهم زندگی میکنم دوران نامزدی طولانی خوب نیست آدم تکلیفش مشخص نیست
سلام دوستان
من ده ماهه که عقدکرده و نامزدم و از همسرم دور هستم بخاطر محل زندگی متفاوت و ماهی یک هفته همدیگرو میبینیم و با هم هستیم!
من مشکلی ندارم ولی همسرم خیلی سختشه این دوری
فعلا هم امکانات برای عروسی رو نداریم و تا عید احتمالش هست و یا بیشتر
به نظر من تا یکسال نامزدی خوبه ولی باز هم بستگی به شرایط دو نفر داره!
انشالله که همه دختر پسرایی که در آستانه ازدواجن ، زودتر برن سر خونه زندگی خودشون
افسان خانومی منظورت از غریب شدن چیه گلم؟ الهی همیشه عشقتون گرم و شیرین باشه مثل الان و روز به روزم شیرین تر بشه :) دوریشم قشنگه با دلتنگیاش :) نترس تنها نیستی، خییل دخترا مثل خودت هستن. شما هم ایشالا زودی واسه همیشه به هم میرسین و دیگم از هم دور نمیشید گلم :) اولین فرصت بعد تولدت که همو دیدین میتونید با هم جشن بگیرید گلم :-*
من شنبه تولدمه اما به علت شرایط کاری نامزدم نمیتونه بیادو پیشم باشه:-( یکی باهام همدردی کنه :-( :-( کلا ماهم ماهی یه بار همو میبینیم! خیلی سخته اما نامزدم شرایطی برام مهیا کرده که کمتر دوریشو احساس میکنم! واسه همین به غریب شدنم رضایت دادم
ایشالله فرشته ی ناز،میسییییییییییییییییی الهه گلم قربونت برم که دلگرمی میدی بهم،خب یعنی بعده ازدواجم جایی که زندگی خواهم کرد منو شوهرم کسیو نداریم، نه اقوام شوهرم هستن نه من! از الان وقتی به روز عروسیم فکر میکنم اشکم میریزه! چطور با مامان بابام خداحافظی کنم!!!!!!!!!11 :-(
مرسی فریبای گلم اره این حسنم داره اما فکر کنم من همیشه باید دلتنگ باشم!الان دلتنگ همسرم بعده عروسی دلتنگ خونوادم! من خیلی مامانی ام از طرفی هم عاشق همسرم....
سارا جان ناراحت نشی عزیزم ولی من و همسرم 1سال اول عقدمون تو ی ساختمون بودیم اونا طبقه اول ما طبقه دوم.الانم دقیقا خونه ها روبرو همدیگس .یعنی از پشت پنجره همدیگرو میتونیم ببینیم.دلیل نمیشه چون نزدیکین مدام همدیگرو ببینید.خو اصلا هر شب همسرتو ببین ولی شب اونجا نمون.
الهام جون منم مامانم چون بچه اولم خیلی حساسه و سوال زباد میپرسید.کجا رفتین چی گرفتین چرا اینکار و نکردن و........
و اوایل روم تاثیر میزاشت
ولی الان طوری رفتار کردم که خیلی کمتر میپرسه.یکی دوبار هم بحث شدید بینمون پیش اومد.ولی از الان خودت تصمیم گیرنده زندگیتباش
سارا منم خونه همسریم کوچه بالاییمون بودش اما شاید 20بار همسریم میومد من یه بار میرفتم اون یه بارم با مامانم اینا و رسمی.
شوهرم هر شب خونمون بود و شده نیم ساعت میومد خونمون. اونم بدون اصرار من خودش دلش میخواست میومد.
بذار شوهرت به خاطر دوری هی بیاد پیشت نه تو هر شب بری.
خوشحال شدم سارا جون . عاقلانه رفتار کردی و میبینی که الان حال خودتم خوبه و دیروزت با امروزت قابل مقایسه نیست.
رویه ای که پیش گرفتی خوبه ، سنگین رنگین باش تا ارزش و احترامت حفظ بشه عزیزم!
4-5 ماه هم چیزی نیست زود تموم میشه!
من دیروز یاعت3 رسیدم خونه مادرشوهرم.داخل خونه که شدم با مادرشوهرم روبه رو شدم هردو باهم با لبخند بهم سلام کردیم عادی مثل همیشه اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده.من رفتم وسایلامو گذاشتم تو اتاق بعد رفتم اشپزخونه که دستامو بشورم مادرشوهر هم اونجا بود فقط من گفتم ببخشید دیر اومدم منتر موندین.اونم گفت این حرفا چیه عیب نداره.بعد هم رفتیم و ناهار خوردیم مثل همیشه.سفره رو کامل من جمع کردم.(خواهرشوهر مدرسه تشریف داشتن)
بعدشم چند دقیقه ای نشستیم ب صحبت کردن تا چشم تو چشم میشدیم سریع سرشو برمیگردوند یه طرف دیگه طفلی روش نمیشد بهم نگا کنه اینو میفهمیدم.نمیتونست باهام چشم تو چشم بشه.
ساعت 4 همسرم داشت میرفت سرکار منم پاشدم باهاش رفتم هرچی گفتن وایستا منم خونه تکونی مامانمو بهانه کردمو گفتم باید برم کمکش کنم.کلا یک ساعت اونجا موندم
الهام جان در مورد مسائل مالی جلو مامانت نشون بده همه چی خوبه، برات خوب خرج میکنه اما کم کم خودت شروع کن بگو مامان مثلا رفتیم بیرون اینقدر پول غذامون شد من خودم بهش گفتم لازم نبود بریم یه رستوران گرون قیمت.دفعه بعد بریم یه جای ارزونتر تا کم کم پس انداز کنیم.به مامانت نشون بده که همسرت کم نمیذاره و تازه تو خودت ازش میخای که کمتر خرج کنه.اینطوری مامانت فک نمیکنه که دخترش تو سختیه و داره اذیت میشه.
مشکل من اینجاست که نمیتونم یه شب جدا از همسرم باشم.یه شب که تنها میمونم بدجور دلم میگیره.چکار کنم این 5 ماه زیاد بهم سخت نگذره.مدام میگین زیاد نرو خونه مادرشوهرت.خب منم دوست دارم نرم ولی از یه طرف هم دوری همسرم اذیتم میکنه.خب سخته دیگه همسرت خونشون یه خیابون بالاتر از خونه ادم باشه ولی نتونه ببینتش
خلاصه الان دارم به این نتیجه میرسم
از نظر مالی هرگز نمیتونم به مامانم بگم همسری نمیتونه برام فلان چیز رو تهیه کنه و من هم احساس بدی نمی کنم ازینکه فلان چیز رو ندارم
چون توی خونه بابام با وجود همه مشکلات مالی ای که داشتیم مامانم خودشو به اب و اتیش زده برام تهیه کرده
الان حرص می خوره که من بگم همسرم نمیتونه برام تهیه کنه...
اینم بگم یکی از دلایلی که من همسری رو می خواستم این بود که دیده بودم مامان و بابام به اندازه مساوی پول توی زندگی مون میارن و بدون کمک مامانم چرخ زندگی مون نمی چرخه
واسه همین نمی ترسیدم
ولی همین موضوع باعث شده من از طرف مامان ضعیف بشم
همش میگه نمی خوام تو مثه من باشی
نمی خوام تو سختی بکشی و .....
الانم همه مشکلم مامانمه و راضی نگه داشتنش نه بی پولی همسری
و اینکه همیشه فکر کنه که من هرچی می خوام برام فراهمه (در حالی که نمی خوام و خودم برای خودم انجام میدم و الکی می گم همسری برام انجام داده)
چون می بینم همسری داره سعی می کنه کارای جدید بکنه و اوضاع رو سر و سامون بده ...
ولی دیگه واقعا از کار و زندگیم افتادم.ساعت 1 نصف شب مثل جنازه میومدم خونه.یواش یواش کمتر رفتم تا اینکه دعوا پیش اومد که دوستان در جریانن الان دقیقا 2هفته ی بار میرم ولی ظرف هارو میشورم چون اگه من نشورم پدرشوهرم باید بشوره منم اصلا نمیتونم قبول کنم که من بشینم پدرشوهرم که ساعت 6 صبح پاشده ساعت 8 شب میاد خونه خسته بره ظرف بشوره.
الهام جونم مامانتون واقعا نیاز به این همه دخالت نداره اخه این زیر ذره بین گذاشتنا باعث میشه توی زندگیه مشترک هم دخالت کنه اون موقع دیگه همسرت واقعا نمیتونه تحمل کنه
البته الهام جون مامان دارن از روی محبت یه مسیری رو اشتباه میرن دارن با قدیما مقایسه میکنن اصلا هم دلیلی نداره توی مسایل مالی و رابطه دخل و خرج شما و همسرتون دخالتی داشته باشن بهتره با مامان بشینی یه روز مرد و مردونه حرف بزنی و بهش یاداوری کنی که انقدر بزرگ شدی که همه مسایلو حواست باشه
کاش فقطنابلدی باشه
طفلی دل میخواد همه کمبودای مالی خودشو برای من جبران شده ببینه
که منم خود سری کردم با انتخاب همسرم بدجوری از دست من و همسری کینه گرفته
و مدام داره کنترل میکنه که کجا میریم
نهار و شام جلوم چی میزارن
وقتی میریم بیرون چی می خوریم و کجاها میریم ...
منتظر یجا از نظر مالی کم بذارن تا به رگبار ببنده همه رو :((
از این نظر میگم خداروشگر دوریم چون بابام واقعا سختگیره اما الان چون دیر ب دیر میاد و اینجا به غیر خونه ما جایی نداره بمونه بابا هیچی نمیتونه بگه دیگه. و منم هرچند ماه میریم خونه مادرشوهری باهمسرمو کلا ازین نظر خوبه که دوریم. دیگه مجبوریم دلتنگی رو تحمل کنیمو همسریمم بابامو خوب میشناسه و خیلی رعایت میکنه هداروشکر هیچوقت از خونوادم گله ای نداشتن.
الهام جون بعدها تو خونه مشترکتون به این روزاتون خندت میگیره چقد بهت سخت میگذشته. خودتو غمگین نکن دوستم این مسایل برا هرکی ممکنه پییش بیاد.فقط مراقب باش هیچکیییییییییییییی تو زندگی مشترکت دخالت نکنه. به هیچ وجه.
طوری با احترام با مامانت رفتار کن که متوجه بشه حرف اول و اخر خودتو همسرت میزنین نه کس دیگه. فقط مراقب باش ناراحتش نکنی مامانیتو . اون خوشبختیتو میخواد فقط اما متاسفانه به اشتباه داره کمکت میکنه گلم. تو پاره تنشی الهام فقط نگرانته مامانیت.
منم اولش مشکل تو رو داشتم توی دوره عقدم گاهی اگر بدون هماهنگی با مامانم با شوهرم جایی میرفتم مامانم ناراحتی میکرد اما من به روی خودم نمیاوردم حاصلش این شد که الان توی زندگی مشترکمون کسی برامون تصمیم نمیگیره. خودمون هرجا بخوایم میریم هرجا نخوایم نمیریم.
باید استقلال زندگیتون رو از حالا حفظ کنی الهام جون. وگرنه بعدا کار خیلی سخت تر میشه برات. همسرت شاید الان تا حدودی کوتاه بیاد چون هنوز عقدین اما بعدا که عروسی کنید دیگه این طور نیست. مطمئن باش شاکی میشه
الهام جونم مشکلت رو کامل خوندم عزیزم.
به نظرم نمیتونی یه دفعه ای به مامانت بگی نظری نده و یا به قول خودت ازش اجازه نگیری. باید آروم آروم طوری رفتار کنی که مستقل شدن تو رو درک کنه.
مثلا یه بار خواستی کاری رو انجام بدی یا با شوهرت جایی بری نگو بعدش که متوجه شد بگو یادم رفت حالا میگفتم چه فرقی میکرد؟ من هم خودم عاقل و بالغم تشخیص میدم چیکار کنم چیکار نکنم هم اینکه شوهر کردم و رسما ازدواج کردم و فقط مونده بریم خونه خودمون اما از لحاظ قانونی و شرعی من الان شوهر دارم و اگرم جایی باهاش میخوام برم کاری خلاف قانون و شرع نیست با شوهرم هستم نه با یه غریبه.
تو ترس روبرویی با ناراحتی پدر و مادرت رو داری اما این ترس رو نداشته باش پیش خودت بگو فوقش اینه که ناراحتی کنن اما بعد از چندبار که ببینن داری کار خودتو میکنی دیگه براشون عادی میشه.
عزیزم تو خودت باعث شدی عادت کنن به کنترل بیش از حد. هربار واسه اینکه ناراحتی نکنن ساکت موندی و به حرفشون گوش دادی.
سعی کن ثابت کنی حرفت حق هست و بی ربط نیست. بذار متوجه بشن اگرم کسی قراره اختیاری روی تو داشته باشه شوهرت هست.
مردا خیلی بدشون میاد زنشون از کس دیگه اجازه بگیره واسه بیرون رفتن باهاشون.
بگو اگر من بخوام از حالا غرور شوهرم رو زیر پا بذارم و استقلال زندگیمون رو ازش بگیرم بعدها هم توی زندگی مشترک نمیتونم زندگی مستقلی داشته باشم. وقتی من خانوادم رو توی مسائل خودمون دخالت بدم اونم دیگه به خودش اجازه میده که خانوادش رو دخالت بده در جواب هم به من میگه وقتی تو نمیتونی جلوی دخالت خانوادت رو بگیری از منم توقعی نداشته باش
من دیگه برم اول خونمون
صبح اصلا حوصله ارایش نداشتم خیلی بهم ریخته بودم واینکه نخندینا توروخدا
امروز صبح دیدم جورابم سوراخ شده حوصله نداشتم بدوزم همینجوری پوشیدم اومدم
برم این مشکل رو حل کنم بعد برم خونشون
دوستا خواهشن به منم کمک کنین :(
من خیلی خیلی در برابر حرفای مامان ضعیفم
همیشه همیشه همیشه توی همه چیز نظر مامان رو می پرسم و از یه جهت که دلش بدست میارم خوبه ولی از طرفی هم گاهی مامان خودش زیاده روی می کنه و سواستفاده می کنه
مثلا وقتی عکسای نامزدی رو سفارش دادیم (عکاسمون اشنا بود) دوتا از عکسا رو چون همسری میگفت زیاده روی نکنیم زنگ زدم کنسل کردم با بهانه خوبی هم کنسل کردم که میخواسته دست ببرین توش و اصلاحش کنین پس چاپ نکنین طبیعی بودنش بهتره
بعد مامانم دیدنشون همین حرف رو زدن که اصلاح لازم داشته کنسل کردن مامانم گفته نه چاپ کنین ...
منم اعصابم داغون بود به همسری گفتم مامان این کار رو کرده اونم کلی ناراحت شد
نکردم بگم طرف پولشو ازمون نگرفته کادو داده بهمون و ...
خلاصه که همسری میدونه مامان خیلی توی همه چیز نظر میده و منم به حرفش می کنم همیشه بهم گوشه و کنایه میزنه
مثلا میگه فلان روز بیا خونمون
میگم ببینم چی میشه
میگه میخوای بری از مامان اجازه بگیری ....
و واقعا هم میخوام از مامانم اجازه بگیرم!
تازه!!!!! :(
هر دم ازین باغ بری می رسد
بابا گفته نباید برم خونه همسری اون باید بیاد پیش ما
اگه بی اجازه برم باهاش بیرون باید ساکمو بردارم و برم ....
من اوایل خیلی خونه پدرشوهرم میرفتم خیلی.هفته بود هر شب.ولی تو این 2سال اصلا خونه پدرشوهرم نخوابیدم (زمانی که خانوادش بودن)ولی دیگه من عادی شده بودم براشون.و همه کارارو میکردم.
دیگه گردگیری خونه گرفته ظرف شستن جارو زدن لباس پهن کردن و.......
تو این 2سالی که من عروس این خانواده شدم هر بار که من اونجا بودم غیر ممکن بوده جاریم ظرف بشوره.خدا شاهده.خیلی ناراحتما.خوب من عروسم اونم عروسه دیگه
من تا حالا شب خونه شون نموندم ولی نهار و شام زیاد میرم خونه شون
یا بغیر از اون با هم بیرون میریم برای نهار و گردش و ...
ولی همسری هفته ای یه روز میاد
از پنجشنبه ساعتای 7-8 میاد یه وقتای نهار جمعه میریم بیرون و شب منو برمیگردونه و میره. یه وقتایی خونه میمونیم و بعداز ظهر میریم ...
ولی روی هم رفته اون کم میاد خونه ما
واسه همینم بابام صداش در اومده که نباید برم بیرون یا خونه شون
البته من به حرفش نکردم و از مامان اجازه گرفتم و رفتم خونه شون واسه بیرون رفتن البته اجازه نمی خواد ...
ولی خب با رفتاراشون منو مجبور میکنن که ازشون اجازه بگیرم :(
همیشه وقت مجردی همین طوری بود
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت اجازه تام نداشتم برای جایی رفتن ....
ولی حالا همون شیوه رو پیش گرفتن و این داره منو اذیت می کنه :(
و کاری هم از دستم بر نمیاد انگار برام پیش فرض شده که باید رضایتشونو جلب کنم
مثال میزنم
پنجشنبه قرار گذاشتیم بریم شرکت همسری که من هم توی کارای شرکت بهش کمک کنم (پنجشنبه ها روز تعطیل بودم ازین به بعد برم شرکت همسری) ولی از الان غصه دارم که چطوری به مامان و بابا بگم!
و عکس العملشون چیه!!!
واقعا به صورت غیر ارادی نمیتونم کاری رو بدون هماهنگی مامانم انجام بدم!
الان که دارم به قبل نگاه می کنم تعجب می کنم که چطوری خانواده مو مجبور کردم به اینکه رضایت بدن با همسری ازدواج کنم!!! خخخخخ
البته اون موقع بهانه هاشون غیر منطقی بود که منم میدونستم نمی خوام به حرفشون گوش کنم
زره اهنی پوشیده بودم و به گوشم چوپ پنبه زده بودم و حرفاشونو نشنیده میگرفتم
اونا داد میزدن که بی پوله بی کاره
منم داد میزدم که جربزه شو داره
ولی حالا که دیگه داد نمی زنن و فقط می گن بهش بگو برات لباس بخره
قالب تهی می کنم ازینکه میبینم نمیتونم ازش لباس بخوام
و خودم بدو بدو میرم می خرم میگم برام خریده ...
خب نگارجون عزیزدلم باشه منصرف شدم از خونه اجاره کردن.همسری این پیشنهادو داده بود منکه نگفته بودم. باشه چشم قانعش میکنم اینکارو نکنه
و اینکه خب پس من چجوری دلمو اروم کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شخصیت و غرور من جلو برادرشوهر و خواهر شوهر و شوهرم و پدرشوهرم خرد کرد چجوری غرور خرد شده برگرده؟؟؟
سارا غرور تو زندگی جواب نمیده ها. درسته اون کارش اشتباه بوده اما جواب بد رو اگر با بد بدی اون وقت تو که با طرف مقابلت فرقی نداری. بذار شرمندت باشن. بذار شوهرت شرمندت بشه که به خاطر اون رفتار مادرش رو ندید گرفتی. بگو به خاطر تو میام که نخوای خانوادتو ترک کنی. از حالا میخویاد بهم کمک کنید که خانواده هاتون رو ترک کنید؟
اون وقت بعدا خدای نکرده خیلی راحتم همدیگرو ترک میکنیدا
وای خب اگه امکانشش هست عروسیتون جلوتر بگیرین ساراجون...خیلی عالیه که...به مردم چه ربطی داره بقول فرشته بعد که رفتین میبینن خبری نسیت ضایع میشن.....خیلی خوب که اگه بتونین زودتر بگیرین.....
درست توالان ناراحتی اما حتی میتونی حالا که مادرشوهرت مریض یه گل یا کمپوتی چیزی بگیری بری عیادتش...بهشم بگی اگه مادرشوهرم بودی نمیومدم ولی چون عین مامان خودم میمونی بابا گفت مریضض اومدم عیادتت...
میدونی با اینکار چقدر شرمنده میشه مادرشوهرت؟پدرشوهرت وخانوادش چقدر ازرفتارت خوششون میاد؟ شوهرتم جلوهمه بهت افتخار میکنه که همچین زنی با روح به این بزرگی داره.
سارا شهرتون کوچیکه و حرف مردم هم همیشه هست اهمیت نده!
تا عید صبر کن و رو شوهرت کار کن که از ناراحتی اونم کم شه بعدا اگه اقدامی از طرف اونا ندیدی خودت خیلی خانوم برو عید دیدنی یا رودتر بزار بزرگیتو بدونن لازمم نیست چیزی بگی همینکه بری میدونن چقدر برای همسرت ارزش قایلی که نخواستی سال نوتون خراب شه!
احتیاجم نیست به مادرشوهرت نشون بدی که بی تقصیر بودی و بیخود بدرفتاری کرد چون با شرایط الانش که میگن مریضه و خواب و مطمینا همه خانواده هم بارها بهش نشون دادن اشتباهشو خودش اینو میدونه!
دلتو دریا کن نتیجشو تو زندگیت میبینی عزیزم
سارا به حرف دیگران چیکار داری؟ اگر فکر میکنی عروسیتون رو جلو بندازی خوبه این کارو بکن لااقل بهتر از بی خبر سر خونه زندگیتون رفتن هستش.
در ضمن دیگران هم بعد از عروسی ببینن خبری از بارداری تو نیست می فهمن بیخودی بهتون شک کردن
سارا یعنی چی همسذت بهت میگه خونه پیدا کردی یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جاهاتون عوض شده ؟
حرفای مژگان خیلی خوب بود سارا تو نیاز یه کمک داری یا نه فقط میخوای حرف بزنی و دلت اروم بشه ؟ این دوتا جدا از همه دفعه های قبل هم ازمون مشورت خواستی ولی کاری که خودت میدونستی رو کردی من نمیگم موبه مو حرفارو پیاده کن ولی بد نیست از تجارب استفاده کنی و به کار بگیریش خیلی از این حرفا از روی تجربه هستش و ازمونش رو پس داده
سارا حالا کم کم کینه هاتون از بین میره و دلتون نرمتر میشه......نمیشه که تا ابد نری خونه پدرشوهرتینا توباید به خاطر همسرت هم که شده یا بخاطر پدرشوهرت بری...مادرشوهرتم شاید از حرفاش پشیمون بشه ومطمعنم که میشه...بلاخره اونام ادم هستن و ممکنه گاهی خطا کنن واین ما هستیم که باید ببخشیمشون...توام بخاطر شوهرت اینکارو میکنی...هرکس در کنار خانواده وپدرومادر خودش که قدرت واعتماد بنفس میگیره....
ساراجون تو از ما کمک و راهنمایی خواستی یا اینکه فقط تو رو تایید کنیم؟ تکلیف ما رو هم مشخص کن . همه دارن بهت هر جوری میتونن کمک میکنن اما تو چی میگی؟ نمیخشم! رفت و امد نمیکنم و ...
این که درست نیست الان از رو ناراحتی اینجوری لج کنی و این رفتار کنی! همسرت چی؟ ب اونم اینجوری میگی؟ به فکر اونم باش عزیز هر چی باشه مادرش و بیشتر اون ناراحته که مادرش تو ذهن تو اینجوری خراب شد.
تو کمکش کن نه با حرف و لجبازی بیشتر ناراحتی به وجود بیاری!
ما همه گفتیم که حق با تویه و هیچ دلیلی نداشت باهات همچین برخوردی بشه اما اینکه کینه رو تو دلت بزرگ کنی و هی تکرار و تکرار و دیگران تایید کنن که اره تو درست میگی این فقط بار خودتو که ناراحتی و کینس سنگین میکنه!
تحمل یک عمر کشیدن این کینه رو داری؟
زمان احتباج داری سارا ، فعلا تصمیم نگیر
سارا جان یکی از دوست های ما اینجا همین حرفارو میزن مثل تو البته اون مادرشوهرت نمونه نادری بود ولی دوست ماهم کم نمیاورد و سعی میکرد حتی همسرشو دور کنه از خانواده اش و گوش به فرمان خودش. میتونی صفات ابتدایی تا 100 پست هاشو پیدا کنی خیلیو قته ازش خبری نداریم اما چندین مرتبه برای جدایی تقاضا داده وبدن و دادگاه هم رفته بودند . گلم زندگی میدون مبارزه نیست همیشه یکی باید کوتاه بیاد. این رفتار و حرف تو یعنی تو کینه به دل گرفتی این هم اول و همیشه تا زمانی که نتونی ببخشیش همراهت خواهد بود و در ابتدا وال خودت ور نابود میکنه بعد همسرت . عاقلانه حرف بزن و تصمیم بگیر.
الهه جون این خیلی بده که چون اینجوری همه باید همیشه بخاطر اینکه تو اشکت در نیاد مراقبت کنن حتی حرف تو دلشون رو نگن که بهت برنخوره و این باعث دو رو بودن میشه! که در ظاهر باهات خوب رفتار کنن که عروس خانوم گریش در نیاد ولی بعدا پشت سرت چی ؟ میگن وای چقد لوسه ، نمیشه بهش حرف زد.
ببخشید اینجوری گفتم اما یه کم تمرین و تلاش کن تا همه باورت کنن عزیزم
بچه ها با همه حرفایی که زدین من حتی اگه مادرشوهرم (سید هم هست بزرگتر هم هست )معذرت خواهی کنه نمیبخشمش. وهیچوقت خونشون نمیرم و اگه هم برم بخاطر پدرشوهرم میرم وبالخره یه روز تیکه مو ب مادرشوهر میندازم
سارا فکر خونه اجاره کدن رو بریز دور به کل دختر خوب یه چیزی و هم بدون عزیزم این حرکت تو که بعد از ازدواج همش تو ذهنته که مامان و بابای خودت رو هم ول کنی تاثیر منفی و دب یرو همسرت میذاره شک نکن این حس القا میشه بهش که وقتی میتونی گوشت و خون خودت رو ول کنی پس خیلی راحت میتونی همسرت رو هم ول کنی و بری و همین مسیله د رمورد تو هم پیش میاد اگه همسرت بخواد خانواده خودشو بذاره کنار پس نکن اینکارو حتی اگه همسرت خواست از ریشه خودتون جدا نشین هیچ وقت
آره ثمین جونم، به شدت اشکم دم مشکمه و خیلی ضایست! ینی هرجا و توی هر موقعیتی یه کوچولو هم که ناراحت بشم اشکم میریزه. توی عروسی برادرشوهرم چون به شوهرم گفتم بیا بریم شاباش بدیم با هم و گفت بمون من همون وسط اشکم درومد آبروم رفت
سارا جان نگار درست میگه همه چیز برمیگرده به شعور درک طرف
با کم و زیاد رفتن چیزی عوض نمیشه نه با کار کردن و کار نکردن تو چیزی عوض نمیشه
اشتباه اولت اینه که به فکر خونه گرفتن افتادی این یعنی حق با مادرشوهرت بوده و تو از موضع خودت کناره گرفتی
ثالثا از هسمرت بخواه که با پدرش با مادرش صحبت کنه و ازش بخوان که دلیل رفتارشو توضیح بده .و غیرمستقیم ازت عذرخواهی کنه نه اینکه مستقیم چون اوضاع ور بدتر میکنه
سار جان مسوله برای همون روز نبوده گلم اینها همه از همه جهات از جانت تو همسرت خواهر شوهرت پدرشوهرت تلمبار شده و احتمالا مادرشوهرت هم ادم عصبیه تنها کسی که تونسته بهش پرخاش کنه تو بودی.
تو باید دنبال علت باشی نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنی
وای اه!!!!! چه ضد حالی....
اشکالی نداره تو بازم واسش گل بخر ببر بگو بابا گفت مریضین میخواستم بیام عیادتتون....چرا زحمت کشیدین با این حالتون غذا درست کردین واینا....
ثمیییییییییییییییین
خب عزیزمن سر صبح همین پیشنهادو اگه داده بودی من زودتر رفته بودم
پدرشوهر زودتر زنگ زد
تف تو عمرمون میخواستیم یه بار یه کار درست انجام بدیمااااااااا
چرا خوب شد مادرشوهرت سارا :)
بنظم با همسریتم مشورت کن بعد برو...........واسشم گل بخر هم چون جروبحث بینتون بوده چون گل ظرافت داره ناراحتیارو از بین میبره همینکه دلششو نرم میکنه چون یه زنه وعاشق گل...
میخواستم برم باور کنین
اما پدرشوهرم زنگ زد گفت مامان نهار درست کرده بعد از کارت بیا اینجا
منم گفتم بابا جون من کلاس دارم ایشالا عصر میام گفت نه کلک نزن میدونم بهانه میاری ما منتظرتیم خدافظ
سارا چرا همیشه این فکرو میکنی؟ مطمئن باش بعد از رفتن تو پیش خودشون میگن چقدر بخشنده بود که با وجود اون رفتار اما بازم با روی خوش اومد. مطمئن باش برادرشوهر و خواهرشوهر و پدرشوهرت اینو بهش میگن
خخخخخخخخخخ مژی اره دعبا جواب داد افرین سارای گل که دخمل خوبی هستی
به قول ثمین خیل یاز ماها اگه جای تو بودیم تو این شرایط شاید نمیتونستیم جلوی خودمونو بگیریم و پا به پای مادرشوهر داد میزدیم و احتراما رو از بین میبردیم همین سکوت تو بیشتر مادرشوهرت رو شرمنده کرده و حال الان عذاب وجدانه به نظرم
ثمینم خوب گفت شاید ما هم تو شرایط تو باشیم سختمون باشه اما من خودم ادم کینه ای نیستم همینکه همسرم بدونه که من اشتباه نکردم کافیه و بخاطر اون پیشقدم شدم ارزش و شخصیت من براش بزرگتر میشه!
سارا همین که میگی همه طرفدار تو بودن و پدرشوهرت که ادم ساکتیه امروز زنگ زدی کلی باهات حرف زده این نشون میده که ارزش تو پیششون حفظ شده به نظر منم کاری که ثمین گفت انجام بده و بلندی طبعت رو ثابت کن تو اون روز ا سکوتت یه بار خوبیت رو ثابت کردی الان هم با عیادت رفتن میتونی بازم خودتو اثبات کنی و عزیز بشی
من و شوهرم از اول باهم توافق کردیم خیلی چیزا رو به خاطر زندگیمون نادیده بگیریم.
خیلی رفتارا رو. اگر میخواستیم این کارو نکنیم زندگیمون الان میدون جنگ بود. من اگر چیزی رو نشنیده میگیرم به خاطر طرف نیست به خاطر شوهرم و زندگیم هست. مهم نیست طرف بدونه یا نه مهم اینه زندگیمون ارامش داشته باشه.
دعوا جواب داد :)))) دوساعته کشتی مارو باید زودتر دعوات میکردیم سارا
اره به نظر منم بهانه خوبیه ، مادرشوهرت خودش بهتز از همه میدونه بیخود کاسه کوزه رو سر تو شکونده واسه همسن مریض شده! تو هم برو شرمندش کن حداقل پیش خودتو و خوانواده شوهرت سربلند میشی! بقول فرشته جواب بدی رو با بدی نمیدن!
تازه مادرشوهرتم ببین بعدش چقدر خوب میشه باهات :)
افرین سارا همینکه بهش فکر کردی خیلی خوبه و یعنی اینکه تو مغرور نیستی وادم بخشنده ای هم هستی.....
افرین سارا جونم.....این کار روح خیلی وسیعی میخواد من بهت گفتم اما نمیدونم خودم به اون حد کمال رسیدم که بخوام تو همچین شرایطی اینکارو بکنم...
شما که اولین باره این مشکل براتون پیش اومده تو گذشت کن نه بخاطر اینکه کوچیکتری بلکه واسه شوهرت وپدرشوهرت...
اما ازون به بعدم نه قهر کن نه خودتو بگیر ولی با دعوت ویکم رسمیتر برو خونشون تا مادرشوهرتم امادگی داشته باشه.
از اولش هم که مادرشوهرت داشته ازت تعریف میکرده به نرم تیکه بوده و تعریف نبوده دلش ازت پر بوده که دیر از اتاق بیرون امدنت تلنگر شده برای ترکیدنش حالا نظر همسرت چیه ؟
نه به مامانم زنگ زدم گفتم خونه سعیدشون از سبزوار مهمون اومده جا نداشتن گفتیم بیایم اینجا مامانمم اصلا شک نکرد.همسرمم با مادرشوهرم خیلی بحث کرد و از خونه اومد بیرون و باهم رفتیم خونه
همسرمم خیلی ناراحت بود
سارا به نظر من اگر از اول حدود رو رعایت میکردی توقعاتشون بالا نمیرفت که به اینجا برسه اون الان ازت توقع داری میری اونجا زن خونه باشی همه کار انجام بدی. ظرف بشوری غذا درست کنی. اصلا دلیلی نداره تو ظرفای ناهارشون رو که تو هم نبودی اونجا بشوری.
من ده ماهه عروسی کردم یک سال و نیمه رفت و آمد دارم خونه مادرشوهرم اما یادم نمیاد حتی یه بارم ظرف شسته باشم.
کمک میکنما اما در حد خودم. مثلا دیس غذا بیارم سر سفره یا بعد از غذا وسایل رو با خواهرشوهرم ببرم آشپزخونه. اول هم میذارم خواهرشوهرم بلند بشه واسه کاری بعد من دنبالش کمک میکنم
مادرشوهرم دومین باره از کوره در رفتناش باعث شده کل خانواده بهم بریزن
یکبارهم فریباجون درجریانه قبل عقدم بحث کرد و پاشد ازخونه رفت همه هاج و واج موندن چرا این زن اینکارو کرد
سارا شاید انتظار داره مثل دخترش مثلا نپرسی کمک میخوای .
خودت بری کارارو بکنی...........
اما اون باید درک کنه که عروسای الان دیگه مثل قدیمیا نیستن.مثل مهمون میان ومیرن.....
مهمترین روشش هم که این انتظاراتشو از بین ببری اینه که دیر به دیر وفقط با دعوت بری اونجا...اگه زیاد بری دیگه خونه یکی میشین وخیلی از حرفا راحت زده میشه.........
یه ضرب المثلی هست میگه شیرین برو شیرین بیا...
کمک نکردن تو خونه مادرشوهر که دوای درد نیست مادر شوهر هم یه ادمه مثل مادر خودمون خوب کلفت نیست که هی بشوره بسابه بپزه بذاره تو بخوری و شیکمت پر شد بری کنار وقتی خانواده شوهرت باشعورن که به روت نمیارن دلیل نمیشه سواستفاده کنی
سارا به نظرم کارت خوب بوده که کمک میکردی ولی یهو کمک کردنت رو قطع کردی و اینجوری باعث شدی مادرشوهرت دلخور بشه باید با سیاست جوری رفتار میکردی که خواهر شوهرت رو هم به کار واداری نه اینکه دست از کار بکشی
چه مطالب جالبی..منو همسری همیشه دعوا داریم کی چیزای بهتر بخوره....یبار سر استکانچایی وخی شوخی دعوامون شد اونم چه دعوایی..
ازونروز به بعد تصمیم گرفتیم هرکس چیزای خوب اول بده به اونیکی.......
یکشنبه شب رفتم خونه مادرشوهر.همه چی خوب و خوش مثل همیشه.یادمه پدرشوهرم گفت عروسم مادرشوهرمم گفت این که عروست نیست دخترته فک میکنیم شوهرش دادیم بعضی وقتا میاد خونمون مثل دخترمونه نه عروسمون فک کنیین اینقد همه چی خوب بود.ساعت10هم شوهرم اومد ماهم تواتاق بودیم همسرم الوچه خریده بود برا من وخواهرشوهرم.مادرشوهرم صدامون کرد گفت بیاین شام.ماهم یخورده طول دادیم ینی من تا اماده شدم طول کشید.مادرشوهرمم مدام صدا میکرد همسرم جلوتر از من رفت سر سفره مادرشوهر با عصبانیت بهش گفت اول بیاین شام بخورین بعد اونچیزی که خریدین یواشکی بخورین شوهرمم گفت ما کار دیگه ای داشتیم.هنوز نخوردیم الوچه ها رو.دیگه بحث بالا گرفت مادرشوهرم خطاب ب شوهرم میگفت همش اشغالاتونو من جمع میکنم و من حمال شمام سفره بیار ببر .بشور.غذا درست کن.منم همون لحظه از اتاق اومده بودم بیرون.بهم برخورد منظورش من بودم دیگه فقط یکبار مادرشوهرم یه پوسته کیک ازمن بود جمع کرده تو این 9 ماه.دیگه بحث بالا گرفت شوهرم میگفت تو کی اشغالای مارو جمع کردین؟؟اونم میگفت پوسته رانی ازکشو پیدا میکنمو برادرشوهرم برداشت گفت پوسته رانی مال من بودمامان.دوباره گفت پوسته کیک جمع میکنم ازاتاقتون خواهرشوهرمم گفت پوسته کیک مال من بود خلاصه مادرشوهر بیشترلجش گرفت.دور برداشت ک چی منم بهم برخود برگشتم تو اتاق.برادرشوهرم گفت قهرکرد دیگه چرا اینجوری گفتی.مادرشوهرم دوباره صدام کرد شوهرم صدام کرد منم گفتم نمیخورم.مادرشهر مثل یه بمب منفجرشد
ب درک.نمیخوره که نخوره.نوکر و کلفتش که نشدم.اصلا نیاد اینجا.پدرشوهرم که اومد اروم شدن.منم لباسامو پوشیدم ازاتاق اومدم بیرون که برم خونمون.مادرشوهرمم بلندگفت برو برو دیگه نیای اینجا ها فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم لام تا کام هیچی جواب ندادم از اول ماجرا.پدرشوهرم طفلی هاج و واج مونده بود پابرهنه تا دم در اومد دنبالم گفت یعنی بری دیگه از من گلایه نکنی ها منم گفتم نمیتونم بمونم حرمت ها بیشتر شکسته میشه.هرچی شوهرمو پدر شوهر اصرار کردن.مادر شوهرمم همینجور ب من بد وبیراه میگفت اصلا هر چی از دهنش در میومد میگفت.همه خیلی تعجب کرده بودن.شوهر و پدر شوهرم بهش میگفتن برو تو خجالت بکش این حرفا چیه ب این بچه میزنی؟؟؟؟؟خلاصه ما ساعت12شب رفتیم ازخونشون.بعدشم پدرشوهرم با مادرشوهرم خیلی بحث میکنه و مادرشوهر راهی اورژانس میشه ولی خب چیز خاصی نبود.فوری برگردوندنش خون.حتی پدرشوهرمم باهاش اورژانس نرفت اینقد از دستش ناراحت بود
من اوایل همه کاراشو میکردم اما خب وقتی میدیم خواهرشوهرم پاشو گذاشته روپاش هیچکار نمیکنه خب من حرصم میگرفت حتی نمیومد یه تارف کنه نمیگفت بیا باهم ظرف بشوریم یا چیزی.خب مگه میشه همچین چیزی.خب ب عروس هم برمیخوره دیکه.از اون موقع فقط اگه شام اونجا بودم ظرفای شام رو میشستم.
عصر میومدم اگه ظرف میدیم نمیشستم میگفتم خب ب من چه من که ظهر اونجا نبودم.از ظهر ظرفاشون مونده الان8 شب من باید بیام بشورم؟؟؟؟؟؟؟مادرشوهرم تنها میشد یه چیزی ولی خب وقتی خواهرشوهر توخونه دست ب سیاه وسفید نمیزنه من بیام بشورم خب
کمک میخواد مثل چه ادم خیلی محترمانه بگه بیا کمک کن.
من که هردفه شصت بار میرم اشپزپزخونه میگم کمک نمیخوای میگه نه.میگم هرکاری ازدستم برمیاد بگو میگه نه.خب چکار کنم برم بزور ازش بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کمک میخواد مثل چه ادم خیلی محترمانه بگه بیا کمک کن.
من که هردفه شصت بار میرم اشپزپزخونه میگم کمک نمیخوای میگه نه.میگم هرکاری ازدستم برمیاد بگو میگه نه.خب چکار کنم برم بزور ازش بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه مژی من تا حالا همه حرفاشون رو نه تایید کردم نه رد کردم.
نگار در مورد کار کردن هم منم همینو میگم باید آدم یه خط قرمزی واسه همه قائل بشه برای هرکس براساس شخصیت خودش و نذاره از اون خط رد بشن.
فرشته یادته خودت میگفتی مامان روز اول به همسرت گفته دختر من از چرخ گوشت میترسه و نباید بذاری ازش استفاده کنه یا اینکه ظرف تو خونتون نمیشستی و زمان دختریت کار نمیکردی و عزیزکرده مامان بودی مثل خواهر شوهر سارا یعنی ولی حالا اگه عروستون اینجوری میگفت که داداشت باید از چرخ گوشت استفاده کنه مطمئن باش مسخرش میکردین و بهتون بر میخورد
فرشته جون درسته حرفات اما ادم از درون ادما که خبر نداره! نمیدونی تو ذهن اون چی میگدره! کاری به کار اون نداشته باش تو همون فرشته خانوم خودمون باش
ولی یه چیزی از من به همه نصیحت (خواهر بزرگه شدم) هیچوقت از تعریفای دیگران نسبت به خودت مخصوصا وقتی با دیگری مقایست میکنن مغرور نشو چون گاهی واسه اینکه دلشون از طرف مقابل پره میان تو رو بالا میبرن که اونو کوچیک کنن و چه بسا با یه حرف تو برای تایید یه داستان درست شه!
البته منظورم به تو نیستا تو انقدر خانومی که بهتر از من میدونی و خدای نکرده منظورم این نیست که خانواده همسرت ادمای دو رویین کلی گفتم! در مورد خودمم بود
تجربم اینو میگه :)
من عقبم خخخ
فرشته درست میگی نباید وظیفه بشه و طرفمون هم باید بدونه که محبته و قدردون باشه!
فریباجون منم شدیدا موافق اینم که مادرشوهر سارا خیلی مورد بی مهری شده و مطمینا مشکلاتش بیشتر از اینیه که سارا در جریانه! پدرشوهرش باید به بچه هاش یاداوری کنه که وظیفه مادرتون نیست که اشغال خوراکی ها رو از تو کشو و اتاق جم کنه! خداییش ظلمه یکسره فعالیت کنه و کسی ککش نگزه!
ثمین هر چیزی به درک و فرهنگ یه خانواده برمیگرده چه بسیار عروسایی که سالی یکبار میرن خونه مادرشوهر ولی همون یه بار هم کلی به مشکل میخورن با مادرشوهر و خواهرشوهر ولی یه عده ای هستن هرروز هم برن خونه خانواده شوهر همه چی خوبه
این که افراط و تفریط نباشه خوبه همیشه و همه جا باید جوری رفتار کرد که حد و حدودت حفظ بشه و کسی جرات نکنه پاشو از گلیمش درازتر کنه
ولی اینکه با افنخار بیای بگی من میرم کار نمیکنم مشکل من با این جملاته
فرشته سارا میگه خیلی وقته اونم کمکش رو کم کرده و کار نمیکنه و این رفتار مال یه روز نیست اینم طبیعیه که مادر رای بچه حتی ناخلف خودش رو به عروس یا دامادش نمیده ولی تو که نباید مثل اون دختر یا پسر رفتار کنی یه جاهایی باید فرهنگت رو نشون بدی که چقدر با کمالات تری با چندتا ظرف شستن چیزی از آدم کم نمیشه بلکه عزیزتر میشی ( البته بازم میگم به شعورا و درک آدمای دور.ربرت برمیگرده )
فرشته ادما با هم متفاوتن شاید شاید اونم تو ذهنش فکر میکنه من کاری از دستم بر نمیاد یا شخصیتش اینجوره که حزف نمیزنه چون شناخت رو بقیه نداره و نمیدونه چی بگه پس سکوت میکنه!
نمیتونی مقایسه کنی
مژی یه بار مادربزرگ شوهرم به تیکه و شوخی ازش خواست بلند شه یه کم یا لااقل یه کم صمیمی بشه با فامیل ولی عین خیالش نبود.
یک سال از من کوچیک تره.
من شب عروسیم با همه فامیل شوهرم که اومدن دور و برم رقصیدم. اما اون شب عروسیش محض رضای خدا با یه نفر از فامیل شوهرشم نرقصید حتی یه نفر!!!
دخترعموی شوهرم اون قدر ناراحت شد هرچی رفت دور و برش اون اصلا نرقصید باهاش لجش گرفت اومد نشست.
این چیزا باعث صمیمیت میشه مژی باعث میشه از اول عزیز بشی توی یه خانواده غریبه که داری وارد میشی.
تو این جور مواقع باید کاری کرد که طرف شرمنده بشه نه اینکه با قهر تو بیشتر اوج بگیره و آتیشی بشه وقتی میدیدی موقعیت به نفع تو هستش باید به جای تو اتاق رفتن میومدی و سر سفره میشستی و با جمله ببخشید که منتظر موندین و اینجور چیزا داستان رو تموم میکردی عزیزم
فریبا درست میگه مادرشوهر تو از یه کمبود شدید عاطفی تو خونه داره رنج میبره تو مییتونی از این خلا برای نفوذ تو قلبش استفاده کنی و زندگی و خوشبختیت رو تضمین کنی سارا
به نظر من حد و حدود هر چیزی رو باید رعایت کرد. من توی خونه مادرشوهرم کار میکنم اما در حد خودم. اونا میدونن من از طرف شستن بدم میاد خودمم همه چیو میذارم توی ماشین ظرف شویی پس اونجا میرم ازم همچین توقعی ندارن.
سالاد درست میکنم تو پهن کردن و جمع کردن سفره کمک میکنم اما نمیذارم وظیفه بشه.
گاهی شده باهاشون راحتم میگم فاطمه حال ندارم سفره رو دستمال میکشی؟ اونم مثل خواهر می مونه برام زود میاد دستمال رو میاره تمیز میکنه. یا شده داره میره تو اشپزخونه ازش میخوام یه لیوان آب بهم بده.
کار کردن باید جوری باشه که صمیمت رو احساس راحتی هم تشو باشه.
نه اینکه یه بار کار نکنه این حرفا رو بشنوه اون وقت از دفعه بعد باید از ترس اینکه بد و بیراه نشنوه بلند شه کار کنه نه از روی محبت
نگار ولی وقتی کسی متوجه نباشه که کاری وظیفه تو نیست اما انجامش میدی و توقعش هم بالاتر بره این درسته؟
مادرشوهرش باید فرق سارا رو با دختر خودش بدونه. چطور از دختر خودش دلخور نمیشه اما از سارا تا یه بار کار نکنه دلخور میشه؟
اگر سارا هم مثل دخترش هست پس نباید ازش دلخور بشه.
نه با این کلام که مثل دخترمون هست غیرمستقیم بهش بگه پس باید تو این خونه کار کنی
اما نگار هرچی رفت وامد زیادتر بشه انگار خانواده همسرت روشون توروت باز میشه............ودیگه رودرواسی ندارن...
بنظرم اینکه ادم توخونه مادرشوهرش بخوره وبخوابه اصلا خوب نیست....اما باید یجوری هم کار کنی که وظیفه نشه....با فرشته موافقم..........
ازونطرف ساراهم حق داره بدل بگیره که چرا خواهرشوهرش کار نمیکنه واون باید کار بکنه..........مادرشوهرشم خب دست تنهاست وانتظار داره بقیه بی منت بهش کمک کنن.....
وبقول فریبا جون چون مورد بی توجهی قرار گرفته یکهو از ناراحتی وکمبود محبت منفجر شده که متاسفانه دودش تو چشم سارا رفته.......
من با کمک کردن مشکلی ندارم بخدا.
اما وقتی میبینم خواهرشوهرم اینقد سستو تنبله حالم بهم میخوره
حتی ب مامانش میگه مامان رخت خوابمو بنداز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم بهش میگم عزیزم مامانت پادرده چرا اینجوری میگی اخه توام کمکش کن اون بیچاره به هیچ جا نمیرسه
عین خیالش نیست
رفت و آمد نکردن حلال مشکل نیست بلکه صورت مسئله پاک کردنه بعضی از مسایل مثل روابط مادرشوهر و عروس باید با درایت و سیاست حل بشه نه قهر و طاقچه بالا گذاشتن و رفت و امد نکردن
من نمیدونم واقعا عروسایی که خانواده شوهر کلی هواشونو داشتن و همش خوب بودن با عروس و چیزایی که تو زندکیشون نداشتن به عروس دادن چرا اینقدر عروساشون متوقع میشن و دیکه خدارو بنده نیستن و با غرور و خودخواهی با کم محلی به خانواده شوهر از رفتار زشتشون یاد میکنن ؟ واقعا انصافه آخه ؟ چه جوریه اگه عروسای خودمون با مادرمون اینجوری رفتار کنه خونش حلاله و ما خودمون به عنوان عروس آزادیم اینکارو بکنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرشوهرمم هیچی نمیگه میگه از دلم نمیاد پاشه کار کنه.
بعضی وقتا هم من میگم مامان چرا صدام نکردین گفتم هروقت لباس شستی بگو بیام اونم با لبخند از دلم نیومد گفتم از سرکار اومدی خسته ای
نگار من نمیگم کمک نکنه اما نه بیشتر از دختر توی اون خونه. نه اینکه وظیفه اش بشه اگر یه بار کمک نکنه این حرفا رو بشنوه. شاید یه بار حال نداشت حالش خوب نبود یا حوصله نداشت کمک کنه اگر واقعا مثل دخترشون می مونه همون جور که از کمک نکردن دخترشون ناراحت نمیشه از سارا هم نباید ناراحت بشه هرچی دلش خواست بگه
سارا جون ببخشیدا اینجوری میگم اون با کمک نکردن بی شعوری خودشو میرسونه و نشون میده مادرش براش مهم نیست تو اگه میبینی مادرشوهرت خوبه دلسوزش باش و بدون جای دوری نمیره و دل یه مادری رو شاد کردی البته اگه آدمی هست که قدردان باشه و بفهمه خوبی هاتو وگرنه میشه مصداق نیک که ز حد بگذر نادان خیال بد کن
من حتی خونه فامیل شوهرمم میرم سر سفره پهن کردن و جمع کردن کمک میکنم اما جوری که به چشمشون میاد و هم کلی تشکر میکنن هم صعی میکنن من کمتر کار کنم.
الانم از عروس جدیدی که توی خانواده شوهرم اومده (همسر پسرعموی شوهرم) خیلیییییییییییی عزیزترم همه میگن مریم کجا فرشته کجا؟؟؟ معروف شده به چسبیدن به صندلی. اصلا بلند نمیشه اصلا حرف نمیزنه فقط دائم یه لبخند به لبش هست همین. با هیشکی حرف نمیزنه.
اره فریبا جون خیلی بامزس ، مادربزرگ من و بچه های داییم لهجه دارن :)) من خوشم میاد
نگار حرفای خوبی میزنه ساراجون ، یهوو کمکتو قط کردی! از دخترش که قطع امید بود تو شدی بهانه
کار خوبی کردی ماجرا رو بزرگتر نکردی و خانوادت بیخبرن ، چون بالاخره این مشکل حل میشه اما اگه مادرت بدونه کینه میشه براشون که با دخترشون همچین رفتاری کردن!
وای فریبایی منم همینطوریم.اه چیه بعضی وقتا ابروی ادم میره.یجا کار میکردم یارو پسر عوضی ایشااله حرومش باشه پولمو نمیداد وای جلو همه گریم گرفت.خیلی دوس دارم این عادتم ترک بشه.اما الان تمرین کردم خیلی بهتر از قبل شدم.
چشم فریبا جونی این روش رو حتما تمرین میکنم. من خیلی وقته دارم سعی میکنم در برابر حرفای دیگران گریه نکنم ولی هنوز موفق نشدم. مثلا دیروز به مامانم گفتم میخوام واسه ویترینم ظرفای جدید بخرم گفت آخه چرا خرج اضافه میکنی، و من با تمام تلاشی که کردم اشکم درنیاد ولی درومد!
وای اصلا این کارو نکنیها سارا جون.اصلا!
شماکه اینهمه صبر کردین دختر 4 ماه هم روش.مطمعن باشه اینطوری مادرشوهرت که متوجه حرفش نمیشه هیچ تازه شاید برگرده کلیم چیز پشت سرت بگه....بنظرم واسه رابطه خودت وهمسرتم اصلا خوب نیست..........اینطوری خودت رو خیلی کم ارزش میکنی بزار با لباس سفید اولین بار بری تو خونه خودت....
سارا داری اشتباه میکنی!
به نظر من با خونه مستقل فقط در ظاهر همسرتو از خانوادش دور میکنی ولی باعث مشکلات بیشتری میشه!
زندگی که لجبازی نیست که برای لج دراوردن و متوجه رفتار اشتباه کردن مادرشوهرت دوتایی این تصمیمو گرفتین.
فکر میکنی تنبیه خوبی واسه مادرشوهرت در نظر گرفتین که بدونه شما دیگه نمیرین اونجا بخاطر اینکه فلان روز با تو اون برخورد کرد؟ من که مطمینم صدر صد اوضاع از اینی که هست بدتر میشه!
برای خانواده ها متاسفم که نمیتونن 5ماه 6 ماه 1سال تحمل کنن دندون رو جیگر بذارن صبر پیشه کنن دلخوری ایجاد نکنن.تا ما بریم سرخونه زدگیمون.دیگه پیشتون نیستیم فقط یکم تحمل
دقیقا مثل من مژی منم اینجوریم تجربه بهم نشون داده خیلی زیاااااد
سارا اشتباه کردی عزیزم که سکوت کردی در برابرش نرمش خوبه تو روابط نه ا این حد که طرف پررو بشه و اجازه بی احترامی به بزرگتر رو بده
سارا جون من و جاریم با شش ماه تفاوت عقد کردیم اول من و بعد اون، من توی کل دوران عقدم فقط سه شب موندم خونه مادرشوهرم و هر سه شب تا صبح نخوابیدم و دیگه هیچوقت شوهرم ازم نخواست بمونم اونجا شب، هروقت دلش میخواست با هم باشیم خودش میومد خونه ما، ولی جاریم همیشه موند، خیلی هم براشون کار کرد ولی مادر شوهرم و پدرشوهرم روشون باهاش باز شد و کلی هم بهش توهین شد این وسط، من نظرم اینه که هرچقدر کمتر بری بهتره
اره واقعا فریبا جون راست میگه...واسه خو.اب موندن خیلی کارو خراب میکنه.......
بنظر منم باید شوهرت مامانشو راضی کنه که یجور باهات حرف بزنه و از دلت دربیاره.چون اون مقصر بوده حالا شاید دلش پر بوده ولی این روش گفتن اصلا صحیح نبوده وباید اخرین بار باشه.........
چرا سکوت میکنی؟ سکوت دربرابر رفتار خیلی از ادما ج نمیده فقط پروترشون میکنه.اصلا شایدم واسه این مادرشوهرت دور برداشته......همیشه همیشه سعس کن درهرجایی از حقت دفاع کنی.
سارا به نظر منم کمی صبر کن و همسرتم اروم کن که برخورد بدتری نشون نده! اینکه اونم خونه نره و قهر باشه با مادرش باعث میشه مادرش از چشم تو ببینه!
یه کاری کن با مادرش خوب بشه ، حداقل با همسرت حرف بزن بگو بخاطر چی بود که مادرش اینجوری کرد و رفتار خانواده انقدر باهاش بد بوده که اینجوری کرده و اینم بگو که حق نداشته سر من خالی کنه اما شما ها باعث این رفتار شدین.
همسرت که متوجه بشه و از دل مادرش در بیاره بعدش باعث اشتی شما میشه!
خواهرشوهرتم سنش خیلی کمه توقع نداشته باش عاقلانه رفتار کنه سارا . تو که فهمیده و عاقلی از سر لجبازی باهاش حرکتی نکن
با اینکه من21 سالمه و اون 16 باید احترام نگهداره ولی متاسفانه...
خیلی پرو وزبون درازه
البته اونشب که داشتم میرفتم اومد دستمو گرفت بهم گفت نرو
فاصله ای که سعید لباسشو پوشید تا بیاد اون باهام حرف میزد میگفت منم جای تو بودم ناراحت میشدم مامانم خیلی بد حرف زد میدونم حق داری و فلان واینا
قربونت نگاری من این برام ثابت شدس البته نه در مورد خودم چون من تو رابطه دیگران با هم دقت زیاد میکنم از رفتار و برخوردشون اینو متوجه شدم. به مرتضی هم همیشه میگم هیچوقت گول حرفایی که بهت میزنن نخور و به تعریفایی که بهت میکنن جلوت غره نشو تا در عمل بهت ثابت شه!
سارای عزیز راه اشتباهی در پیش گرفتی و تو این دوران گرفتن خونه مستقل و جدا کردن خودتون از خانواده راهیه بسی اشتباه ، تازه اوضاع رو خرابیترم میکنه!
بله ثمین جون بدون اطلاع خانواده ها
شبهایی ک خونه نمیرم مامانم فک میکنه خونه سعیدشونم مادرشوهر هم فک میکنه خونه خودمونیم
هیچکس هم نمیفهمه
ولی اخرش باید بفهمن تا مادرشوهر باز هم خجالت بکشه و بفهمه چقدر رو پسرش فشار آورد
منم با این موافقم که ادم طرفشو بشناسه و بعد با توجه به ظرفیت اون کمک کنه!
مادرشوهر من زن خوب و مهربونیه و نمیزاره من کمکی کنم بهش! من جمع کردن سفره و جابجایی وسایل رو انجام میدم و خودش ظرافارو میشوره!
اوایل عقدمون که اصلا نمیزاشتم کاری انجام بدم حتی برادرشوهرم حواسش بود و بخاطر اینکه من کاری نکنم دوتا داداشا تند تند همه چیزو جم میکردن!
هم همسرم و برادرش و هم پدرشوهرم تا جایی که میتونن کمک میکنن . مادرشوهر من سه نوبت غذا درست میکنه! ظهر برنجو که اماده میکنه سه قسمت میکنه و برای خودش و مرتضی و منم که باشم یک بار دم میکنه و برای پدرهمسرم که غروب میاد یکبار دم میکنه و برادرشوهرمم اخر شب میاد یکبار و توجیهشم اینه که برنج تازه دم بخورن از صب سرکارن و برای هر کس خورش مورد علاقشو درست میکنه چون رشتیا به غذا خوردن اهمیت میدن و دوست دارن لذت ببرن از چیزی که میخورن! اما در مقابل هر دو پسرا قدردانن و میدونن وظیفه مادرشون نیست و کمک میکنن مخصوصا همسری من
این چیزیه که تو هر خانواده ای باید از اول جا بیفته ، مثلا خانواده ما مادرم هیچوقت از پسراش توقع کمک نداشته واسه همین اصلا بلد نیستن کمک کنن و برادرمم ازدواج کرد کم کم یاد گرفت هر چند خیلی در میره و جوری کار میکنه که زنداداشم کار نکردنشو به کار کردنش ترجیح بده :) و من به مامانم همیشه گفتم تقصیر تویه ها اینجوری شده!
من یبار اونور بودم مادرشوهرم داشت سبزی پاک میکرد من اصن بلد نیستم که بخوام کمکش کنم، بعد پدرشوهرم گفت تو هم کمک کن به مامان، گفتم من بلد نیستم، گفت فقط خوردنشو بلدی؟ من نمیخواستم گریه کنم ولی اشکم ریخت بعد اون هم بیشتر از ماهی یبار هم واسه شام و نهار نمیرم خونشون، اون یبارم میرم به خاطر اینه که زنگ میزنن و اصرار میکنن
نمیدونم نظرم درسته یا غلطه ولی فک میکنم بهتره شوهرت به مادرش بگه که تو خیلی رنجیدی و باید یجوری از دلت دربیاره، قهر نمون ولی دیگه زیاد نرو، سعی کن کمتر واسه شام و نهار بری و اکثر وقتا بعد از شام یا بعدظهر بری اونجا. شاید هم حرفام غلط باشه، دوستان تصحیح کنین لططفا
سارا جونم فک کنم خیلی خودتو جلوی خونواده شوهرت مقاوم و صبور نشون دادی که مادر شوهرت به خودش اجازه داد دله پرشو سرت خالی کنه، من توی کل خونوادهشوهرم میدونن اخلاقمو و کسی اینجوری بام نمیحرفه
مژگان جون من خودم تاحالا توی این دوسال خداروشکر با خانواده شوهرم مشکلی نداشتم ولی نمیدونم چرا همش فک میکنم واسم فامیل نمیشن! حس میکنم محبتشون فقط ظاهریه و در اصل اینجوری نیستن که نشون میدن!
من منظور لوس کردن و لی به لا لا گذاشتنه مادراست که دختراشونو تو پر قو بزرگ میکنن و تحویل جامعه میدن منظورمه مثل همین خواهر شوهر سارا که بعدها کلی هم مشکل پیش میاد همه که نمیتونن دختر نازپرورده تحمل کنن و صداشون درنیاد
خوب فرشته اینکه طبیعیه مهمون اندازه صاحب خونه که کار نمیکنه :)))))))))
و هی چ خاناده ای اجازه نمیدن مهمونی که اولین بار امده تو اون خونه پاشه بشور بساب کنه براشون تعارف میکنن و معذب هستن دیگه
نگار سر چرخ گوشت شوهرمم با حرف مامانم موافق بود و خودشم گفت نباید باهاش کار کنی.
ظرف شستن هم مامانم میدونست من خوشم نمیاد ماشین ظرف شویی برام گرفت.
مادرشوهرمم خودش فهمید چون وقتی اومدن جهاز دیدن گفت اوه ظرف شویی 18 نفره میخواست چیکار آخه؟ مامانم گفت خوشش نمیاد از ظرف شستن گفتم اذیت نشه. اونم فهمید هیچ وقت این توقع رو نداشت.
منم در قبالش کارای دیگه رو انجام میدم. سالاد درست میکنم سس سالاد رو اکثرا من درست میکنم سس سالاد منو خیلی دوست دارن. یا واسه جمع کردن و پهن کردن سفره کمک میکنم. نمیگم وای نه من کار نمیکنم النگوهام میشکنه.
سلام به همه نو عروس های عزیز
من تقریبا تازه واردم یعنی تو اتاق های گفتگو فقط مطالب شما رو میخوندم
اما امشب دیگه تصمیم گرفتم منم شرکت کنم تو بحثها
عید همگی هم مبارک باشه ایشالا که سال خیلی خوبی برای همه باشه
سلام
ممنون عزیز
وااااااااای نمی دونید وقتی اون نظر رو نوشتم چقققققققققققدر حالم بد بود
آخه 2 ساله منتظر جواب پدر مادرم بودیم قرار بود قبل از عید جواب بدن یهو لج کردن همه چی خراب شد
ولی امروز اومدم بگم همین پریشب بالل خره بعد 2شال جواب بله رو دادن و قرار بله برون گداشته شد
هنوز باورمون نمیشه =))))
نه نیلوفر جون ازشونم که میپرسم میگن نمیدونیم
2سال اذیت شدیم چون خودشونم دلیل مخالفتشونو نمیدونن
میگم خب برین تحقیق اصن 2ساله میشناسیدشون
میگن نه پسرخوبیه مشکلی نداره همینجوری دلمون نمیخواد!
الانم میگن مسئولیتش پای خودت ولی فک نکن ما حمایتت نمیکنیم
کلا بحث احساساته بحث منطق نیست :-D
وگرنه باهاش مشکلی ندارن اصلا
منم2سال راه اومدم به دلشون که دلشون خوش شه نشد دیگه دل خودم خون شد بسه!
شما اول صحبتهات گفتی خانواده مخالف بودن وبعدمدتها رضایت دادن.ولی الان بااین حرف متوجه شدم رضایت قلبی ندارن وفکرکنم دلیل مخالفت مهمترازاون چیزی باشه که اول فکرکردم
ای جانم کاش انرژیای خوبش منتقل بشه بهت:)))
دقیقا هیچی :-D یعنی کامل برات بازکردم :-D
خودشونم نمیدونستن اخر سرم تعهد کتبی دادم که همه مسیولیتش با خودم اونا هم گفتن به ما ربطی نداره ما مخالفیم حالا میخوای عروسی کن
اینقددددر همراهن خانوادم :-D
اره والا مشکل ما هم همین بود یعنی تعهده هم نوشتم که پس فردا نمیگم شما چرا جلوی منو نگرفتید
چون خواهرم جدا شده دیگه خییییلی سر ما2تاخواهر دیگه اذیت کردن
ولی همینشم شکر بالاخره تموم شد :-D
ممکنه خیلی حرفا بشنوی خیلی متلکا خیلی رفتارای زننده ازهرکسی که شاید اصلا فکرشم نکنی ولی قوی باش و بدون یه جواهر با تراش خوردن به این زیبایی رسیده وگرنه وقتی توی معدن بوده و تراشی روش نیوده کسی انقد اون رو ارزشمند نمی دونسته
فلسفی شد:))))خخخخ
پریناز جونم درست میگی ولی این برای یه پدر مادر منطقی صدق میکنه پدر مادر من خودشونم نمیدونن چی میخوان تو این 2سال همه کار کردم که راضیشون کنم آخرم نشدن و ول کردن من و به حال خودم
کلا چون بچه آخرم خیلی حوصله ندارن برام :D
که اصن به وضوح مشخصه حتی خالم بهشون میگه یکم بهتر رفتار کنید :))))
کلا زدم به در بیخیالی که فقط بگذره تموم شه
وقتی سر هر بار بیرون رفتنمون تو خونه دعوا راو میفته آدم دیگه بیشتر نمیتونه بها بده بهشون
وقتی 8 خونه اومدن بشه 8 و 5 دقیقه تا 3 روز باهام حرف نمیزنن آدم خسته میشه
2سال اینجوری خیلی خسته کنندس هنوزم ول نکردن هنوزم که بله رو دادن همینجوری رفتار میکنن دیگه خستم کردن واقعا
سلام. من ٥ ماه با نامزدم دوست بودم و الان حدود ١ ماهه که نامزد هستیم. دوران نامزدی کاملا با تصورم فرق میکنه. خانواده خودم یه چیزی میگن خانواده ی اونا یه چیزه دیگه. و این وسط ما دو تا هستیم که مدام با هم بحثمون میشه و تنش به وجود میاد. خیلی ناراحت و دلسرد شدم 😔 میشه بگید شما هم اینا رو گذروندید و طبیعیه؟ یا فقط ماییم که این همه دعوا میکنیم با هم؟
عزیزم منم همین مشکلارو دارم الان تقریبا 1 سال و نیمه که نامزدم منم همین مشکلات و بدترشو دارم با اینکه خیلی همسرمو دوس دارم اما بعضی وقتها این تنشها باعث میشه که بهش دلسرد بشم الان هم درگیر کارای عروسی شدیم بدتر شده من 3 تا خواهر و 1 خواهر شوهر دارم یکی از خواهرام همش هی تیکه میندازه بهم که مگه تو خواهر نداری چرا همش اونوریی چرا به من نمیگی بریم اینکارو کنیم سالن اونجا نگیرید واقعا منم خسته شدم نمیدونم چی کار باید بکنم چه طوری با اینا کنار بیام که دو طرف و داشته باشم سالن گرفتم یه نگفتن مبارکه گفتن اهههههه چرا اونجا گرفتی آتلیه گرفتم با ذوق تعریف میکنم میگن چرا جای دیگه نرفتی این همه جا دریغ از یه مبارک باشه اصلا ذوق یه عروس و ندارم نمیدونم چی کار کنم
مهتاب خدا بهت صبر بده 14 تا خواهر شوهر داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
آره خیلی سخته.
ولی تو به کسی کاری نداشته باش عزیزم.
اصلا نگو ک با خواهر شوهرات رفتی.
خب یه بارم با خواهرات برو ببین بعد با خواهر شوهرات برو مثلا قرارداد ببند. اینطوری هر دو طرف رو داری.
بالاخره اونام خواهرن و دلشون میسوزه ک یه سری آدم تازه وارد اومدن تو زندگی خواهرشونو اونو کلا ازشون گرفتن و بردن.
خب اونا هم دل دارن.
اما به نظر من اگر میبینی بازم ناراحتت میکنن از هیچ کاریت برای کسی تعریف نکن تا ناراحت نشی
خب پس خدارو شکر.
انقدر مغزم گرفتارت شده بود. خخخخخخخخخ
میگفتم بنده خدا گیر چقدر خواهر شوهر افتاده.
پس یکمی هم دلتو بده به آبجیات با اونا هم برو.
یه بار با خواهر شوهرت برو ببین خوشت اومد با خواهراتم برو ببین بعد دوباره با خواهر شوهرت برو بخر یا قرارداد ببند.
اینطوری دل همرو به دست آوردی کسی هم ازت دلخور نمیشه.
خب اونام خواهرن یه عالمه نگاه کردن تا بزرگ بشی و عروس بشی و یه عالمه خوشحالی کنن برات حالا خب حق دارن.
عزیزم مرسی.آخه مثلا گرفتن سالن و نمیدونم فیلمبردار به من و خانواده من ربطی نداره به خود داماد مربوط میشه یه خریدی که برای بله برون میارن دیگه خودشون میخرن به خانواده من ربطی نداره حالا منم بردن ببینم انتخاب من باشه اینا میگن پس چرا به ما نگفتن توقع بی خودیه دیگه. بزارن شروع کنم بعد نق بزنن ببینن اصلا میبرمشون یا نه
من زن داداشم خواست بره ارایشگاه ولباس انتخاب کنه بامن مشورت نکرد بامامانش که سنش بالاست رفت انتخاب کرد.من نمیگم بدبود روزعروسیش امامیتونست عالی باشه.خودشم بعدا متوجه شد
آخه میدونی نیلوفر من هنوز هیچ کاری نکردم سالن و آتلیه و یامواردی که خانواده داماد میگیرن دیگه به خانواده من ربطی نداره هنوز آرایشگاه و برای لباس نرفتم هیچ کاری نکردم که تیکه بارونم میکنن
مثلا میگن برای نشون آوردن تورو بردن نشون خریدی مارو نبردن
بیخیال بنظرم خیلی حساس نشو به اوناهم یه جوری برسون که سخت نگیرن برای خریدهرچیزی نظر همسرت ازهمه مهمتره.من جهیزیه روهم باهمسرم مشورت میکردم ونظرشومیپرسیدم
وروجک خونم خوش اومدی عزیزم بیا اینجا با هم اشنا شیم
http://www.noaros.com/fa/thread/2422/page/3069
وای عزیزم وروجک جون چه سخت بوده دوران نامزدی براتون عزیزم خوبه خداروشکر که الان ازدواج کردی کجا زندگی میکنی
سلام دوستان من تازه عضو شدم منم دو سال نامزد بودم دو سالم عقد بودم همشم از هم دور بودیم خییییییییییییلی سخت بودم لحظه ی دیدار شیرین و لحظه ی خداحافظی خیلی غم انگیز بود ولی الان که ازدواج کردیم خییییییییییلی خوبه
من خواهر بزرگتر ندارم واسه همین همیشه از مادرم نظرمیپرسیدم.کلا دوتاخواهریم و مادرم دلش میخواد بچه اولش بهترین عروسی رو داشته باشه.از یه طرفم خانواده همسرم شاید نتونن همه آرزوهای مادرمو برآورده کنن واسه همین که دلخوری پیش نیاد هر وقت خریدی جایی میریم فقط نتیجه رو به خانوادم میگم و قبلش نظرنمیپرسم چون خانواده ی خودم ایده آل نگاه میکنن به قضیه و اگر برآورده نشه هم من هم اونا دلسرد میشن.من به همسرمم گفتم که برای من فقط آرایشگاه و آتلیه باید عالی باشه بقیه چیزا در حد وسع خودش.حتی لباس رو هم میشه از کسی قرض کرد ولی آرایش و عکس و فیلم یک عمر جلو چشمته.
یعنی حتی در مورد تالار هم سختگیری نکردم که حتما باید فلان طور باشه.چون جز ناراحتی و سوتفاهم چیز دیگه ای نداره.کلا تو دوران نامزدی اگر تودار باشی و سعی کنی یه تعادل بین دوخانواده برقرار کنی بردی....
سلام دوست جونام.اول اینکه من تازه عضو شدم بعدم تقریبا دیگه داره میشه یکسال که عقد کردم و 1مهرعروسیمه.تمام حرفاتونو درک میکنم چون منم همه این مشکلات رو دارم.تفاوتهای دوخانواده خیلی اذیت میکنه ادمو اما بنطرم اگه ادم کاره خودشو بکنه بهتره و اصلا هم ازکسی نطرنخواد
من تازه نامزد کرده بودم و فکر میکنم سومین بارم بود که شام رو با خانواده همسری میخوردم
برادرشوهرم یه دوغ گازدار رو حسابی تکونش داد و بعد آورد داد به من گفت بیا اینو بازش کن
منم یهو باز کردم و کل دوغ با گاز درومد و ریخت روی کل سفره و فرش و سرتاپای خودمم دوغی شد و واسه همین مجبور شدم توی دوران نامزدی خونه پدرشوهرم برم حموم و بعدش هم لباسای همسری رو پوشیدم چون لباسای خودم به شدت بوی دوغ میدادن!
خییییلی خجالت کشیدم، هنوزم با اینکه سه سال ازونموقع میگذره هروقت میخوان دوغ باز کنن میگن بدین الهه بازش کنه و کلی میخندن :-)))))))))
سلام پری جون
سلام سمیه جون
خوش اومدین
فک میکنم شما دوستای جدید هستین و این چند شبی که من نبودم اومدین
خیلی خوشحالم که دوستای جدید دارم :-)
خانم خوشگلا شروع کنید و خاطره هاتونو بگین
من از روزی که پدرشوهرم واسه اولین بار با پدرم صحبت کردن رو توی تقویم نوشتم، بعد هم روز خواستگاری و نامزدی و اولین روزی که تونستیم با هم تنها باشیم و اینا
اما خاطره های خنده دار رو ننوشتم توی تقویم و فقط توی ذهنمه
والا من اولین خاطره م اینه روزخواستگاری وبله برونم روبدون اینکه خودم بخوام یکی کردن وبقول دخترداییم خانواده شوهرم تادیدن تنوریه ذره داغه سریع چسبوندن!!!روزخواستگاری هم دقیقا بیست ودوبهمن بود
الهه جونی خاطرتو خوندم، خاطره دوغ بود برای تو دیگه؟ :))))) خیلی بامزه بود، عجب برادرشوهر شیطونی داری، شوخی با زنداداش و عروس تازه خانواده در این حد!!!! خیلی بلاست!! خخخخخ
:) اونم خیلی بامزه بود الهه گلی، اما این برادرشوهر جانت واقعا باور نکردنیه!!! خخخخ :))))) آخیـــــــــــــ ولی خاطره خوبیه :) امشب با همسری حرف زدم ازش بپرسم ببینم ما هم خاطره خندخ دار داریم که من حافظم کار نمیکنه یا نه... :))
امسال عید من و شوهر و برادرشوهر و جاریم و مادرشوهر جان داشتیم میرفتیم خونه مادربزرگ شوشو عید دیدنی
همه تو ماشین بودیم که شوهرجانم خوشتیپ کرده و با لباسای نو اومد پشت فرمون بشینه که راه بیفتیم. ولی وقتی نشست رو صندلی یه صدایی گفت زاااااارررررتتتتت
شوهر جان: O.O
من: o.O
بقیه: :)))))))
حدس بزنید چی بود؟؟
بله، شلوار همسر جان از فاق تا پایین پاره شد!!!
شانس آوردیم خونه مادربزرگش مهمون بودیم. اونجا همسری پیژامه راه راهه بابابزرگشو پوشید تا مامانبزرگش شلوارشو بدوزه
هروقت یاد اون صدا میفتم خندم میگیره :)))))
آخ آخ صفا جون منم به دردت مبتلا شدم یه بار
تو کلاسمون دوتا پسر بود که با من رقابت درسی داشتن. شاگرد زرنگا بودیم. همیشه اذیتم میکردن! مثلا فامیلمو اشتباه میگفتن یا دوستامو با فامیل من صدا میزدن. خیلی اذیتم میکردن
یه بار بالای پله ها واستاده بودن یکی این طرف پله یکی اون طرف
منم خیلی جدی و با اخم از پله ها رفتم بالا یهو تو پله آخر که اومدم از وسط اون دوتا رد بشم پام گیر کرد به پله و با صورت خوردم زمین!! دیگه بقیشو نمیگم :(((
حیف ک خوابین وگرنه میگفتم ک نامزد خواهرم یکی از دفعاتی ک اومدن واسه اشنایی و صحبت و اینا وارد هال ک شد ی قالیچه جلو در بود اینم پاش گیر کرد ب قالیچه طفلی با صورت افتاد جلوی مامانم
خودش ی طرف کیفش ی طرف
وااااای ک چقدر نخندیدن سخت بود اون موقه
سمیه منم یه دفعه اومدم چایی بیارم همین که چایی و اوردم ریخت یزرش توی نلبکی هیچی اون وسط وایساده بودم نمیدونستم برگردم تو آشپزخونه یا به راهم ادامه بدم اونام منو نگا م میکردن هیچی دیگه بردم
من اخیرا یک سوتی دادم که مربوط به نامزدی نیست، کارت عروسی آوردن دم خونه مال مادرشوهرم اینا رو هم دادن به ما جون توی یک ساختمونیم. بعد من به مادرشوهرم گفتم کار دختر فلانی رو آوردن. بعد گفتم همون دخترش که اسمش سمیه هست، عروسی شون هم تو هتل میثاقه
مادرشوهرم بیچاره هی فکر می کرد سمیه کدوم دخترشه بعد گفت شاید اسم شناسنامه اش یک چیز دیگه است. بعد که کارت رو بهش دادم نگاه کرد گفت این که اسمش سمیه نیست ناهیده، هتلشونم که میثاق نیست جم هست!!!
یعنی خودمم هم هرچی فکر می کنم نمی فهمم این اسما چه ربطی به هم داشت که من اشتباهی گفتم خخخخخ
جشن نامزدی توی خونه بابام بود
وسطای جشن بود و یسری میرقصیدن، من و همسرم هم نشسته بودیم، صدای موزیک خیلی زیاد بود و یهو ساب باندمون که داشت بوم بوم میکرد از شدت بوم بوم از روی میز تلویزیون افتاد پایین و من مثل فشنگ پریدم و برداشتمش و گذاشتمش روی میز
همه داشتن بهم میخندیدن
فیلمبردار هم ازین صحنه فیلم گرفت و هروقت فیلم نامزدیمو میبینم حس خجالت بم دس میده که اینکارو کردم!
یکی یادم اومد
من چادری نبودم ب درخواست شوشو چادری شدم
حتی وقتی مهمون میومدم چادر رنگی سرم میکردم
اون اوایل هنوز ب چادر عادت نداشتم
تو خونشون مهمون بود من با چادر نشسته بودم اما بعد ی مدت یادم رفت چادر سرمه.وقتی پاشدم اصلا چادرمو نگرفتم.هیچی دیگه چادر افتاد رو زمینو من رفتم خیلی طبیعی
خیلییییی خجالت کشیدم
سلام به همه ی دوستان
من امشب شاید نتونم مرتب در خدمتتون باشم خیلی کار دارم البته از سایت نمی رم بیرون و هی سر می زنم اما اگه یک وقت کسی چیزی گفت که من جوابش رو ندادم شرمنده ام دلخور نشید
من از وقتی عقد کردم خیلی سر به هوا شدم. همش سوتیای بد میدم! شوشو جان میخنده بهم و میگه جذابیت دختر به خنگ بودنشه :(
مثلا یه بار داشت میرفت بیرون بهش گفتم داری میری پشت درو بنداز من تنهام میترسم o.O یهو دیدم چشاش گرد شد گفت خدایا اینو بزار تو اولویت!! :)))
خخخخخخ فک نکردم که چجوری وقتی درو بسته و بیرونه پشت درو بندازه!!
یک سلام مجدد به همه دیگه اسم نمی برم.
الا جون من اگه جای تو بودم یک بار یک شیشه شربت غلیظ رو سر برادر شوهرم خالی می کردم تا دیگه از این کارا نکنه خخخخخخخخ
راستش من خودم خیلی خاطره ی خنده دار ندارم چون من به لطف شش سال دوستی قبل ازدواج تقریبا با خانواده ی همسری آشنا بودم و دیگه پیششون اون خجالت غریبه بودن رو نداشتم که سوتی بدم خخخخخ
آره سمیه جون خیلی حس بدی بود
هنوزم وقتی موقع دوغ باز کردن میگن بدین الهه بازش کنه من خجالت میکشم ولی خب خودمم میخندم وقتی یادم میاد
آخه از موهام تا نوک انگشت پام دوغ میچکید!
نهال جون اگه خدا بخواد میرم فردا قم خونه خواهر شوهرم..محمد و خانوادش جمعه صبح زود میان اونجا..یه سر هم احتمالا بریم کاشان...چون تعطیله و من مجبور نیستم مرخصی بگیرم دارم میرم اما دلم اینجاست به خاطر هفت سین :)
مرسی عزیزم که حواست هست...قربونت
روز عقدمو انقدر استرس داشتم از شانسم آژانس هم گیرم نمیومد که برسم به محضر.
رفته بودم تنهایی آرایشگاه. همسری گفت میام دنبالت گفتم با آزانس میام که کلا یه ساعت برای محضر تاخیر داشتیم.
رفته بودیم برای عکس. بار اول بود که بدون حجاب و کلا راحت بودیم.
از شانس ما هم عکاسه گیر داده بود به عکسای مورد دار.
منم خجالتی.
همسری میگفت مثل روزای اول دستات یخ اما خیس عرق. مثل پیشونیت.
هر وقت یادم میاد خندم میگره.
موقع عسل هم بی انصاف دستمو گاز گرفت که همه خندیدن آخه نیشگونش گرفتم و تو فیلممون ثبت شد. خخخخخخخخخخ
بچه ها اینقدر من به سایت نوعروس عادت کردم که هر سایتی باز می کنم اول بالای سمت چپ رو نگاه می کنم ببینم پیام شخصی دارم یا نه، اصلا یک وضعی ها خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
وای من بلاخره یه خاطره از روز دیدارمون یادم اومد که جایی منتشر نشده خخخخ
گفتم بارونه شدید پاشیم بریم سینما
نمیدونم کدوم فیلم بود فقط میدونم ساره بیات بازی میکرد شوهرشم کلی کتکش میزد از وقتی نشستیم تا اخرش این زنه همش کتک میخورد و بدبختی داشت
سینما هم شلوغ بود دختره پشتی گفت اه این دختره سارا بیات هست اقایی گفت نههه ساره بیات هست سارا خانوم منه
وای داشتم از خجالت اب میشدم
من ازش پرسیدم توهم کتکم میزنی ؟؟
سمیه منم این مشکل تورو دارم...من بیرون چادری بودم و هستم اما توی خونه اصلا..توی این چند ماه بعد عقد که مجبور میشم تو خونه جلو فامبل همسرم چادر سرم کنم واقعا اذیت میشم حتی جلوی برادر شوهرم...خیلی حساسن...واقعا سخته اما خب نمیشه کاریش کرد
قربونت شقایق دیدم مارو تحویل نگرفتی گفتم یه حالتو بپرسم عزیزم..دلم تنگ شده بود..این چند روز سردرد های قدیمیم برگشته...دهنمم پر از آفت شده...خیلیییییییییییییییییییییییی درد دارم...
میبینم که من تنها خنگولیه جمع نیستم و دوستان دیگه هم همینطورن!
رها واقعا شاهکاری تو!!!
سمیه جان شما که روی منو سفید کردی ماشالله!
نهالی فک کنم اون موقه قند تو ددلت آب میشدا شیطون :)
فدای سرت شقایق جون شوخی کردم ولی چشم دوباره می ذارم
من اخیرا یک سوتی دادم که مربوط به نامزدی نیست، کارت عروسی آوردن دم خونه مال مادرشوهرم اینا رو هم دادن به ما جون توی یک ساختمونیم. بعد من به مادرشوهرم گفتم کار دختر فلانی رو آوردن. بعد گفتم همون دخترش که اسمش سمیه هست، عروسی شون هم تو هتل میثاقه
مادرشوهرم بیچاره هی فکر می کرد سمیه کدوم دخترشه بعد گفت شاید اسم شناسنامه اش یک چیز دیگه است. بعد که کارت رو بهش دادم نگاه کرد گفت این که اسمش سمیه نیست ناهیده، هتلشونم که میثاق نیست جم هست!!!
یعنی خودمم هم هرچی فکر می کنم نمی فهمم این اسما چه ربطی به هم داشت که من اشتباهی گفتم خخخخخ
فدای تو شقایق جونم...دکتر زیاد رفتم عزیزم...فقط یه مشت قرص میدن به آدم...درد آدم که نمی فهمن...واسه آفت هم که درمانی نیست...باید صبر کنم دوره اش تموم شه...خیلی هم بزرگ بزرگ میزنه..امروز روی یکیش نک ریختم...وای نمی دونی چقدر می سوخت...فشارم افتاد ازز دردش...
نیلوفر جون راستش من دم به دقیقه دست و پام تو گچه الان مادرم اتل بسته البته مادرم دندون پزشک بوده قبلنا که الان کار نمیکنه
اما دید پامو گفت ضرب دیده اتل بست دو شبه نمیخوابم امشب نخوابم میرم عکس بگیرم
فقط یه انگشته اخه
من اگه پام بره تو گچ مراسم اهدای جوایز سایت هفت سین نرم ینی واویلاست خدایا ینی با پای گچ گرفته باید تو عکس باشم؟ عجب کابوسی
بچه ها با اجازه تون من امشب زودتر برم که هنوز هیچی فکر شام نکردم (الان مینا منو می کشه که باباش رو گرسنه ول کردم اومدم اینجا) خب جیکار کنم از صبح پای مشقام بودم.
حالا برم یک خوراک سوسیس حسابی واسش درست کنم ببینم می تونم با خوراک سوسیس گولش بزنم یا نه خخخخخخخخخ
مراقب خودتون باشید، خاطره های خوب تعریف کنین تا آخر شب بیام بخونم دلم شاد بشه
دوستتون دارم
در پناه خالق نیکی و شادی
خاطره من تو شلوغیای سلام و احوال پرسی گم شد دوباره گذاشتم:
امسال عید من و شوهر و برادرشوهر و جاریم و مادرشوهر جان داشتیم میرفتیم خونه مادربزرگ شوشو عید دیدنی
همه تو ماشین بودیم که شوهرجانم خوشتیپ کرده و با لباسای نو اومد پشت فرمون بشینه که راه بیفتیم. ولی وقتی نشست رو صندلی یه صدایی گفت زاااااارررررتتتتت
شوهر جان: O.O
من: o.O
بقیه: :)))))))
حدس بزنید چی بود؟؟
بله، شلوار همسر جان از فاق تا پایین پاره شد!!!
شانس آوردیم خونه مادربزرگش مهمون بودیم. اونجا همسری پیژامه راه راهه بابابزرگشو پوشید تا مامانبزرگش شلوارشو بدوزه
هروقت یاد اون صدا میفتم خندم میگیره :)))))
مینا گلی من دوازدهم شدم با ۱۱۹ لایک
نه تا از فینالیستا کمتر
حذف شدم عوضش هفت سینم چند جا دیگه برنده شد امسال عید کلی جایزه گرفتم
یه گوشی گلکسی s4 بردم بازار مبل کاسپین هفت سینم
یه مخلوط کن و اسیاب از هفت سین شرکت مولینکس
همزن برقی از شیرینی ضیافت
یک میلیون و صد از سایت هفت سین
و یه تبلت از سایت هفت سین
میلوژی هم هفت سینم بن خرید برنده شد
مینا گلی من نذر داشتم پولشو برا کمک به یه خانمی بذارم که دخترش تو عقد باردار شده و ابروشون داره میره و مشکل مالی دارن نشد من اعتراضم به جایی نمیرسید مهم نیست
من زیاد برنده میشم مسابقات اره شانسم بالاست خبر دارین اولین فینالیست هفت سین پارسال هفت سین من بود با ۹۹۰ رای پیامکی؟
دو تا همزن باهم بردم یکیشو گذاشتم برا جهاز این دختره اخه ابجی بزرگشم عقد بوده
هنوز جهاز اولی رو مادره جور نکرده این زد حامله شد
گوشیو که روز پدر دادم بابام
یک و صدو هنوز نگرفتم
مینا گلی اما مسابقه رو حذف شدم شبش از بس گریه کردم بابام چهار میلیون صبحش ریخت حسابم گفت اخه مسابقه اینقدر گریه داره
بعدشم گفت دیگه حق نداری شرکت کنی برندهن میشی ذوقت برا خودته میبازی گریه تو واسه من
سلام من الان دو سالو 2الی 3 ماه عقدم خسته شدم دوست دارم برم سر زندگیم ولی خانواده شوهرم امادگی ندارن برام دعا کنید سه روزدر هفته از هم دور هستیم ولی من از بلاتکلیفی و بدون استقلال بودن و همش این خونه اون خونه رفتن خسته شدم م م
سلام من الان دو سالو 2الی 3 ماه عقدم خسته شدم دوست دارم برم سر زندگیم ولی خانواده شوهرم امادگی ندارن برام دعا کنید سه روزدر هفته از هم دور هستیم ولی من از بلاتکلیفی و بدون استقلال بودن و همش این خونه اون خونه رفتن خسته شدم م م
ای جانم النازا جان , حق داری , دوران عقد و نامزدی با همه شیرین بودنش , وقتی زمانش طولانی میشه , خیلی اذیت کننده میشه عزیزم.
آرزو میکنم زودتر بری سر خونه عشقت خانوم. خیلی هم خوشحالم امشب توی جمع ما هستی , بچه های اینجا همه دوست داشتنی اند و فوق العاده دلسوز همدیگه. حتما شما هم از هم صحبتی باهاشون لذت خواهی برد.
مرسی صفا جون برام جالبه بدونم اداب و رسوم و طرز برخورد با این قضیه تو شهرهای مختلف چجوره
قدیما بیشتر بود شاید مادر بزرگامون اینجور شده بودن اما امروزه بخاطر مسائلی مثل عروسی و مراسم و یه جورایی چشم و هم چشمی تو خرید لباس عروس و جهاز دخترا کمتر ریسک میکنن
البته باز نظر منه
النازا جان بهت حق میدم گلم , یه کم در ابتدای ورود به سایت , گنگ هست برای خیلی از دوستان , ایشالا تا نیمه اول سال , طراحی سایت به کل تغییر میکنه و نسخه موبایلش هم میاد که راحت باشید .
النازا جان میتونم بپرسم ساکن تهرانی یا شهر دیگه ؟ خانواده همسرت چرا امادگی ندارن ؟ عموما خانواده دختر برای تهیه جهیزیه آمادگی ندارن نه خانواده داماد. البته اگر دوس داشتی بگو گلم
ما تازه نامزد کرده بودیم... چون خودمون ساکن تبریز بودیم ولی ما اصالتا شمالی هستیم... ماه اول نامزدی من پیشنهاد دادم بریم یه سرشمال که هم بگردیم هم خانواده ی من همسرمو ببینن...
خلاصه ما رفتیم و خاله ام به خاطر ما تو یه ویلایی پاگشا داد و کلی از دوستا و خانواده هاشونو دعوت کرد... یه ویلای خیلی خوشگل بود تو گردنه حیران ...
همسر من هم هنرمنده تار و اینا میزنه... خلاصه کلی فامیل به به و چه چه کردن این تار زد و... بعد گفتیم بریم دور و بر ویلا رو بگردیم... با بچه های فامیل رفتیم بگردیم...
از این گیاه های خشک و بوته پر بود ... یه همسرم گفت بچه ها بیاین این گیاه های خشک و آ تیش بزنیم... الکی شوخی شوخی... بعد یه علف کوچیک و روشن کرد و اون هم اصلا روشن نشد... انداختش کنار... من هم هی می گفتم اخه این هم شوخیه... خلاصه دیدیم این روشن نشد و ما هم رفتیم...
5 دقیقه بعد دیدیم رو زمین کلی مار رنگ های مختلف دارن می رن... اصلا وحشت کردیم ها....
دیدم اون یه علف کوچیک اتیش گرفته یه درخت بزرگ داره میسوزه....
یعنی الکی الکی... ما اصلا فکر کردیم اون روشن نشده....
واااااای یهو کم مونده بود کل اونجا اتیش رگیره... کسایی که اونجا وییلا داشتن و اون ادم های روستا همه شون اومدن اتیشو خاموش کنن...
من و می گی.... کم مونده بود از حرص سکته کنم... فک کن اولین بار بود همه همسرمو می دیدن... حالا یه شوخی مسخرهکه اون هم فک کردیم اتفاق نیوفتاده اونجوری ابرومو برد....
صفا حون مثلا الان ما دوران نامزدی هستیم...اما چیز خاصی برامون پیش نیومده..خب دیر به دیر همو می بینیم دیگه
جمعه محمدمو مبینم...هورااااااااااااااااااااااااااا
بزارید من یه خاطره از سال ۸۳ براتون بگم. برام خواستگار اومده بود , پسره اونطرف پدرم نشسته بود , منم اینطرف بابا . یعنی پدرم وسط من و پسره بود.
مامان و خواهر ش هم جلوم بودن.
خلاصه خواهرم رفت شربت اورد , به همه تعارف کرد , پدرم گفت بفرمایید میل کنید و به پسره گفت بفرمایید , یهووو پسره اومد شربت رو هم بزنه , دستش به قاشق توی شربت گیر کرد و کپ شد روی میز و فرش , منوووووو میگی با صدای هیولایی میخندیدم , اصلا دست خودم نبود , قهقهه میزدم , کلا من قبلا ها بخصوص خیلی از ته جیگر و با صدای بلند میخندیدم , الان یه کم بهتر شدم.
خلاصه اونروز من اصلا نفهمیدم چه کار بدی کردم که اینجوری زدم زیر خنده , همه توی جمع خندیدن ولی خیلی مختصر , اما من هیولایی میخندیدم.
خلاصه پسره طفلک سرخ و کبود شد , بعد که رفتن , تا دلتون بخواد پدر جان منووو دعوا کرد که این چه وضعه خندیدنه , پسره خشکش زد , نتونست دیگه چیزی بخوره.
خلاصه هنوز که هنوزه , اسم اون خنده منوووو تو خانواده گذاشتن خنده هیولایی.
الهه منم کلا با صدای بلند و از ته دل میخندم , انگار فقط خنده اینجوری بهم حال میده , اره اون روز که شاهکاری بجا گذاشتم که تا عمر دارم خانواده ام تعریف میکنن میخندن دیگه البته الان , بماند که اونروز کلی دعوام کردن.
النازا جان اینجا پاک نمیشه گلم , اگر دوست داشتی با اسم مستعار بنویس. اگر از دوستانت کسی اینجا نیست که میتونی راحت با اسامی مستعار بنویسی ولی اگر,ممکنه برات مشکل ساز بشه , خودت رو اذیت نکن گلم.
باشه ممنون نمیدونم کسی هست یا نه فقط میگم یه وقت عضو نشن .صفا جون تو اون یکی برنامه که پست میذاریم چی پستمون پاک نمیشه یا اگه بخوابم نمیشه حرفیو بزنیم بعد پاکش کنیم؟
االنازا جان من با موبایل الان تو سایتم , سختمه برات آدرسش رو کپی کنم.
دوستان لطف کنید به الناز بگید کجا بره , عزیزم حتی میتونی از صفحه اول سایت نوعروس , روی اسلایدر خاطره عاشق شدنت رو بگو , کلیک کنی و بری تو صفحه اش . داستان های بچه ها رو هم بخونی .
یا همین اتاق گفتگو ؟ عزیزم اونقدر زود روش صفحات و صحبت های بچه ها میاد که خیلی دیده نمیشه . اگر از فامیل و اقوام نزدیکت کسی,نیست اینجا که برات مشکل ساز بشه , دیگه اتفاقی نمیفته , هر وقت هم خواستی میتونی خودت پاکش کنی خانوم.
صفا جون من هر روزم یه ماجرا دارم با پدرم بگم دونه دونه اتاق گفتگو میره رو هوا
من شرط بسته بودم که میبازم مسابقه هفت سین بابام گفت برنده میشی خلاصه شرط بستیم اقا یه شام باخت کلی هم گریه کردم فرداش چهار میلیونم ریخت حسابم نمیدونه چیکار کنه از دست من کی بشه از دستم خلاص بشه
بچه ها این خاطره امم برای دوران دانشجوییمه که تو دانشگاه کلی خاطرخواه داشتم , نه یکی , نه دو تا , بگووو هوارتاااا ....
یه روز خیلی باکلاس و جدی اومدم از درب ورودی دانشگاه که جلوش چهار پنج تا پله بود , بیام پایین و برم تو سالن ورودی , کلی هم تو حیاط و دورو بره اون پله ها پسرای دانشکده امون و از اون خاطرخواه ها هم بودن , یهوووو نفهمیدم چی شد , با کله سقوط کردم و چهار تا پله رو قل خوردم تا پایین و مثل مارمولک پهن زمین شدم , صدای خنده خودم و بقیه هم دانشگاهی ها هم به آسمان هفتم رسید .
فکر کنمم کلا خاطرخواهام پشیمون شدن با این اوضاع سقوط آزادم.
اونموقع ها خیلی سر به هوا و بازیگوش بودم , دنیا دنیا سوتی میدادم و خودمم میخندیدم به خودم.
صفا جون خیلی خندیدم به خاطرت
واسه منم شبیهش پیش اومده دانشگاه
البته من توی دانشکده افتادم، از پله های طبقه یک تا طبقه همکف و من چون چاقالو هستم مثل یه توپ قل خوردم و بعد هم با صدای بوم پخش زمین شدم
بعد هم از بس خندیدم نمیتونستم از جام بلند شم!
اول یه توضیح بدم که منو شوهریم از هم دوریم اون تهران و من مشهد
یه بار من سوار قطار شده بودم تا بیام مشهد ایمان تو کوپه نشسته بود پیشم گوشیشم دست من بود داشتم پو بازی میکردم. یه آقایی اومد گفت همراه تو قطار نباشه الان قطار حرکت میکنه! آقا ایمانو میگی یهو بلند شدو دوید بیرون، حالا من هی صداش میزنم بیا گوشیتو بگیر! حالا ندو کی بدوووو! از قطار پیاده شد داشت همینجوری میرفت! از پنجره قطار صداش زدم بیا گوشیتو بگیر!
اومد گوشیشو گرفت و همچنان بدو بدو رفت تو سالن راه آهن!!!
یه مدتی گذشت قطار هنوز راه نیفتاده بود آقا زنگ زد که من رسیدم خونه کجایی؟ گفتم قطار هنوز حرکت نکرده!!! حالا تو قطار جا میموندی مرد حسابی تو راه آهن که جا نمیموندی! یه دستی خداحافظی ای بای بایی چیزی!! رفتی رسیدی خونه؟
اونم زده بود زیر خنده که یهو حول شدم و حول شدنش تا توی خونه ادامه داشته!!
هروقت یادم میفته چجوری میدویید هم خندم میگیره هم حرصم میگیره که باهام خدافظی نکرد!
تازه قبول شده بودم و بابا واسم ماشین خریده بود با کلی کلاس و این حرفها ... همه پسرهای دانشگاه هم واستاده بودن دم در دانشگاه... من و دوستم اومدیم سوار ماشین شیم... جاتون خالی،،، نمی دونم چه جوری شده بود هر چی استارت زدم ماشین روشن نشد....
من هم با کلی خجالت پیاده شدم و از همون پسرها خواستم ماشینمو هل بدن...
یعنی تا مدتها با دوستم فقط می خندیدیم به اون قیافه ی من
شقایق جون ایشالله مشکلشون حل میشه،
ان شالله مشکل همه حل بشه بچه ها... همیشه دعا می کنم کسی تو زندگیش مشکلی نداشته باشه و بتونه از پس مشکل هاش بربیاد...
سلام دوستان
خوبییییییییییییییید؟
بروبچ من از فردا تا شنبه به نت احتمال زیاد دسترسی نداشته باشم اگر هم بشه خیلی محدود...لطفا حواستون به هفت سین ما باشه عزیزان...اگه می تونید به دوستانتون بگین بهمون رای بدن لطفا
باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نرم بیام ببینم آخر شدما :)
ما هم هر روز میرفتیم ملاقات و کلی اونجا میموندیم، بعد یه روزش که رفتیم موقع برگشتن، برادرشوهر و جاریمو خواهر شوهرو همسریشم بودن :) اومدیم تو حیاط بیمارستان، بعد یه ماشینی داشت میومد، من یهو اومدم همسریو بکشم کنار از جلو راه ماشینه، که البته سرعت نداشت تو خیابون باریک حیاط بیمارستان، بعد پشت پاش یه دونه از این بلوک سیمانیا که مثل برج آزادیه شکلش و بالاش باریک پایینش پهنه بود، کشیدمش عقب اونو ندید پاش گرفت به اون تعادلشو از دست داد و از پشت رفت منم گرفت، منم بی تعادل عقبکی رفتم، گفتم الانه که ولو بشم اونجا، شانسم بلوک پشت من صاف بود، مستطیلی، محکم با پشتم خوردم روشو در عین ناباوری روش به حالت نشسته موندم، همسری نقش زمین شد.
کلی خاکی شدیم، هر کیم رد شد از بچه و بزرگ بهمون خندیدن، منم که غش کرده بودم از خنده، خیلی وقت بود اونقدر حسابی نخندیده بودم. برادرشوهرم اینا میگفتن از دور من بهو گفتم الهه چرا نشست، حمید چی شد، کوش. اونا هم کلی خندیدن و برای همه هم تعریفش کردن :))))
یه خاطرمم اینه که توی چند روز اول بعد عقدمون همسری پیشم خوابید، یه بار صبحش سردم شد پا شدم پتو کشیدم رو خودم، دیدیم همسری نکشیده، گفتم حتما گرمشه. آخه خیلی گرماییه نسبت به من. بعد اونم سردش میشه، پا میشه خوابالو، نمیفهمه من پتو دارم، نمیدونم چرا، فکر میکنه یه دونه پتوئه، میکشه رو منو میخوابه :) البته این خنده دار نبودا :)
یه بارم که رفته بودم مشهد و پیشش خوابیده بودم نصفه شبی بیدار میشم، نمیشناختمش، میترسم، هی میخواسته آرومم کنه هی میگم تو کی هستی، هی میترسیدم و بیقراری میکردم، فکر کرده بودم دزده، البته یه حالتای خوابم بوده. صبحش هیچی یادم نمیومد اما :)))) مادرشوهری عزیزتر از جان میخندید میگفت عادت نداره، فکر کرده دزده حتما، گفته وووی، این کیه اینجاااا. خخخخ
آره الهه جونی، بخیر گذشت، شقایق جونی خودمم نفهمیدم چی شد که انجور شد، همسری که میگفت بیخودی هولش دادم. خخخخ. نیلوفر جونی ولی خوبیش این بود واقعا اون روز خیلی از ته دلم خندیدم، به این می ارزید :))) چه پرروئم من، خخخخ
پیشنهادمم به مهتاب عزیز اینه که خیلی رک و در اوج احترام و صمیمیت به خواهرهای خودش بگه که ترجیح میده همه چیز رو با سلیقه خودش انتخاب کنه و البته که از اونها هم مشورت خواهد گرفت ولی در نهایت تصمیم گیری با خودمه و دوست ندارم کسی نظرش رو به من تحمیل کنه ...
در مورد خواهر شوهرش هم از همسرش کمک بگیره و از ایشون بخواد که غیر مستقیم به خواهرش بگه که اجازه بده خود مهتاب انتخاب کنه، هر کسی یکبار چنین شبی رو تجربه میکنه و بهتره انتخاب هاش به لسیقه خودش باشه.
سلام به همگی وتشکر از مدیر سایت مهتاب جونم خوبی گلم منم با نظر محیاجان موافقم منم ده ماهه نامزدم انشالله بیشتر باهم آشنا میشیم به امید روزهای شیرین وشیرین تر خوش باشین این گلها هم تقدیم به مدیر سایت و دوستان
مهتاب جون من که خیلی راحت بی تفاوت میشم چون نظر خودم و همسرم شرطه نه بقیه!وقتی کسی آنقدر بی منطق رفتار میکنه چرا خودم رو ناراحت درگیری کنم!!!!!سخت هست ولی میشه انجامش داد...بعضی وقتا لازم خودت رو ببینی و همسرت رو نه هیچ کس دیگه حتی نزدیکان...
سلام به همگی
مرسی صفا جون از لطفت
خوب حالا سوالای من
بالاخره تو هر خانواده ای اختلافاتی هست،وقتی نزدیک عروسی باشه خیلی بدتر می شه
،هرکسی یه چیزی میگه، شوهرت دوس داره تو هر کاری همراهت باشه ،خواهرشوهرت دوس داره تک برادرشه خواهر نداره یه جور نظر بده و اما خواهرا دیگه آخرین بچه ای و هر کدوم یه جور حس تملک دارن یه جور دوس دارن نظر بدن.
چرا رفتیفلان جا آرایشگاه دیدی؟ این چیه رفتید خریدید؟ اینو چرا اونجوری کردید خلاصه رو هر چیزی یه ایرادی میزارن.
وقتی میگی بیا آبجی بریم این کارو انجام بدیم میگه خواهرشوهرتم میاد من نمیام
خوب اگه شب عروسی منهاونا هم دوس دارن بهترین باشه پس چرا هی با تیکه انداختن اذیتم میکنن؟
میگن تو با اونا میری نظراتشونو بهت میخوان تحمیل کنن
خیلی خسته شدم
میدونم دوس دارن باشن ولی چی کار کنم که خود بین نباشن بالاخره دو طرف دوس دارن همکاری کنن منم دوس ندارم دلشون بشکنم اما خوب خودم واقعا دارم اذیت میشم
متاسفانه منم درگیرم من 4 ماهه عقد کردم و الانم شرایط اینو که زود برم سر خونه خودم و نداریم از جهتی هم 4 ماه برای شروع یه زندگی خیلی زوده اما برخی از فوضولای فامیل این قضیه رو سوژه کردن و هربار منو میبینن اولین سوالشون اینه(کی میرین خونه خودتون؟ مراسمتون کی هست؟ دیگه موندیم چی جواب بدیم :(
موضوع بحث : شما با دخالت های زیاد قبل از مراسم ازدواج اتون چکار کردید؟
وقتی هر کسی نظر خودش رو میده و توقع هم داره شما طبق پیشنهاد و نظر اون عمل کنید، چه کردید ؟
به من چه راهکار و پیشنهادی میدید، خواهرم از یکطرف ، خواهر شوهر از طرف دیگر ...
دوستان عزیزم این موضوع از طرف مهتاب جون مطرح شده است که این روزها بینهایت درگیر این مشکلات قبل جشن عروسی اش هست و حسابی هم بهم ریخته .
خوشحال میشم که اینجا مشکلات مهتاب رو دقیق از زبون خودش بشنوید و بهش راهکار بدید ، خبر دارید که طفلکی این روزها اصلاً از لحاظ جسمی روحی وضعیت مناسبی نداره و همش بخاطر فشارهای عصبی اش هست.
سلام. درسته که از نظر شرعی رابطه جنسی در دوران عقد اشکال نداره ولی خب از نظر عرفی مشکل داره دیگه چه برسه به اینکه حامله بشی
به نظرم اگه کسی تو دوران عقد حامله شد باید سریع قبل از اینکه کسی بفهمه برن سر خونه و زندگی خودشون.
از طرفی هم نباید فاصله عقد وعروسی خیلی زیاد باشه. چطور از کسی که دوسال یا بیشتر تو دوران عقد به سر میبره انتظار داشت که رابطه کاملو برقرار نکنن
سلام به همه دوستان و سارا عزیزم، خوبین؟سارا جام من دیشب اینجا بودم و میخواستم صحبت کنم ولی فک کنم اینترنتم مشکل داشت هرچی پیاممو میفرستادم نمیشد، کلیم رفرش کردم درست نشد، یه وقت ازمون ناراحت نشده باشی عشقم؟ منم کردم خانوادم خیلی تو این مسائل سختگیرن، اجازه بیرون رفتن دونفره تو دوران عقد نمیدن چه رسد به اینگه بخوای شب خونه پدرشوهر بمونی، به نظر من اصلا کار درستی نیست، بالاخره این دوران رو برای شناخت بیشتر گذاشتن و از جمله شناخت جنسی و شناخت هم با هم بودن به دست میاد، نه فقط با صحبت کردن تلفنی یا رو در رو تو خونه، البته من خودم با ارتباط جنسی تو دوران عقد مخالفم ولی به نظرم با همبستری میتونه به شناخت بهتر کمک کنه، البته اینجام همه خانواده ها اینجوری نیستن ولی اکثراً اینطورن، ولی تو خوابگاه دوستای شیرازی زیادی داشتم که تو دوران عقد هیچ محدودیتی نداشتن، باهم مسافرت هم میرفتن
سلام
توی خانواده ی من بارداری توی عقد خیلی مطلوب نیست اما زشت هم نیست. وقتی متوجه بشن سریع مجلس عروسی رو راه می اندازن که دیگه برن سر خونه زندگی شون. ولی به نظر من اصلا اصلا خوب نیست. اینکه اونها زن و شوهر رسمی و شرعی هستند و هیچ اشکالی از این نظر وجود نداره جای خودش اما مساله اینه که دوران عقد و اوایل ازدواج فرصتی هست برای شناخت طرفین. حالا دوران عقد که همه اش به استرس های مجلس عروسی و درگیری با خانواده ها می گذره. به نظر من اوایل ازدواج زن و مرد باید صبر کنند ببیند اصلا می تونند با هم اونقدر خوب باشند که یکی دیگه رو هم به جمعشون اضافه کنند یا نه. بچه خیلی گناه داره که به دنیایی بیاد که پدر و مادرش هنوز تکلیفشون با همدیگه مشخص نیست. تازه اونهایی که مطمئن هستند که با هم زندگی می کنند هم باید اول نسبت به هم شناخت پیدا کنند بعد بچه دار بشن. بچه ی بیچاره نباید شاهد اختلافات ارتباطی جدی بین پدر و مادرش باشه. البته بعضی وقتها واقعا زن وشوهر اقدامات پیشگیرانه رو انجام می دن و دیگه برحسب اون چنددرصدی که اتفاقی پیش میاد بچه دار می شن که دیگه خب این واقعا چاره ای براش نیست اما من خودم به شخصه خیلی خیلی مواظب بودم که تا وقتی به اطمینان از روابطمون نرسیم باردار نشم. حالا دیگه تصمیمش رو داریم و امیدوارم که نی نی خوشگلم هم زود تصمیمش رو بگیره و بیاد به زندگی ما :))))))
سلام
نهال جون اینکه میگی جنوب کشور اون جور مراسما دارن خیلی دور هم نرو
همین شمال خودمونم همینجوریه عزیزم
سمت مازندران دقیق نمیدونم کدوم شهراشون
برای شب زفاف دوربین فیلمبرداری میذارن و بعد هم فیلم رو مادرا چک میکنن.خب این ب شخصه خیلی کاره زشتیه
به نظرم اینا کمبود فرهنگ رو نشون میده.
حالا ما رشتی ها اینجوری هستیم که اصلا دوران عقد عروس و داماد شبا خونه هم نمیمونن
حتی برای خودمم اینجوری بوده
مدت 8ماهی که ما عقد بودیم نه من خونه همسرم شب موندم نه اون خونه ما شب موند.به نظر من هم این رسم خوبی نیس و فرهنگ رشتی ها البته بعضی ها پایینه.
وگرنه تو این دنیا با این تکنولوژی و اطلاعات خب چرا دختر و پسر با هم رابطه دشاته باشن
همین که کنار هم بخوابن خودش ارامش داره.همه ادما که دنبال رابطه نیستن
سلام شب همگی بخیر
من اومدم بلاخره تونستم لوگین شم
خوب نوشته های صفا جون عالی وکامل بود
دوست دارم برخورد خانواده های مختلف از اقوام مختلف رو بدونم
اینکه تو دوران های قدیم زمان مادربزرگ های ما زیاد این اتفاق میوفتاد بارداری در زمان عقد
که عروس خانم با شکم گنده هم گاهی مراسم عروسی روبرگزار میکرد
اگه خاطره ای از اقوام دارین بیان کنید
خوب من کرد هستم و خانواده من خیلی سخت گیر تر از بقیه رفتار میکنند
من ساکن رشت هستم وپدرم قوانین دختر داری رشتی هارو قبول نداره
برای من ممنوعیت ها خیلی زیادتر از هر دختری بوده و هست
جدیدا به سمیر جان جواب مثبت داده
در صورتیکه ما فقط یکبار همو دیدیم بعد یکسال آشنایی اونم در حد کمتر از یکساعت
خوب مسلما نه دوران نامزدی نه دوران عقد اجازه نداریم باهم بیرون بریم و مثل بقیه خوش گذرونی کنیم تا بریم سر خونه خودمون
همیشه برام جای سوال بود چطور میتونن بعضیا قبول کنند تو دوران عقد رابطه داشته باشن
چون دوستام خیلی هاشون رفتند بعد عقد رابطه داشتند وبعدم دیدند نفاهم ندارند و جدا شدند
ولی اونجور خیلی بدتر شد
حتی چند تاشون چون تونستن ثابت کنند مهریه هم گرفتند
جدای این نظر منه که پسر همیشه دلش میخواد پس دختر باید مواظب خودش باشه
البته نظر هرکس فرق داره
من توی درس جامع شناسی روستایی تحقیقاتم راجع به برگزاری مراسم های عروسی در اقوام مختلف بود
که رفتار اقوام ایرانی برام جالب بود خصوصا روستاهایی در جنوب کشور که درست خاطرم نیست کجاست
اما شب زفاف خانواده های عروس وداماد باید از رابطه اونا مطلع میشدند و عروس وداماد جلوی پدرو مادرهاشون باهم رابطه جنسی برقرار میکردند
که این از نظر خیلی ها بعید به نظر میاد اما واقعا وجود داره
سلام دوستای عزیز
بچه ها منم اصفهانیم.اصفهانیا تو دوران عقد خیلی سختگیری یا ازادی مطلق ندارن.نسبتا معمولین.اما دخترای اصفهانی خودشون خیلی عاقلن و اکثرا نمیذارن رابطه کامل تو عقد ایجاد بشه چون میدونن نمک این رابطه اینه که بعد ازدواج باشه.بارداری تو عقد میتونه استرس زیادی رو به طرفین مخصوصا دختر وارد کنه و اگه باعث اختلاف بین دختر و پسر نشه که بهم بگن چرا مراقب نبودی باعث میشه یه بچه تو بدترین حالت که کسی انتظارش رو نمیکشه متولد بشه و بیچاره اون بچه...
راستش یکی از آشناها دخترش تو عقد باردار شده شرایط ازدواج هم فعلا نداره
خواهر بزرگش چند ساله تو عقد داشت جمع میکرد جهازشو
خواهر کوچیکه
عقد کرد دانشجو
الانم که شاهکار داره
راستش یکی از آشناها دخترش تو عقد باردار شده شرایط ازدواج هم فعلا نداره
خواهر بزرگش چند ساله تو عقد داشت جمع میکرد جهازشو
خواهر کوچیکه
عقد کرد دانشجو
الانم که شاهکار داره
من دروبرم دیدم کسایی رو گه توی عقد و نامزدی حامله شدن و دو نوع برخورد دیدم از طرف خانواده شوهرشون
سری اول که کلا بیخیال عروسی میشن
و سری دوم که سعی میکنن خیلی زود و تند و سریع مراسم عروسی رو برگزار کنن
ب نظرمن حاملگی تودوران عقدوحشتناکه نه ب خاطرحرف مردم بیشترب خاطراینکه دوطرف آمادگیشوندارن ازنظرمالی ازنظرروحی بیشتردوست دارن تنهاباشن من سه سال بعدازعروسیم باردارشدم الان ک فکرمیکنم میگم زودباردارشدم بچه ک میاددیگه مثل سابق مال خودت نیستی
تو دوران دوستیمون که فقط دوست بودیم.
بعد از عقد همسری م دلش رابطه کامل میخواست . اما خب بعد از مشورت با هم تصمیم گرفتیم به اینکه بعد از عروسی باشه.
آخه هیچکدوممون نمیتونیم اینو تحمل کنیم که شب پیش هم نباشیم و به خاطر همین تنهایی ها تصمیم گرفتیم موقعی باشه که دیگه مجبور نیستیم از هم جدا بمونیم.
از طرفی هم اصلا خوشم نمیاد قبل مراسم رسمی این اتفاق برامون بیفته. به نظرم ارزش دختر میاد پایین. البته این فقط و فقط نظر منه.
ولی این اتفاق بارداری توی دوران عقد خیلی بده.
خدا برای هیچ دختر و پسری نخواد.
بیچاره اون طفل معصوم با چه استرسی تو دل مامانش بزرگ میشه.
چقدر مادر بیچاره باید از طرف خانوادش حرف بشنوه.
خیلی بده.
یکی از دوستام باردار شد دیدم چه وضعی براش پیش اومد.
سلام نهال جان.زندادش منم کرد هست و اون موقع که عقد بودن باباش سخت گیری میکرد ولی خب داداشم سخت گیری هارو قبول نداشت
من خودم هم اون موقع که عقد بودم خانوادم اصلا سخت گیر نبودن .ولی خب منم خودم بعضی چیزارو رعایت میکردم
سلام به همه دوستان صفا جون خوبی عزیزم بازم برات گل میزارم که بهترینی
منم پری هستم من ده ماهه با پسر دایم نامزدم این ده ماه خیلی برام شیرین بود با اینکه اون تویه شهر و منم تو یه شهر ولی بازم فقط تلاشش منو خوشحال کردنه نامزدی خوبه نه زیاد طولانی نامزدی صرفا یه دوران شناخت از هم دیگه ست منم پاییز عروسیم هست - انشالله هممون باحق آقا امام زمون خوشبخت شیم
موقع خرید حلقه خاله کوچیکه مسعود که باهاش خیلی صمیمی بود خیلی رو مخم بود ولی خودم رو کنترل کردم خیلی محترمانه نظرم رو گفتم و چون از قبل با مسعود حرف زده بودیم اونم تایید کرد
تو خانواده سلیقه من عالیه :)) البته برای خرید مثلا یه کت و شلوار، تهران، تبریز، کرج، ارومیه، زنجان و... رو میگردم بعد یکیشو انتخاب میکنم =)) بدون من ، مامان و خواهرم و داداشم نمیتونن چیزی برای خودشون بخرن، بدعادتشون کردم. اما بعضی وقتها خیلی بده این مشکل پسندی. چون با کمبود وقت مواجه میشم
من نمیتونم تحمل کنم کسی دخالت کنه تو انتخابم
سلیقم خاصه
نه اینکه بی نقص باشه
اما شاید خیلی ها هم خوششون نیاد
به هر حال من واقایی اصل کاریم
فکر نکنم مادر شوهری و خواهر شوهری حرفی بزننث
بزنند
مادرم اما دخالت میکنه باید به وقتش بگم انتخاب خودمه
چون الانشم هرکاری میکنم نظر خودشو تحمیل میکنه اصرار داره لباس عروست باید بسته وبا حجاب باشه
درصورتیکه خودش یه سمت کلا لباسش نداشت
ازین کج ها بود
تازه دوتا لباس عروسی پوشید تو یه روز
دومدل مو
ارایشکر اوردند خونه وسط مراسم مدلشو تغییر داد
حتی لباس
عروسشو چه حالی داشتن من غمم گرفت
بارداری ناخواسته در دروان نامزدی یکی از ریسک هایی است که باید از آن آگاه باشید و درباره آن فکر کنید.
احتمال به هم خوردن ازدواج شما به هر دلیلی نیز یکی دیگر از ریسک هایی است که باید به آن فکر کنید.
باید بدانید که اختلافات در دروان نامزدی بسیار متداول هستند، اما کم نیستند شمار کسانی که در همان ابتدای راه زندگی و در دوران عقد، از یکدیگر جدا شده اند. بنابراین قبل از برقراری روابط کامل جنسی با نامزدتان، به این موضوعات خوب فکر کنید.
به سختی می توان اطمینان داشت که شما تا آخر عمر با هم زندگی خواهید کرد یا خیر.
زندگی مشترک از همان ابتدا با فراز و نشیب های زیادی مواجه است.
اما اگر قصد دارید با نامزدتان همبستر شوید، بهتر است یک شناخت و اطمینان نسبی بین شما وجود داشته باشد. هرچقدر این شناخت و اطمینان بیشتر باشد، ریسک مواجه شدن با اتفاقات احتمالی مثل طلاق و جدایی در دوران عقد کمتر خواهد شد.
فراموش نکنید که در صورت به هم خوردن ازدواج شما، چنانچه رابطه زناشویی به طور کامل بین شما برقرار شده باشد، هردوی شما آسیب خواهید دید.
شاید در نگاه اول به نظر برسد در چنین موقعیتی فقط دختر آسیب می بیند، اما مسئولیت های قانونی پسر نیز در صورت برداشته شدن بکارت نامزدش، بیشتر خواهد شد.
پس اگر هنوز مطمئن نیستید که ازدواج شما دوام خواهد داشت یا خیر، بهتر است همبستر شدن با نامزد خود را به تاخیر بیندازید.
آیا می دانید که هیچ یک از راههای پیشگیری از بارداری 100% تضمین شده نیستند؟ بعنوان مثال استفاده از کاندوم، می تواند احتمال بارداری تا حدود 85% کاهش دهد و هنوز 15% احتمال حاملگی وجود دارد.
بنابراین اگر آمادگی بچه دار شدن در دوران عقد را ندارید، بهتر است روابط کامل زناشویی را تا بعد از عروسی به تعویق بیندازید.
4 – موقعیت مکانی و زمانی خود را بسنجید بهتر است بدانید که اولین رابطه کامل جنسی با نامزدتان، لزوما یک تجربه رمانتیک و لذت بخش نخواهد بود!
در اغلب مواقع این رابطه با درد و خونریزی شدید همراه است. بنابراین مطمئن شوید که در مکان و زمانی اقدام به این کار می کنید که امکان مقابله با هرنوع اتفاق ناخوشایندی را دارید.
بعنوان مثال دسترسی به جعبه کمک های اولیه، دسترسی به درمانگاه و... از نکاتی است باید به آن توجه کنید.
5 - هرگز " فقط به خاطر نامزدتان " اقدام به این کار نکنید
پس از در نظر گرفتن تمام موارد فوق، شما باید زمانی اقدام به برقراری رابطه جنسی کنید که خودتان نیز به آن تمایل کامل داشته باشید.
هرگز به خاطر نامزدتان کاری را که آمادگی آن را ندارید انجام ندهید.
اینکه "او می خواهد" و یا دوست صمیمی شما نیز در دوران نامزدی اش با همسر خود همبستر شده است و یا دلایلی از این قبیل هرگز دلیل کافی برای این که با نامزد خود همبستر شوید، نیست
سلام به همه دوستان جدید و صفا جان.
مهتاب جان به نظرم به خوبی به خواهرات بگو عزیزم میدونم میخای کمکم کنی اما هماهنگی این که با هم بریم و ... سخته وقت تو هم گرفته میشه.من نمیخام باعث زحمت شما بشم.غیر مستقیم هم بگو دوستامم میگن ما خودمون میریم که برای بقیه زحمت درست نکنیم.اینطوری محترمانه شاید منصرف بشن
سلام رفقاخوبین؟به نظرمنم که نظره عروس خانوم واقادومادمهمه نه کس دیگه هرکی هرچی بگه مهم نباشه براتون من فعلاعقدهستم ویه شهرستان دیگه ولی تاحالاکسی دخات نکرده توکارم
موضوعات شما چی بودن گل دخترا ؟ از بس پیام خصوصی برام میاد , احتمالا بین پیام ها ندیدم , الان اصلا حضور ذهن ندارم , ولی تا یادمه من از شما موضوعی نداشتم . بازم برام بفرستید لطفا , باور کنید خیلی مشغله دارم , لطفا از من گله مند نشید , من موضوعات دوستان رو تا الان همه مطرح کردم ولی باور کنید باید برم بین پیام خصوصی هام بررسی کنم.
حالا لطفا بازم برام ارسالش کنید قهر هم نکنید , من عذرخواهی میکنم.
مهتاب جون نظر منو خوندی گلم , قبل قرار برات نوشته بودم.
امیدوارم بتونی با آرامش این بحران رو مدیریت کنی , تو خیلی اجازه دادی همه دخالت کنن گلم و تقصیر,خودت بوده از اول.
صفا جون من پیام خصوصی ندادم
من گفتم خوبه در مورد نحوه برخورد با کسی که تو عقد باردار شده تو سمت ها و اداب ورسوم مختلف چه قدیم چه جدید بررسی بشه
شما فرمودید هفته بعد منتظر باش مطرح میشه
من نت نداشتم اما با هر مشکلی بود هر شب میومدم ببینم مطرح شده یا نه
صفا جون همه نظرات و دیدم اما بالاخره اونا هم دوس دارن دلم نمیخواست دلشونو بشکنم حلقمو بدون اینکه به کسی بگم رفتم خریدم سرویسمم همسنطور لباس عروس گفتم این مدلی میخوام برامم مهم ننیست بهم بیاد یا نه
سلام دوستای گلم خصوصا مهتاب جون
من خداروشکر نه خانواده خودم نه خانواده همسرم اصلا تو این مورد دخالت نکردن.الان هم همینطورن
از همون روز اول واسه خرید حلقه خودمون رفتیم.واسه خرید عقد و عروسی هم خودمون دوتا بودیم. واسه آرایشگاه و تالار و اتلیه هم خودم نظر دادم و هیشکی هم نپرسید کجا میخوای بری و کجا رفتی
به نظرم مهتاب جون میتونی خیلی محترمانه بگی که من قراره عروس بشم .من میخوام لباس عروس بپوشم خب حق منه که خودم راجع به آرایشگام و لباسام و خریدام نظر بدم
ای جاانم نهال جان , ببخشید عزیزم , باور کن فراموشم شده بوده , روی دو تا چشمام , این بحث رو میزارم برای این تعطیلی های آخر هفته اگر موافقی , برای دو شب متوالی که بچه ها بیان یا اینکه برای شنبه آینده .
همین الان نظر خودت رو بگو تا تو تقویمم ثبتش کنم , مبادا دلخور باشیا.
خب پس مهتاب فقط مشکلت آرایشگاه بود ؟ تو که از بس حرص خوردی , ما گفتیم دور از جووونت , سکته نکنی , شانس اوردی دختر ... ما رو نگران کردی بخدا .... راحت بگیر , اینم میگذره , چه تو حرص بخوری چه نخوری,....
سلام دوستان شبتون بخیر و شادی
مهتاب جان تنهایی با نامزدت حرف بزن بگو میخوام به سلیقه ما دوتا باشه همه چی. بگو تو شلوغی من حواسم پرت میشه و نمیتونم نظرتو بدونم. بگو همونطور که خانواده ات برامون مهمن خانواده منم برامون مهمه من حتی خواهر خودمو نمیبرم. فقط یه بار عروسی میکنی استرس داری الان، پس نذار اطرافیانت خاطره تلخی برات جا بدارن. لازم هم نیست دم به دقیقه خونه مادرشوهرت باشی که تو کارهات دخالت کنن و نظر بدن. به بهونه ماسک صورت و از این حرفها، ازشون دور باش. انیدوارم خوشبخت بشین
مهتاب جون من کله شق شدم جدیدا
اما عروسی فرق داره
مال خودته
حق خودته
پس باید بگی
صفا جون مادر من حسابی قرتی بوده الان به من رسید مذهبی شد
والاع
حالا یه چیز بگم بخندید
داداشم با دوس دخترش حرف میزد
اینا سر انتخاب لباس عروس حرف میزدند
داداشم به دختره گفت باید لباست دکلته نباشه
دختره گفت باشه فقط عکس عروسی مادرتو بیار
اگه لباس عروس مادرت هرجور بود منم همونجور میپوشم
داداشم اومد به مادرم گفت عکسای عروسیتو بیار ببرم برا دختره
تا عکسارو دید گفت وای
این چیه مامان
تو با چه جراتی اینارو پوشیدی
مامان گفت قضیه چیه
تعریف که کرد
مادرم گفت مشکلی نیست
ببر خدمات کامپیوتری پیش یه دختر
بگو لباسمو فتوشاپ کنه
موهامم براش روسری بذاره یا کلاه
اینا کارشون عالیه
عکس اشتون رو عروس کردند انگار واقعیه
ما دهنمون وا مونده بود
نمیدونستیم بخندیم یا نه
سحر جان چه خوب که سلیقه ات مورد قبول همه اعضا خانواده هست. اینم یه حسن خیلی بزرگه. ولی,به قول خودت , یه وقتایی اونها توقع دارن برای خرید باهاشون بری,و شما کمبود وقت,داری.
خیلی سوال خوبیه همیشه هم جا دخالت های بی مورد هست چه از طرف اقوام عروس چه داماد که هیچ کس از این دخالت ها در امان نیست من که همیشه سعی کردم بی خیال شم و کار خودم رو انجام بدم به نظرم اینجوری بهتره سعی کردم برا ی خرید تنها برم
سلام سلام به همه خانوم خوشگلا
نهال چه خوشم اومد از حرف دوس دختر داداشت...
داغ دلم تازه شد.مادر شوهر منم اوایل امریکا بودن حجاب داشته اما خوب بلوز و شلوار و روسری.حالا به من کوزت که رسیده رو حجابم حساسن اینقدر.........................تاره من خودم حجاب معمولی دارم
صفا جون مامان و بابای من خیلی به روزن
بابام که به محض قطع شدن نت زنگ میزنه شرکتشون
غوغا میکنه طرف فکر میکنه عضو دایم چت رومه الان طرف میپره
والاع
بیشتر قیمت اجناس رو چک میکنه
مامان من زیاد تو نت نیست
البته با پدرم گاهی سرچ میکنن
اما اکثرا تلویزیون میبینه رادیو گوش میده زنگ میزنه نظرشو میگه
کلی اصرار کردم بیاد نوعروس
میگه حوصله ندارم
حالا یه دوستی دارم بابای اون باحال تره
فرستادنش دانشگاه رتبه دورقمی سراسری اورده
چون میخواسته دانشگاه دخترش باشه پیام نور میخونه
الانم موقع امتحاناشه میریم براش نمونه سوال گیر میاریم من و دوست جون
رضوان جون دیگه وقتی تصمیم به تاهل گرفتی, باید رفتارهای دوران مجردی و خونه پدری رو تا حدی تعدیل کنی ,,چون به هر حال مردها , یه زن همراه میخوان و نه یه بچه که بخوان همش نازشو بکشن و مواظب باشن گریه اش در نیاد. باید تعادل برقرار کنی بین همه رفتارات. اگر قرار باشه بخاطر هر چیزی گریه کنی , ارزش اشک خودت رو هم پایین میاری و زمانی که واقعن نیازه تا گریه کنی , اونقدر گریه ات تاثیرگذار نخواهد بود.
خخخ هلن جون اینا به ما میرسن مذهبی میشن
مادر پدرم سالها آلمان زندگی میکرد پیش عموم
بعد عکس گرفته بود با مایو
کنار استخر
اقایون هم بودند اطرافش
بعد ایران که اومد شد مدرس قران
ینی فقط حجابش تو حلقم
نهال جان خدا پدر مادرت رو سالیان سال برات حفظ کنه , خیلی خوبه روحیه اشون و بنظرم به نفع شماست که اونها با این دوره آداپته هستن. ولی خب یجورایی هم دلشون میخواد تو خیلی موضوعات نظرشون رو بپذیری مثل همین لباس عروس. یه کم مثل دوست دختر برادرت , سیاست به خرج بده عزیزم.
صفا جون من با عروسی مختلط کاملا مخالفم،مسعود هم موافق نظر منه ولی امان از دست مادرم پدر وخاله و آرو عوره وشمسی کوره میگن اینطوری نمیشه به مهمونا خوش میگذره!!!!!!!!موندم چه ربطی داره؟؟؟!!!
من با صفا جون موافقم ما دخترا گاهی واقعا دست خودمون نیست و میزنیم زیر گریه خیلی زود اما باید تا میتونیم این رفتارارو بذاریم کنار چون مردا فکر میکنن داریم از گریه کردن برای پیش بردن حرفامون استفاده میکنیم
نهال جان خدا پدر مادرت رو سالیان سال برات حفظ کنه , خیلی خوبه روحیه اشون و بنظرم به نفع شماست که اونها با این دوره آداپته هستن. ولی خب یجورایی هم دلشون میخواد تو خیلی موضوعات نظرشون رو بپذیری مثل همین لباس عروس. یه کم مثل دوست دختر برادرت , سیاست به خرج بده عزیزم.
بچه ها من یه مشکلی دارم
امیدوارم بشه درست بشه
شایدم مربوط به حرف امشب باشه
اقایی من اهل نماز بود منم ازین خیلی خوشحال بودم اما سر یه مساله ای که بد آورد نماز نمیخونه
دوماهه نماز نمیخونه
منم دیشب فهمیدم
راستش میدونستم پدرش باهاش قهره
نمیدونستم چرا
من اصلا عادت به فضولی ندارم اما خانوادش هم نمیگن که بخونه نمازشو
به نظرتون چجوری راضیش کنم نمازبچه ها من یه مشکلی دارم
امیدوارم بشه درست بشه
شایدم مربوط به حرف امشب باشه
اقایی من اهل نماز بود منم ازین خیلی خوشحال بودم اما سر یه مساله ای که بد آورد نماز نمیخونه
دوماهه نماز نمیخونه
منم دیشب فهمیدم
راستش میدونستم پدرش باهاش قهره
نمیدونستم چرا
من اصلا عادت به فضولی ندارم اما خانوادش هم نمیگن که بخونه نمازشو
به نظرتون چجوری راضیش کنم نمازشو بخونه
من که نه خداروشکر فقط اوایل عقدمون من و نامزدم با هم کنار اومدیم که جشن عقد بگیریم اما مادر شوهرم گفت یه جشن باشه و مفصل اما ما دوتا کار خودمونو کردیم... خداروشکر نه اونا زیاد اهل دخالتن نه شوهرم به حرف خانوادش تعادلو رعایت میکنه
اره صفاجان، بدجور بهم وابسته شدن. یادمه من یه خواستگاری داشتم همشهری بود تا مادرش گفت پسرم میخواد دست عروسشو بگیره برن سنت پترزبرگ، مامانم گفت پس خریدهای ما چی میشه=)) درجا گفتن نمیشه :))
فقط الان داریم یه کم مشکل میدا میکنیم اونم به خاطر تفاوت فرهنگاس اونا شیرازین و فوق العاده خونسرد و کاملا برعکس خانواده ی من ... الان ما 9 ماهه که عقدیم ولی فکر تاریخ عروسی و اینا نیستن خانواده ی منم همش میگن چرا اینا به فور نیستن ، سر این موضوع خیلی ناراحتم
حمیده جان , شیرازی ها مدلشون اینجوریه ولی خیلی زن دوست هستن. خب اینکه مشکلی نداره با همسرت مطرح کن موضوع رو , ببین چه مشکلی سرراهشونه که اقدام نمیکنن. شاید دلیل خاصی داشته باشه ؟ ازش,پرسیدی؟
رضوان جون خوبه باز هواتو داره من که گاهی ناخوداگاه اشکم درمیاد نامزدم به شوخی میگه داری از وسیله ی زنونت استفاده میکنی ؟؟ بهم برمیخوره زود گریم قطع میشه:-))))))
خدانگهدار مامانم باشه همیشه پایه بود نظرات وسلیقومون کاملا مثل هم بود همیشه لباسهام برخودش میخرید.میگفت وقار خانم به کفش پاشنه بلندشه:)))))))همیشه لباسهای فوق العاده به روز میخرید ولی میگفت حجاب بیرونی یادت نره باید ی چادری شیک باشی....
آی وای چقدر دلم براش تنگ شده برای حرفاش،نصیحتاش...
نهال جان نماز خوندن باید از سر ذوق و نیاز خود آدم باشه , اینکه چه اتفاقی افتاده که نمازش رو ترک کرده , بی تاثیر نیست برای کمک کردن بهش ... ولی در کل نباید جوری این موضوع رو ابراز کنی که بهش بربخوره و نتیجه منفی بگیری , مثلا میتونی غیر مستقیم علاقه ات رو به کسایی که نماز,میخونن ابراز کنی تا ایشون متوجه بشه تو دوست داری ... یا مثلا میتونی براش یه جانمازی شیک با هنر دست خودت درست,کنی و بهش هدیه بدی و ازش بخوای هر زمان نماز میخونه , خودش و خودت,و زندگیتون رو دعا,کنه. بگووو من به دل پاک تو اعتقاد دارم و دوست دارم سر نمازهات برای خوشبختی امون دعا کنی.
آره باهاش صحبت کردم ، چون بنده خدا پدر شوهرم زحمت اکثر مخارج مارو میکشن الانم برای مراسم عروسی و ... منتظرن سنوات بازنشتگی رو بگیرن که اواخر امساله اونم دقیق مشخص نیست ، برای خودم انقدرام مهم نیس ولی اصرارای خانوادم کلافم میکنه
عزیزمی محیا جون , ایشالا به زودی زود روی,گل مادر عزیزت رو میبینی , من که واقعا از صمیم قلبم دوست دارم خیلی زود بگی که مامان بخشیدتت و میخواد ببیندت . مطمینم خیلی زود این اتفاق میفته و برات همیشه دعا میکنم.
حمیده جان منم این مشکلو داشتم که حرف نمیزدن دقم دادن انقد که صبر کن سال این در بیاد سال اون در بیاد حتی خانواده امین نمیدونستن الان 2 ساله باهمیم تازه گفتن بهشون که نیمه شعبان داریم عقد میکنیم
خانواده من نه صفاجون!!!ولی خانواده مسعود یکی درمیون اینطوریه!!!پدرش که بد سر حرفش هست....نمیدونم چیکار کنم که حداقل ظاهری قبول کنن،میگن ی شب هزار شب نمیشه!!!مسعودم هرچی میگه فایده نداره...
نهال جان منم با نامزدم به خاطر نماز مشکل داشتم یکم طول کشید اما خداروشکر الان داره میخونه به جز صبحا من خودم خیلی گیر میدادم اما این اواخر که کمتر کردم گیرامو بهتر شد
خب محیا جان بهشون بگو اول عروسی جدا باشه حالا اگر تو تالار هست از ساعت ۷ تا ۱۱ شب جدا باشه , بعد هم بریم خونه یا هرجای دیگه , مختلط بشه تا ساعت یک و دو نیمه شب. کاری که خیلی ها انجام میدن.
من خیلی دخالتی نداشتم از طرف خانواده خودم و همسرم برای خرید و مراسم و اینا...فقط اینکه فامیلای خودم خیلی شاکی شدن که چرا عروسی نمیگیریم.
اما مهمترین دخالت خانواده همسری سر این بود که حد حجاب منو مشخص کرده بودن و شرط اونا این بود.خود همسری مشکلی نداشت اما میگفت فقط این شرط خانواده منه.منم خیلی از این کارشون بدم می اومد اما خب همسری خیلی پسر خوبی بود حیف بود بهش جواب رد بدم))
اما الان همین مشکل حجاب یه مسئله عمده من برای دلخوری و عصبانیت از خانوادشه...
گفتم بهشون ولی آخه اصلا معلومم نیست هیچی من خودم به زور دارم تاریخ مشخص میکنم ، ولی چون بابای خودم خیلی اهل برنامه ریزیه فکر میکنه این بنده های ناخدا بی برنامه ان ... البته چون انتخاب خودمم هست دوس ندارم هیچ حرفی تو کاراش باشه
خب محیا جان بهشون بگو اول عروسی جدا باشه حالا اگر تو تالار هست از ساعت ۷ تا ۱۱ شب جدا باشه , بعد هم بریم خونه یا هرجای دیگه , مختلط بشه تا ساعت یک و دو نیمه شب. کاری که خیلی ها انجام میدن.
وای هلن جون کلا اصفهانی ها خیلی تعصبی هستن عزیزم. من خودم یه رگه ام اصفهانیه و میدونم چه تعصب های خاصی دارن. ولی به هر حال خوبه بتونی مدیریت کنی این جور حرف و حدیث ها رو در خصوص حجاب
صفا جون من اخه اصلا حجابم در حد متعادل بود مثلا من موهام معلوم نیس بیرون میرم اما خوب مانتو یکم کوتاه و رنگ روشن میپوشیدم.حالا اونا گفتن چادر بپوش.منم تو فامیلاشون میپوشم اما با همسری که میریم بیرون نه.حالا که همه تو یه ساختمونیم دیگه خیلی روم کنترل دارن.منم تازگیا خیلی ازشون دلخورم تصمیم دارم دیگه چادر نپوشم......چون دوس ندارم چیزی بهم تحمیل بشه
آخ آخ همکار من برادرش زن شیرازی گرفته 11 اوم پس فردا عروسیشونه دختره هنوز مبل و اینا نخریده بابا مامانش تازه 4 شنبه اومدن خودشم شنبه پیش اومده هیچ کاری نکردن انقد که خونسردن
تحمیل که خیلی بده هلن جون ولی منم شنیدم اصفهانیها خیلی حساسن روی این چیزا حتی یکی از دوستای خودم یه پسر اصفهانی رو دوس داشت چون چادری نبود مامانش نذاشت ، به نظر من اگه همسرتو ناراحت میکنه چادر نپوشیدن مخالف حرفش عمل نکن ولی اگه اون مشکلی نداره سر نکن ، به هر حال با اون تصمیم بگیر و بنا به خواسته ی اون...
هلن جان قبول دارم خیلی سخته آدم بخواد چیزی که نیست رفتار کنه یا نشون بده , برای منم هضم نمیشه که یه جاهایی چادر بپوشم یه جاهایی نپوشم. ولی,واقعیت اینه که برای,آرامش خودت,و همسرت , باید به این عقاید ااونها جامعه عمل,بپوشونی , تا نخوان مدام پشتت به همسرت گله شکایت کنن و اون طفلک رو خسته و کلافه کنن.
من همسرم اصلا مشکل نداره اما خوب دوس نداره خلاف نظر خانوادش باشیم.اما تو این مدت ازدواجمون من دیدم مامانش اصلا ادمی نبود که تو خاستگاری تعریف میکرد منم میگم پس چرا من به خودم فشار بیارم و طبق نظر اونا باشم......باورتون نمیشه همین مسائل یک اعصابی از ما خورد کرده.فردا وقت مشاوره داریم...
هلن عزیزم , درسته آدم میبینه اونها رفتارهاشون منطقی,و درست نیست و شما هم بالطبع میخوای دیگه به حرفشون گوش ندی. ولی در نهایت ببین زندگی و آرامش خودت,به مخاطره,میفته. یقینا شاید با چادر پوشیدن , همه این حرف و حدیث ها تمام بشه , البته که میدونم برات سخته و دوست داری به شیوه خودت زندگی کنی . کاش نزدیک هم نبودید , کار راحت تر بود. حالا برو مشاوره , ایشالا یه راهکار خوب پیش روت بزاره , ما رو هم در جریان بزار .
خوب مثلا من قبلن دانشگاه میرفتم با مانتو.حالا به عنوان مدرس بعضی وقتا میرم همه هم منو تو دانشکده میشناسن.خوب با چادر برم نمیگن این دختره ثبات نداره هر روز یه شکلیه؟!!!باورتون نمیشه یه جا که میخام برم قبلش عزا میگیرم چی بپوشم با چی برم کی میبینه کی نمیبینه..............
نهال جان حالا یه چیز جالب برات بگم , من دو تا از پسرهای فامیل رو دیدم که زمانی که میخواستن ازدواج کنن و یکی رو دوست داشتن و میخواستن , نماز صبح اشون هم ترک نمی شد , نمازشون همش اول وقت بود , به محض ازدواج نماز خوندن رو ترک کردن. الان که شما هم گفتی , اونها برام تداعی شدن , انگار مردها وقتی یه چیزی از خدا بخوان , میرن سراغ نماز....
چرا مهتاب جان دیدن ولی گفتن ما میخایم حجابت بیشتر باشه.نمیدونستم در این حد دیگه.من روز اول بعد عقد که رفتم خونه مادر شوهرم ناهار دعوتم کرده بودن.دیدم بعد سلام مادر شوهرم یه چادر رنگی دوخته بود داد دست من گفت بپوش راحت باشی.من بیچاره کلی لباس خوشکل برده بودم که بپوشم.البته لباسم حجاب دار بود ...
هلن جون من بی حجاب نیستم اما لباس دوس دارم گشاد و راحت بپوشم روسری هم سرم میکنم پدرشوهرم گفت مهتاب راحت باش خونه ما میایی دوس دارم تو و دامادم راحت باشید روسری میخوای سرت نکن منم گفتم من اینجوری عادت کردم راحتم اونجوری سخته برام دو سه بار گفت منم همین جوابو دادم دیگه چیزی نگفتن
هلن جان عین مشکل شما رو دختر دایی,منم داشت , اونم عروس اصفهانی ها شد , خیلی مادر شوهر و خواهر شوهراش سر حجاب اذیتش کردن و چقدر دعوا مرافعه پیش اومد , چقدر تو گوش پسرشون خوندن و پسرشون رو به جون دختر داییم مینداختن حتی تا حد کتک.
در صورتیکه خودشون هم انتخابش کرده بودن. تا جایی که دختر داییم حتی به مرحله طلاق هم رسید , ولی چون زندگیش و شوهرش,رو دوست داشت , حجاب گرفت و خانواده شوهرش,رویه اشون برگشت , در ظاهر حداقل دیگه خوب شدن , پسرشون هم دیگه بیشتر سمت دختر داییم متمایل شد , چون دید دختر داییم کاری,که خانواده اش خواستن رو انجام داد.
به نظر من باید طبق خواسته ی شوهرمون باشیم و اگه گله و ناراحتی و حرفی داریم از طریق اون و از زبون اون بهشون منتقل کنیم مثلا اگه همسر هلن جون مشکلی با چادر نداره به مادرش بگه من دوس دارم خانومم مانتویی باشه
دوستان گلم , من با اجازه همگی برم استراحت کنم, از هم صحبتی باهاتون لذت بردم. آرزو میکنم روزی بیاد که هیچ کدوم از نوعروس های دوست داشتنی امون , ناراحتی تو دلش نباشه.
هلن عزیزم , حتمن بهم خبر بده , خیلی فکرموو درگیر کرده , امیدوارم بتونی سریعتر راهکاری پیدا کنی خانوم.
حمیده جونم ایشالا فردا شب راحت قرار رو پیدا کنی , راستی فردا شب مشاوره انلاین با خانوم دکتر برجیس روداریم , بنرش این کنار هست , برای ورود به بحث .
اخ صفا جون چه بد...من نمیدونم خدا از این ادمهای متعصب میگذره یا نه؟!!
زندگی رو به کام ما تلخ میکنن.دوستان ممنون از نظراتتون.اگه راه خاصی به ذهنتون رسید خوشحال میشم بهم بگید.راسی امروز روز جوان بود به همتون تبریک میگم.شبتون پرتقالی...
آره .اتفاقا ما هم توفامیل یه نمونه ازش داشتیم . فامیل ما واسش عروسی گرفتن ولی شب عروسیش، به جز داماد کسی نیومد دنبالش خیلی ضایع شد.
واقعا بعضی ها خیلی بی شعورن
والا مامان خودم که خیلی ناراحته همسری نمیاد خونمون بخوابه.
اما ما خودمون ایطوری راضی هستیم. اما تو خانواده خودمون اصلا اینطوری نیست.
هر دو تا عروسامون مال اصفهانن. عروس اولمون که میومد تهران دو ماه سه ماه میموند اتفاقا خیلی بیشتر دوست داشتیم نمیومد ناراحت میشدیم.
دومیه هم چون برادرم دانشجو اصفهان بود خب فقط برای مسافرت میومدن که اونم دو هفته میموندن خیلی هم خوب بود و مامانم خیلی دوست داشت این قضیرو که میومدن خونمون یا اینکه میرفتن خونه خواهرم ( اصفهان زندگی میکنه خواهرم )و شبا اونجا پیش هم میموندن.
اما من خودم بدم میاد. یه حس بدی بهم دست میده. همسریمم همینطوریه.
اگه کسی هم بخواد رابطه هم داشته باشه بلافاصله بعد عقد رابطه داشتن خوب نیست. یکم که گذشت و شناخت بیشتر شد مشکلی نداره به نظر من. خیلی وقتها همین رابطه باعث خیر میشه و مرد و وابسته تر میکنه
آدم اول باید طرفشو بشناسه بعد اون موقع تصمیم بگیره.
نه اینکه هنوز ندونسته فقط به ملاک اینکه من عاشقشم و اون عاشقمه به همین اکتفا کرد.
از قدیم گفتن گشنگی نکشیدی که عاشقی از سرت بره.
خیلی هارو هم دیدم در این مورد که واقعاراسته.
حالا هر کس میخواد بگه که من با حرف قدیمیا مخالفم اما من این حرفو واقعا بهش اعتقاد دارم مگر اینکه دو طرف واقعا عاقل باشن و از روی عقل و فکر عاشق باشن که اون بحثش جداست و این ضرب المثل در موردشون صدق نمیکنه.
به نظر من دختری که تو دوران عقد رابطه کامل داره اشباه نکرده اما برای کسایی خوبه که از همون روز عقدشون پامیشن میرن ور دل عشقشون میمونن و کلا دیگه راحتن.
مثلا یکی از دوستام بود که طبقه دوم خونه مادر شوهرش یه واحد آپارتمان مبله بهشون داده بودن. دوست منم کلا فردای عقد که پاگشا شد با چمدون رفت اونجا تا موقع عروسیشون اونجا بود. کلی هم حال کرده بودن و راحت.
اما اینکه مثلا خودم همسر اینجا من اونجا باید روزای هفترو بشمرم که کی پیش همیم این فکر حالمو بهم میزنه. دلم میخواد اون موقع گریه کنم.
اخه میفهمم اون موقع همسریم چقدر فشار بهش میاد و چقدر عصبی میشه.
یه چیز دیگه تو دانشگاه یه همکلاسی داشتم 8 سال بود عقد پسره بود رابطه کامل هم داشتن. این که میگم ارزش دختر میاد پایین اینه. نه اینکه همه مردا مثل هم باشن اما خب شاید پیدا بشن مثل این آقا
بعد از 8 سال چون میگفت ما که همه کارمونو کردیم دیگه چرا خرج الکی؟؟؟؟؟؟ آقا پرووو شده بود. این دوست طفلک مارو که یه دونه بچه بود بدون عروسی برد خونه خودش.
آخر سرم وقتی خانواده دختره اعتراض کردن به این طرز برخورد که چرا بدون عروسی بعد از 8 ســــــــــــال، مادر شوهرش برگشت به مادر دختره گفت به دخترون میگفتین جلو خودشو بگیره و وا نده خودشو تا براش عروسی بگیریم.
اگر همینطوری پیش برن دیگه باید با شکم قلنبه بره خونه پسرم.
اگر راضی هستین بذارین بمونه تو خونتون.
این شد که دوست گل من با اون همه زیبایی و خانواده خوب و تحصیلات و کار خوب با چشمای گریووون رفت خونه بخت. اینه که ارزشش اومد پایین البته همسرای ما از اون دسته مردا نیستن انشاالله ولی خب آدم باید همه جوانب رو بسنجه
سلام به همه
یک زنگ تفریح کوچولو و یک منبر کوجولوتر خخخخخخخخخ
مینا جون به نظرم این حرفت که می گی آدم باید شرایط رو بسنجه درسته اما همسر اون دوستت و خانواده اش هم ببخشید ببخشید بویی از شعور و انسانیت نبرده بودن. یک همچین مردی حتما توی اون هشت سال خودش رو نشون داده بوده و من جای دوستت نیستم که بدونم با وجود شناخت هشت ساله چرا بازم با همچین مردی حاضر شده زندگی کنه. به هرحال امثال این آقا هرچند کم نیستند اما زیاد هم نیستند و آدم نباید جلوشون وا بده، منظورم از وا دادن اینه که نباید تابع نگاه مزخرفشون به زندگی بشه. هرکسی به شیوه ی خودش باید مبارزه کنه.
اینم از منبر کوچیک ما، چون کوچولو بود دیگه پاکت هم نمی خواد :)
دوستتون دارم
در پناه خالق نیکی و شادی
داستان زندگیه دوستمه که ازش اجازه گرفتم براتون میذارم ببخشید که طولانیه
حالا در مورد بارداریش یه چیزی بگم :
تو دوره کارشناسی با یه دختری دوست شدم که تا آخر با هم بودیم و صمیمی.
با پسر عموی مادرش دوست بود که همسر اولش رو هنوز طلاق نداده بود ولی در شرفش بودن. بعد از یک سال با هم نامزد شدن و صیغه دو ساله خوندن.
دوست من از خانواده ترک که خب قوانین خودشون رو دارن تو روابطشون. خوب یا بد به من ربطی نداره.
همون ماه اول رابطه کامل رو حالا بازم اینکه اصلا موقعیت خوبی نداشتن و اینا برقرار کردن. چون برا دوستم همونطوری که خودش گفت بدترین اتفاق زندگیش شد. چیزی که باید بهترین اتفاق براش باشه .
دو سال تموم شد و سرباز زدن از عقد دختر مردم.
پدر پسره به خاطر آبروش دوباره رفتن صیغه دو ماهه خوندن و بعد محرم و صفر عقد کردن.
چند ماه یعد عقد خانوم باردار شد. یادمه موقع امتحانامو بود. یه روز با چشمای کبود اومد دانشگاه. چقدر گریه کرد.
پدرش میخواسته بکشتش. بعد از سه ماه کلا رفتار پدرش عوض شد و کلا از اون روز یهویی عاشق دخترش و بچه تو راهیش شد.
اما دوست من انقدر استرس داشت و میترسید که کلا یه افسردگیه خیلی بدی پیدا کرد. رفترای همسرش کلا بد بود مدام باهاش داد و دعوا داشت. میگفت تازگیا اگر چیزی بخوام دستشو بلند میکنه که منو بزنه.
شد هفت ماهش و به خاطر استرس های بد و گریه های شبانه و .... بچش سقط شد و کارش به کورتاژ رسید.
چقدر سر این قضیه وضعش بد شد بماند که تا پای مرگ رفت.
به خاطر چی؟ به خاطر اینکه موقعی باردار شد که نباید میشد. به خاطر اینکه استرس و اون حالتی که اون داشت برای بچه تو شکمش زهر بود. اگر خونه خودش بود و خودش اقدام به بارداری کرده بود این اتفاق براش نمی افتاد.
گذشت یه 6 یا 7 ماهی گذشت. حالش خیلی بهتر شده بود. میگفت همسرمم بهتر شده. دیگه مثل قبل عصبی نیست و میگفت برای یک سال دیگه تاریخ عروسیمونو مشخص کردن.
بعد از یک ماهی که ازش بی خبر بودم دوباره باهام تماس گرفت آخه من هر چی زنگ میزدم ج نمیداد.
بازم گریه بهش گفتم : چی شدی؟ هیچی خانوم دوباره باردار شده بود. خلاصه اینبار دیگه خونه پدر شوهرو چیدن و اینارو راهیه یه مشهد کردن و با چه خفت و خواری فرستادنش خونه بخت.
این یکی بچه درسته سالم به دنیا اومده اما انقدر لاغره و کلا سو تغذیه داره که دکترا بهش گفتن به خاطر بارداریه بدیه که داشتی.
الان دوست من طفلک تازه 24 سالش تموم شده. یه همسر داره که دست بزن داره که هنوز همسر اولشو طلاق نداده
یه بچه داره که کلا سو تغذیه داره و اگر همینطوری پیش بره هزار تا مریضیه دیگه هم خدای نکرده میگیره.
این نظر منه : اگر دوست من تو دوران صیغه خودشو جمع میکرد و به اون راحتی وا نمیداد و میگفت یک کلام اول زن اولتو طلاق بده بعد من اجازه هر چیزو که بخوای بهت میدم و خودشو از مردش دریغ میکرد با اینکه حلال همسرش بود و تمکینش گناه داشت اما برای بقای زندگیش لاز م بود ، الان این وضع زندگیش نبود. اون موقع راحت میتونس جدا بشه ازش و این بدبختیارو نداشت.
والسلام
سلام
ملیحه جون حرف من رو همه صدق نمیکنه. میناگلی حرف خوبی زد. بعضی مردا که کار خودشونو میکنن دیگه اشتیاق عروسی گرفتنو از دست میدن.
آدم باید به طرفش نگاه کنه. مثلا من دوران عقد زیاد خونه مادرشوهرم نبودم .چون میدونستم که اگه زیادی برم اونجا از چشم میفتم. براشون مهم بود که دختر تو دوران عقد یه ذره سنگین رفتار کنه . ولی اون موقع که برادرم عقد بود، واسه ما این چیزا زیاد مهم نبود.زنداداشم هرشب خونه ما بود و احترامش، هم از طرف مامانم حفظ بود هم از طرف داداشم و آخر سر واسش یه عروسی آبرومند گرفتیم
والا منم خونه مادر شوهرم نمیرم. چون رسم ندارن عروس اونجا بره بمونه. من که عاشق این رسمشونم. یعنی اگر دعوتم کنن میرم شام بعدشم هر ساعتی باشه همسری برمیگردونه منو خونه خودمون. مادر شوهرم به همسری گفته انقدر خوشم میاد هر چی اصرار میکنم به مینا اینجا نمیمونه. دختر باید اینطوری باشه . حجب و حیا داشته باشه.
منم وضعیتم تقریبا مثل تو بود. هم از هم دور بودیم ، هم اینکه اخلاق خانواده همسرمو میدونستم، هم اینکه احتمال داشت عقدمون بیشتر از یک سال طول بکشه و مهم تر از همه اینکه با هم توافق کردیم که بعد عروسی باشه
آره فاطمه بعضی از خانواده ها واقعا خیلی بیشعورن و کلا برخوردشون خیلی بده و خیلی زود تصمیم مگیرن که این کارشون واقعا بده.
خب اونا فکر آبروشونو میکنن که خب اون دختر و پسر طفلی هم کار خلاف شرع نکردن و گناهی رو مرتکب نشده.
تا بیاد این مورد بین مردم جا بیفته طول می کشه.
من با خود رابطه تو عقد مشکل ندارم اصلا اما باید به موقع باشه و آدم به خاطرش روی خواسته هاش پا نذاره با مثلا به خاطر همسرش نباشه که مثلا بگه وای خب همسرم میخواد من باید نیازشو بر طرف کنم.
به نظر من آدم اول باید به خودش نگاه کنه ببینه خودشم میخواد یا نه. اگرخودشم مایله و مشکلی رو مانع نمیدونه خب چه ایرادی داره ؟ برن حالشو ببرن.. اما اگر به خاطر همسرش خودشو موظف بدونه اصلا به نظرم درست نیست.
اینطوری خودشو زیر پا گذاشته و خودشو ندید گرفته که از این کار بدم میاد
من خودم به خاطر همسری همه کار میکنم.
اما خب اگر خودم با اون فکر یا کار مخالف باشم به همسری میگم و کلا میتونم متقاعدش کنم. اگر نتونستم خب میگم حتما صلاح رو تو بهتر میدونی و اون کار رو انجام میدم. یعنی اون منو راضی می کنه.
رها جان خوشحالم که هم عقیده هستیم
فاطمه جان من هم به دلبل اینکه زن و شوهر هنوز ثبات کاملی ندارن مخالف بارداری هستم اما مخالف این هم هستم که فقط به خاطر ترس از عرف این اتفاق نیافته..کلا من با رسم و رسومات غلط مخالفم و عزیزم به نظرم اصلا این جمله درست نیست که گفتی! اینکه ارزش دختر میاد پایین با رابطه کامل در این دوران...شما شرعا موظف هستین خواسته همسرتون رو برآورده کنید چون حلال همسرتون هستین و مطمئن باشید که اگه همسرتون از این قضیه دلخوری داشته باشه گناه به پای شماست...حالا باز نظر هرکسی محترمه...اما ارزش انسانی و یک زن خیلی فراتر از این حرف هاست که بخوایم فقط صرفا با این قضیه بگیم که کوچیک میشه
سلام خانوما
خب ملیحه جون اینکه میگی بارداری تو دوران عقد اشکال نداره، مخالفم.آخه چطور وقتی زن ومرد زیر یه سقف نرفتن، زن میتونه باردار بشه؟ خصوصا اینکه هنوز موقعیت عروسی واسشون فراهم نیست.کلا استرس آوره
خب یه جوریه.فک کن هنوز خونه بابات باشی و .....وای تصورش هم سخته !
بعدش هم اینکه به نظرم دوران عقد، دوران شناخت طرف مقابلته.هرچقد هم قبل از عقد با طرفت بوده باشی، بازم هیچی مثل دروران عقد نمیشه. اون موقع آدم یه صمیمیتی بین خودشو همسرش بوجود میاد و رفتاراش بیشتر آشکار میشه.
ولی من رابطه کامل تو دوران عقدرو نمیپسندم چه برسه به اینکه حامله بشی...
با میناگلی موافقم، یه جوری ارزش دختر میاد پایین. مزه عقد به همین ناز کردن هاس و ....
خب اگه خدای نکرده یه مشکلی پیش بیاد، یا رفتاری از طرف مقابلت سر بزنه که فکر کنی نمیتونی تحملش کنی،جدایی آسون تر اتفاق میفته
من خیلی هارو میشناسم که خواستن تو دوران عقد جدا بشن ولی به خاطر اینکه رابطه کامل داشتن، موکولش کردن به بعد مراسم عروسی
نظرات دوستانو خوندم
با دوستانی که گفته بودن مخالف بارداری در این دوران هستن به دلیل عدم آمادگی دو طرف کاملا موافقم اما در مورد عرف کاملا مخالفم..عرفی برای زندگی وجود نداره...کسی حق دخالت در زندگی یک انسان بالغ رو ندراه و اگه یاد بگیریم که نظرات و افکار دیگران درمورد زندگیمون بی ارزش هستن اون موقع خیلی خیلی راحت می تونیم از کنار این مسائل رد بشیم..این خودمون هستیم که میخوایم هم پای عرف حرکت کنیم و به نظرم واقعا بده...چیزی که مهمه شرع و قانونه و نهایتا منطق انسان...
سلام
اومدم نظرم بگم..نمی دونم این برداشت اشتباه از این موضوع حاملگی چیه که همه بابتش استرس دارن..مشکلش چیه؟ وقتی دو نفر رسما شرعا محرم هم هستن و هیچ اشکالی وجود نداره پس چرا باید از باردار شدن ترسید؟؟؟؟؟؟ این افکار غلطه جا افتاده توی این جامعه است که اصلا قبولش ندارم...معنی دوره نامزدی رو نمی فهمم؟؟؟؟؟؟؟ یعنی یه زوج زمانی زن و شوهر اعلام میشن که مراسم عروسی بگیرن؟ خیلی بدم میاد از این حرف که میگن نامزدین نه زن و شوهر!!!!!!!!!!!!!!!! پس این عقد و نکاح چیه بین دو نفر؟؟؟؟؟؟ اگر معنی نداره پس خیلی خب مثل خیلی از جاهای دیگه دنیا این موضوع رسمی نشه..اسم دو طرف توی شناسنامه هم نره...
و در آخر اینکه در بند این حرف ها نباشیم و زندگی خودمون رو کنیم...دو نفر با جاری شدن عقد محرم هم میشن و هیچ اشکالی در رابطشون وجود نداره...حتی بارداری...نه کسی کوچیک میشه و نه کسی حق داره به کسی حرفی بزنه
من خودم فقط و فقط به دلیل مشکلات مسافت و نرفتن توی خونه مشترک دارم پیشگیری میکنم و اینکه کلا بچه نمیخوام...ولی درمقابل اینگونه افکار غلط بدجوری مقاومت میکنم و واکنش نشون میدم...فرزند نعمتی از سوی خداست و هیچ وقت به نظرم من نباید این حرفو بزنیم که وای بیچاره فلانی رو دیدی هنوز نرفته سر زندگیشو عروسی نگرفته باردار شده! یا بگیم خدا واسه کسی این موضوع رو نیاره...به نظر من که اصلا این طرز بیان و برخورد صحیح نیست...
ملیحه جان منم کاملا با حرفت موافقم که نباید به عرف توجه کرد، من خودم از مخالفین بارداری توی عقد هستم تنها و تنها به دلیل اینکه پروسه ی بارداری و بچه دار شدن خیلی حساسه و لازمه زن و شوهر در آرامش لازم این دوره رو بگذرونن حالا اگه قرار باشه تو این دوره از هم جدا باشن و استرس حرف دیگران و خیلی مسایل دیگه برای بچه ضرر داره ضمن اینکه شدیدا معتقدم زن و مرد قبل از بچه دار شدن باید با هم به یک فصل مشترک واقعی رسیده باشن که ناشی از تجربه ی کنار هم زندگی کردن هست، برای همین باز لازمه که خونه ی خودشون باشن
اما باقی چیزا به نظر منم فقط مسایل عرفی هست که به راحتی قابل شکستن هست. عرف چیزی نیست که الزاما درست یا غلط باشه این ما هستیم که باید شیوه ی درست زندگی مون رو پیدا کنیم. فقط اگه کسی می بینه که در محیطی هست که نگاه عرفی خیلی بهش فشار میاره و باعث استرس و اندوهش می شه بازم نباید حامله بشه چون باز به بچه فشار میاد.
اما در کل بچه خوبه، رها و همسری اش بچه دووووووووووووووووووووووووووست در حد دیوانگی خخخخخخخخخخخ
بچه ها دعا کنین من تا سی و یک خرداد تحویل می دم پایان نامه رو و تا پونزده تیر دفاع می کنم. بعدش دیگه می خوایم تلاش مقدس بچه دار شدن رو آغاز کنیم. برامون یک عالمه انرژی مثبت بفرستید که زود زود بچه دار بشیم من و نی نی با هم بیام قرار شبانه خخخخخخخخ
یک ماجرای جالب هم در مورد موضوع امشب بگم
یکی از فامیل های ما عروسشون توی عقد حامله شد، وقتی پسرشون اومد گفت مامان پسره با هزار خجالت و شرمندگی زنگ زد به مامان دختره و هزار عذرخواهی که ببخشید این پسر ما بی احتیاطی کرده و این حرفا. بعد مامان دختره خیلی ریلکس گفت نه چه اشکالی داره زن و شوهرن دیگه، حلال خدا رو که ما نباید حروم کنیم. خانواده ی پسره از اینکه اونا مشکل نداشتن خوشحال شدن و گفتن پس زودتر بساط عروسی رو بچینیم که برن خونه شون. خانواده دختره گفتن ما هنوز آمادگی نداریم جهازش کامل نیست!!! خلاصه چه دردسر بدم وقتی عروس خانوم هفت ماهه حامله بود عروسی گرفتن! خانواده ی پسر گفتن برن مسافرتی چیزی دیگه مجلس نباشه خانواده دختر گفتن نه دختر ما آرزوی شب عروسی داره خخخخخخخخخخ
هیچی دیگه رفتن یک لباس عروس حاملگی دوختن و خیلی شیک و مجلسی، مجلس رو برگزار کردن :) همه هم توی مجلس می گفتن چه بامزه چه بامزه
کلا همه خوشحال بودن و اون بچه تنها بچه ای هست که نمی تونه از مامان باباش شکایت کنه که چرا توی عروسی شون نبوده خخخخخخخخخخخخخ
سلام به همگی
قرار امشب تمدید نشه صلوات
دوستان بیشتر برام جامع شناسی فرهنگ ها مهم بوده تا درستی و غلطی رابطه
اینکه تو شهرهای مختلف چطور با این قضیه برخورد میشه
مثلا یکی از دوستان کرد من میگفت خاله اون تونامزدی بعد محرمیت باردار شد و پدر بچه و دختره و بچش روکشتند
یکی از اقوام تو عقدباردارشد
عروس هشت ماه بارداری مراسم عروسی گرفت
یا یکی دوستام تو دوستی باردار شد عقد و عروسی گرفت
ممنون
کدوم رسم؟
ما خانوادمون تعدادش خیلی کمه
پدربزرگ من یه بچه بود
مادر بزرگم یه بچه بود
تعداد خانواده کلا زیر پنجاه نفرع
نفر هست همه نسل جدید
بچه کوچیک دارن
خوب من رسم های قدیمی رو نمیدونم
اما اینو میدونم
خانواده مادری من که ترک هستند تو روستا های زنجان
خیلی رسم جالبی دارند که پسرودختر باهم فرار میکنن
در حضور عمه یا عمو یا خاله یا دایی عروس عقد میکنن سر عروسی پدر دخترودعوت میکنن
دوتا دختر عموی مادر من اینجور فرار کردند
ودوست منم که متولد 73 هست با دوست پسرش از روستا فرار کرد الام چند ساله عروسی کردند
وای رها ختره و خانوادش چه لارج بودن.اونا دیگه از این ور بوم افتاده بودن
من از حالا میگم اگه حامله بشم هیچ جا نمیرم از بس خجالتیم .خجالت میکشم حامله شم خخخخخخخخخخخخ
هلن جان قضیه اینه پسره میاد دنبال دختره قدیما با اسب الان با موتور و ماشین
چهار تا همراهم میان باهاشون
واسکورت میکنن میرن شهر عقد میکنن
بعد دختره میره خونه فامیل داماد تا عروسی
این بین اگه پدردختر دخترو پیدا کنه مورد داشتن پدره دختره رو کشته
البته منم یه جایی رو حوالی شهرکرد میدونم و البته شنیدم به اسم لردگان , که دخترهاشون رو میفروشن. در واقع همون ازدواج کردنه ولی در قبالش پدر عروس پول میگیره و دخترشوو میده به هر کی بخواد. دخترای خوشگل تر گرونترن. من قبلا که اصفهان زندگی میکردم توی دوران دانشجویی ام , همیشه صاحبخونه ام که خیلی هم پولدار بود , به زنش میگفت میرم یه دختر از لردگان میگیرم میارم , دم دستت باشه ... :-) واسه خودش میخواست ولی الکی حاج خانوم رو بهونه میکرد.... ولی اون منطقه گویا کلا عشایر نشین هستن و دختر شوهر دادنشون این سبک و سیاق هست.
بچه ها حدود ۱۰ سال پیش یه فیلم سینمایی تو سینما اومد به اسم عروس آتش , شماهااا یادتونه ؟ عروس جنوبی بود و فکر کنم تحصیلکرده بود و با ایل و طایفه اش خیلی متفاوت بود , بعد بخاطر رسوم خانوادگی مجبورش کردن با پسرعموش ازدواج کنه که شب عروسیش خودشووو انداخت تو آتیش .... چون یکی از هم دانشگاهی هاشووو میخواست و اصلا تو طایفه اشون حق یه همچین ازدواج هایی نداشتن.
خیلی خووب حضور ذهن ندارم , ولی اگر سی دی اش رو پیدا کردید , حتمن ببینید , نهال جون شما که اینجور رسومات رو دوس داری بدونی , بد نیس ببینی.
نمیدونم این دخترااا کجان ؟ این همه میومدن گپ و گفت , یهوو همه غیبشون زده ...
الهه نگرانم کرده غیبتش , فردا بهش یه زنگ بزنم , هر روز میومد اینجا. ملیحه هم خودش میاد مینویسه و میره ....
دوران نامزدی هم شیرینه هم سختی های خودشو داره. به نظر منم نباید طولانی بشه. حرف وحدیث و دخالت های بقیه زیاد میشه. همون شش ماه خوبه. منم تو دوران نامزدی هستم دو ماهه. خدا کنه بتونیم زود بریم سر خونه زندگی مون
سلام من یکم درگیرم و نمیرسم بیام قرار علاوه بر اینکه مهمون هم دارم. م.ش اومدن از شمال و چند ورزی پیش ما هستن....
همه نظرات رو خوندم.
اول در مرود رابطه کامل ت ودوران عقد.
به نظرم وقتی طرفین به شناختی میرسن و میتونن اعتماد کنن به همدیگه میتونن این رابطه رو برقرار کنن.
اینم بگم دوستایی که میگن ما شب خونه همدیگه نمیمونیم بده وزشته و این حرفا. یه سوال فقط شب یمشه رابطه داشت؟ روز نمیشه؟
من دیدم خودم به چشم خودم خانواده ها مخالفت میکردن شب خونه هم بمونن توی روز میرفتن توی اتاق و درو می بستن و چند ساعت با هم بودن.
حتی دیدم خانواده هایی که اجازه نمیدادن حتی روز خونه هم بمون میرفتن هتل. پس بهتره خودمون رو گول نزنیم.
در ثانی ارزش یه زن به انجام رابطه کامل بعد از عروسی حتی فرارتر از اون داشتن ب ک ... نیست. زن هم یه موجود پر از غریزه و پر از زیبایی و پر از خواسته.
وقتی طرف مقابلت رو پیدا کردی نسبت بهش شناخت پیدا کردی و دوستش داشتی و عاشقش شدی بخشی از عشقت رو میتونی توی رابطت نشون بدی.
کلا من بحث زیاده تو این موراد.
اما بارداری دوران عقد اصلا خوب نیست بازم به عرف کاری ندارم اما شرایط مناسبی برای بارداری نیست اصلا.
ما دو نمونه توی فامیل داشتیم یکی نوه خاله پدرم بود که عرسیشون رو زود جمع و جور کردن و دختره با وجود باکره بودن باردار شده بود.
یکی هم نوه عموی پدرم بود که بنده خدا اصلا متوجه نشد باردار بود و دو ماهگی بارداریش عروسی گرفتن و ماه سوم بارداریش متوجه شد بارداره اخه بنده خدا مشکل معده داشت و فکر میکردن که بخاطر همین حالش بده. بچش 7 ماه بعد عروسیشون به دنیا اودم و گفتن بچه 7 ماهه هست اما بعدا کاشف به عمل اومد که باردار بوده و خودشون هم نمیدونستن
سلام دوستای گلم
من نظرات همتونو خوندم. منم الان یک سالو پنج ماه هست که عقد کردیم و احتمالا تا 8 یا 9 ماه دیگه تو عقد بمونیم. من و همسرم در مورد همدیگه به شناخت رسیدیم چون علاوه بر دوران عقد، دوران آشنایی قبل از عقد هم داشتیم.ولی خود من مخالف این هستم که قبل از جشن عروسی رابطه کامل با همسرم داشته باشم. یعنی اینطوری معقول میاد به نظرم که تو این دوران به روشهای خاص خودش همسرم رو راضی نگه دارم. فقط اخیرا همسرم به شوخی هم که شده چنبار گفته که قبل از جشن عروسی بریم یه مسافرت دو نفره و کارو تموم کنیم. ولی من نمیدونم چه جوری باید محترمانه ازش بخوام که این چندماه مونده رو هم بخاطرم صبر کنه. نامزدم سال 89 ازم خواستگاری کرد، ولی بخاطر شرایط من عقدمون عید 93 شد.
ما تو دوره آشناییمون برخلاف عقایدم دست همسریم رو میگرفتم و بعد از عقدم خیلی پشیمون شده بودم از کارم که ای کاش راضیش میکردم که کاری نکنیم برخلاف عقاید هم باشه و عذاب وجدان رو دوش هم بذاریم. الانم میدونم اگه قبل از جشن عروسی بر خلاف میلم و فقط بخاطر خواست همسرم رابطه کامل داشته باشم همیشه این فکر آزارم میده که چرا نتونستم یه تدبیری پیدا کنم که همسرمو قانع کنم.
یه راهنمایی هم میخواستم ازتون که به نوعی میشه گفت به تاپیک دخالت خونواده ها تو تصمیم دخترو پسر برای خریداشون و همچنین برگزاری مراسمشون برمیگرده.
رسم و رسومات ما با خونواده شوهرم فرق داره. و کلا چون از دو شهر مختلفیم فرهنگامونم با هم فرق داره. برای همین تصمیم گرفتیم یه عروسی به رسم ما تو شهر ما بگیریم و یه عروسی به رسم اونا تو شهر اونا.
هزینه عروسیه تو شهر مارو خونواده من متقبل میشنو هزینه عروسی که قرار هس تو شهر اونا برگزار بشه رو نامزد من.
طبیعتا چون خونواده من برای جهیزیه من باید پول خرج کنن، عروسی طرف ما قراره تو خونه خودمون باشه و خیلی مختصر.
از طرفی چون نامزدم تک فرزنده به خواست خونوادش همچنین میل خودش، میخواد یه عروسی مفصل بگیره تو شهرشون.
برای همین من برای فیلم عروسیو ... بیشتر روی عروسی اونا حساب باز کردم.
ولی چون رسما فرق داره، بعضی چیزارو میخوان من اجرا کنم تو عروسیم که از نظر من این کارا در سطح کسی که تو یه کلانشهر زندگی میکنه نیس. نمیدونم باید با این شرایط بسازمو هر کاری خواستن رو انجام بدم یا اینکه این حقو دارم که نخوام بعضی رسماشون رو داشته باشم تو عروسیم.
ممنون میشم نظراتتون رو بدونم.
منم عین النازا که تو صفحات اول پست گذاشته بود میترسم کسی از فامیل بیاد اینجاو با خوندن متنا متوجه بشه من کیم. واسه همین خواهش میکنم اگه امکانش هس زودتر به سوالام جواب بدین که منم پستامو پاک کنم. بخصوص دومی رو. ممنونم.
سلام غزل جون
منظورم رسمایی هس که از نظر من این رسما متعلق به جاهای خیلی کوچک هس مثل رسم حنابندون تو روز عروسی یا یک روز قبل از عروسی (تو شهر ما این رسم سالهاس که منسوخ شده. فقط توئروستاهای اطراف هست.منم خوشم نمیاد از این رسم).
دوران عقد من 11ماه بود خیلی سخت گذشت ،خیلی دلم تنگ میشد.از همم دور بودیم .الان خیلی احساس آرامش میکنم .اون موقع نه دختر باباتی نه زن همسرت.به قول دوستان تکلیفت مشخص نیست
ستاره جان باور کن لذت بخشه چند ساله دیگه دلت واسه اون لحظات تنگ میشه که چقدر انتظار دیدنش شیرین بوده و چقدر برای دیدنش لحظه شماری میکردی و به قول فریا جون دلت هری بریزه پایین من خیلی دلم میخواد اینجوری واسه شوهرم دلم تنگ بشه و وقتی میبینمش کلی ذوق کنم
آره اون لحظه که میخوای ببینیش خیلی شیرین بود،از روز قبلش لحظه شماری میکردم. ولی روز رفتنش که میرسید تموم غم عالم میومد سراغم.تو دلم میگفتم باز کی همدیگرو میبینیم!تادوسه روز حالم بد بود.به من که خیلی سخت گذشت
سلام به همه دوستان ، من آنا هستم و تازه عضو شدم
ما الان ۶ ماهه که عقدیم و یه سال دیگه هم همچنان تو این وضعیت خواهیم بود ! هیچ وقت فکر نمیکردم دوران عقدم اینقدر طولانی بشه ولی خب وقتی شرایط مهیا نیست آدم مجبوره کنار بیاد دیگه!
اوایل خیلی اذیت میشدمو دلم تنگ میشد ولی حالا فعلا اوکی ام :) فقط این وسط بعضی رسم و رسومات و توقعات و حرف بعضیا اذیتم میکنه که اونم سعی میکنم جدی نگیرم که خوشیمونو خراب نکنه!
ایشالا واسه همگی مون اتفاقای خوبی پیش رو باشه :*
من 5ماهه عقد کردم .دوران عقدم لذتهای خاص خودشو داره ولی سختی هم داره.من با اینکه هرشب پیش شوهرم هستم اما بازم سختی میکشم یسری مشکلات پیش میاد به قول دوستمون تواین دوران نه دختر باباتی نه زن همسرت.
من 2ساله نامزدم و هنوزم نرفتم سر خونه خودم، خیلی دورانه سختیه اما چاره ای نداریم چون شرایط جور نیست، بیشتر مواقع هم با هم اختلاف داریم، نمیدونم بعد دوره نامزدی مشکلا کمتر میشه یا بیشتر :)
من 2ساله نامزدم و هنوزم نرفتم سر خونه خودم، خیلی دورانه سختیه اما چاره ای نداریم چون شرایط جور نیست، بیشتر مواقع هم با هم اختلاف داریم، نمیدونم بعد دوره نامزدی مشکلا کمتر میشه یا بیشتر :)
سلام هانیه جان. خوش امودی عزیزم. دوران نامزدیو عقد به نظر من از بدترین دوران هاست. شک نداشته باش خیلی از مسائل بعد از این دوران از بین خواهد رفت. نگران نباش.
فریبا جون میشه یخورده مطلب در مورد اینکه تو دوران عقد چقد با خانواده همسرمون باید رفت وامد کنیم واینکه اگه زیاد بریم خونه مادرشوهر چه مشکلاتی پیش میاد وچجوری باید تو این دوران رابطه ها رو مدیریت کردچه درمورد رابطه با همسرچه خانواده شوهر وچه با خانواده خودمون بذاری
تو این یکسال هم هر وقت رفتم مادر شوهرم صبحا می گه دیشب خوب نخوابیدم شبام میگه چند شبه خوب نخوابیدم من نمی دونم تو خونه چیکار میکنه ما هم که باید خستگی ناپذیر باشیم در هر زمان مکانی هم برای میهمانی ها اماده باش درکشون خیلی بالاست
دوستان برای منم دعا کنین.1 سال و 8 ماهه ک نامزد کردیم امکانات برای عروسی نداریم تو این مدت خیلی اذیت شدم از هر دو خانواده.شاید عید تونستیم عروسی کنیم.با وجود سن کمم احساس میکنم دیگ نمیتونم بیشتر از این دوران نامزدیو تحمل کنم.
سلام
منم نزدیک ده ماهه نامزد(عقد) کردم درسته خیلی خوبه این دوران اما سختی هایی هم داره که باید همه رو از هودت راضی نگه داری هم خونواده خودت هم نامزدت هم بخصوص نامزدت که خودش میگه تو باید ارجحیتت من باشم منو راضی نگه داری
من شش ماه دوره نامزدی رو تجربه کردم که دوماهش صیغه بودیم 4 ماهش عقد. واقعا دوران سختیه و اصلا دلم نمیخواد تکرار بشه. آدم بین زمین و هواست. نه دختر خونه ای نه زن شوهردار. نمیدونی به ساز کی برقصی. حرف خانوادتو گوش بدی شوهرت و خانواده شوهرت ناراحت میشن. حرف شوهرتو گوش بدی خانوادت ناراحت میشن که تو هنوز دختر این خونه ای. وایییییییییییی کابوس بود برام به خصوص 4ماهی که عقد بودم سخت تر بود چون شوهرم دیگه اسمم توی شناسنامش بود اسم اونم توی شناسنامه من رفته بود واسه همین حس مالیک بیشتری داشت روی من و دلش میخواست به حرفش گوش بدم
بچه ها منم سه ماه نامزد بودم ولی از این دوران خیلی راضی بودم با اینکه از همسرم دور بودم و هفته ای یک روز اونم نصف روز با هم بودیم ولی خوب بود بعد از عروسی هم که اوضاع بهتر میشه ایشالا همه خوشبخت باشن
سلام دوستان ،من مهشیدهستم ۵ماهه عقد کردم ،خیلی دوست دارم زودتر عروسی کنم ولی ازبد شانسیم هیچی اماده نیس جهزیه نگرفتم هنوز ،اخلاق خونوادم یه جوریه ک من اصلا کنار خونوادم بانامزدم حرف بزنم پررویی محسوب میشه وکلا خیلی اذیت میشم
ادم کم حرفی نیستم خیلی
سلام من دوهفته ای میشه ک نامزد کردم وقتای ک زنگ میزنه نمیدونم چی بهش بگم لطفا راهنماییم کنید
سلام من یه هشت ماهی هست که با پسر عمه ام نامزدم اما بخاطر دلایلی نامزدمو تو این هشت ماه عقب افتاده و فقط خانواده ی خودم و شوهرم اطا
سلام منم نامزدم امروز اومد تو جمعتون
من امروز اومدم.سلااااااام
زیناجان برات آرزو میکنم هرچه زودتر برید سر خونه زندگیتون. کاملا درکت میکنم
نیلوجان منم توقعاتم رو آوردم پایین تر و همه چیزم هم عالی برگزار شد و خیلی هم راضی بودم
سحرجان منم اون 6 ماه برام 6 سال گذشت. خیلییییییییییی سخته. البته ما دوماهش رو صیغه بودیم 4 ماهش رو عقد
اره منم بانظرفرشته جون موافقم دوران نامزدى ماهم شیش ماه بود البته من بخاطراینکه زودتربریم سرزندگیمون از همون اول باهمسرم یه تصمیماتى گرفتیم ویه عقدتقریبا شلوغ گرفتیم وبه همه چیزبدون استرس رسیدیم ولى ازاول توافقمون براى ماه عسل بود عروسى نگرفتیم بجاش بعدا اتلیه رفتیم.عکس یادگاریمون روهم گرفتیم بعدا هم توسرشوهرم نزدم که چراعروسى نگرفتى درکل دوستان براى اینکه زودتراز دوران عقدبیاین مرحله تشکیل زندگى که یه دوران شیرینیه بایدازیه سرى چیزابگذرین ولى اینم بگم نه به هرقیمتى عروس خانم بودنتون حس بشه هم براى خودتون هم همسرتون
منم دوران عقدم 7 ماه و ده روز بود ولی هر روزشو اذیت شدم الان خیلی راضیم که سر خونه زندگی خودمم وکسی تو زندگیم دخالت نمیکنه.
سلام دوستان. من 3 ماهه نامزدم کم اوردم دوس دارم زودی برم سر خونه زندگیم نامزدی طولانی سخته
سلام دوستان. من 3 ماهه نامزدم کم اوردم دوس دارم زودی برم سر خونه زندگیم نامزدی طولانی سخته
دوران نامزدی من 6 ماه بود فکر میکنم همین اندازه خیلی خوبه. اصلا هم نرسیدیم جایی بریم :))))))) همش دنبال کارای عروسیمون بودیم. اما خوب بود که زود رفتیم سر خونه زندگیمون و به عنوان زن و شوهر داریم باهم زندگی میکنم دوران نامزدی طولانی خوب نیست آدم تکلیفش مشخص نیست
من همون 6 ماه هم تحملش واسم سخت بود. با اینکه سرمون هم خیلی گرم بود به کارای عروسیمون
ولی هم باید دل خانوادمو به دست میاوردم هم شوهرمو معلوم نبود حرف کدومو باید گوش بدم
سلام دوستان من ده ماهه که عقدکرده و نامزدم و از همسرم دور هستم بخاطر محل زندگی متفاوت و ماهی یک هفته همدیگرو میبینیم و با هم هستیم! من مشکلی ندارم ولی همسرم خیلی سختشه این دوری فعلا هم امکانات برای عروسی رو نداریم و تا عید احتمالش هست و یا بیشتر به نظر من تا یکسال نامزدی خوبه ولی باز هم بستگی به شرایط دو نفر داره! انشالله که همه دختر پسرایی که در آستانه ازدواجن ، زودتر برن سر خونه زندگی خودشون
مرسی فتانه گلم. با دعای شما دوستای خوبم
حسنیه جونم میدونم چی میگی عزیزم واقعا دوری از عشقت خیلی سخته امیدوارم زود بگذارنو بری واس همیشه پسشه عشقت بمونی
افسان جون ایشالله زودی میرید زیر سقف خونه عشقتون
افسان خانومی منظورت از غریب شدن چیه گلم؟ الهی همیشه عشقتون گرم و شیرین باشه مثل الان و روز به روزم شیرین تر بشه :) دوریشم قشنگه با دلتنگیاش :) نترس تنها نیستی، خییل دخترا مثل خودت هستن. شما هم ایشالا زودی واسه همیشه به هم میرسین و دیگم از هم دور نمیشید گلم :) اولین فرصت بعد تولدت که همو دیدین میتونید با هم جشن بگیرید گلم :-*
بچه ها اینقد از دوری نگین اشکم اومد،نامزدم الان پیشم نیستا :-(
من شنبه تولدمه اما به علت شرایط کاری نامزدم نمیتونه بیادو پیشم باشه:-( یکی باهام همدردی کنه :-( :-( کلا ماهم ماهی یه بار همو میبینیم! خیلی سخته اما نامزدم شرایطی برام مهیا کرده که کمتر دوریشو احساس میکنم! واسه همین به غریب شدنم رضایت دادم
پشت کوهم که باشم میدونم برام بهترین شرایطو فراهم میکنه تا احساس غریبی نکنم،کناره همسرم بودن بی کسی معنی نداره
همینطورم برای فتانه جونم، ایشالا به موقعش و به زودی میرن زیر سقف مشترک عاشقونشون :-*
حسنیه و ریحانا جونم ایشالا به همین زودی زود عروسی میکنید و با همسریتون میرید تو خونه عشقتون :)
ایشالله فرشته ی ناز،میسییییییییییییییییی الهه گلم قربونت برم که دلگرمی میدی بهم،خب یعنی بعده ازدواجم جایی که زندگی خواهم کرد منو شوهرم کسیو نداریم، نه اقوام شوهرم هستن نه من! از الان وقتی به روز عروسیم فکر میکنم اشکم میریزه! چطور با مامان بابام خداحافظی کنم!!!!!!!!!11 :-(
آره مهدیه جونی ,جای پیشرفتمون هم خیلی زیاد میشه,میشه زندگی آرومی داشت,تنها بدی که داره همین دوریاس
افسانه جان به نظر من اینکه دوری خیلی خوبه بزرگترین مزیتش اینه که توقعات دیگران ات کم میشه
وای فریبا جون توروخدا این رفرش خودکارو برداررررررررررررررررررررررررر :-(
مرسی فریبای گلم اره این حسنم داره اما فکر کنم من همیشه باید دلتنگ باشم!الان دلتنگ همسرم بعده عروسی دلتنگ خونوادم! من خیلی مامانی ام از طرفی هم عاشق همسرم....
سارا جان ناراحت نشی عزیزم ولی من و همسرم 1سال اول عقدمون تو ی ساختمون بودیم اونا طبقه اول ما طبقه دوم.الانم دقیقا خونه ها روبرو همدیگس .یعنی از پشت پنجره همدیگرو میتونیم ببینیم.دلیل نمیشه چون نزدیکین مدام همدیگرو ببینید.خو اصلا هر شب همسرتو ببین ولی شب اونجا نمون.
الهام جون منم مامانم چون بچه اولم خیلی حساسه و سوال زباد میپرسید.کجا رفتین چی گرفتین چرا اینکار و نکردن و........
و اوایل روم تاثیر میزاشت
ولی الان طوری رفتار کردم که خیلی کمتر میپرسه.یکی دوبار هم بحث شدید بینمون پیش اومد.ولی از الان خودت تصمیم گیرنده زندگیتباش
سارا منم خونه همسریم کوچه بالاییمون بودش اما شاید 20بار همسریم میومد من یه بار میرفتم اون یه بارم با مامانم اینا و رسمی.
شوهرم هر شب خونمون بود و شده نیم ساعت میومد خونمون. اونم بدون اصرار من خودش دلش میخواست میومد.
بذار شوهرت به خاطر دوری هی بیاد پیشت نه تو هر شب بری.
خوشحال شدم سارا جون . عاقلانه رفتار کردی و میبینی که الان حال خودتم خوبه و دیروزت با امروزت قابل مقایسه نیست.
رویه ای که پیش گرفتی خوبه ، سنگین رنگین باش تا ارزش و احترامت حفظ بشه عزیزم!
4-5 ماه هم چیزی نیست زود تموم میشه!
سارا جون دوران عقد لازمه یه وقتایی کنار هم نباشید زیاد به همسرت نچسب لازمه مرد همیشه دنبال زنش باشه مردها دوست دارن اینطور زنهارو
من دیروز یاعت3 رسیدم خونه مادرشوهرم.داخل خونه که شدم با مادرشوهرم روبه رو شدم هردو باهم با لبخند بهم سلام کردیم عادی مثل همیشه اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده.من رفتم وسایلامو گذاشتم تو اتاق بعد رفتم اشپزخونه که دستامو بشورم مادرشوهر هم اونجا بود فقط من گفتم ببخشید دیر اومدم منتر موندین.اونم گفت این حرفا چیه عیب نداره.بعد هم رفتیم و ناهار خوردیم مثل همیشه.سفره رو کامل من جمع کردم.(خواهرشوهر مدرسه تشریف داشتن)
بعدشم چند دقیقه ای نشستیم ب صحبت کردن تا چشم تو چشم میشدیم سریع سرشو برمیگردوند یه طرف دیگه طفلی روش نمیشد بهم نگا کنه اینو میفهمیدم.نمیتونست باهام چشم تو چشم بشه.
ساعت 4 همسرم داشت میرفت سرکار منم پاشدم باهاش رفتم هرچی گفتن وایستا منم خونه تکونی مامانمو بهانه کردمو گفتم باید برم کمکش کنم.کلا یک ساعت اونجا موندم
الهام جان در مورد مسائل مالی جلو مامانت نشون بده همه چی خوبه، برات خوب خرج میکنه اما کم کم خودت شروع کن بگو مامان مثلا رفتیم بیرون اینقدر پول غذامون شد من خودم بهش گفتم لازم نبود بریم یه رستوران گرون قیمت.دفعه بعد بریم یه جای ارزونتر تا کم کم پس انداز کنیم.به مامانت نشون بده که همسرت کم نمیذاره و تازه تو خودت ازش میخای که کمتر خرج کنه.اینطوری مامانت فک نمیکنه که دخترش تو سختیه و داره اذیت میشه.
خوب بود سارا. دیدی متوجه اشتباهش شده؟ دیدی خودتو سبک نکردی؟
مشکل من اینجاست که نمیتونم یه شب جدا از همسرم باشم.یه شب که تنها میمونم بدجور دلم میگیره.چکار کنم این 5 ماه زیاد بهم سخت نگذره.مدام میگین زیاد نرو خونه مادرشوهرت.خب منم دوست دارم نرم ولی از یه طرف هم دوری همسرم اذیتم میکنه.خب سخته دیگه همسرت خونشون یه خیابون بالاتر از خونه ادم باشه ولی نتونه ببینتش
تو به نظر من کار خودتو بکن مامانت هم که ناراحت شد منطقی صحبت کن. ترسی نداشته باش وقتی حرفت منطقی و درست هست برای چی باید ترس داشته باشی؟
سارا به همسرت بگو بیاد خونتون.
سارا جان بزرگترا یه چیزی میدونن که میگن نرو.میدونم خیلی سخته اما سعی کن رفت و امدتو محدودتر کنی عزیزم
نانی جونم چقدر دوران عقدتون طولانی شده ولی این رویه ای که در پیش گرفتی خیلی خوبه من میدونم که الان داری خوب مدیریت میکنی رابطتون رو عزیزم
خلاصه الان دارم به این نتیجه میرسم
از نظر مالی هرگز نمیتونم به مامانم بگم همسری نمیتونه برام فلان چیز رو تهیه کنه و من هم احساس بدی نمی کنم ازینکه فلان چیز رو ندارم
چون توی خونه بابام با وجود همه مشکلات مالی ای که داشتیم مامانم خودشو به اب و اتیش زده برام تهیه کرده
الان حرص می خوره که من بگم همسرم نمیتونه برام تهیه کنه...
اینم بگم یکی از دلایلی که من همسری رو می خواستم این بود که دیده بودم مامان و بابام به اندازه مساوی پول توی زندگی مون میارن و بدون کمک مامانم چرخ زندگی مون نمی چرخه
واسه همین نمی ترسیدم
ولی همین موضوع باعث شده من از طرف مامان ضعیف بشم
همش میگه نمی خوام تو مثه من باشی
نمی خوام تو سختی بکشی و .....
الانم همه مشکلم مامانمه و راضی نگه داشتنش نه بی پولی همسری
و اینکه همیشه فکر کنه که من هرچی می خوام برام فراهمه (در حالی که نمی خوام و خودم برای خودم انجام میدم و الکی می گم همسری برام انجام داده)
چون می بینم همسری داره سعی می کنه کارای جدید بکنه و اوضاع رو سر و سامون بده ...
ولی دیگه واقعا از کار و زندگیم افتادم.ساعت 1 نصف شب مثل جنازه میومدم خونه.یواش یواش کمتر رفتم تا اینکه دعوا پیش اومد که دوستان در جریانن الان دقیقا 2هفته ی بار میرم ولی ظرف هارو میشورم چون اگه من نشورم پدرشوهرم باید بشوره منم اصلا نمیتونم قبول کنم که من بشینم پدرشوهرم که ساعت 6 صبح پاشده ساعت 8 شب میاد خونه خسته بره ظرف بشوره.
و سارا جان ایشالله مشکلات حل میشه.ولی دلیلی نداره شوهرت خونه نیست میری اونجا با شوهرت برو .من الان 1سال میشه تنهایی نرفتم.منتظر میشم شوهرم از باشگاه برگرده بیاد دنبالم میرم خونشون ساعت 7.30 شب میرم 11 خونمونم.
الهام جونم مامانتون واقعا نیاز به این همه دخالت نداره اخه این زیر ذره بین گذاشتنا باعث میشه توی زندگیه مشترک هم دخالت کنه اون موقع دیگه همسرت واقعا نمیتونه تحمل کنه
یاسمن جون اینور میگم دوباره :D
3ماهه عقد کردیم
و دقیقا مشکل منم همینه که مامانم بد جوری روم تاثیر منفی میذاره
البته الهام جون مامان دارن از روی محبت یه مسیری رو اشتباه میرن دارن با قدیما مقایسه میکنن اصلا هم دلیلی نداره توی مسایل مالی و رابطه دخل و خرج شما و همسرتون دخالتی داشته باشن بهتره با مامان بشینی یه روز مرد و مردونه حرف بزنی و بهش یاداوری کنی که انقدر بزرگ شدی که همه مسایلو حواست باشه
الهام جون تک دختری عزیزم ؟؟
اره متاسفانه :(
یکی یدونه :(
همینه دیگه مامانتون برای شوهر دادن تجربه ندارن رابطه با داماد خیلی حساسه بعضی چیزا عقده میشه براشون
مامان من دوران عقدم خیلی بددل بود دوسال عقد بودیم همسرم صد بار به روم اورد البته ما که جدا شدیم ولی امیدوارم شما خوشبخت بشین
کاش فقطنابلدی باشه
طفلی دل میخواد همه کمبودای مالی خودشو برای من جبران شده ببینه
که منم خود سری کردم با انتخاب همسرم بدجوری از دست من و همسری کینه گرفته
و مدام داره کنترل میکنه که کجا میریم
نهار و شام جلوم چی میزارن
وقتی میریم بیرون چی می خوریم و کجاها میریم ...
منتظر یجا از نظر مالی کم بذارن تا به رگبار ببنده همه رو :((
سلام بچه ها خوبین؟ آخی الهام جونم اینقد خودتو ناراحت نکن. عزیزم چرا با مامانت نمیشی راحت حرفا دلتو بگی؟؟؟ مثل یه دوست بشین با مامانت بحرف عزیزم. اینجور پیش بری سختتر میشه گلم . اصلا بگو شوهرم چیزی هم نداشته باشه من راضی ام مامان جونم اینقد نگرانم نباش بگو مگه شادیها و خنده های منو نمیبینی چقد خوشبختم!! عزیزم برا سختگیر یها بابایی هم ناراحت نباش طبیعیه. بابا منم همینظور سختگیره منتها خداروشکر همسری من ازم دوره و هر 30ـ40 روز همو میبینیم
از این نظر میگم خداروشگر دوریم چون بابام واقعا سختگیره اما الان چون دیر ب دیر میاد و اینجا به غیر خونه ما جایی نداره بمونه بابا هیچی نمیتونه بگه دیگه. و منم هرچند ماه میریم خونه مادرشوهری باهمسرمو کلا ازین نظر خوبه که دوریم. دیگه مجبوریم دلتنگی رو تحمل کنیمو همسریمم بابامو خوب میشناسه و خیلی رعایت میکنه هداروشکر هیچوقت از خونوادم گله ای نداشتن.
الهام جون بعدها تو خونه مشترکتون به این روزاتون خندت میگیره چقد بهت سخت میگذشته. خودتو غمگین نکن دوستم این مسایل برا هرکی ممکنه پییش بیاد.فقط مراقب باش هیچکیییییییییییییی تو زندگی مشترکت دخالت نکنه. به هیچ وجه.
طوری با احترام با مامانت رفتار کن که متوجه بشه حرف اول و اخر خودتو همسرت میزنین نه کس دیگه. فقط مراقب باش ناراحتش نکنی مامانیتو . اون خوشبختیتو میخواد فقط اما متاسفانه به اشتباه داره کمکت میکنه گلم. تو پاره تنشی الهام فقط نگرانته مامانیت.
منم اولش مشکل تو رو داشتم توی دوره عقدم گاهی اگر بدون هماهنگی با مامانم با شوهرم جایی میرفتم مامانم ناراحتی میکرد اما من به روی خودم نمیاوردم حاصلش این شد که الان توی زندگی مشترکمون کسی برامون تصمیم نمیگیره. خودمون هرجا بخوایم میریم هرجا نخوایم نمیریم.
باید استقلال زندگیتون رو از حالا حفظ کنی الهام جون. وگرنه بعدا کار خیلی سخت تر میشه برات. همسرت شاید الان تا حدودی کوتاه بیاد چون هنوز عقدین اما بعدا که عروسی کنید دیگه این طور نیست. مطمئن باش شاکی میشه
الهام جونم مشکلت رو کامل خوندم عزیزم.
به نظرم نمیتونی یه دفعه ای به مامانت بگی نظری نده و یا به قول خودت ازش اجازه نگیری. باید آروم آروم طوری رفتار کنی که مستقل شدن تو رو درک کنه.
مثلا یه بار خواستی کاری رو انجام بدی یا با شوهرت جایی بری نگو بعدش که متوجه شد بگو یادم رفت حالا میگفتم چه فرقی میکرد؟ من هم خودم عاقل و بالغم تشخیص میدم چیکار کنم چیکار نکنم هم اینکه شوهر کردم و رسما ازدواج کردم و فقط مونده بریم خونه خودمون اما از لحاظ قانونی و شرعی من الان شوهر دارم و اگرم جایی باهاش میخوام برم کاری خلاف قانون و شرع نیست با شوهرم هستم نه با یه غریبه.
تو ترس روبرویی با ناراحتی پدر و مادرت رو داری اما این ترس رو نداشته باش پیش خودت بگو فوقش اینه که ناراحتی کنن اما بعد از چندبار که ببینن داری کار خودتو میکنی دیگه براشون عادی میشه.
عزیزم تو خودت باعث شدی عادت کنن به کنترل بیش از حد. هربار واسه اینکه ناراحتی نکنن ساکت موندی و به حرفشون گوش دادی.
سعی کن ثابت کنی حرفت حق هست و بی ربط نیست. بذار متوجه بشن اگرم کسی قراره اختیاری روی تو داشته باشه شوهرت هست.
مردا خیلی بدشون میاد زنشون از کس دیگه اجازه بگیره واسه بیرون رفتن باهاشون.
بگو اگر من بخوام از حالا غرور شوهرم رو زیر پا بذارم و استقلال زندگیمون رو ازش بگیرم بعدها هم توی زندگی مشترک نمیتونم زندگی مستقلی داشته باشم. وقتی من خانوادم رو توی مسائل خودمون دخالت بدم اونم دیگه به خودش اجازه میده که خانوادش رو دخالت بده در جواب هم به من میگه وقتی تو نمیتونی جلوی دخالت خانوادت رو بگیری از منم توقعی نداشته باش
افرین الهه خانوم گل
ببخشید دوستای خوبم نتم یهویی قطع شد. الآن خوندم نظراتونو.
مژگان جون، نگار جونم، مهدیه جونی چشم دوستای خوبم، همهتلاشمو میکنم اشکمو کنترل کنم و اینجوری نباشم
اوکی
بسیار بسیار خوشحال و خرسندم بخاطر داشتن دوستانی مثل شماا
ک باصبر وحوصله حرفامو گوش دادین و نظر دادین
ممنون از وقتی که برام گذاشتین.
فرشته حرف خوبی زد سارا همیه نیمه پر لیوان رو ببین اینجوری فکر کن با رفتن تو عزیزتر میشی نه اینکه بدتر برو با روی خوش و دست گل به دست
من دیگه برم اول خونمون
صبح اصلا حوصله ارایش نداشتم خیلی بهم ریخته بودم واینکه نخندینا توروخدا
امروز صبح دیدم جورابم سوراخ شده حوصله نداشتم بدوزم همینجوری پوشیدم اومدم
برم این مشکل رو حل کنم بعد برم خونشون
برو گلم خوش بگذره ایشالا
خخخخخخخ برو سارایی خوش بگذره.....
تقصیر پدرشوهرته سارا که دیر گفت مریض شده تا دلمون بسوزه :)
ایشااله حل میشه عزیزم.
به به سارا جون هم که بهترین راه حل رو پیدا کرد :-)
مطالب بسی طولانی بود.
ایشالله فردا سارا با خبرای خوش برگرده
اما من از تجربیات خودم بگم و چند تا نصیحت به عنوان خواهر کوچیکتر
و الانم چون دیر به دیر میبیننم هم ی رودرواسی بینمون اومده هم دیگه مدام نمیگن اینکار و کن اون کار و کن
دوستا خواهشن به منم کمک کنین :(
من خیلی خیلی در برابر حرفای مامان ضعیفم
همیشه همیشه همیشه توی همه چیز نظر مامان رو می پرسم و از یه جهت که دلش بدست میارم خوبه ولی از طرفی هم گاهی مامان خودش زیاده روی می کنه و سواستفاده می کنه
مثلا وقتی عکسای نامزدی رو سفارش دادیم (عکاسمون اشنا بود) دوتا از عکسا رو چون همسری میگفت زیاده روی نکنیم زنگ زدم کنسل کردم با بهانه خوبی هم کنسل کردم که میخواسته دست ببرین توش و اصلاحش کنین پس چاپ نکنین طبیعی بودنش بهتره
بعد مامانم دیدنشون همین حرف رو زدن که اصلاح لازم داشته کنسل کردن مامانم گفته نه چاپ کنین ...
منم اعصابم داغون بود به همسری گفتم مامان این کار رو کرده اونم کلی ناراحت شد
نکردم بگم طرف پولشو ازمون نگرفته کادو داده بهمون و ...
خلاصه که همسری میدونه مامان خیلی توی همه چیز نظر میده و منم به حرفش می کنم همیشه بهم گوشه و کنایه میزنه
مثلا میگه فلان روز بیا خونمون
میگم ببینم چی میشه
میگه میخوای بری از مامان اجازه بگیری ....
و واقعا هم میخوام از مامانم اجازه بگیرم!
تازه!!!!! :(
هر دم ازین باغ بری می رسد
بابا گفته نباید برم خونه همسری اون باید بیاد پیش ما
اگه بی اجازه برم باهاش بیرون باید ساکمو بردارم و برم ....
من اوایل خیلی خونه پدرشوهرم میرفتم خیلی.هفته بود هر شب.ولی تو این 2سال اصلا خونه پدرشوهرم نخوابیدم (زمانی که خانوادش بودن)ولی دیگه من عادی شده بودم براشون.و همه کارارو میکردم.
دیگه گردگیری خونه گرفته ظرف شستن جارو زدن لباس پهن کردن و.......
تو این 2سالی که من عروس این خانواده شدم هر بار که من اونجا بودم غیر ممکن بوده جاریم ظرف بشوره.خدا شاهده.خیلی ناراحتما.خوب من عروسم اونم عروسه دیگه
من تا حالا شب خونه شون نموندم ولی نهار و شام زیاد میرم خونه شون
یا بغیر از اون با هم بیرون میریم برای نهار و گردش و ...
ولی همسری هفته ای یه روز میاد
از پنجشنبه ساعتای 7-8 میاد یه وقتای نهار جمعه میریم بیرون و شب منو برمیگردونه و میره. یه وقتایی خونه میمونیم و بعداز ظهر میریم ...
ولی روی هم رفته اون کم میاد خونه ما
واسه همینم بابام صداش در اومده که نباید برم بیرون یا خونه شون
البته من به حرفش نکردم و از مامان اجازه گرفتم و رفتم خونه شون واسه بیرون رفتن البته اجازه نمی خواد ...
ولی خب با رفتاراشون منو مجبور میکنن که ازشون اجازه بگیرم :(
همیشه وقت مجردی همین طوری بود
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت اجازه تام نداشتم برای جایی رفتن ....
ولی حالا همون شیوه رو پیش گرفتن و این داره منو اذیت می کنه :(
و کاری هم از دستم بر نمیاد انگار برام پیش فرض شده که باید رضایتشونو جلب کنم
مثال میزنم
پنجشنبه قرار گذاشتیم بریم شرکت همسری که من هم توی کارای شرکت بهش کمک کنم (پنجشنبه ها روز تعطیل بودم ازین به بعد برم شرکت همسری) ولی از الان غصه دارم که چطوری به مامان و بابا بگم!
و عکس العملشون چیه!!!
واقعا به صورت غیر ارادی نمیتونم کاری رو بدون هماهنگی مامانم انجام بدم!
الان که دارم به قبل نگاه می کنم تعجب می کنم که چطوری خانواده مو مجبور کردم به اینکه رضایت بدن با همسری ازدواج کنم!!! خخخخخ
البته اون موقع بهانه هاشون غیر منطقی بود که منم میدونستم نمی خوام به حرفشون گوش کنم
زره اهنی پوشیده بودم و به گوشم چوپ پنبه زده بودم و حرفاشونو نشنیده میگرفتم
اونا داد میزدن که بی پوله بی کاره
منم داد میزدم که جربزه شو داره
ولی حالا که دیگه داد نمی زنن و فقط می گن بهش بگو برات لباس بخره
قالب تهی می کنم ازینکه میبینم نمیتونم ازش لباس بخوام
و خودم بدو بدو میرم می خرم میگم برام خریده ...
منم همینو گفتم نگار
فرقه بین کسی که کمک میخواد و کسی که هرچیم بگیم کار خودشو میخواد انجام بده!
سارا متاسفانه غرور داری و نمیخوای حرف مارو قبول کنی و لجباری رو کنار نمیزاری! (الان دعوات کردم)
خب نگارجون عزیزدلم باشه منصرف شدم از خونه اجاره کردن.همسری این پیشنهادو داده بود منکه نگفته بودم. باشه چشم قانعش میکنم اینکارو نکنه
و اینکه خب پس من چجوری دلمو اروم کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شخصیت و غرور من جلو برادرشوهر و خواهر شوهر و شوهرم و پدرشوهرم خرد کرد چجوری غرور خرد شده برگرده؟؟؟
سارا غرور تو زندگی جواب نمیده ها. درسته اون کارش اشتباه بوده اما جواب بد رو اگر با بد بدی اون وقت تو که با طرف مقابلت فرقی نداری. بذار شرمندت باشن. بذار شوهرت شرمندت بشه که به خاطر اون رفتار مادرش رو ندید گرفتی. بگو به خاطر تو میام که نخوای خانوادتو ترک کنی. از حالا میخویاد بهم کمک کنید که خانواده هاتون رو ترک کنید؟
اون وقت بعدا خدای نکرده خیلی راحتم همدیگرو ترک میکنیدا
خخخخخخخخخخخخخ منو دعوا نکنین من فعلا دست نگهداشتم.تا ببینم چی پیش میاد
وای خب اگه امکانشش هست عروسیتون جلوتر بگیرین ساراجون...خیلی عالیه که...به مردم چه ربطی داره بقول فرشته بعد که رفتین میبینن خبری نسیت ضایع میشن.....خیلی خوب که اگه بتونین زودتر بگیرین.....
درست توالان ناراحتی اما حتی میتونی حالا که مادرشوهرت مریض یه گل یا کمپوتی چیزی بگیری بری عیادتش...بهشم بگی اگه مادرشوهرم بودی نمیومدم ولی چون عین مامان خودم میمونی بابا گفت مریضض اومدم عیادتت...
میدونی با اینکار چقدر شرمنده میشه مادرشوهرت؟پدرشوهرت وخانوادش چقدر ازرفتارت خوششون میاد؟ شوهرتم جلوهمه بهت افتخار میکنه که همچین زنی با روح به این بزرگی داره.
لایک مژگان جون.
سارا شهرتون کوچیکه و حرف مردم هم همیشه هست اهمیت نده!
تا عید صبر کن و رو شوهرت کار کن که از ناراحتی اونم کم شه بعدا اگه اقدامی از طرف اونا ندیدی خودت خیلی خانوم برو عید دیدنی یا رودتر بزار بزرگیتو بدونن لازمم نیست چیزی بگی همینکه بری میدونن چقدر برای همسرت ارزش قایلی که نخواستی سال نوتون خراب شه!
احتیاجم نیست به مادرشوهرت نشون بدی که بی تقصیر بودی و بیخود بدرفتاری کرد چون با شرایط الانش که میگن مریضه و خواب و مطمینا همه خانواده هم بارها بهش نشون دادن اشتباهشو خودش اینو میدونه!
دلتو دریا کن نتیجشو تو زندگیت میبینی عزیزم
اره بهش گفتم فرشته جون
سارا به حرف دیگران چیکار داری؟ اگر فکر میکنی عروسیتون رو جلو بندازی خوبه این کارو بکن لااقل بهتر از بی خبر سر خونه زندگیتون رفتن هستش.
در ضمن دیگران هم بعد از عروسی ببینن خبری از بارداری تو نیست می فهمن بیخودی بهتون شک کردن
امیدوارم فرشته
من فعلا ساکتم الان همسرم زنگ زد گفت خونه تونستی پیدا کنی گفتم نه.
بهش گفتم عروسیمونو جلو بندازیم خب میگه نه فامیل پشت سرمون حرف میزنن میگن ببین چی شده عروسیشونو جلو انداختن شاید حامله است و اینا
سارا کینه به دل گرفتن حال خودتو بدتر میکنه اینکه تو اشتی کنی مطمئن باش به مرور با محبت هایی که بعد از اشتی میبینی کینه الان فراموش میشه
سارا یعنی چی همسذت بهت میگه خونه پیدا کردی یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جاهاتون عوض شده ؟
حرفای مژگان خیلی خوب بود سارا تو نیاز یه کمک داری یا نه فقط میخوای حرف بزنی و دلت اروم بشه ؟ این دوتا جدا از همه دفعه های قبل هم ازمون مشورت خواستی ولی کاری که خودت میدونستی رو کردی من نمیگم موبه مو حرفارو پیاده کن ولی بد نیست از تجارب استفاده کنی و به کار بگیریش خیلی از این حرفا از روی تجربه هستش و ازمونش رو پس داده
سارا حالا کم کم کینه هاتون از بین میره و دلتون نرمتر میشه......نمیشه که تا ابد نری خونه پدرشوهرتینا توباید به خاطر همسرت هم که شده یا بخاطر پدرشوهرت بری...مادرشوهرتم شاید از حرفاش پشیمون بشه ومطمعنم که میشه...بلاخره اونام ادم هستن و ممکنه گاهی خطا کنن واین ما هستیم که باید ببخشیمشون...توام بخاطر شوهرت اینکارو میکنی...هرکس در کنار خانواده وپدرومادر خودش که قدرت واعتماد بنفس میگیره....
پدرشوهرم الان زنگ زد گفت مادرشوهرم از اون شب ب بعد مریض شده و همش خوابه
ساراجون تو از ما کمک و راهنمایی خواستی یا اینکه فقط تو رو تایید کنیم؟ تکلیف ما رو هم مشخص کن . همه دارن بهت هر جوری میتونن کمک میکنن اما تو چی میگی؟ نمیخشم! رفت و امد نمیکنم و ...
این که درست نیست الان از رو ناراحتی اینجوری لج کنی و این رفتار کنی! همسرت چی؟ ب اونم اینجوری میگی؟ به فکر اونم باش عزیز هر چی باشه مادرش و بیشتر اون ناراحته که مادرش تو ذهن تو اینجوری خراب شد.
تو کمکش کن نه با حرف و لجبازی بیشتر ناراحتی به وجود بیاری!
ما همه گفتیم که حق با تویه و هیچ دلیلی نداشت باهات همچین برخوردی بشه اما اینکه کینه رو تو دلت بزرگ کنی و هی تکرار و تکرار و دیگران تایید کنن که اره تو درست میگی این فقط بار خودتو که ناراحتی و کینس سنگین میکنه!
تحمل یک عمر کشیدن این کینه رو داری؟
زمان احتباج داری سارا ، فعلا تصمیم نگیر
شوهرم هروقت دلش خواست میتونه بره پیششون
سارا جان یکی از دوست های ما اینجا همین حرفارو میزن مثل تو البته اون مادرشوهرت نمونه نادری بود ولی دوست ماهم کم نمیاورد و سعی میکرد حتی همسرشو دور کنه از خانواده اش و گوش به فرمان خودش. میتونی صفات ابتدایی تا 100 پست هاشو پیدا کنی خیلیو قته ازش خبری نداریم اما چندین مرتبه برای جدایی تقاضا داده وبدن و دادگاه هم رفته بودند . گلم زندگی میدون مبارزه نیست همیشه یکی باید کوتاه بیاد. این رفتار و حرف تو یعنی تو کینه به دل گرفتی این هم اول و همیشه تا زمانی که نتونی ببخشیش همراهت خواهد بود و در ابتدا وال خودت ور نابود میکنه بعد همسرت . عاقلانه حرف بزن و تصمیم بگیر.
الهه جون این خیلی بده که چون اینجوری همه باید همیشه بخاطر اینکه تو اشکت در نیاد مراقبت کنن حتی حرف تو دلشون رو نگن که بهت برنخوره و این باعث دو رو بودن میشه! که در ظاهر باهات خوب رفتار کنن که عروس خانوم گریش در نیاد ولی بعدا پشت سرت چی ؟ میگن وای چقد لوسه ، نمیشه بهش حرف زد.
ببخشید اینجوری گفتم اما یه کم تمرین و تلاش کن تا همه باورت کنن عزیزم
بچه ها با همه حرفایی که زدین من حتی اگه مادرشوهرم (سید هم هست بزرگتر هم هست )معذرت خواهی کنه نمیبخشمش. وهیچوقت خونشون نمیرم و اگه هم برم بخاطر پدرشوهرم میرم وبالخره یه روز تیکه مو ب مادرشوهر میندازم
سارا فکر خونه اجاره کدن رو بریز دور به کل دختر خوب یه چیزی و هم بدون عزیزم این حرکت تو که بعد از ازدواج همش تو ذهنته که مامان و بابای خودت رو هم ول کنی تاثیر منفی و دب یرو همسرت میذاره شک نکن این حس القا میشه بهش که وقتی میتونی گوشت و خون خودت رو ول کنی پس خیلی راحت میتونی همسرت رو هم ول کنی و بری و همین مسیله د رمورد تو هم پیش میاد اگه همسرت بخواد خانواده خودشو بذاره کنار پس نکن اینکارو حتی اگه همسرت خواست از ریشه خودتون جدا نشین هیچ وقت
آره ثمین جونم، به شدت اشکم دم مشکمه و خیلی ضایست! ینی هرجا و توی هر موقعیتی یه کوچولو هم که ناراحت بشم اشکم میریزه. توی عروسی برادرشوهرم چون به شوهرم گفتم بیا بریم شاباش بدیم با هم و گفت بمون من همون وسط اشکم درومد آبروم رفت
الهه ؟ اصن در این حد :))
من هستم و بودم ولی مثل ثمین دارم تلاشمو میکنم که قوی باشم!
بچه ها دوروزه هیچی نخوردم باورتون میشه یکشنبه شب تا حالافقط نصف بشقاب سوپ همین و تمام.
نه اب ن چایی هیچی موندم چجوری زنده ام الان
الهههههههههههههه :OOOOOOOOOOOOOOO
سارا جان نگار درست میگه همه چیز برمیگرده به شعور درک طرف
با کم و زیاد رفتن چیزی عوض نمیشه نه با کار کردن و کار نکردن تو چیزی عوض نمیشه
اشتباه اولت اینه که به فکر خونه گرفتن افتادی این یعنی حق با مادرشوهرت بوده و تو از موضع خودت کناره گرفتی
ثالثا از هسمرت بخواه که با پدرش با مادرش صحبت کنه و ازش بخوان که دلیل رفتارشو توضیح بده .و غیرمستقیم ازت عذرخواهی کنه نه اینکه مستقیم چون اوضاع ور بدتر میکنه
سار جان مسوله برای همون روز نبوده گلم اینها همه از همه جهات از جانت تو همسرت خواهر شوهرت پدرشوهرت تلمبار شده و احتمالا مادرشوهرت هم ادم عصبیه تنها کسی که تونسته بهش پرخاش کنه تو بودی.
تو باید دنبال علت باشی نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنی
خخخخخ الهه من اگه پدرشوهرم همچین حرفی بهم میزد کلی هم میخندیدم. چرا گریه؟
وای اه!!!!! چه ضد حالی....
اشکالی نداره تو بازم واسش گل بخر ببر بگو بابا گفت مریضین میخواستم بیام عیادتتون....چرا زحمت کشیدین با این حالتون غذا درست کردین واینا....
ثمیییییییییییییییین
خب عزیزمن سر صبح همین پیشنهادو اگه داده بودی من زودتر رفته بودم
پدرشوهر زودتر زنگ زد
تف تو عمرمون میخواستیم یه بار یه کار درست انجام بدیمااااااااا
اره سارا بهترم شد خودشون پیشقدم شدن
تو هم گل یا کمپوت ببر ولی با روی باز برو
همین قدم خوبیه سارا
ایول خوشحال باش
خخخخخخخخخخخ
سارا بهتر شد که مادرشوهرت به اشتباهش پی برده برو ببین برخوردش چطوره
چرا خوب شد مادرشوهرت سارا :)
بنظم با همسریتم مشورت کن بعد برو...........واسشم گل بخر هم چون جروبحث بینتون بوده چون گل ظرافت داره ناراحتیارو از بین میبره همینکه دلششو نرم میکنه چون یه زنه وعاشق گل...
میخواستم برم باور کنین
اما پدرشوهرم زنگ زد گفت مامان نهار درست کرده بعد از کارت بیا اینجا
منم گفتم بابا جون من کلاس دارم ایشالا عصر میام گفت نه کلک نزن میدونم بهانه میاری ما منتظرتیم خدافظ
سارا بشمار یک :)))))))))))))) پیشنهاد رو به مزایده بذار بهتر جواب میده خخخخخخخخخ
اره برو یه دسته گل هم بخر ببر براش
سارا چرا همیشه این فکرو میکنی؟ مطمئن باش بعد از رفتن تو پیش خودشون میگن چقدر بخشنده بود که با وجود اون رفتار اما بازم با روی خوش اومد. مطمئن باش برادرشوهر و خواهرشوهر و پدرشوهرت اینو بهش میگن
خب بچه ها من میرم ولی یکم دیر میرم ب پدرشوهرم گفتم دیر میام
فردا میام میگم چی شد
اتفاقا وقتی بری بقیه اعضای خانواده سعی میکنن بیشتر تحویلت بگیرن تا ناراحتی از دلت دربیاد
وااااااااااااااااااااااااییییییییییییی
حالا من چییییییییییییی بپوشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مااااااااااااااا مااااااااااااان
خب بعدا فک نمیکنن سارا دختر بی آره هرچی بگی برنمیخوره و ممکنه جری تر بشن و دفه ها بعد هم مراقب رفتارشون نباشن؟؟؟؟؟؟؟؟
سارا همین که بری با روی باز خودش کلی هست بعدم بگو که اگر دعوتت نمیکرد خودت میخواستی عصر بری. کلی هم بگو بخند کن انگار نه انگار اتفاقی افتاده
اه بچه هااااااااااااا نقشه ام براب شد
حیف شد
خب حالا براش چی بگیرم برم دم درخونشون؟؟؟؟؟؟؟
مثل اینکه اونشب ناراحتی قلبی گرفته بود چی براش خوبه
خخخخخخخخخخ مژی اره دعبا جواب داد افرین سارای گل که دخمل خوبی هستی
به قول ثمین خیل یاز ماها اگه جای تو بودیم تو این شرایط شاید نمیتونستیم جلوی خودمونو بگیریم و پا به پای مادرشوهر داد میزدیم و احتراما رو از بین میبردیم همین سکوت تو بیشتر مادرشوهرت رو شرمنده کرده و حال الان عذاب وجدانه به نظرم
خب پس همه موافقین من عصر برم خونشون
تموم دیگه
پیشنهاد دیگه ای نبود؟؟؟؟؟؟؟؟
ثمینم خوب گفت شاید ما هم تو شرایط تو باشیم سختمون باشه اما من خودم ادم کینه ای نیستم همینکه همسرم بدونه که من اشتباه نکردم کافیه و بخاطر اون پیشقدم شدم ارزش و شخصیت من براش بزرگتر میشه!
سارا همین که میگی همه طرفدار تو بودن و پدرشوهرت که ادم ساکتیه امروز زنگ زدی کلی باهات حرف زده این نشون میده که ارزش تو پیششون حفظ شده به نظر منم کاری که ثمین گفت انجام بده و بلندی طبعت رو ثابت کن تو اون روز ا سکوتت یه بار خوبیت رو ثابت کردی الان هم با عیادت رفتن میتونی بازم خودتو اثبات کنی و عزیز بشی
من و شوهرم از اول باهم توافق کردیم خیلی چیزا رو به خاطر زندگیمون نادیده بگیریم.
خیلی رفتارا رو. اگر میخواستیم این کارو نکنیم زندگیمون الان میدون جنگ بود. من اگر چیزی رو نشنیده میگیرم به خاطر طرف نیست به خاطر شوهرم و زندگیم هست. مهم نیست طرف بدونه یا نه مهم اینه زندگیمون ارامش داشته باشه.
دعوا جواب داد :)))) دوساعته کشتی مارو باید زودتر دعوات میکردیم سارا
اره به نظر منم بهانه خوبیه ، مادرشوهرت خودش بهتز از همه میدونه بیخود کاسه کوزه رو سر تو شکونده واسه همسن مریض شده! تو هم برو شرمندش کن حداقل پیش خودتو و خوانواده شوهرت سربلند میشی! بقول فرشته جواب بدی رو با بدی نمیدن!
تازه مادرشوهرتم ببین بعدش چقدر خوب میشه باهات :)
پس دیدی مادرشوهرت فقط خودشو کوچیک کرد نه تو رو؟
افرین سارا همینکه بهش فکر کردی خیلی خوبه و یعنی اینکه تو مغرور نیستی وادم بخشنده ای هم هستی.....
افرین سارا جونم.....این کار روح خیلی وسیعی میخواد من بهت گفتم اما نمیدونم خودم به اون حد کمال رسیدم که بخوام تو همچین شرایطی اینکارو بکنم...
شما که اولین باره این مشکل براتون پیش اومده تو گذشت کن نه بخاطر اینکه کوچیکتری بلکه واسه شوهرت وپدرشوهرت...
اما ازون به بعدم نه قهر کن نه خودتو بگیر ولی با دعوت ویکم رسمیتر برو خونشون تا مادرشوهرتم امادگی داشته باشه.
اره به نظر من که کاری که ثمین گفت خیلی خوب بود. بگو بابا گفت مریض هستین نگرانتون شدم چون مثل مادرم هستین اومدم دیدنتون
اره فرشته منکه دم در بودم و ساکت مادرشوهر هرچی دلش خواست میگفت.همه میگفتن مامان بس کن خجالت نمیکشی؟؟؟؟؟؟؟؟حالت خوبه چرا اینجوری میکنی؟؟؟؟؟؟
شوهرمم خیلی لجش گرفته بود گفت مامان قرصاتو نخوردی مثل اینکه
سارا اتفاقا مادرشوهرت غرور خودشو خورد کرد چون همه اینایی که گفتی طرف تو رو گرفته بودن و اونو متهم کرده بودن
بنظرتون کاری که ثمین گفت انجام بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از اولش هم که مادرشوهرت داشته ازت تعریف میکرده به نرم تیکه بوده و تعریف نبوده دلش ازت پر بوده که دیر از اتاق بیرون امدنت تلنگر شده برای ترکیدنش حالا نظر همسرت چیه ؟
نه به مامانم زنگ زدم گفتم خونه سعیدشون از سبزوار مهمون اومده جا نداشتن گفتیم بیایم اینجا مامانمم اصلا شک نکرد.همسرمم با مادرشوهرم خیلی بحث کرد و از خونه اومد بیرون و باهم رفتیم خونه
همسرمم خیلی ناراحت بود
بنظر من اصلا خوب نیست زیادبری خونه مادرشوهر.....همون هفته ای یکبارم زیاده...........
سارا به نظر من اگر از اول حدود رو رعایت میکردی توقعاتشون بالا نمیرفت که به اینجا برسه اون الان ازت توقع داری میری اونجا زن خونه باشی همه کار انجام بدی. ظرف بشوری غذا درست کنی. اصلا دلیلی نداره تو ظرفای ناهارشون رو که تو هم نبودی اونجا بشوری.
من ده ماهه عروسی کردم یک سال و نیمه رفت و آمد دارم خونه مادرشوهرم اما یادم نمیاد حتی یه بارم ظرف شسته باشم.
کمک میکنما اما در حد خودم. مثلا دیس غذا بیارم سر سفره یا بعد از غذا وسایل رو با خواهرشوهرم ببرم آشپزخونه. اول هم میذارم خواهرشوهرم بلند بشه واسه کاری بعد من دنبالش کمک میکنم
این هفته هم پنجشنبه نرفته بودم.یکشنبه رفتم
سعیدشون! من عاشق این حرف اضافه مشهدیم
مادربزرگ منم همیشه میگه! اسم داییم سعید ِ . وقتی اینجوری میگی یاد اون میفتم!
فریبا جون شما چی؟
کار خوبی کردی اصلا به خانوادت نگو.
مادرشوهرم دومین باره از کوره در رفتناش باعث شده کل خانواده بهم بریزن
یکبارهم فریباجون درجریانه قبل عقدم بحث کرد و پاشد ازخونه رفت همه هاج و واج موندن چرا این زن اینکارو کرد
سارا شاید انتظار داره مثل دخترش مثلا نپرسی کمک میخوای .
خودت بری کارارو بکنی...........
اما اون باید درک کنه که عروسای الان دیگه مثل قدیمیا نیستن.مثل مهمون میان ومیرن.....
مهمترین روشش هم که این انتظاراتشو از بین ببری اینه که دیر به دیر وفقط با دعوت بری اونجا...اگه زیاد بری دیگه خونه یکی میشین وخیلی از حرفا راحت زده میشه.........
یه ضرب المثلی هست میگه شیرین برو شیرین بیا...
کمک نکردن تو خونه مادرشوهر که دوای درد نیست مادر شوهر هم یه ادمه مثل مادر خودمون خوب کلفت نیست که هی بشوره بسابه بپزه بذاره تو بخوری و شیکمت پر شد بری کنار وقتی خانواده شوهرت باشعورن که به روت نمیارن دلیل نمیشه سواستفاده کنی
سارا به نظرم کارت خوب بوده که کمک میکردی ولی یهو کمک کردنت رو قطع کردی و اینجوری باعث شدی مادرشوهرت دلخور بشه باید با سیاست جوری رفتار میکردی که خواهر شوهرت رو هم به کار واداری نه اینکه دست از کار بکشی
منم با ثمین موافقم اگر رفت و امدت کمتر باشه عزیزتری. به خودشون اجازه نمیدن باهات این جوری رفتار کنن. زیادی خودمونی شدن هم خوب نیست چنین عواقبی داره
به مامان وبابام نگفتم دوست نداشتم اختلاف و درگیری بیشتر ازین بشه.بهرحال من دخترشونم ممکنه اونا هم از کوره دربیان.
من رفت وامدمو خیلی کم کرده بودم فقط پنجشنبه ها میرفتم
چه مطالب جالبی..منو همسری همیشه دعوا داریم کی چیزای بهتر بخوره....یبار سر استکانچایی وخی شوخی دعوامون شد اونم چه دعوایی..
ازونروز به بعد تصمیم گرفتیم هرکس چیزای خوب اول بده به اونیکی.......
یکشنبه شب رفتم خونه مادرشوهر.همه چی خوب و خوش مثل همیشه.یادمه پدرشوهرم گفت عروسم مادرشوهرمم گفت این که عروست نیست دخترته فک میکنیم شوهرش دادیم بعضی وقتا میاد خونمون مثل دخترمونه نه عروسمون فک کنیین اینقد همه چی خوب بود.ساعت10هم شوهرم اومد ماهم تواتاق بودیم همسرم الوچه خریده بود برا من وخواهرشوهرم.مادرشوهرم صدامون کرد گفت بیاین شام.ماهم یخورده طول دادیم ینی من تا اماده شدم طول کشید.مادرشوهرمم مدام صدا میکرد همسرم جلوتر از من رفت سر سفره مادرشوهر با عصبانیت بهش گفت اول بیاین شام بخورین بعد اونچیزی که خریدین یواشکی بخورین شوهرمم گفت ما کار دیگه ای داشتیم.هنوز نخوردیم الوچه ها رو.دیگه بحث بالا گرفت مادرشوهرم خطاب ب شوهرم میگفت همش اشغالاتونو من جمع میکنم و من حمال شمام سفره بیار ببر .بشور.غذا درست کن.منم همون لحظه از اتاق اومده بودم بیرون.بهم برخورد منظورش من بودم دیگه فقط یکبار مادرشوهرم یه پوسته کیک ازمن بود جمع کرده تو این 9 ماه.دیگه بحث بالا گرفت شوهرم میگفت تو کی اشغالای مارو جمع کردین؟؟اونم میگفت پوسته رانی ازکشو پیدا میکنمو برادرشوهرم برداشت گفت پوسته رانی مال من بودمامان.دوباره گفت پوسته کیک جمع میکنم ازاتاقتون خواهرشوهرمم گفت پوسته کیک مال من بود خلاصه مادرشوهر بیشترلجش گرفت.دور برداشت ک چی منم بهم برخود برگشتم تو اتاق.برادرشوهرم گفت قهرکرد دیگه چرا اینجوری گفتی.مادرشوهرم دوباره صدام کرد شوهرم صدام کرد منم گفتم نمیخورم.مادرشهر مثل یه بمب منفجرشد
ب درک.نمیخوره که نخوره.نوکر و کلفتش که نشدم.اصلا نیاد اینجا.پدرشوهرم که اومد اروم شدن.منم لباسامو پوشیدم ازاتاق اومدم بیرون که برم خونمون.مادرشوهرمم بلندگفت برو برو دیگه نیای اینجا ها فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم لام تا کام هیچی جواب ندادم از اول ماجرا.پدرشوهرم طفلی هاج و واج مونده بود پابرهنه تا دم در اومد دنبالم گفت یعنی بری دیگه از من گلایه نکنی ها منم گفتم نمیتونم بمونم حرمت ها بیشتر شکسته میشه.هرچی شوهرمو پدر شوهر اصرار کردن.مادر شوهرمم همینجور ب من بد وبیراه میگفت اصلا هر چی از دهنش در میومد میگفت.همه خیلی تعجب کرده بودن.شوهر و پدر شوهرم بهش میگفتن برو تو خجالت بکش این حرفا چیه ب این بچه میزنی؟؟؟؟؟خلاصه ما ساعت12شب رفتیم ازخونشون.بعدشم پدرشوهرم با مادرشوهرم خیلی بحث میکنه و مادرشوهر راهی اورژانس میشه ولی خب چیز خاصی نبود.فوری برگردوندنش خون.حتی پدرشوهرمم باهاش اورژانس نرفت اینقد از دستش ناراحت بود
من اوایل همه کاراشو میکردم اما خب وقتی میدیم خواهرشوهرم پاشو گذاشته روپاش هیچکار نمیکنه خب من حرصم میگرفت حتی نمیومد یه تارف کنه نمیگفت بیا باهم ظرف بشوریم یا چیزی.خب مگه میشه همچین چیزی.خب ب عروس هم برمیخوره دیکه.از اون موقع فقط اگه شام اونجا بودم ظرفای شام رو میشستم.
عصر میومدم اگه ظرف میدیم نمیشستم میگفتم خب ب من چه من که ظهر اونجا نبودم.از ظهر ظرفاشون مونده الان8 شب من باید بیام بشورم؟؟؟؟؟؟؟مادرشوهرم تنها میشد یه چیزی ولی خب وقتی خواهرشوهر توخونه دست ب سیاه وسفید نمیزنه من بیام بشورم خب
سارا به مادرت که نگفتی چرا برگشتی خونه؟
کمک میخواد مثل چه ادم خیلی محترمانه بگه بیا کمک کن.
من که هردفه شصت بار میرم اشپزپزخونه میگم کمک نمیخوای میگه نه.میگم هرکاری ازدستم برمیاد بگو میگه نه.خب چکار کنم برم بزور ازش بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کمک میخواد مثل چه ادم خیلی محترمانه بگه بیا کمک کن.
من که هردفه شصت بار میرم اشپزپزخونه میگم کمک نمیخوای میگه نه.میگم هرکاری ازدستم برمیاد بگو میگه نه.خب چکار کنم برم بزور ازش بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه مژی من تا حالا همه حرفاشون رو نه تایید کردم نه رد کردم.
نگار در مورد کار کردن هم منم همینو میگم باید آدم یه خط قرمزی واسه همه قائل بشه برای هرکس براساس شخصیت خودش و نذاره از اون خط رد بشن.
من تازه عروس بودم به عنوان پاگشا هرجا رفتم کمک کردم اما نه بیشتر از اعضای اون خونه. حتی چندبار شد به زور میخواستن من بشینم کار نکنم
فرشته یادته خودت میگفتی مامان روز اول به همسرت گفته دختر من از چرخ گوشت میترسه و نباید بذاری ازش استفاده کنه یا اینکه ظرف تو خونتون نمیشستی و زمان دختریت کار نمیکردی و عزیزکرده مامان بودی مثل خواهر شوهر سارا یعنی ولی حالا اگه عروستون اینجوری میگفت که داداشت باید از چرخ گوشت استفاده کنه مطمئن باش مسخرش میکردین و بهتون بر میخورد
کلا دوستان دقت کنید که از خانواده شوهر واسه آدم فامیل در نمیاد، واللللااااا
فرشته جون درسته حرفات اما ادم از درون ادما که خبر نداره! نمیدونی تو ذهن اون چی میگدره! کاری به کار اون نداشته باش تو همون فرشته خانوم خودمون باش
ولی یه چیزی از من به همه نصیحت (خواهر بزرگه شدم) هیچوقت از تعریفای دیگران نسبت به خودت مخصوصا وقتی با دیگری مقایست میکنن مغرور نشو چون گاهی واسه اینکه دلشون از طرف مقابل پره میان تو رو بالا میبرن که اونو کوچیک کنن و چه بسا با یه حرف تو برای تایید یه داستان درست شه!
البته منظورم به تو نیستا تو انقدر خانومی که بهتر از من میدونی و خدای نکرده منظورم این نیست که خانواده همسرت ادمای دو رویین کلی گفتم! در مورد خودمم بود
تجربم اینو میگه :)
من عقبم خخخ
فرشته درست میگی نباید وظیفه بشه و طرفمون هم باید بدونه که محبته و قدردون باشه!
فریباجون منم شدیدا موافق اینم که مادرشوهر سارا خیلی مورد بی مهری شده و مطمینا مشکلاتش بیشتر از اینیه که سارا در جریانه! پدرشوهرش باید به بچه هاش یاداوری کنه که وظیفه مادرتون نیست که اشغال خوراکی ها رو از تو کشو و اتاق جم کنه! خداییش ظلمه یکسره فعالیت کنه و کسی ککش نگزه!
من حتی هنوز خیلی از کسایی که شب عروسیم باهاشون رقصیدم نمیشناسم به شوهرم چند روز پیش گفتم فیلممون بیاد من ازت بپرسم اونا کی بودن
ثمین هر چیزی به درک و فرهنگ یه خانواده برمیگرده چه بسیار عروسایی که سالی یکبار میرن خونه مادرشوهر ولی همون یه بار هم کلی به مشکل میخورن با مادرشوهر و خواهرشوهر ولی یه عده ای هستن هرروز هم برن خونه خانواده شوهر همه چی خوبه
این که افراط و تفریط نباشه خوبه همیشه و همه جا باید جوری رفتار کرد که حد و حدودت حفظ بشه و کسی جرات نکنه پاشو از گلیمش درازتر کنه
ولی اینکه با افنخار بیای بگی من میرم کار نمیکنم مشکل من با این جملاته
فرشته سارا میگه خیلی وقته اونم کمکش رو کم کرده و کار نمیکنه و این رفتار مال یه روز نیست اینم طبیعیه که مادر رای بچه حتی ناخلف خودش رو به عروس یا دامادش نمیده ولی تو که نباید مثل اون دختر یا پسر رفتار کنی یه جاهایی باید فرهنگت رو نشون بدی که چقدر با کمالات تری با چندتا ظرف شستن چیزی از آدم کم نمیشه بلکه عزیزتر میشی ( البته بازم میگم به شعورا و درک آدمای دور.ربرت برمیگرده )
سارا جون توی عقدی؟ شاید زیاد رفتی خونشون اینجوری شده
فرشته ادما با هم متفاوتن شاید شاید اونم تو ذهنش فکر میکنه من کاری از دستم بر نمیاد یا شخصیتش اینجوره که حزف نمیزنه چون شناخت رو بقیه نداره و نمیدونه چی بگه پس سکوت میکنه!
نمیتونی مقایسه کنی
مژی یه بار مادربزرگ شوهرم به تیکه و شوخی ازش خواست بلند شه یه کم یا لااقل یه کم صمیمی بشه با فامیل ولی عین خیالش نبود.
یک سال از من کوچیک تره.
من شب عروسیم با همه فامیل شوهرم که اومدن دور و برم رقصیدم. اما اون شب عروسیش محض رضای خدا با یه نفر از فامیل شوهرشم نرقصید حتی یه نفر!!!
دخترعموی شوهرم اون قدر ناراحت شد هرچی رفت دور و برش اون اصلا نرقصید باهاش لجش گرفت اومد نشست.
این چیزا باعث صمیمیت میشه مژی باعث میشه از اول عزیز بشی توی یه خانواده غریبه که داری وارد میشی.
تو این جور مواقع باید کاری کرد که طرف شرمنده بشه نه اینکه با قهر تو بیشتر اوج بگیره و آتیشی بشه وقتی میدیدی موقعیت به نفع تو هستش باید به جای تو اتاق رفتن میومدی و سر سفره میشستی و با جمله ببخشید که منتظر موندین و اینجور چیزا داستان رو تموم میکردی عزیزم
فریبا درست میگه مادرشوهر تو از یه کمبود شدید عاطفی تو خونه داره رنج میبره تو مییتونی از این خلا برای نفوذ تو قلبش استفاده کنی و زندگی و خوشبختیت رو تضمین کنی سارا
به نظر من حد و حدود هر چیزی رو باید رعایت کرد. من توی خونه مادرشوهرم کار میکنم اما در حد خودم. اونا میدونن من از طرف شستن بدم میاد خودمم همه چیو میذارم توی ماشین ظرف شویی پس اونجا میرم ازم همچین توقعی ندارن.
سالاد درست میکنم تو پهن کردن و جمع کردن سفره کمک میکنم اما نمیذارم وظیفه بشه.
گاهی شده باهاشون راحتم میگم فاطمه حال ندارم سفره رو دستمال میکشی؟ اونم مثل خواهر می مونه برام زود میاد دستمال رو میاره تمیز میکنه. یا شده داره میره تو اشپزخونه ازش میخوام یه لیوان آب بهم بده.
کار کردن باید جوری باشه که صمیمت رو احساس راحتی هم تشو باشه.
نه اینکه یه بار کار نکنه این حرفا رو بشنوه اون وقت از دفعه بعد باید از ترس اینکه بد و بیراه نشنوه بلند شه کار کنه نه از روی محبت
فریبا جون مادرشوهرم زن خوب ومهربونیه.کاری بکار ادم نداره.
اما بعضی وقتا میزنه همه چیو خراب میکنه
خب الان من باید چکار کنم؟؟؟؟؟؟
نگار ولی وقتی کسی متوجه نباشه که کاری وظیفه تو نیست اما انجامش میدی و توقعش هم بالاتر بره این درسته؟
مادرشوهرش باید فرق سارا رو با دختر خودش بدونه. چطور از دختر خودش دلخور نمیشه اما از سارا تا یه بار کار نکنه دلخور میشه؟
اگر سارا هم مثل دخترش هست پس نباید ازش دلخور بشه.
نه با این کلام که مثل دخترمون هست غیرمستقیم بهش بگه پس باید تو این خونه کار کنی
اما نگار هرچی رفت وامد زیادتر بشه انگار خانواده همسرت روشون توروت باز میشه............ودیگه رودرواسی ندارن...
بنظرم اینکه ادم توخونه مادرشوهرش بخوره وبخوابه اصلا خوب نیست....اما باید یجوری هم کار کنی که وظیفه نشه....با فرشته موافقم..........
ازونطرف ساراهم حق داره بدل بگیره که چرا خواهرشوهرش کار نمیکنه واون باید کار بکنه..........مادرشوهرشم خب دست تنهاست وانتظار داره بقیه بی منت بهش کمک کنن.....
وبقول فریبا جون چون مورد بی توجهی قرار گرفته یکهو از ناراحتی وکمبود محبت منفجر شده که متاسفانه دودش تو چشم سارا رفته.......
من با کمک کردن مشکلی ندارم بخدا.
اما وقتی میبینم خواهرشوهرم اینقد سستو تنبله حالم بهم میخوره
حتی ب مامانش میگه مامان رخت خوابمو بنداز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم بهش میگم عزیزم مامانت پادرده چرا اینجوری میگی اخه توام کمکش کن اون بیچاره به هیچ جا نمیرسه
عین خیالش نیست
رفت و آمد نکردن حلال مشکل نیست بلکه صورت مسئله پاک کردنه بعضی از مسایل مثل روابط مادرشوهر و عروس باید با درایت و سیاست حل بشه نه قهر و طاقچه بالا گذاشتن و رفت و امد نکردن
من نمیدونم واقعا عروسایی که خانواده شوهر کلی هواشونو داشتن و همش خوب بودن با عروس و چیزایی که تو زندکیشون نداشتن به عروس دادن چرا اینقدر عروساشون متوقع میشن و دیکه خدارو بنده نیستن و با غرور و خودخواهی با کم محلی به خانواده شوهر از رفتار زشتشون یاد میکنن ؟ واقعا انصافه آخه ؟ چه جوریه اگه عروسای خودمون با مادرمون اینجوری رفتار کنه خونش حلاله و ما خودمون به عنوان عروس آزادیم اینکارو بکنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرشوهرمم هیچی نمیگه میگه از دلم نمیاد پاشه کار کنه.
بعضی وقتا هم من میگم مامان چرا صدام نکردین گفتم هروقت لباس شستی بگو بیام اونم با لبخند از دلم نیومد گفتم از سرکار اومدی خسته ای
نگار من نمیگم کمک نکنه اما نه بیشتر از دختر توی اون خونه. نه اینکه وظیفه اش بشه اگر یه بار کمک نکنه این حرفا رو بشنوه. شاید یه بار حال نداشت حالش خوب نبود یا حوصله نداشت کمک کنه اگر واقعا مثل دخترشون می مونه همون جور که از کمک نکردن دخترشون ناراحت نمیشه از سارا هم نباید ناراحت بشه هرچی دلش خواست بگه
وای چقدر تو مخ خواهرشوهرت.منم حرص میخورم ازین رفتارا....اونسری مشهد بودیم مادرشوهرم میخواست واسه خواهرشوهرم چادر رنگی بخره که بیادتوحرم....منم به مادرشوهرم گفتم چراازخونهبرنداشتین؟گفت تقصیر منه که یادم رفت واسش بردارم.منم گفتم نه وظیفه شما نیست دیگه خودش باید همه وسایلاشو جمع کنهدیگه......بزرگ شده...
من مامانم اصلا متوجه نشد چی برداشتم.
سارا جون ببخشیدا اینجوری میگم اون با کمک نکردن بی شعوری خودشو میرسونه و نشون میده مادرش براش مهم نیست تو اگه میبینی مادرشوهرت خوبه دلسوزش باش و بدون جای دوری نمیره و دل یه مادری رو شاد کردی البته اگه آدمی هست که قدردان باشه و بفهمه خوبی هاتو وگرنه میشه مصداق نیک که ز حد بگذر نادان خیال بد کن
سرلجبازی با خواهرشوهر فقط کارهایی که در حد خودم بود رو انجام میدم.اوایل فک نمیکردم خواهرشوهرم اینقد پرو باشه
من حتی خونه فامیل شوهرمم میرم سر سفره پهن کردن و جمع کردن کمک میکنم اما جوری که به چشمشون میاد و هم کلی تشکر میکنن هم صعی میکنن من کمتر کار کنم.
الانم از عروس جدیدی که توی خانواده شوهرم اومده (همسر پسرعموی شوهرم) خیلیییییییییییی عزیزترم همه میگن مریم کجا فرشته کجا؟؟؟ معروف شده به چسبیدن به صندلی. اصلا بلند نمیشه اصلا حرف نمیزنه فقط دائم یه لبخند به لبش هست همین. با هیشکی حرف نمیزنه.
اره فریبا جون خیلی بامزس ، مادربزرگ من و بچه های داییم لهجه دارن :)) من خوشم میاد
نگار حرفای خوبی میزنه ساراجون ، یهوو کمکتو قط کردی! از دخترش که قطع امید بود تو شدی بهانه
کار خوبی کردی ماجرا رو بزرگتر نکردی و خانوادت بیخبرن ، چون بالاخره این مشکل حل میشه اما اگه مادرت بدونه کینه میشه براشون که با دخترشون همچین رفتاری کردن!
خوب فرشته یکی که بیشعوره و درکش پایینه تو که نباید مثل اون برخورد کنی اونجوری فرقی با اون طرف نداری سطرح درک و شعورت میاد در حد همون
سارا این جوری شاید مدت خیلی کوتاهی آرامش داشته باشید اما مطمئن باش روزی شوهرتم به خودش میاد و خانوادش رو میخواد. اون روز شرمندگی واستون می مونه
پدرشوهرم کلی باهام حرف زد
دیگه الهه توخیلی اشکت دم مشکته که واسه ظرف ویترین اونم از طرف مامانت درمیادش...
الان من بخاطر یه شماره مجبور شدم زنگ بزنم پدرشوهرم
اه لعنت ب این شانس
وای فریبایی منم همینطوریم.اه چیه بعضی وقتا ابروی ادم میره.یجا کار میکردم یارو پسر عوضی ایشااله حرومش باشه پولمو نمیداد وای جلو همه گریم گرفت.خیلی دوس دارم این عادتم ترک بشه.اما الان تمرین کردم خیلی بهتر از قبل شدم.
کلا نثایح رو سایت پروند. خخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
چشم فریبا جونی این روش رو حتما تمرین میکنم. من خیلی وقته دارم سعی میکنم در برابر حرفای دیگران گریه نکنم ولی هنوز موفق نشدم. مثلا دیروز به مامانم گفتم میخوام واسه ویترینم ظرفای جدید بخرم گفت آخه چرا خرج اضافه میکنی، و من با تمام تلاشی که کردم اشکم درنیاد ولی درومد!
ب حساب خودشون بزرگترن و خیلی حالیشون
فریبا جون من کلا اشکام معروفه زودی سرازیر میشه
من توی کل دوره عقد نامزدیم یه شبم خونه مادرشوهرم نخوابیدم شوهرمم همین طور حتی یه شبم نخوابید.
مامانم اینا هنوز یه بارم شوهرمو با لباس خونگی ندیدن.
وای اصلا این کارو نکنیها سارا جون.اصلا!
شماکه اینهمه صبر کردین دختر 4 ماه هم روش.مطمعن باشه اینطوری مادرشوهرت که متوجه حرفش نمیشه هیچ تازه شاید برگرده کلیم چیز پشت سرت بگه....بنظرم واسه رابطه خودت وهمسرتم اصلا خوب نیست..........اینطوری خودت رو خیلی کم ارزش میکنی بزار با لباس سفید اولین بار بری تو خونه خودت....
سارا داری اشتباه میکنی!
به نظر من با خونه مستقل فقط در ظاهر همسرتو از خانوادش دور میکنی ولی باعث مشکلات بیشتری میشه!
زندگی که لجبازی نیست که برای لج دراوردن و متوجه رفتار اشتباه کردن مادرشوهرت دوتایی این تصمیمو گرفتین.
فکر میکنی تنبیه خوبی واسه مادرشوهرت در نظر گرفتین که بدونه شما دیگه نمیرین اونجا بخاطر اینکه فلان روز با تو اون برخورد کرد؟ من که مطمینم صدر صد اوضاع از اینی که هست بدتر میشه!
برای خانواده ها متاسفم که نمیتونن 5ماه 6 ماه 1سال تحمل کنن دندون رو جیگر بذارن صبر پیشه کنن دلخوری ایجاد نکنن.تا ما بریم سرخونه زدگیمون.دیگه پیشتون نیستیم فقط یکم تحمل
دقیقا مثل من مژی منم اینجوریم تجربه بهم نشون داده خیلی زیاااااد
سارا اشتباه کردی عزیزم که سکوت کردی در برابرش نرمش خوبه تو روابط نه ا این حد که طرف پررو بشه و اجازه بی احترامی به بزرگتر رو بده
سارا جون من و جاریم با شش ماه تفاوت عقد کردیم اول من و بعد اون، من توی کل دوران عقدم فقط سه شب موندم خونه مادرشوهرم و هر سه شب تا صبح نخوابیدم و دیگه هیچوقت شوهرم ازم نخواست بمونم اونجا شب، هروقت دلش میخواست با هم باشیم خودش میومد خونه ما، ولی جاریم همیشه موند، خیلی هم براشون کار کرد ولی مادر شوهرم و پدرشوهرم روشون باهاش باز شد و کلی هم بهش توهین شد این وسط، من نظرم اینه که هرچقدر کمتر بری بهتره
اره واقعا فریبا جون راست میگه...واسه خو.اب موندن خیلی کارو خراب میکنه.......
بنظر منم باید شوهرت مامانشو راضی کنه که یجور باهات حرف بزنه و از دلت دربیاره.چون اون مقصر بوده حالا شاید دلش پر بوده ولی این روش گفتن اصلا صحیح نبوده وباید اخرین بار باشه.........
چرا سکوت میکنی؟ سکوت دربرابر رفتار خیلی از ادما ج نمیده فقط پروترشون میکنه.اصلا شایدم واسه این مادرشوهرت دور برداشته......همیشه همیشه سعس کن درهرجایی از حقت دفاع کنی.
سارا به نظر منم کمی صبر کن و همسرتم اروم کن که برخورد بدتری نشون نده! اینکه اونم خونه نره و قهر باشه با مادرش باعث میشه مادرش از چشم تو ببینه!
یه کاری کن با مادرش خوب بشه ، حداقل با همسرت حرف بزن بگو بخاطر چی بود که مادرش اینجوری کرد و رفتار خانواده انقدر باهاش بد بوده که اینجوری کرده و اینم بگو که حق نداشته سر من خالی کنه اما شما ها باعث این رفتار شدین.
همسرت که متوجه بشه و از دل مادرش در بیاره بعدش باعث اشتی شما میشه!
خواهرشوهرتم سنش خیلی کمه توقع نداشته باش عاقلانه رفتار کنه سارا . تو که فهمیده و عاقلی از سر لجبازی باهاش حرکتی نکن
اصلا دیگه دوست ندارم برم خونشون.
ماکه میخوایم 4 ماه دیگه خونه بگیریم خب الان میگیریم
شوهر من از سر سفره بلند میشه صندلیشم نمیزاره سر جاش! ولی مامانش میگه مجرد بود اینجوری نبود و همیشه سفرشونو جم میکرد و ظرفارو هم میشست
سارا میخواین خونه بگیرین؟ یعنی الان تو دوارن عقد؟ بدون اطلاع خانواده ها؟
با اینکه من21 سالمه و اون 16 باید احترام نگهداره ولی متاسفانه...
خیلی پرو وزبون درازه
البته اونشب که داشتم میرفتم اومد دستمو گرفت بهم گفت نرو
فاصله ای که سعید لباسشو پوشید تا بیاد اون باهام حرف میزد میگفت منم جای تو بودم ناراحت میشدم مامانم خیلی بد حرف زد میدونم حق داری و فلان واینا
قربونت نگاری من این برام ثابت شدس البته نه در مورد خودم چون من تو رابطه دیگران با هم دقت زیاد میکنم از رفتار و برخوردشون اینو متوجه شدم. به مرتضی هم همیشه میگم هیچوقت گول حرفایی که بهت میزنن نخور و به تعریفایی که بهت میکنن جلوت غره نشو تا در عمل بهت ثابت شه!
سارای عزیز راه اشتباهی در پیش گرفتی و تو این دوران گرفتن خونه مستقل و جدا کردن خودتون از خانواده راهیه بسی اشتباه ، تازه اوضاع رو خرابیترم میکنه!
بله ثمین جون بدون اطلاع خانواده ها
شبهایی ک خونه نمیرم مامانم فک میکنه خونه سعیدشونم مادرشوهر هم فک میکنه خونه خودمونیم
هیچکس هم نمیفهمه
ولی اخرش باید بفهمن تا مادرشوهر باز هم خجالت بکشه و بفهمه چقدر رو پسرش فشار آورد
سارا منم میگم شوهرت و پدرشوهرت باید واسطه بشن.
چون الان مادرشوهرتم هرچقدر متوجه اشتباهش شده باشه به خاطر غرورش نمیاد سمت تو
منم با این موافقم که ادم طرفشو بشناسه و بعد با توجه به ظرفیت اون کمک کنه!
مادرشوهر من زن خوب و مهربونیه و نمیزاره من کمکی کنم بهش! من جمع کردن سفره و جابجایی وسایل رو انجام میدم و خودش ظرافارو میشوره!
اوایل عقدمون که اصلا نمیزاشتم کاری انجام بدم حتی برادرشوهرم حواسش بود و بخاطر اینکه من کاری نکنم دوتا داداشا تند تند همه چیزو جم میکردن!
هم همسرم و برادرش و هم پدرشوهرم تا جایی که میتونن کمک میکنن . مادرشوهر من سه نوبت غذا درست میکنه! ظهر برنجو که اماده میکنه سه قسمت میکنه و برای خودش و مرتضی و منم که باشم یک بار دم میکنه و برای پدرهمسرم که غروب میاد یکبار دم میکنه و برادرشوهرمم اخر شب میاد یکبار و توجیهشم اینه که برنج تازه دم بخورن از صب سرکارن و برای هر کس خورش مورد علاقشو درست میکنه چون رشتیا به غذا خوردن اهمیت میدن و دوست دارن لذت ببرن از چیزی که میخورن! اما در مقابل هر دو پسرا قدردانن و میدونن وظیفه مادرشون نیست و کمک میکنن مخصوصا همسری من
این چیزیه که تو هر خانواده ای باید از اول جا بیفته ، مثلا خانواده ما مادرم هیچوقت از پسراش توقع کمک نداشته واسه همین اصلا بلد نیستن کمک کنن و برادرمم ازدواج کرد کم کم یاد گرفت هر چند خیلی در میره و جوری کار میکنه که زنداداشم کار نکردنشو به کار کردنش ترجیح بده :) و من به مامانم همیشه گفتم تقصیر تویه ها اینجوری شده!
کلا من وقتی ازدواج کردم تصمیم گرفتم هر حرفی شد فقط و فقط سکوت کنم.
خیلی وقتا همین خواهرشوهر لوس و ننر بهم تیکه انداخته ولی من فقط سکوت میکنم
من یبار اونور بودم مادرشوهرم داشت سبزی پاک میکرد من اصن بلد نیستم که بخوام کمکش کنم، بعد پدرشوهرم گفت تو هم کمک کن به مامان، گفتم من بلد نیستم، گفت فقط خوردنشو بلدی؟ من نمیخواستم گریه کنم ولی اشکم ریخت بعد اون هم بیشتر از ماهی یبار هم واسه شام و نهار نمیرم خونشون، اون یبارم میرم به خاطر اینه که زنگ میزنن و اصرار میکنن
نمیدونم نظرم درسته یا غلطه ولی فک میکنم بهتره شوهرت به مادرش بگه که تو خیلی رنجیدی و باید یجوری از دلت دربیاره، قهر نمون ولی دیگه زیاد نرو، سعی کن کمتر واسه شام و نهار بری و اکثر وقتا بعد از شام یا بعدظهر بری اونجا. شاید هم حرفام غلط باشه، دوستان تصحیح کنین لططفا
من فقط پدرشوهرم گاهی بم تیکه میپروند که من همونجا اشکم درومد و دیگه ازین کارا نکرد!
سارا جون من فک میکنم شوهرت باید با مادرش صحبت کنه درین مورد
ولی به نظر من خیلی خوب فامیل میشن
سارا جونم فک کنم خیلی خودتو جلوی خونواده شوهرت مقاوم و صبور نشون دادی که مادر شوهرت به خودش اجازه داد دله پرشو سرت خالی کنه، من توی کل خونوادهشوهرم میدونن اخلاقمو و کسی اینجوری بام نمیحرفه
سارا جون من خودم چون کلا لوس هستم یه چیزایی در حد خواهر شوهرت نمیدونم باید بهت چی بگم چون واقعا حرکت مادرشوهرت خیلی عجیب بود!
مژگان جون من خودم تاحالا توی این دوسال خداروشکر با خانواده شوهرم مشکلی نداشتم ولی نمیدونم چرا همش فک میکنم واسم فامیل نمیشن! حس میکنم محبتشون فقط ظاهریه و در اصل اینجوری نیستن که نشون میدن!
من منظور لوس کردن و لی به لا لا گذاشتنه مادراست که دختراشونو تو پر قو بزرگ میکنن و تحویل جامعه میدن منظورمه مثل همین خواهر شوهر سارا که بعدها کلی هم مشکل پیش میاد همه که نمیتونن دختر نازپرورده تحمل کنن و صداشون درنیاد
بچهههههههههه هااااااااا دوستای عزیزم بگین چکارکنم الان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عید نزدیکه چجوری میشه یعنی.
اگه مادرشوهرم بهم زنگ نزنه من خونه اونا برو نیستم
بعد فامیل مدام بپرسن ازشون عروستون کو اونا میخوان چی جواب بدن؟؟؟؟
اصلا میخوام بدونم مادرشوهرم چجوری میخواد سرشو جلو من بلند کنه
مژگان حرف خیلی خیلی لااااااااااااااایک داشت خیلی از آدما با تمسخر و شکایت از ی آدمی پیش تو نظرشون فقط تخریب اون آدم نیست بلکه چیز دیگه ایه
خوب فرشته اینکه طبیعیه مهمون اندازه صاحب خونه که کار نمیکنه :)))))))))
و هی چ خاناده ای اجازه نمیدن مهمونی که اولین بار امده تو اون خونه پاشه بشور بساب کنه براشون تعارف میکنن و معذب هستن دیگه
نگار سر چرخ گوشت شوهرمم با حرف مامانم موافق بود و خودشم گفت نباید باهاش کار کنی.
ظرف شستن هم مامانم میدونست من خوشم نمیاد ماشین ظرف شویی برام گرفت.
مادرشوهرمم خودش فهمید چون وقتی اومدن جهاز دیدن گفت اوه ظرف شویی 18 نفره میخواست چیکار آخه؟ مامانم گفت خوشش نمیاد از ظرف شستن گفتم اذیت نشه. اونم فهمید هیچ وقت این توقع رو نداشت.
منم در قبالش کارای دیگه رو انجام میدم. سالاد درست میکنم سس سالاد رو اکثرا من درست میکنم سس سالاد منو خیلی دوست دارن. یا واسه جمع کردن و پهن کردن سفره کمک میکنم. نمیگم وای نه من کار نمیکنم النگوهام میشکنه.
هه الهه :)
چرا در میاد خوبشم در میاد!
من وسعید تصمیم گرفتیم یه خونه کوچولو بگیریم و دیگه نریم اونطرفا
سلام لیلی جون.خوش اومدی به جمعمون عزیزم.ایشالاشماهم سال خوبی داشته باشی
ازخودت بگو.متاهلی یامجرد?یاتو دوران عقدونامزدی?
سلام به همه نو عروس های عزیز
من تقریبا تازه واردم یعنی تو اتاق های گفتگو فقط مطالب شما رو میخوندم
اما امشب دیگه تصمیم گرفتم منم شرکت کنم تو بحثها
عید همگی هم مبارک باشه ایشالا که سال خیلی خوبی برای همه باشه
سلام
ممنون عزیز
وااااااااای نمی دونید وقتی اون نظر رو نوشتم چقققققققققققدر حالم بد بود
آخه 2 ساله منتظر جواب پدر مادرم بودیم قرار بود قبل از عید جواب بدن یهو لج کردن همه چی خراب شد
ولی امروز اومدم بگم همین پریشب بالل خره بعد 2شال جواب بله رو دادن و قرار بله برون گداشته شد
هنوز باورمون نمیشه =))))
وای عزیزم شایدباورنکنی انرژیت به من هم منتقل شدمیدونم چه حسی داری.حالادلیل مخالفتشون چی بودکه دوسال طول کشید?
ممنون نیلوفر جانم شاید باورت نشه ولی سر سفره عید هم دعوا و جنجال بودو من اصن سر سفره نبودم :))
برای همین باورمون نمیشه
ممنوننننننننننن :))))))))
چقدرم هول شدم غلط نوشتم :))
آخه واقعا سخت گذشته بود
سلام لیلی خانم عروس خانم.خوشحالم که به ارزوتون رسیدین.حتما ارزویی که سرسفره عیدکردی روخداشنیده وبراورده کرده.مبارکه عروس خانم
نه نیلوفر جون ازشونم که میپرسم میگن نمیدونیم
2سال اذیت شدیم چون خودشونم دلیل مخالفتشونو نمیدونن
میگم خب برین تحقیق اصن 2ساله میشناسیدشون
میگن نه پسرخوبیه مشکلی نداره همینجوری دلمون نمیخواد!
الانم میگن مسئولیتش پای خودت ولی فک نکن ما حمایتت نمیکنیم
کلا بحث احساساته بحث منطق نیست :-D
وگرنه باهاش مشکلی ندارن اصلا
منم2سال راه اومدم به دلشون که دلشون خوش شه نشد دیگه دل خودم خون شد بسه!
عجب واقعا بعضی پدرمادرها نمیدونم چراوقتی میبینن دوطرف همدیگه رومیخوان مخالفت میکنن.بعدهاهم اگه مشکلی توزندگی طرف پیش میادمیگن دیدی گفتم!زندگی بدون مشکل وجودنداره اصلا
اینجا چون جوصمیمانه هستش منم سعی کردم صمیمانه راهنماییت کنم عزیزم
شما اول صحبتهات گفتی خانواده مخالف بودن وبعدمدتها رضایت دادن.ولی الان بااین حرف متوجه شدم رضایت قلبی ندارن وفکرکنم دلیل مخالفت مهمترازاون چیزی باشه که اول فکرکردم
پس شماکه مطمئنم دخترعاقلی هستی بایدریشه مخالفتشون روپیداکنی
شما باید حمایت خانوادت روبدست بیاری همین خانواده هستن که بعدهاکه مشکلات توزندگی پیش میاد پشتت هستن پس پلهای پشت سرت روخراب نکن گلم
خب اخه چرا اینقدمخالفت?تعهدکتبی چرا?
عزیزم مطمئن باش هیچ کس مثل خانواده خودت دلسوزت نیست.هیچ پدرمادری بد بچش رونمیخواد
ای جانم کاش انرژیای خوبش منتقل بشه بهت:)))
دقیقا هیچی :-D یعنی کامل برات بازکردم :-D
خودشونم نمیدونستن اخر سرم تعهد کتبی دادم که همه مسیولیتش با خودم اونا هم گفتن به ما ربطی نداره ما مخالفیم حالا میخوای عروسی کن
اینقددددر همراهن خانوادم :-D
اره والا مشکل ما هم همین بود یعنی تعهده هم نوشتم که پس فردا نمیگم شما چرا جلوی منو نگرفتید
چون خواهرم جدا شده دیگه خییییلی سر ما2تاخواهر دیگه اذیت کردن
ولی همینشم شکر بالاخره تموم شد :-D
عزیییییییییزم لیلی جون خیلی خوشحال شدم که به آرزوت می رسی ولی میدونی راهی که انتخاب کردی یه کم سخته باید جلوی مشکلات احتمالی که برات پیش میاد وایستی.
نباید دلسرد و نا امید بشی انتخاب کردی و قرص و محکم روش ایستادگی کن
ممکنه خیلی حرفا بشنوی خیلی متلکا خیلی رفتارای زننده ازهرکسی که شاید اصلا فکرشم نکنی ولی قوی باش و بدون یه جواهر با تراش خوردن به این زیبایی رسیده وگرنه وقتی توی معدن بوده و تراشی روش نیوده کسی انقد اون رو ارزشمند نمی دونسته
فلسفی شد:))))خخخخ
یه جورایی منم مثل تو بودم با این تفاوت که حمایت پدرمادرمو جلب کردم و اصلا رو حرفشون حرف نزدم خداییش الآن خیالم راحته چون پشتم بهشون گرمه
پریناز جونم درست میگی ولی این برای یه پدر مادر منطقی صدق میکنه پدر مادر من خودشونم نمیدونن چی میخوان تو این 2سال همه کار کردم که راضیشون کنم آخرم نشدن و ول کردن من و به حال خودم
کلا چون بچه آخرم خیلی حوصله ندارن برام :D
که اصن به وضوح مشخصه حتی خالم بهشون میگه یکم بهتر رفتار کنید :))))
کلا زدم به در بیخیالی که فقط بگذره تموم شه
وقتی سر هر بار بیرون رفتنمون تو خونه دعوا راو میفته آدم دیگه بیشتر نمیتونه بها بده بهشون
وقتی 8 خونه اومدن بشه 8 و 5 دقیقه تا 3 روز باهام حرف نمیزنن آدم خسته میشه
2سال اینجوری خیلی خسته کنندس هنوزم ول نکردن هنوزم که بله رو دادن همینجوری رفتار میکنن دیگه خستم کردن واقعا
سلام. من ٥ ماه با نامزدم دوست بودم و الان حدود ١ ماهه که نامزد هستیم. دوران نامزدی کاملا با تصورم فرق میکنه. خانواده خودم یه چیزی میگن خانواده ی اونا یه چیزه دیگه. و این وسط ما دو تا هستیم که مدام با هم بحثمون میشه و تنش به وجود میاد. خیلی ناراحت و دلسرد شدم 😔 میشه بگید شما هم اینا رو گذروندید و طبیعیه؟ یا فقط ماییم که این همه دعوا میکنیم با هم؟
عزیزم منم همین مشکلارو دارم الان تقریبا 1 سال و نیمه که نامزدم منم همین مشکلات و بدترشو دارم با اینکه خیلی همسرمو دوس دارم اما بعضی وقتها این تنشها باعث میشه که بهش دلسرد بشم الان هم درگیر کارای عروسی شدیم بدتر شده من 3 تا خواهر و 1 خواهر شوهر دارم یکی از خواهرام همش هی تیکه میندازه بهم که مگه تو خواهر نداری چرا همش اونوریی چرا به من نمیگی بریم اینکارو کنیم سالن اونجا نگیرید واقعا منم خسته شدم نمیدونم چی کار باید بکنم چه طوری با اینا کنار بیام که دو طرف و داشته باشم سالن گرفتم یه نگفتن مبارکه گفتن اهههههه چرا اونجا گرفتی آتلیه گرفتم با ذوق تعریف میکنم میگن چرا جای دیگه نرفتی این همه جا دریغ از یه مبارک باشه اصلا ذوق یه عروس و ندارم نمیدونم چی کار کنم
مهتاب خدا بهت صبر بده 14 تا خواهر شوهر داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
آره خیلی سخته.
ولی تو به کسی کاری نداشته باش عزیزم.
اصلا نگو ک با خواهر شوهرات رفتی.
خب یه بارم با خواهرات برو ببین بعد با خواهر شوهرات برو مثلا قرارداد ببند. اینطوری هر دو طرف رو داری.
بالاخره اونام خواهرن و دلشون میسوزه ک یه سری آدم تازه وارد اومدن تو زندگی خواهرشونو اونو کلا ازشون گرفتن و بردن.
خب اونا هم دل دارن.
اما به نظر من اگر میبینی بازم ناراحتت میکنن از هیچ کاریت برای کسی تعریف نکن تا ناراحت نشی
اوا مینا گلی 1 خواهر شوهر دارم حواسم نبود دستم خورده بود اگه 14 تا بود که اصلا عروسشون نمیشدم(: خواهر شوهرم بنده خدا اصلا کاریم نداره خیلی خوبه حتی اگه من یه چیزی نخوام طفلی میگه یعنی چی من خودمم عروس بودم بالاخره آرزو داری
خب پس خدارو شکر.
انقدر مغزم گرفتارت شده بود. خخخخخخخخخ
میگفتم بنده خدا گیر چقدر خواهر شوهر افتاده.
پس یکمی هم دلتو بده به آبجیات با اونا هم برو.
یه بار با خواهر شوهرت برو ببین خوشت اومد با خواهراتم برو ببین بعد دوباره با خواهر شوهرت برو بخر یا قرارداد ببند.
اینطوری دل همرو به دست آوردی کسی هم ازت دلخور نمیشه.
خب اونام خواهرن یه عالمه نگاه کردن تا بزرگ بشی و عروس بشی و یه عالمه خوشحالی کنن برات حالا خب حق دارن.
عزیزم مرسی.آخه مثلا گرفتن سالن و نمیدونم فیلمبردار به من و خانواده من ربطی نداره به خود داماد مربوط میشه یه خریدی که برای بله برون میارن دیگه خودشون میخرن به خانواده من ربطی نداره حالا منم بردن ببینم انتخاب من باشه اینا میگن پس چرا به ما نگفتن توقع بی خودیه دیگه. بزارن شروع کنم بعد نق بزنن ببینن اصلا میبرمشون یا نه
مهتاب جون بنظرمنم باخواهرات مشورت کن کاش منم خواهرداشتم وبرای عروسیم اینقدذوق میکردن.بالاخره اوناهم تجربه هایی دارن که دوس ندارن کم وکسری ای توعروسی خواهرشون باشه
من زن داداشم خواست بره ارایشگاه ولباس انتخاب کنه بامن مشورت نکرد بامامانش که سنش بالاست رفت انتخاب کرد.من نمیگم بدبود روزعروسیش امامیتونست عالی باشه.خودشم بعدا متوجه شد
آخه میدونی نیلوفر من هنوز هیچ کاری نکردم سالن و آتلیه و یامواردی که خانواده داماد میگیرن دیگه به خانواده من ربطی نداره هنوز آرایشگاه و برای لباس نرفتم هیچ کاری نکردم که تیکه بارونم میکنن
مثلا میگن برای نشون آوردن تورو بردن نشون خریدی مارو نبردن
بیخیال بنظرم خیلی حساس نشو به اوناهم یه جوری برسون که سخت نگیرن برای خریدهرچیزی نظر همسرت ازهمه مهمتره.من جهیزیه روهم باهمسرم مشورت میکردم ونظرشومیپرسیدم
وروجک خونم خوش اومدی عزیزم بیا اینجا با هم اشنا شیم
http://www.noaros.com/fa/thread/2422/page/3069
وای عزیزم وروجک جون چه سخت بوده دوران نامزدی براتون عزیزم خوبه خداروشکر که الان ازدواج کردی کجا زندگی میکنی
سلام دوستان من تازه عضو شدم منم دو سال نامزد بودم دو سالم عقد بودم همشم از هم دور بودیم خییییییییییییلی سخت بودم لحظه ی دیدار شیرین و لحظه ی خداحافظی خیلی غم انگیز بود ولی الان که ازدواج کردیم خییییییییییلی خوبه
من خواهر بزرگتر ندارم واسه همین همیشه از مادرم نظرمیپرسیدم.کلا دوتاخواهریم و مادرم دلش میخواد بچه اولش بهترین عروسی رو داشته باشه.از یه طرفم خانواده همسرم شاید نتونن همه آرزوهای مادرمو برآورده کنن واسه همین که دلخوری پیش نیاد هر وقت خریدی جایی میریم فقط نتیجه رو به خانوادم میگم و قبلش نظرنمیپرسم چون خانواده ی خودم ایده آل نگاه میکنن به قضیه و اگر برآورده نشه هم من هم اونا دلسرد میشن.من به همسرمم گفتم که برای من فقط آرایشگاه و آتلیه باید عالی باشه بقیه چیزا در حد وسع خودش.حتی لباس رو هم میشه از کسی قرض کرد ولی آرایش و عکس و فیلم یک عمر جلو چشمته.
یعنی حتی در مورد تالار هم سختگیری نکردم که حتما باید فلان طور باشه.چون جز ناراحتی و سوتفاهم چیز دیگه ای نداره.کلا تو دوران نامزدی اگر تودار باشی و سعی کنی یه تعادل بین دوخانواده برقرار کنی بردی....
منم با نیلوفر جون هم عقیده ام که مشورت رو فقط با همسرت انجام بده چون زندگیه خودتونه
سلام دوست جونام.اول اینکه من تازه عضو شدم بعدم تقریبا دیگه داره میشه یکسال که عقد کردم و 1مهرعروسیمه.تمام حرفاتونو درک میکنم چون منم همه این مشکلات رو دارم.تفاوتهای دوخانواده خیلی اذیت میکنه ادمو اما بنطرم اگه ادم کاره خودشو بکنه بهتره و اصلا هم ازکسی نطرنخواد
خوشبحالتون من هنوز نامزد نکردم:-(
آخی نهال ایشاله به زودی عزیزم
وای چه بد شد من نتونستم بیام نتم ترکیده بود خیلی موضوع خوبی بود
سلام دوستای جدیدم سلام دوستای قدیمی خوبید
منتظرم داستانای کوتاهتونو بگید ؟
من تازه نامزد کرده بودم و فکر میکنم سومین بارم بود که شام رو با خانواده همسری میخوردم
برادرشوهرم یه دوغ گازدار رو حسابی تکونش داد و بعد آورد داد به من گفت بیا اینو بازش کن
منم یهو باز کردم و کل دوغ با گاز درومد و ریخت روی کل سفره و فرش و سرتاپای خودمم دوغی شد و واسه همین مجبور شدم توی دوران نامزدی خونه پدرشوهرم برم حموم و بعدش هم لباسای همسری رو پوشیدم چون لباسای خودم به شدت بوی دوغ میدادن!
خییییلی خجالت کشیدم، هنوزم با اینکه سه سال ازونموقع میگذره هروقت میخوان دوغ باز کنن میگن بدین الهه بازش کنه و کلی میخندن :-)))))))))
محیاجون داستان عاشقیت روخوندم وازش لذت بردم
چقدر موضوع قرار امشب جالبه
دوس جونیا بیاین که قراره کلی بخندیم
سلام مونا جون
مونا جان سلام. خوش اومدی خانوم. زود باش خاطرات خنده دار نامزدیتو بگو برامون
سلام موناجون شماهم جدیدی دوستم؟اخه.ماقبلا یه موناداشتیم اینجا
سلام به همگی حالتون چطوره؟
سلام پری جون
سلام سمیه جون
خوش اومدین
فک میکنم شما دوستای جدید هستین و این چند شبی که من نبودم اومدین
خیلی خوشحالم که دوستای جدید دارم :-)
خانم خوشگلا شروع کنید و خاطره هاتونو بگین
منم از روز خاستگاری تا عقد محضرو سه روز بعدش که اومدیم مشهدو نوشتم. بقیه رو نه
البته همه لحظه های قشنگمونو با عکس ثبت کردم :)
سلام نیلوفر جونم
خوووبیییی؟
من از روزی که پدرشوهرم واسه اولین بار با پدرم صحبت کردن رو توی تقویم نوشتم، بعد هم روز خواستگاری و نامزدی و اولین روزی که تونستیم با هم تنها باشیم و اینا
اما خاطره های خنده دار رو ننوشتم توی تقویم و فقط توی ذهنمه
همه وایستادن دینگ دینگ 9 بشه:)
سلام سلام شب خوش دوستای نو عروسی
والا من اولین خاطره م اینه روزخواستگاری وبله برونم روبدون اینکه خودم بخوام یکی کردن وبقول دخترداییم خانواده شوهرم تادیدن تنوریه ذره داغه سریع چسبوندن!!!روزخواستگاری هم دقیقا بیست ودوبهمن بود
من یه خاطره خنده دار از دوران نامزدیم بگم؟
سلام محیا جون
سلام الاخوبی عزیزم؟چندروزه ازت بیخبربودم
مرسی الا جون
اره من تازه واردم
سلام به همگی
سلامم نیلوفر و محیا جان
بگو الا جون ماهم بخندیم :)
خب دیگه چهار دقیقه مونده به شروع قرار
بیاین که من کرکره هارو بالا کشیدم
سحر جون کجایی پس؟
ما امشب مهمونتیم خودت هنوز نیومدی؟
بیا زیر سماور رو روشنش کن خااانوووومممم
سلام دختراااا من امشب به موقع اومدم :)
سلاااام ب همه
سلام الا جون. هنوز هیچکی نیومده انگار
سلام سمیه جان. خوش اومدی
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
چکار کنیم دوران نامزدی، خاطره انگیزترین دوران برامون باشه ؟
عروس خانم های دیروز به نوعروس های امروز بگن چکار کنن !
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
*********** قـــــــرار شبانه چهارشنبه 23 اردیبهشت ماه ************
ساعت 9 تا 11 شب
موضوع بحث امشب توسط سحر عزیز پیشنهاد شده و خوشحال میشیم که راهبری و مدیریت قرار شبانه امشب با خود ایشون باشه .
موضوع بحث : خاطرات شیرین نامزدی اتون رو برامون کوتاه کوتاه تعریف کنید!
این خاطراتتون رو توی تقویم یادداشت میکنید یا کردید؟
از اون خاطرات خنده دارتون، سوتی های باحال اتون برامون بگید، امشب میخوایم صدای خنده هامون همه نوعروس رو پر کنه...
خیلی جلو خندمو گرفتم ولی بعد گفتم کاش همون اول میخندیدم راحت میشدم
اینجوری تا اخر مجلس ی نیشخند اعصاب خورد کن داشتم واسه بنده خدا
سلام الهه جون
سلام الهه جونی خوبی ؟؟ تو برامون خاطره بگو
وای سمیه برا منم پیش اومده اون نیش خنده خیلی خیلی بده واقعا
کاش ساعت قرارا رو مینداختن صبح
من خاطره هامو اول قرار گفتم شقایق جونی
دیگه تموم شدن خاطره هام :-)
نمیشه؟ میشه؟
ب بحث بذاریم؟
گزینه انحرافی؟؟؟؟
وااااای!!!!
سلام الهه جونی، تو هم هستی عزیزم، شبت بخیر خانومی :)
سمیه صبحا هم هستیم
فقط درباره موضوعی حرف نمیزنیم
میدونم شقایق جون منم یدونه داداش دارم
الآن کدوم جوونیه که مشکل نداشته باشه توی زتدگیش
انشالا مشکلات همه حل بشه
شبت بخیر النازا جونم
الناز جان لطف داری عزیزم.
شبت پرستاره و آروم
منم از این مشکلای ماشینی پیش اومده همه چشما رو من بود حل کنم و خاموش کنم ادم عرق سرد میکنه
والا جوون و پیر نداره...
همه یه جورایی درگیریم....
ایشالله حل میشه...
وای سمیه به سلامتی ایشاله
منم 26 سالمه تهرانم
4 ساله ازدواج کردم
سمیه جون خاطره نامزد خواهرت خیلی جالب بود
آدم توی این موقعیتا نمیدونه چه عکس العملی نشون بده واقعا
خیلی چایی خاستگاریو دادن سخته من همیشه خواهرم یا داداشم چاییو میدادن
سلام شقایق جون و سمیه جون. چون فکر کنم کس دیگه ای نیست و رفتن بقیه رو نگفتم. شبتون بخیر دختر گلیا :)
همینجا یا جزیره؟صبح هیش کی نبود ک
شقایق جونی من چیز خاص و قابل ذکری یادم نمیادش آخه :)))) نمیدونم، خاطره سوتی و بامزه ندارم یا حافظم ضعیفه!!!
الهه جونی خاطرتو خوندم، خاطره دوغ بود برای تو دیگه؟ :))))) خیلی بامزه بود، عجب برادرشوهر شیطونی داری، شوخی با زنداداش و عروس تازه خانواده در این حد!!!! خیلی بلاست!! خخخخخ
آره الهه جونی یه خاطرم همون دوغه بود
یکی هم افتادن ساب باندمون توی روز نامزدی
دوستای عزیزم خیلی خوشحالم از اینکه هر چند کم ولی تو جمعتون بودم
خیلی دوست داشتنی هستین
من میرم بخابم دیگه
شب خوش
بووووووووس
سمیه جونی راستی منم قراره عروس مشهد بشما :) ایشالا بعدا بیشتر آشنا میشیم دوستم، شبت بخیر عزیزم :)
چه خوب الهه جونم
ایشالا
فعلاااااا بای
:) اونم خیلی بامزه بود الهه گلی، اما این برادرشوهر جانت واقعا باور نکردنیه!!! خخخخ :))))) آخیـــــــــــــ ولی خاطره خوبیه :) امشب با همسری حرف زدم ازش بپرسم ببینم ما هم خاطره خندخ دار داریم که من حافظم کار نمیکنه یا نه... :))
شب بخیر سمیه خانومی
آره دیگه برادر شوهر من شیطون بلاست
الهه جونم مگه خیلی وقته ازدواج کردین که یادت رفته؟
:) نه عزیزم، من که عقدم قشنگم :) کلا حافظم ضعیفه، اما فکر کنم واقعا هم از این اتفاقای بامزه برام نیفتاده :)) من مهر 92 عقد کردم گلم :)
همین یه سال و نیم یادت نمیاد خاطره هاتو؟
ای وایه من
آره الهه جون فک کنم ازین سوتیا ندادی
وگرنه مطططمعنم یادت بوده دوس جونیه شاعرم
خخخخخ. نگو الهه خجالت میکشم خب. هیچی یادم نمیادش که!!! :( البته بنده برادرشوهر شیطون بلام ندارما :))
شاعری از خودته عزیزم :) آها یکی یادم اومد جدیدم هست الان میگم :))))
سلام دوستای عزیزم.
خوبین؟
خوب تایم قرار میشه همه پیداتون میشه ها.
لطفا تو طول روز هم بیاین و سایتو خالی نذارین.
سلام بچه ها شب بخیر
الهه خدا نکشتت. قیافتو فرض کردم ک ه پره دوغ شدی و بعدشم لباساش شوهرتو پوشیدید ترکیدم از خنده.
برای کار دومت که غش کردم. فکر کن عروس مثل فشنگ بپره و تو فیلمشم بمونه. خخخخخخخ
وای مونا تو اون صحنه رو دیدی از خنده اتفاقی برات نیفتاد
سلام مینا گلی جووونم
کجا بودی عزیز خووونم؟
من اوایل که علی بهم رنگ میزد چون نمیفهمیدم الکی سرفه میکردم یا میگفتم الو الو صدات نمیاد داستانی داشتم
الهه حس مسئولیتت منو کشته منم ازین کارا دارم
شقایق جون خودمم نمیدونم چی شد پام هرچیه درد داره
آخی سمیه جووونیییی
الآن به چادرت عادت کردی خانومم؟
سلام شیوا جان.
بچه ها میزبان امشب کیه؟
محیا خوش بگذره
نهال مواظب باید باشی خیلی...فشار اصلا بهش نیار
صفا نیست امشب؟
سلام شیوا جونم خوش اومدی خاطرات جذاب نامزدیتو بگو
دوس جونیا من برم شام همسری رو آماده کنم، میام دوباره
امسال عید من و شوهر و برادرشوهر و جاریم و مادرشوهر جان داشتیم میرفتیم خونه مادربزرگ شوشو عید دیدنی
همه تو ماشین بودیم که شوهرجانم خوشتیپ کرده و با لباسای نو اومد پشت فرمون بشینه که راه بیفتیم. ولی وقتی نشست رو صندلی یه صدایی گفت زاااااارررررتتتتت
شوهر جان: O.O
من: o.O
بقیه: :)))))))
حدس بزنید چی بود؟؟
بله، شلوار همسر جان از فاق تا پایین پاره شد!!!
شانس آوردیم خونه مادربزرگش مهمون بودیم. اونجا همسری پیژامه راه راهه بابابزرگشو پوشید تا مامانبزرگش شلوارشو بدوزه
هروقت یاد اون صدا میفتم خندم میگیره :)))))
اره تقریبا
هشت ماه گذشته
خخخخ پری جون خیلی باحال گفتی
وای پری تو دیگه چه حرفی زدی.
منم از این سوتیا برای همسری زیاد میگم.
که همسری میگه نه چی؟ یه بار دیگه تکرار کن عزیزم.
بعد میفهمم سوتی دادم
میزبان امشب سحره مینا گلی
ولی نیومده هنوز
مینا چرا جواب پری رو توی قسمت مسابقه ی لیلی مجنون دادی؟ اینم خودش یک سوتی بود ها خخخخخخخ
قربونت الا جون حیف دوری و اگرنه میومدم دنبالت:((
شیوا جاااان
اوووووووووووووووف
اما خب پیش میاد دیگه ;)
اره الا جون ولی این مساله خیلی فکرمونو درگیر کرده الهی بمیرم براش
ایشاله مشکلات همه حل شه جونا گناه دارن به خدا
آخ آخ صفا جون منم به دردت مبتلا شدم یه بار
تو کلاسمون دوتا پسر بود که با من رقابت درسی داشتن. شاگرد زرنگا بودیم. همیشه اذیتم میکردن! مثلا فامیلمو اشتباه میگفتن یا دوستامو با فامیل من صدا میزدن. خیلی اذیتم میکردن
یه بار بالای پله ها واستاده بودن یکی این طرف پله یکی اون طرف
منم خیلی جدی و با اخم از پله ها رفتم بالا یهو تو پله آخر که اومدم از وسط اون دوتا رد بشم پام گیر کرد به پله و با صورت خوردم زمین!! دیگه بقیشو نمیگم :(((
ایشاله توکل بخدا
الان اومد داداشم برام یه شلوارک خریده برم یه دقیقه شامشو بدمو بیام زودی باشین تا من بیام حرفای خوب بزنیم
دوستای عزیزم.... با اجازتون من هم میرم بخوابم... بدجوری سرما خوردم... میرم دیگه بخوابم که سردرد پدرمو دراورد...
کلی امشب بهم خوش گذشت پیش شما...
شب خوبی داشته باشین.....
بازهم میام و باهم میحرفیم...
آقاااا دیگه این شوشوی ما نزاشت بحث ب این جالبیو ببینم:(
نمیشه دوباره شروع کنین:)
من هستم سمیه جونی
خاطره برامون بگو
پونه گلی شبت بخیر. انشالله که بهتر بشی عزیز
سمیه جون تو این چندتا صفحه آخر بچه ها چندتا خاطره تعریف کردن. بخونشون بامزس :))
چرا یهو از سایت پرت شدم بیرون
چرا یهو از سایت پرت شدم بیرون
الان تا من شب بخیر بگم برم صفا جونی میاد! دیشب که اینجوری شده بود
بچه ها خیلی خوش گذشت. شب خوبی داشته باشید... شبتون بخیر :)
دوستان همگی شب بخیر من امشب زود میرم لالا شاید بعد دوشب بخوابم
حیف ک خوابین وگرنه میگفتم ک نامزد خواهرم یکی از دفعاتی ک اومدن واسه اشنایی و صحبت و اینا وارد هال ک شد ی قالیچه جلو در بود اینم پاش گیر کرد ب قالیچه طفلی با صورت افتاد جلوی مامانم
خودش ی طرف کیفش ی طرف
وااااای ک چقدر نخندیدن سخت بود اون موقه
دیگه دلم سوخت گفتن بعد بیدار شدین بخونین:))))
شب خوش نهال جوون
وای سمیه چه خنده دار بیچاره چقدر خجالت کشبده
اره بیچاره هی ب خواهرم میگفت تو هول دادی
جو رو عوض میکرد
سمیه منم یه دفعه اومدم چایی بیارم همین که چایی و اوردم ریخت یزرش توی نلبکی هیچی اون وسط وایساده بودم نمیدونستم برگردم تو آشپزخونه یا به راهم ادامه بدم اونام منو نگا م میکردن هیچی دیگه بردم
اره خوب بجز اینا نمیتونست چیزی بگه شمام حتما میخندیدن
آقاااا اینا همه رفتن با شوهراشون شب خوبی رو بگذرونن:((
:)))))))
من ک ب هیچ خواستگارم چایی ندادم
همش میگفتم مگه من قهوه چی ام
خخخخخ
البته خوب فکر میکردم اینجوری بهشون بر میخوره و میرن راحت میشم
زنداداشم میگفت بضیا ناراحت میشن
اما هیش کی ناراحت نشد
ببینم صبح کی بیدار میشن انقدر زود میخوابن
سمیه تو گفتی کجایی چند سالته بود الان در چه حالی ؟؟؟؟؟؟؟
من اهل مشهدم
24 ساله
هشت ماهه ک عقدم
4ماهه دیگه عروسیمه
شما چی؟
اون داستان چاییم برای یه مهمون مهم تو خونم بود
چایی خواستگاریم که رو هوا بودم همه بدنم میلرزید دوست داشتم چایی خواستگاری ببرم ببینم چجوریه که مردم از خجالت
سلام دوستان برام دعا کنید اوضاع پام خرابه هاااا
الان تو اتل
دوستان خداحافظ من رفتم شهربازی
هووووووووورررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااا هووووووووووووووووررررررررررررررررااااااااااااااااااااااا
اره شقایق جونم
مارم با خودت ببر محا خانم شهربازیه کجا میری
من اخیرا یک سوتی دادم که مربوط به نامزدی نیست، کارت عروسی آوردن دم خونه مال مادرشوهرم اینا رو هم دادن به ما جون توی یک ساختمونیم. بعد من به مادرشوهرم گفتم کار دختر فلانی رو آوردن. بعد گفتم همون دخترش که اسمش سمیه هست، عروسی شون هم تو هتل میثاقه
مادرشوهرم بیچاره هی فکر می کرد سمیه کدوم دخترشه بعد گفت شاید اسم شناسنامه اش یک چیز دیگه است. بعد که کارت رو بهش دادم نگاه کرد گفت این که اسمش سمیه نیست ناهیده، هتلشونم که میثاق نیست جم هست!!!
یعنی خودمم هم هرچی فکر می کنم نمی فهمم این اسما چه ربطی به هم داشت که من اشتباهی گفتم خخخخخ
جشن نامزدی توی خونه بابام بود
وسطای جشن بود و یسری میرقصیدن، من و همسرم هم نشسته بودیم، صدای موزیک خیلی زیاد بود و یهو ساب باندمون که داشت بوم بوم میکرد از شدت بوم بوم از روی میز تلویزیون افتاد پایین و من مثل فشنگ پریدم و برداشتمش و گذاشتمش روی میز
همه داشتن بهم میخندیدن
فیلمبردار هم ازین صحنه فیلم گرفت و هروقت فیلم نامزدیمو میبینم حس خجالت بم دس میده که اینکارو کردم!
یکی یادم اومد
من چادری نبودم ب درخواست شوشو چادری شدم
حتی وقتی مهمون میومدم چادر رنگی سرم میکردم
اون اوایل هنوز ب چادر عادت نداشتم
تو خونشون مهمون بود من با چادر نشسته بودم اما بعد ی مدت یادم رفت چادر سرمه.وقتی پاشدم اصلا چادرمو نگرفتم.هیچی دیگه چادر افتاد رو زمینو من رفتم خیلی طبیعی
خیلییییی خجالت کشیدم
وای نهال برا چی بات اینجوری شدش الان درد داری
موضوع امشبم بگید دیگه
وای پری اشکالی نداره منم خیلی چیزارو اشتباه میگم باعث شادی همه میشم اینکه خجالت نداره
آره پری جون
فک کن خونه پدرشوهر با تریپ پسرونه
خخخخخخخ
ای جاااان عزیزم
ela جان من یکی از فامیلامون تو مراسم عقدش یکی از مهمون ها آیفون رو میزنه...وسط مراسم میره در رو میزنه
حواسش نبوده...
یه مسئله دیگه همون روز میخواستن مهریه بزارن مامانم به نیابت ازمن گفت به نیت چهارده معصوم صدوچهارده تا.یعنی سوتی تااین حد.برادرشوهرم هم گفت خاله _اخه مامانم خالشون میشه_منظورت چهارده تاست؟مامانم؟ من؟ جمع؟
وای الهه از همه جالب ترش پوشیدن لباسای همسرت بوده عزیزم
من خاطره خنده دار ندارم:(
آره نیلو گلی نبودم چند روز
اما از امشب به شدت هستم باز :-)
سلام به همه ی دوستان
من امشب شاید نتونم مرتب در خدمتتون باشم خیلی کار دارم البته از سایت نمی رم بیرون و هی سر می زنم اما اگه یک وقت کسی چیزی گفت که من جوابش رو ندادم شرمنده ام دلخور نشید
خوش بحالت محیاااا
منم شهربازی میخوااااممم
وااای الهه جون چقدر ادم تو اون لحظه خجالت کشیدی
من از وقتی عقد کردم خیلی سر به هوا شدم. همش سوتیای بد میدم! شوشو جان میخنده بهم و میگه جذابیت دختر به خنگ بودنشه :(
مثلا یه بار داشت میرفت بیرون بهش گفتم داری میری پشت درو بنداز من تنهام میترسم o.O یهو دیدم چشاش گرد شد گفت خدایا اینو بزار تو اولویت!! :)))
خخخخخخ فک نکردم که چجوری وقتی درو بسته و بیرونه پشت درو بندازه!!
عجب شیطونه محیا اومدیه سک سک کردورفت!!!
ملیحه کجاااا باشه حواسم هست بچه ها شمام کمک کنید دیگه
ملیحه کجاااا باشه حواسم هست بچه ها شمام کمک کنید دیگه
یک سلام مجدد به همه دیگه اسم نمی برم.
الا جون من اگه جای تو بودم یک بار یک شیشه شربت غلیظ رو سر برادر شوهرم خالی می کردم تا دیگه از این کارا نکنه خخخخخخخخ
راستش من خودم خیلی خاطره ی خنده دار ندارم چون من به لطف شش سال دوستی قبل ازدواج تقریبا با خانواده ی همسری آشنا بودم و دیگه پیششون اون خجالت غریبه بودن رو نداشتم که سوتی بدم خخخخخ
آره سمیه جون خیلی حس بدی بود
هنوزم وقتی موقع دوغ باز کردن میگن بدین الهه بازش کنه من خجالت میکشم ولی خب خودمم میخندم وقتی یادم میاد
آخه از موهام تا نوک انگشت پام دوغ میچکید!
وای نیلوفر شما دختر خاله پسرخاله اید
بچه ها من چون مجردم خاطره ای ندارم
اما خوندن خاطرات دوستام برام جالبه
رها جونی من و برادرشوهرم همش با هم شوخی میکنیم ازون روز
کلا رومون باز شد!
وای الهه کلی خندیدم
مونا جون عکس پروفایل خودتی عزیزم؟
من یه سوتی هم روز جشن نامزدی دادم
خخخخخ
الهه تو لباسای شوهرت حتما خیلی خنده دار شده بودی :))))
من از وقتی نامزد شدیم علی رو ندیدم :(
مامان رهایی عزیزم تو عاشقی آخه.
عاشق بابا شهابی
خب می بینم که دوستان در یک حرکت دست جمعی کلا به خاطره ی من توجهی نکردن
مرسی از عدم توجهتون خخخخخخخخخ
نهال جون اگه خدا بخواد میرم فردا قم خونه خواهر شوهرم..محمد و خانوادش جمعه صبح زود میان اونجا..یه سر هم احتمالا بریم کاشان...چون تعطیله و من مجبور نیستم مرخصی بگیرم دارم میرم اما دلم اینجاست به خاطر هفت سین :)
مرسی عزیزم که حواست هست...قربونت
وای سمیه خیلی خوب بود خوب عادت نداشتی عزیزم دیگه
مگه دخترم پست من رو بخونه و یک چیزی بگه
فدات بشم من عاشق باباشهابت هستم ولی عاشق تو هم هستم ها، بالاخره تو بچه امی، پاره ی تنمی :))))))
روز عقدمو انقدر استرس داشتم از شانسم آژانس هم گیرم نمیومد که برسم به محضر.
رفته بودم تنهایی آرایشگاه. همسری گفت میام دنبالت گفتم با آزانس میام که کلا یه ساعت برای محضر تاخیر داشتیم.
رفته بودیم برای عکس. بار اول بود که بدون حجاب و کلا راحت بودیم.
از شانس ما هم عکاسه گیر داده بود به عکسای مورد دار.
منم خجالتی.
همسری میگفت مثل روزای اول دستات یخ اما خیس عرق. مثل پیشونیت.
هر وقت یادم میاد خندم میگره.
موقع عسل هم بی انصاف دستمو گاز گرفت که همه خندیدن آخه نیشگونش گرفتم و تو فیلممون ثبت شد. خخخخخخخخخخ
بچه ها اینقدر من به سایت نوعروس عادت کردم که هر سایتی باز می کنم اول بالای سمت چپ رو نگاه می کنم ببینم پیام شخصی دارم یا نه، اصلا یک وضعی ها خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
تازه ی بارم رفتم دانشگاه تو نماز خونه چادر نماز پوشیدم
بعد بدون چادر اومدم بیرون
چادر مشکیمو جا گذاشتم
پیشاپیش ممنونم ک بهم نمیگین خ.ن.گ.و.ل
من فردا هم کلاسهامو کنسل کردم کل این هفته رو بخاطر این پا تعطیل کردم
خدا کنه خوب شه
مینا جون چه خشن بودین گاز ویشگون
خخخ
سمیه چقدر سابقه جا گذاشتن چادر داری؟
مینا جون چه خشن بودین گاز ویشگون
خخخ
کاشکی همه مثل تو بودن مامان رها.
به سایت اعتیاد پیدا میکردن.
صفا خیلی ناراحته بچه ها از دستتون.
گفتم که در جریان باشین. مستقیم نگفته اما میگه چرا بچه ها نمیان تو روز؟ من دیگه باید چی کار کنم که نگردم؟
مامان رها دیدی سوتیمو.
من زودی پاکش کردم تو نبینی. خراب کاریه دخملتو دیدی ولی. خب تو مامانمی دیگه باید ببینی.
رها جونی انقدر که همه تند تند تایپ میکنن من نمیرسم یه باره دیگه بزار قصه کوتاه تو
شقایق خوبی عزیزم؟
آره. منو همسری همش با شوخی میزنیم تو سر و کله هم.
هر شبم که میاد اولش کلی شیطونی میکنیم. بعد همسری میگه بسه دیگه خانومی بیا آروم باشیم.
خوب میشه سارا..فقط زیاد بهش فشار نیار
نمیدونم دیگه خیلی دیر بهش عادت کردم
وای من بلاخره یه خاطره از روز دیدارمون یادم اومد که جایی منتشر نشده خخخخ
گفتم بارونه شدید پاشیم بریم سینما
نمیدونم کدوم فیلم بود فقط میدونم ساره بیات بازی میکرد شوهرشم کلی کتکش میزد از وقتی نشستیم تا اخرش این زنه همش کتک میخورد و بدبختی داشت
سینما هم شلوغ بود دختره پشتی گفت اه این دختره سارا بیات هست اقایی گفت نههه ساره بیات هست سارا خانوم منه
وای داشتم از خجالت اب میشدم
من ازش پرسیدم توهم کتکم میزنی ؟؟
گفت ....اره
گفتم ها؟
گفت این دختره معتاده شوهرش کتکش میزنه توهم معتاد شی میزنمت
دوتامون رفتیم رو هوا پشت سری ها گفتن سینما هااااا خصوصی نیست
تازشم من امروز صصدای صفا گلیمو از پشت خط های تلفن شندیم.
زنگید با هم حرفیدیم.
صبحم زود بیدارم کرد.
قراره هر روز زنگ بزنه بیدارم کنه تا زود بیام نوعروس حواسم به شماها باشه( یکی باید حواسش به من باشه )
سمیه منم این مشکل تورو دارم...من بیرون چادری بودم و هستم اما توی خونه اصلا..توی این چند ماه بعد عقد که مجبور میشم تو خونه جلو فامبل همسرم چادر سرم کنم واقعا اذیت میشم حتی جلوی برادر شوهرم...خیلی حساسن...واقعا سخته اما خب نمیشه کاریش کرد
مرسی ملیحه جونم عزیزم خانم هنرمند مرسی شما خوبی
الهه جان از راضیه خبری نداری؟
من انقدر نگرانشم که فقط خدا میدونه. دلشوره خیلی بدی گرفتم.
براش ختم یاسین نذر کردم از امروز شروع کردم.
باحال بود سارا :)
قربونت شقایق دیدم مارو تحویل نگرفتی گفتم یه حالتو بپرسم عزیزم..دلم تنگ شده بود..این چند روز سردرد های قدیمیم برگشته...دهنمم پر از آفت شده...خیلیییییییییییییییییییییییی درد دارم...
وای نهال چقدر خندید خودت
وای الهی ملیحه جونم مگه میشه به فکرت نباشم حال نپرسم من عاشقتم
ای چرا نرفتی دکتر برو درد نکش
مینا گلی استرس دادیا
کسی شماره راضیه رو نداره؟
من گم شدم رها شمارمو داره
بقیه هم میخواین شماره بدم یه بوس کنین
مرسی ملیحه جون جالبه تو فقط سارا صدام میکنی من اسم سارا رو بیشتر دوست دارم اسم شناسناممه
مینا جون برای راضیه اتفاقی افتاد حواسم بود که از صبح نیومده ولی نمی دونم چرا
میبینم که من تنها خنگولیه جمع نیستم و دوستان دیگه هم همینطورن!
رها واقعا شاهکاری تو!!!
سمیه جان شما که روی منو سفید کردی ماشالله!
نهالی فک کنم اون موقه قند تو ددلت آب میشدا شیطون :)
یه لحظه رفتم شام بخورم نگاه کن مینا ورهاچه نونی به هم قرض میدن
فدای سرت شقایق جون شوخی کردم ولی چشم دوباره می ذارم
من اخیرا یک سوتی دادم که مربوط به نامزدی نیست، کارت عروسی آوردن دم خونه مال مادرشوهرم اینا رو هم دادن به ما جون توی یک ساختمونیم. بعد من به مادرشوهرم گفتم کار دختر فلانی رو آوردن. بعد گفتم همون دخترش که اسمش سمیه هست، عروسی شون هم تو هتل میثاقه
مادرشوهرم بیچاره هی فکر می کرد سمیه کدوم دخترشه بعد گفت شاید اسم شناسنامه اش یک چیز دیگه است. بعد که کارت رو بهش دادم نگاه کرد گفت این که اسمش سمیه نیست ناهیده، هتلشونم که میثاق نیست جم هست!!!
یعنی خودمم هم هرچی فکر می کنم نمی فهمم این اسما چه ربطی به هم داشت که من اشتباهی گفتم خخخخخ
فدای تو شقایق جونم...دکتر زیاد رفتم عزیزم...فقط یه مشت قرص میدن به آدم...درد آدم که نمی فهمن...واسه آفت هم که درمانی نیست...باید صبر کنم دوره اش تموم شه...خیلی هم بزرگ بزرگ میزنه..امروز روی یکیش نک ریختم...وای نمی دونی چقدر می سوخت...فشارم افتاد ازز دردش...
اینقدشلوغه یادم رفت حال نهال جون روبپرسم.پات چی شده نهال؟
نه شقایق خدا نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.
فقط امروز نیست که نبوده. الان چند روزه سایت نمیاد.
نهال خودت چی دوست داری صدات کنیم
پری چی میگی من از تو بدترم خیلی صوتی میدم حد نداره
هر دو تا اسمت قشنگه عزیزم نهال و سارای عزیزم...من هردوشو دوست دارم
پری جون الان خیلی خوشحالی که ما هم مثل خودتیم؟ حق داری چون منم خوشحالم خخخخخخخخ
سارا جون الان دیدم نوشتی پات ناراحته هنوز، مگه دکتر نرفتی؟
نیلوفر خوبی؟چه خبر خانومی؟
وای خدابد نده ملیحه جون ایشالا زودترخوب بشی عشقم
پری جون اونروز خیلی خوب بود
نیلوفر جون راستش من دم به دقیقه دست و پام تو گچه الان مادرم اتل بسته البته مادرم دندون پزشک بوده قبلنا که الان کار نمیکنه
اما دید پامو گفت ضرب دیده اتل بست دو شبه نمیخوابم امشب نخوابم میرم عکس بگیرم
فقط یه انگشته اخه
من اگه پام بره تو گچ مراسم اهدای جوایز سایت هفت سین نرم ینی واویلاست خدایا ینی با پای گچ گرفته باید تو عکس باشم؟ عجب کابوسی
نیلوفر جونی مامانمه ها. میدونی که.
تازشم قرار گذاشتیم با هم بریم پیش صفا گلی.
با مامان رهایی و بابا شهاب و دخترشونو داماد گلشون.
وای رها جون اشکالی نداره خوب تو دلت میخواست سمیه نامی توی میثاق عروسی بگیره احتمالا خواب دیده بودی ولی بعدش خودت میخندیدیا
وای ملیحه جونم اره خیلی درد داره چیزایی نخور که تحریشون کنه که پخش نشن زود خوب شن الهی مظلومی دیگه
وای رها چه سوتی ای بیچاره مادرشوهرت گیج شده
بچه ها با اجازه تون من امشب زودتر برم که هنوز هیچی فکر شام نکردم (الان مینا منو می کشه که باباش رو گرسنه ول کردم اومدم اینجا) خب جیکار کنم از صبح پای مشقام بودم.
حالا برم یک خوراک سوسیس حسابی واسش درست کنم ببینم می تونم با خوراک سوسیس گولش بزنم یا نه خخخخخخخخخ
مراقب خودتون باشید، خاطره های خوب تعریف کنین تا آخر شب بیام بخونم دلم شاد بشه
دوستتون دارم
در پناه خالق نیکی و شادی
شقایق جون سارا صدام کنین
اشکال نداره نصف فامیل نهال صدام میکنن نصف سارا کلا عادت دارم
نهال جون شما هم تو مسابقه هفت سین شرکت کردی عزیزم؟
مرسی ملیح من خوبم برات ناراحت شدم عزیزم
شب بخیر رها جون سوسیس نده به اقاییت ضرر داره من یا شام نمیخورم یا دوغ و نون میخورم امشبم روغن کنجد خوردم و شیره خرما
وای رها باباییم الان میاد خونه شام سوسیش بهش میخوای بدی؟
بچوشون باباییم خدای نکرده اوخ نشه.
بعدشم چایی نبات و زعفرون بده باباییم بخوره ها. خودت بخور مامان رهایییییییی
مینا جون خدا نکنه شاید به هوای تعطیلات رفته مسافرت خوش بگذرونه نتونسته بیاد
پریروز بود ولی دیروزو یادم نیست امروزم که نبود شمارشو هیشکی نداره صفا جونم نداره ؟
خاطره من تو شلوغیای سلام و احوال پرسی گم شد دوباره گذاشتم:
امسال عید من و شوهر و برادرشوهر و جاریم و مادرشوهر جان داشتیم میرفتیم خونه مادربزرگ شوشو عید دیدنی
همه تو ماشین بودیم که شوهرجانم خوشتیپ کرده و با لباسای نو اومد پشت فرمون بشینه که راه بیفتیم. ولی وقتی نشست رو صندلی یه صدایی گفت زاااااارررررتتتتت
شوهر جان: O.O
من: o.O
بقیه: :)))))))
حدس بزنید چی بود؟؟
بله، شلوار همسر جان از فاق تا پایین پاره شد!!!
شانس آوردیم خونه مادربزرگش مهمون بودیم. اونجا همسری پیژامه راه راهه بابابزرگشو پوشید تا مامانبزرگش شلوارشو بدوزه
هروقت یاد اون صدا میفتم خندم میگیره :)))))
یادکریستین استوارت افتادم نهال.اونم موقع گرفتن جایزه باپای شکسته رفته بودرو سن وجایزشم گرفته بود
نه شقایق من امروز با صفا جون ک صحبت کردم ازشون پرسیدم.
آخه با راضیه جون هم کار داشت صفا. ایشون هم نگرانن.
رها جون نوش جونت تنستی بیا باز
حتما ســــــــــــــــــــــــــــــــــــارا جونیم من اسم سارا رو خیلی دوست دارم
مینا گلی من دوازدهم شدم با ۱۱۹ لایک
نه تا از فینالیستا کمتر
حذف شدم عوضش هفت سینم چند جا دیگه برنده شد امسال عید کلی جایزه گرفتم
یه گوشی گلکسی s4 بردم بازار مبل کاسپین هفت سینم
یه مخلوط کن و اسیاب از هفت سین شرکت مولینکس
همزن برقی از شیرینی ضیافت
یک میلیون و صد از سایت هفت سین
و یه تبلت از سایت هفت سین
میلوژی هم هفت سینم بن خرید برنده شد
وای پری خاطره ت خیلی خنده داربود!
ماشالا
پس تو چرا اعتراض نکردی که بیای بالا هان؟
خب تو هم اعتراضی اعتصابی چیزی میکردی شاید میشد.
الهی که پات نیاز به گچ نداشته باشه عزیزم تا بتونی قشنگ و با خیال راحت بتونی بری جایزه هاتو بگیری عزیزم
مبارکت باشه عزیزم
خخخخ نیلوفر جون کریستین استوارت رو خوب اومدی
وای پری خوندم اون موقع هم ولی نشد چیزی بنویسم
چقدر خندیدن حتما بیچاره همسرت چه استرسی بهش وارد شده یا چقدر خجالت کشیده
نهالی شمار ه هفت سینت چند بود برم یه نگاه بندازم.
باباماشاالله جایزه تاباشه ازاین جایزه ها گونی گونی.
پری گلی بنده خدا همسریت.
چقدر ناراحت شده. اما خب خاطره شد.
دیگه یادش میمونه شلوار بابابزرگشو پوشیده تا شلوارشو بدوزن.
سلام خوبین؟؟ من هم اومدم....
مینا گلی من نذر داشتم پولشو برا کمک به یه خانمی بذارم که دخترش تو عقد باردار شده و ابروشون داره میره و مشکل مالی دارن نشد من اعتراضم به جایی نمیرسید مهم نیست
مینااین عکسی که گذاشتی بدحورتحریکم میکنه لپشوبکشم
بحث امشب نامزد بازیه؟؟😊😊😊
E112
آخه الهی فدای دلت نهال جونی.
چقدر دلت پاکه. انشاالله که اون خانوم هم مشکلشون زودتر حل بشه
این که دیگه آبروریزی نداره آخه.
زن و شوهر بودن کار حرام که نبوده. گناه کبیره ک نکردن طفلیا.
نهال جونی میشه کمک کنی ما یکی از این کادوهایی که تو گرفتی و بگیریم من تا حالا کادو برنده نشودم
ماشالله نهال جون خیلی خوش شانسیا و البته باسلیقه :)
سلام پونه خوش اومدی عزیزم
مرسی نیلوفر جون ممنونم... بحث امشب هفت سینه؟
وای سارا جون اشکالی نداره که اخه ای کاش واسه خانواده ها انقدر این مساله بزرگی نباشه که برای دوتا جون خاطره بد بسازه
سلام پونه جون.
آه عزیزم منحرف شدیم از بحث قشنگ نامزد بازی
پونه گل خوش اومدی نامزد بازیه خوب گفتی
تو بگو از نامزد بازی
واااای بالاخره با بدبختی اومدم بابا یه راهنمای درست بذارین خیلی منتظرن بیان تو اتاق صفا جون کمکشون کن
مرسی بچه ها.... خوبین همه؟ چون تو بحث نبودم....
گفتم بپرسم جریان چیه؟
من زیاد برنده میشم مسابقات اره شانسم بالاست خبر دارین اولین فینالیست هفت سین پارسال هفت سین من بود با ۹۹۰ رای پیامکی؟
دو تا همزن باهم بردم یکیشو گذاشتم برا جهاز این دختره اخه ابجی بزرگشم عقد بوده
هنوز جهاز اولی رو مادره جور نکرده این زد حامله شد
گوشیو که روز پدر دادم بابام
یک و صدو هنوز نگرفتم
مینا گلی اما مسابقه رو حذف شدم شبش از بس گریه کردم بابام چهار میلیون صبحش ریخت حسابم گفت اخه مسابقه اینقدر گریه داره
بعدشم گفت دیگه حق نداری شرکت کنی برندهن میشی ذوقت برا خودته میبازی گریه تو واسه من
نهال جون اتفاقا خیلی خوشم اومد از کارت و سیو کردم.
از جام های برعکست ک روش گل گذاشته بودی برای چیدمان جهیزیه میخوام ایده بگیرم.
خیلی کارت قشنگه.
معلومه ک خیلی براش زحمت کشیدی عزیزم
سلام دوستان
شب همگی خوش
ببخشید با تاخیر رسیدم.
النازا جون خوش اومدی روی بنر باید کلیک کنی فوری میای توی سایت
خوش اومدی موضوع امشب داستانای توی نامزدیه
فدات نیبوفر جون..ناراحت نشو عزیزم..من عادت کردم به این دردا دیگه عزیزم
آخییییییی... نهال جون چه قدر تو مهربونی عزیزم.... کاش دل همه مثه تو دریا بود.... ☺☺☺
النازا جان سلام عزیزم
شب عالی خوش
خوش اومدی خانوم به جمع نوعروس های سایت
سلام صفا جونم....
خوش اومدی عزیزم
النازا جان بچه های اپ مشکل دارن عزیزم ؟
ممنون عزیزم
میگما خوبه یه شب موضوع اناق گفتگو باشه اگه دوران عقد طرف باردار شه چی کنه کلا تو هر خانواده یا اشنا ها اینجوری پیش اومده یکی دوتا
برخورد خانواده ها با اداب و رسوم متفاوت فرق داره باهم برام جالبه
تو خانواده ما که پدر دختر دخترشو قبر میکنه زنده زنده
سلام صفا جونی خوبی عزیزم؟
چه نیت پاکی داشتی عزیزم.خب بجاش ازجایزه های دیگه کمکش میکردی
سلام صفا جونی خوبید
نهال میشه اینجا عکس هفت سینتو بزار ی
نهال به منم دفعه بعد کمک کن
بابا مگه چی میشه آخه؟؟
تو دوران نامزدی بچه دار شن...
کاش خیلی مسایل حل بشه...
سلام پونه جون
سلام مینا گلی خودم
سلام شقایق
سلام نهال هنرمند
سلام ملیحه سوگلی
سلام رها
سلام نیلوفر
سلام شقایق
سلام سمیه
سلام پری
سلام به همه و همه و همه
خوشحالم از دیدنتون ... چقدر از خاطرات سمیه و پری و رها خندیدم.
نه پونه خاطرات شیرین دوران نامزدیه عزیزم شما توکدوم دوران زندگیت هستی؟
سلام من الان دو سالو 2الی 3 ماه عقدم خسته شدم دوست دارم برم سر زندگیم ولی خانواده شوهرم امادگی ندارن برام دعا کنید سه روزدر هفته از هم دور هستیم ولی من از بلاتکلیفی و بدون استقلال بودن و همش این خونه اون خونه رفتن خسته شدم م م
سلام من الان دو سالو 2الی 3 ماه عقدم خسته شدم دوست دارم برم سر زندگیم ولی خانواده شوهرم امادگی ندارن برام دعا کنید سه روزدر هفته از هم دور هستیم ولی من از بلاتکلیفی و بدون استقلال بودن و همش این خونه اون خونه رفتن خسته شدم م م
نهال جون موضوعت عالیه , حتمن تو هفته آینده میزارمش. مرسی از پیشنهاد عالیت.
نیلوفر جون من الان دیگه متاهل ام یعنی مرداد میشه 1 سال از ازدواجم گذشته
شقایق از سوتی هات بگوو تو دوران نامزدی , پونه تو هم بگوووو . من اومدم امشب بخندم , روحیه امووو شاد کنید .
ممنون اره اخه تو سایت چندتا بنر دارین و چندتا کلمه ی اتاق گفتگو بچه ها گیج شدن
ان شالله حل میشه النازا جون تو هم میری خونه ی خودت... واقعا خسته کننده تر از دوران نامزدی باز هم همین دورانه...
من که اصلا دوست نداشتم...
سلام صفاجون سحر امشب نیومدها یه کم غیبش روبکنم خخخخخخ
ممنون دوستان والا من تو اپلود عکس مشکل دارم هفتسین پارسال من بهتر بود امسال قوی نبود دوربین نداشتم
پارسال ظرفاش و شمعش دکور ورق طلا داشت و طراحیش نگین انگشتر طلا کار کردم یکماه درست کردن لوازمش وقت برد عکسش برا نوعروس اشتباها ارسال شد(هفت سین پارسالم)
بتونم میذارم الان
ممنون صفاجون اما کو تا هنرمندی خیلی مونده
من و همسرم 5 سال باهم دوست بودیم... 😁😁😁😁
خیلی هم بهمون خوش گذشت....
ولی نامزدی رو اصلا دوست نداشتم.... 😐😐😐
ای جانم النازا جان , حق داری , دوران عقد و نامزدی با همه شیرین بودنش , وقتی زمانش طولانی میشه , خیلی اذیت کننده میشه عزیزم.
آرزو میکنم زودتر بری سر خونه عشقت خانوم. خیلی هم خوشحالم امشب توی جمع ما هستی , بچه های اینجا همه دوست داشتنی اند و فوق العاده دلسوز همدیگه. حتما شما هم از هم صحبتی باهاشون لذت خواهی برد.
صفا جون طراحی سایت خیلی بده چیه همش از این صفحه به اون صفحه پریدن یه صفحه خوب واسه گفتگو بذارین مثل واتسو وایبر ادم گیج میشه
ای پونه شیطون ...
خاطره خنده دار بگووو زود باش
ممنونم صفا جون شما گلی ان شا الله بحث ها برای همه مفید باشن
به سلامتی پونه جونم ایشاله خوشبخت باشی
النا جونی اره سخته ولی صبر کن درست میشه عزیزم
صفا جون به بچه ها گفتم که ناراحتی از اینکه بچه ها تو روز نمیان تو اتاق اما هیچ کسی توجهی نکردا.
مرسی صفا جون برام جالبه بدونم اداب و رسوم و طرز برخورد با این قضیه تو شهرهای مختلف چجوره
قدیما بیشتر بود شاید مادر بزرگامون اینجور شده بودن اما امروزه بخاطر مسائلی مثل عروسی و مراسم و یه جورایی چشم و هم چشمی تو خرید لباس عروس و جهاز دخترا کمتر ریسک میکنن
البته باز نظر منه
النازا جان بهت حق میدم گلم , یه کم در ابتدای ورود به سایت , گنگ هست برای خیلی از دوستان , ایشالا تا نیمه اول سال , طراحی سایت به کل تغییر میکنه و نسخه موبایلش هم میاد که راحت باشید .
مرسی شقایی جونم....
صفا جون دارم فک میکنم ببینم کدوم خاطره خنده دار بود براتون تعریف کنم... 😀😀😀😀
من میترسم حرف دلمو بزنم بعد یکی از فامیلا بیاد تو سایت عضو شه بفهمه منم برام بد شه
وای سارا معلومه که خیلی هنرمندیااا
صفاجونم چشم میگم من که پر از سوتیم
من الان رو مبایل وارد شدم
میناگلی جون تو لطف داری , این دختراااا معلوم نیست کجان ؟ من که شدیدا نگران راضیه ام., شماره ای هم ازش ندارم.
شادی وروجک هم نیست.
سلام صفا جونی. سلام دوست جونایی که تازه اومدین
خاطره بگین دخترا انقدر حرفای حاشیه ای نزنید :)
من کارای سارا رو دیدم..خیلی ماشالا هنرمنده..
النازا جان میتونم بپرسم ساکن تهرانی یا شهر دیگه ؟ خانواده همسرت چرا امادگی ندارن ؟ عموما خانواده دختر برای تهیه جهیزیه آمادگی ندارن نه خانواده داماد. البته اگر دوس داشتی بگو گلم
پونه گلی در اولین فرصت داستان عاشقیتم برامون بنویس خانوم
الناز جان از اسامی مستعار استفاده کن که کسی نشناسه :)
پری جون سلام
وای چقدر خندیدم دختر , خدا نکشدت با این تعریف کردنت. بازم بگید بچه ها.
حیف خود سحر نیست که تاپیک رو پیشنهاد داد.
پری تو خودت شروع کن ؟ منم دارم فکر میکنم کدوم و بگم که فردا دوباره روم بشه بیام تو سایت
شقایق , ملیحه , سمیه , الناز , پری , مینا , پونه تعریف کنید دیگه
ما تازه نامزد کرده بودیم... چون خودمون ساکن تبریز بودیم ولی ما اصالتا شمالی هستیم... ماه اول نامزدی من پیشنهاد دادم بریم یه سرشمال که هم بگردیم هم خانواده ی من همسرمو ببینن...
خلاصه ما رفتیم و خاله ام به خاطر ما تو یه ویلایی پاگشا داد و کلی از دوستا و خانواده هاشونو دعوت کرد... یه ویلای خیلی خوشگل بود تو گردنه حیران ...
همسر من هم هنرمنده تار و اینا میزنه... خلاصه کلی فامیل به به و چه چه کردن این تار زد و... بعد گفتیم بریم دور و بر ویلا رو بگردیم... با بچه های فامیل رفتیم بگردیم...
از این گیاه های خشک و بوته پر بود ... یه همسرم گفت بچه ها بیاین این گیاه های خشک و آ تیش بزنیم... الکی شوخی شوخی... بعد یه علف کوچیک و روشن کرد و اون هم اصلا روشن نشد... انداختش کنار... من هم هی می گفتم اخه این هم شوخیه... خلاصه دیدیم این روشن نشد و ما هم رفتیم...
5 دقیقه بعد دیدیم رو زمین کلی مار رنگ های مختلف دارن می رن... اصلا وحشت کردیم ها....
دیدم اون یه علف کوچیک اتیش گرفته یه درخت بزرگ داره میسوزه....
یعنی الکی الکی... ما اصلا فکر کردیم اون روشن نشده....
واااااای یهو کم مونده بود کل اونجا اتیش رگیره... کسایی که اونجا وییلا داشتن و اون ادم های روستا همه شون اومدن اتیشو خاموش کنن...
من و می گی.... کم مونده بود از حرص سکته کنم... فک کن اولین بار بود همه همسرمو می دیدن... حالا یه شوخی مسخرهکه اون هم فک کردیم اتفاق نیوفتاده اونجوری ابرومو برد....
ولی بعدا خاطره شد و کلی خندیدیم...
درسته ضد اخلاقی بود...
صفا حون مثلا الان ما دوران نامزدی هستیم...اما چیز خاصی برامون پیش نیومده..خب دیر به دیر همو می بینیم دیگه
جمعه محمدمو مبینم...هورااااااااااااااااااااااااااا
من اوومدم دوبااارهههه
نه صفا جون ساکن تهران نیستم ..یکی پولشونو برده پس نمیده اوناام نمیخوان عروسی ما بد باشه میگن وایسین مشکل خل شه و اینکه شوهرم سربازی نرفته
داستان من خیلی طولانیه بگم باور نمیکنین ترجیحا سکوت میکنم
شوهر من هم سربازی نرفته... از ترس سربازی همه اش داره درس می خونه....😀😀😀😀
وای پونه گل چه خاطره ترسناکی
بزارید من یه خاطره از سال ۸۳ براتون بگم. برام خواستگار اومده بود , پسره اونطرف پدرم نشسته بود , منم اینطرف بابا . یعنی پدرم وسط من و پسره بود.
مامان و خواهر ش هم جلوم بودن.
خلاصه خواهرم رفت شربت اورد , به همه تعارف کرد , پدرم گفت بفرمایید میل کنید و به پسره گفت بفرمایید , یهووو پسره اومد شربت رو هم بزنه , دستش به قاشق توی شربت گیر کرد و کپ شد روی میز و فرش , منوووووو میگی با صدای هیولایی میخندیدم , اصلا دست خودم نبود , قهقهه میزدم , کلا من قبلا ها بخصوص خیلی از ته جیگر و با صدای بلند میخندیدم , الان یه کم بهتر شدم.
خلاصه اونروز من اصلا نفهمیدم چه کار بدی کردم که اینجوری زدم زیر خنده , همه توی جمع خندیدن ولی خیلی مختصر , اما من هیولایی میخندیدم.
خلاصه پسره طفلک سرخ و کبود شد , بعد که رفتن , تا دلتون بخواد پدر جان منووو دعوا کرد که این چه وضعه خندیدنه , پسره خشکش زد , نتونست دیگه چیزی بخوره.
خلاصه هنوز که هنوزه , اسم اون خنده منوووو تو خانواده گذاشتن خنده هیولایی.
نه بابا بگو النازا... داستان همه طولانیه...
میایم اینجا که همه باهم حرف بزنیم و یه کم دردو دل کنیم و اروم شیم....
نه ؟.؟
haftsinam
سلام صفا جون
منم دوتا خاطره خنده دار از نامزدیم گفتم همون اول
دیینش؟
انگار بازم خودم باید دست به کار بشم
الان یه خاطره دیگه میگم براتون :)
ای واییییییی صفا.... من هم بودم غش می کردم از خنده....
ترسناک بود نه؟ آبروم دفعه اول پیش کل خانواده رفت دیگه...
همه گفتن این دوماد و از لپ لپ در اوردی؟؟
inam hast
النازا جان , داستان عاشقیت رو تو تاپیک مخصوص به خودش بنویس که تو جشنواره هم شرکت کنی گلم. همه دوستان هم میخونن و لذت میبرن .
چه خاطره جالبی بود صفا جون
شما هم پس خنده هیولایی داری؟
آخه منم از ته جیگر میخندم
خیلی هم دوس دارم آدمایی رو که اینجوری میخندن
به به چه هفت سین خوشگلی..... واقعا دستت درد نکنه... خیلی هنرمندی عزیزم
akhari
صفا جون خنده هیولایی :)))))) بیچاره پسره وحشت کرده فک کنم. چقد خجالت کشیده بنده خدا!
هفت سین ات عالی بود نهال جون. ولی حیف شد .
جواب منو خوندین به جشنواره متفاوت نوعروس؟
برین بخونین وقت کردین، پشیمون نمیشین از خوندنش ;-)
نتم ضعیفه😂
سلام الهه جون
اره خوندم عزیزم , کلی خندیدم.
الهه منم کلا با صدای بلند و از ته دل میخندم , انگار فقط خنده اینجوری بهم حال میده , اره اون روز که شاهکاری بجا گذاشتم که تا عمر دارم خانواده ام تعریف میکنن میخندن دیگه البته الان , بماند که اونروز کلی دعوام کردن.
اخه بخوام تعریف کنم لو میره کیم صفا جون نوشته ها تا کی میمونه ؟ صفحات پاک میشن یا مدت طولانی میمونن؟
من هم خواهرم همیشه اونجوری می خنده... کل خانواده عاشق خندیدن خواهرم هستن....
واااای که چه قد دلم واسش تنگ شده....
پری بازم تعریف کن . این تنبل ها انگار سوتی ندادن. دختره و سوتی , والا .... دختر سوتی نده که دختر نیست.
وای صفا جون یاد خواستگاری خودم افتادم طرف فامیل بود بعد قرار شد ما دوتا بحرفیم پدرمم اومد تو اتاق هیچی دیگه اون دوتا حرف زدن منم فقط نگاه کردم
اخرش بابام اروم بهم گفت من خوشم نیومد تو چی؟ گفتم من که مهم نیستم شما مهمی کج نگام کرد
من ازین خنده ها دارما خدا بخیر بیاره
النازا جان اینجا پاک نمیشه گلم , اگر دوست داشتی با اسم مستعار بنویس. اگر از دوستانت کسی اینجا نیست که میتونی راحت با اسامی مستعار بنویسی ولی اگر,ممکنه برات مشکل ساز بشه , خودت رو اذیت نکن گلم.
تاپیک مخصوصش کجاس صفا جون؟
راستی راضیه جونم کجاست؟
چرا نیستش؟
نهال عاشقتم با این خاطره ات , چقدر باحال بود , امان از دست پدرت ....
باشه ممنون نمیدونم کسی هست یا نه فقط میگم یه وقت عضو نشن .صفا جون تو اون یکی برنامه که پست میذاریم چی پستمون پاک نمیشه یا اگه بخوابم نمیشه حرفیو بزنیم بعد پاکش کنیم؟
االنازا جان من با موبایل الان تو سایتم , سختمه برات آدرسش رو کپی کنم.
دوستان لطف کنید به الناز بگید کجا بره , عزیزم حتی میتونی از صفحه اول سایت نوعروس , روی اسلایدر خاطره عاشق شدنت رو بگو , کلیک کنی و بری تو صفحه اش . داستان های بچه ها رو هم بخونی .
پونه گل!!! الان تو میدونی من مهندس منابع طبیعی هستم؟؟؟ وای قلبم
من؟؟ نهال جون عزیزم از کجا باید بدونم؟
چه جوریه برنامه امشب؟؟ من اصلا متوجه نمیشم... از کجا دارین امار همو در میارین ؟؟ : دی
کدوم برنامه منظورته ؟ اپ ؟
یا همین اتاق گفتگو ؟ عزیزم اونقدر زود روش صفحات و صحبت های بچه ها میاد که خیلی دیده نمیشه . اگر از فامیل و اقوام نزدیکت کسی,نیست اینجا که برات مشکل ساز بشه , دیگه اتفاقی نمیفته , هر وقت هم خواستی میتونی خودت پاکش کنی خانوم.
بچه ها لطفا برید توی لینکی که توی امضام گذاشتم و جوابمو بخونین، دلم میخواد نظرتونو بدونم
فقط یادتون نره ها با ریتم بخونینش ;-)
صفا جون من هر روزم یه ماجرا دارم با پدرم بگم دونه دونه اتاق گفتگو میره رو هوا
من شرط بسته بودم که میبازم مسابقه هفت سین بابام گفت برنده میشی خلاصه شرط بستیم اقا یه شام باخت کلی هم گریه کردم فرداش چهار میلیونم ریخت حسابم نمیدونه چیکار کنه از دست من کی بشه از دستم خلاص بشه
الهه جون من نخوندم , ولی میرم حتمن میخونم .
چه پدره پاکاری داری نهال , خدا حفظش کنه برات عزیزم.
پونه گل رفتین دشت رو به اتش کشیدین بعدا میای میگی قلبم اخخخخخ
به به نهال جون پس شما و بابای مهربونت خیلی پدر و دختر باحالی هستین
خدا واسه هم نگهتون داره عزیزم
Ela جون این شعر هارو میگی که نوشتی؟ خیلی باحاله... من دارم می خونم...
من ابجی ندارم اینا درگیر من هستن
اینو بخونین
من که خواهر ندارم ♥
تو خونه فقط بوی لاک منه که بقیه رو کلافه میکنه ♥
وقتی دلم میگیره تو آینه با خودم حرف میزنم ♥
وقتی اشکم رو گونه هامه خواهر ندارم اشکمو پاک کنه و بخندونتم ♥
کسیو ندارم که باهاش رازهای خواهرونه داشته باشم ♥
واسه شیطنتام حامی و پشتیبان ندارم ♥
حتی دعوای دو تا خواهرو که میبینم دلم میگیره ♥
ما که ندیدیمو نداشتیم ولی میگن خیلی دنیای دوتا خواهر قشنگه ♥
سلامتی همه تک دخترا....♥♥♥♥♥
صفا جون هروقت خوندی نظرتو بگو بهم
جوابمو واسه عماد خوندم کلی خندید میگه خانومم رپر شده
آخه با ریتم رپ خوندمش واسش :-)
Nahal joon از اوووووون لحااااظ.... من خودم اصلا انقد ناراحت بودم که... البته خداروشکر چیزی نشد... فقط ابروم پیش خونواده رفت و،رنه نذاشتیم چیزی بشه....
یادتون باشه به نامزدتون کبریت و فندک ندین....
چون جییییزه
آره پونه گل همونو میگم عزییزم
بچه ها این خاطره امم برای دوران دانشجوییمه که تو دانشگاه کلی خاطرخواه داشتم , نه یکی , نه دو تا , بگووو هوارتاااا ....
یه روز خیلی باکلاس و جدی اومدم از درب ورودی دانشگاه که جلوش چهار پنج تا پله بود , بیام پایین و برم تو سالن ورودی , کلی هم تو حیاط و دورو بره اون پله ها پسرای دانشکده امون و از اون خاطرخواه ها هم بودن , یهوووو نفهمیدم چی شد , با کله سقوط کردم و چهار تا پله رو قل خوردم تا پایین و مثل مارمولک پهن زمین شدم , صدای خنده خودم و بقیه هم دانشگاهی ها هم به آسمان هفتم رسید .
فکر کنمم کلا خاطرخواهام پشیمون شدن با این اوضاع سقوط آزادم.
اونموقع ها خیلی سر به هوا و بازیگوش بودم , دنیا دنیا سوتی میدادم و خودمم میخندیدم به خودم.
نهال جون منم خواهر نداارممم
ای واااایییییییی..... صفا جونم... شما دقیقا مثه خواهر منی......
خدای اینجور سوتی هاست.... 😁😁😂😂😂
اره عزیز اپ باشه مرسی خانوما من برم شام بخورم ☺صفا جون فقط بنویس چطوری بای تو اپ پستمو حذف کنم ممنونت میشم اگه تو پست کس دیگه بنویسیم چی میشه پاکش کنیم؟
پونه گل شوخی کردم
صفا جون خیلی باحال بود
اخی الا جون منم ابجیت
صفا جون خیلی خندیدم به خاطرت
واسه منم شبیهش پیش اومده دانشگاه
البته من توی دانشکده افتادم، از پله های طبقه یک تا طبقه همکف و من چون چاقالو هستم مثل یه توپ قل خوردم و بعد هم با صدای بوم پخش زمین شدم
بعد هم از بس خندیدم نمیتونستم از جام بلند شم!
صفا جون چقدر اسمت بهت میاد چقدر هزار ماشاالله شادک پر انرژی هستی
ببخشید بچه ها نتم قطع شد یهو رفتم الان خاطه بعدیمو میزارم
فدات شم آجی نهال جونم
بچه ها ببخشید رفتم شما بزارم برا داداشم اومدم زنگ زد گفت دارم میام براش دعا کنبد یه مشکله بزرگ داره حل شه
میبینمش ناراحت میخوام بمیرم از ناراحتی دعاش کنید
اول یه توضیح بدم که منو شوهریم از هم دوریم اون تهران و من مشهد
یه بار من سوار قطار شده بودم تا بیام مشهد ایمان تو کوپه نشسته بود پیشم گوشیشم دست من بود داشتم پو بازی میکردم. یه آقایی اومد گفت همراه تو قطار نباشه الان قطار حرکت میکنه! آقا ایمانو میگی یهو بلند شدو دوید بیرون، حالا من هی صداش میزنم بیا گوشیتو بگیر! حالا ندو کی بدوووو! از قطار پیاده شد داشت همینجوری میرفت! از پنجره قطار صداش زدم بیا گوشیتو بگیر!
اومد گوشیشو گرفت و همچنان بدو بدو رفت تو سالن راه آهن!!!
یه مدتی گذشت قطار هنوز راه نیفتاده بود آقا زنگ زد که من رسیدم خونه کجایی؟ گفتم قطار هنوز حرکت نکرده!!! حالا تو قطار جا میموندی مرد حسابی تو راه آهن که جا نمیموندی! یه دستی خداحافظی ای بای بایی چیزی!! رفتی رسیدی خونه؟
اونم زده بود زیر خنده که یهو حول شدم و حول شدنش تا توی خونه ادامه داشته!!
هروقت یادم میفته چجوری میدویید هم خندم میگیره هم حرصم میگیره که باهام خدافظی نکرد!
من هم یه سوتی وینجوری تو دانشگاه دارم...
تازه قبول شده بودم و بابا واسم ماشین خریده بود با کلی کلاس و این حرفها ... همه پسرهای دانشگاه هم واستاده بودن دم در دانشگاه... من و دوستم اومدیم سوار ماشین شیم... جاتون خالی،،، نمی دونم چه جوری شده بود هر چی استارت زدم ماشین روشن نشد....
من هم با کلی خجالت پیاده شدم و از همون پسرها خواستم ماشینمو هل بدن...
یعنی تا مدتها با دوستم فقط می خندیدیم به اون قیافه ی من
صفا جون خدا پیش نیاره دیگه خیلی بده من اگه برای دوستام پیش بیاد از خنده نمیتونم هیچ کمکی کنم فقط اشک از چشمام میاد از خنده
شقایق جون انشالا مشکل داداشت حل بشه عزیزم
غصه نخور دوس جون مهربونم
شقایق جون ایشالله مشکلشون حل میشه،
ان شالله مشکل همه حل بشه بچه ها... همیشه دعا می کنم کسی تو زندگیش مشکلی نداشته باشه و بتونه از پس مشکل هاش بربیاد...
پری جون کلی خندیدم به کار همسریت
چه خیالی کرده بود اونجوری فرار کرد
خخخخ
وای پری احتما لا هم حرصم خوردی هم خندیدی
مرسی الا جون خیلی سخته درد برادتو ببینی نتونی کاری کنی
پونه گل تا تو باشی دیگه کلاس نزاری
خخخخخ
مرسی پونه جونم از لطفت
واقعا ایشاله کسی مشکلی نداشته باشه اگرم باشه زودی حل شه
دوستان شب خوش همگی من رفتم خداحافظ
دوستان شب خوش همگی من رفتم خداحافظ
سلام دوستان
خوبییییییییییییییید؟
بروبچ من از فردا تا شنبه به نت احتمال زیاد دسترسی نداشته باشم اگر هم بشه خیلی محدود...لطفا حواستون به هفت سین ما باشه عزیزان...اگه می تونید به دوستانتون بگین بهمون رای بدن لطفا
باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نرم بیام ببینم آخر شدما :)
اره دوغ آخرش بوده
خوبه بهت بر نخورد الا ها
شقایق جونم هم بیداره هنوز؟من دیگه کم کم برم لا لا.میبوسمتون دوستای خوبم شبتون پراز ارامش
اره خوب ولی خوبه تو نیفتادی زمین آسیب ببینی
درباره اون شب بگو که نمیشناختی
اره بیدارم اخه همسرم داره میاد منتظرم
نیلوفر جونیم خوابای خوب ببینی عشقم بوس
دوس جونیا منم برم لالا
شبتون بخیر و پر از چشمک ستاره ها
منم برم بچه ها همسریم اومدش
شبتون بخیر عزیزای من
نیلوفری و الهه گلی، شبتون بخیر دختر خوشگلا :-* و پر از آرامش و خوابای ناز :)
ما هم هر روز میرفتیم ملاقات و کلی اونجا میموندیم، بعد یه روزش که رفتیم موقع برگشتن، برادرشوهر و جاریمو خواهر شوهرو همسریشم بودن :) اومدیم تو حیاط بیمارستان، بعد یه ماشینی داشت میومد، من یهو اومدم همسریو بکشم کنار از جلو راه ماشینه، که البته سرعت نداشت تو خیابون باریک حیاط بیمارستان، بعد پشت پاش یه دونه از این بلوک سیمانیا که مثل برج آزادیه شکلش و بالاش باریک پایینش پهنه بود، کشیدمش عقب اونو ندید پاش گرفت به اون تعادلشو از دست داد و از پشت رفت منم گرفت، منم بی تعادل عقبکی رفتم، گفتم الانه که ولو بشم اونجا، شانسم بلوک پشت من صاف بود، مستطیلی، محکم با پشتم خوردم روشو در عین ناباوری روش به حالت نشسته موندم، همسری نقش زمین شد.
کلی خاکی شدیم، هر کیم رد شد از بچه و بزرگ بهمون خندیدن، منم که غش کرده بودم از خنده، خیلی وقت بود اونقدر حسابی نخندیده بودم. برادرشوهرم اینا میگفتن از دور من بهو گفتم الهه چرا نشست، حمید چی شد، کوش. اونا هم کلی خندیدن و برای همه هم تعریفش کردن :))))
یه خاطرمم اینه که توی چند روز اول بعد عقدمون همسری پیشم خوابید، یه بار صبحش سردم شد پا شدم پتو کشیدم رو خودم، دیدیم همسری نکشیده، گفتم حتما گرمشه. آخه خیلی گرماییه نسبت به من. بعد اونم سردش میشه، پا میشه خوابالو، نمیفهمه من پتو دارم، نمیدونم چرا، فکر میکنه یه دونه پتوئه، میکشه رو منو میخوابه :) البته این خنده دار نبودا :)
الهه جونم خوب شد چیزیتون نشد خداروشکر
خیلی بده این افتادنا
یه بارم که رفته بودم مشهد و پیشش خوابیده بودم نصفه شبی بیدار میشم، نمیشناختمش، میترسم، هی میخواسته آرومم کنه هی میگم تو کی هستی، هی میترسیدم و بیقراری میکردم، فکر کرده بودم دزده، البته یه حالتای خوابم بوده. صبحش هیچی یادم نمیومد اما :)))) مادرشوهری عزیزتر از جان میخندید میگفت عادت نداره، فکر کرده دزده حتما، گفته وووی، این کیه اینجاااا. خخخخ
ای وای الهه چه صحنه ای بوده اگه وایمیستادی شاد نمیخورد به همسریت اااا
خوبه باز تونستی من اگه هول شم هیچ کاری نمیتونم کنم
الهه این دومیو نفهمیدم چی شد
دوتا پتو بود؟
ای وای دختر شوهرتو نشناختی و گریه کردی؟
خخخخخخخخخخخخخ
سلام الهه خوبی گلم؟خخخخخ عجب بلایی سرهمسریت اوردی ها
وای شاید خوابم دیده بودی تحت تاثیر خوابه بودی که اینجوری کردی
آره الهه جونی، بخیر گذشت، شقایق جونی خودمم نفهمیدم چی شد که انجور شد، همسری که میگفت بیخودی هولش دادم. خخخخ. نیلوفر جونی ولی خوبیش این بود واقعا اون روز خیلی از ته دلم خندیدم، به این می ارزید :))) چه پرروئم من، خخخخ
الهه بنظرم تومورد اخری حق داشتی عزیزم
سحر جون دیگه پیشت مهمونی نمیام نبودی یخچالم خالی بود
شبت بخیر شقایق گلی :) منم رفتم. شب همه دوستام آروم و قشنگ :) :-*
تو عید همین امسال(البته خاطره نامزدی نیست دیگه! توی دوران عقده) پدرشوهری چند روزی بیمارستان بستری بود توی مشهد که البته خدا رو شکر بخیر گذشت.
سلام دوستای گلم. من چند روز اینترنتم قطع بود تازه الآن تاپیک دیشبو خوندم. خیلی ناراحت شدم نتونستم ازتون میزبانی کنم :(
سلام به همگی دوستان
من هم نظرم اینه که میشه به همه خیلی محترمانه گفت که انتخاب نهایی هر چیزی با خودمه ، به هر حال اون مورد باید برای خود عروس و داماد مطلوب باشه ...
قرار نیست سلایق دیگران باعث انتخاب آدم اونم نوی خاص ترین شب زندگیش بشه .
من مشورت کردن رو قبول دارم ولی دخالت و اعمال نظر رو تحت هیچ شرایطی نمی پذریم و خیلی رک به همه میگم.
پیشنهادمم به مهتاب عزیز اینه که خیلی رک و در اوج احترام و صمیمیت به خواهرهای خودش بگه که ترجیح میده همه چیز رو با سلیقه خودش انتخاب کنه و البته که از اونها هم مشورت خواهد گرفت ولی در نهایت تصمیم گیری با خودمه و دوست ندارم کسی نظرش رو به من تحمیل کنه ...
در مورد خواهر شوهرش هم از همسرش کمک بگیره و از ایشون بخواد که غیر مستقیم به خواهرش بگه که اجازه بده خود مهتاب انتخاب کنه، هر کسی یکبار چنین شبی رو تجربه میکنه و بهتره انتخاب هاش به لسیقه خودش باشه.
مهتاب جون ناراحت نشو ولی اینجوری که من متوجه شدم، شما از ابتدا به همه اجازه اعمال نظر در همه انتخاب هات رو دادی و در حال حاضر کار خیلی سخت شده .
ولی باید خودت رو از این همه فشار بی دلیل رها کنی.
دخالت های اونها فقط برای تو ناآرومی بهمراه داره و اگر واقعا شما رو دوست داشته باشن، میپذیرن که نباید دخالت کنن.
بچه ها ساعت 9 تا 11 شب منتظر حضورتون در این تاپیک هستیم.
دوستانی هم که نمی تونن ساعت 9 تا 11 شب تشریف بیارن، زودتر نظرشون رو برای مهتاب بزارن.
ولی ترجیح ما اینه که حتمن توی ساعت 9 تا 11 بینیمتنون.
صفــــا
سلام به همگی وتشکر از مدیر سایت مهتاب جونم خوبی گلم منم با نظر محیاجان موافقم منم ده ماهه نامزدم انشالله بیشتر باهم آشنا میشیم به امید روزهای شیرین وشیرین تر خوش باشین این گلها هم تقدیم به مدیر سایت و دوستان
مهتاب جون من که خیلی راحت بی تفاوت میشم چون نظر خودم و همسرم شرطه نه بقیه!وقتی کسی آنقدر بی منطق رفتار میکنه چرا خودم رو ناراحت درگیری کنم!!!!!سخت هست ولی میشه انجامش داد...بعضی وقتا لازم خودت رو ببینی و همسرت رو نه هیچ کس دیگه حتی نزدیکان...
سلام به همگی مرسی صفا جون از لطفت خوب حالا سوالای من بالاخره تو هر خانواده ای اختلافاتی هست،وقتی نزدیک عروسی باشه خیلی بدتر می شه ،هرکسی یه چیزی میگه، شوهرت دوس داره تو هر کاری همراهت باشه ،خواهرشوهرت دوس داره تک برادرشه خواهر نداره یه جور نظر بده و اما خواهرا دیگه آخرین بچه ای و هر کدوم یه جور حس تملک دارن یه جور دوس دارن نظر بدن. چرا رفتیفلان جا آرایشگاه دیدی؟ این چیه رفتید خریدید؟ اینو چرا اونجوری کردید خلاصه رو هر چیزی یه ایرادی میزارن.
وقتی میگی بیا آبجی بریم این کارو انجام بدیم میگه خواهرشوهرتم میاد من نمیام
خوب اگه شب عروسی منهاونا هم دوس دارن بهترین باشه پس چرا هی با تیکه انداختن اذیتم میکنن؟
میگن تو با اونا میری نظراتشونو بهت میخوان تحمیل کنن
خیلی خسته شدم
میدونم دوس دارن باشن ولی چی کار کنم که خود بین نباشن بالاخره دو طرف دوس دارن همکاری کنن منم دوس ندارم دلشون بشکنم اما خوب خودم واقعا دارم اذیت میشم
حالا کمکم کنید و نظراتتونو بگید
متاسفانه منم درگیرم من 4 ماهه عقد کردم و الانم شرایط اینو که زود برم سر خونه خودم و نداریم از جهتی هم 4 ماه برای شروع یه زندگی خیلی زوده اما برخی از فوضولای فامیل این قضیه رو سوژه کردن و هربار منو میبینن اولین سوالشون اینه(کی میرین خونه خودتون؟ مراسمتون کی هست؟ دیگه موندیم چی جواب بدیم :(
منتظرتون هستیم با میزبانی مهتاب عزیزم
**** قـــــرار نوعــــروسی ها *****
**** شنبه 9 خرداد ماه 94 ****
**** ساعت 3 تا 5 عصر / 9 تا 11 شب ****
میزبان : مهتاب حیدری
موضوع بحث : شما با دخالت های زیاد قبل از مراسم ازدواج اتون چکار کردید؟
وقتی هر کسی نظر خودش رو میده و توقع هم داره شما طبق پیشنهاد و نظر اون عمل کنید، چه کردید ؟
به من چه راهکار و پیشنهادی میدید، خواهرم از یکطرف ، خواهر شوهر از طرف دیگر ...
دوستان عزیزم این موضوع از طرف مهتاب جون مطرح شده است که این روزها بینهایت درگیر این مشکلات قبل جشن عروسی اش هست و حسابی هم بهم ریخته .
خوشحال میشم که اینجا مشکلات مهتاب رو دقیق از زبون خودش بشنوید و بهش راهکار بدید ، خبر دارید که طفلکی این روزها اصلاً از لحاظ جسمی روحی وضعیت مناسبی نداره و همش بخاطر فشارهای عصبی اش هست.
منتظرتون هستیم تا مهتاب گل رو حمایت کنید.
صفــــا
سلام سارای عزیز
از اینکه به جمع نوعروس اومدید ، خیلی خوشحالیم.
دو ماهه دیگه عروسیتون هست ؟ بسلامتی عزیزم ، پس چرا شروع به انجام دادن کارهاتون نمی کنید؟
چرا خانواده ها میخوان دقیقه نود شروع کنن؟
خودت استرس نداری؟ انتخاب هاتو کردی ؟ آرایشگاه ؟ لباس عروس ؟
ساکن کجایی؟
اگه از دست من و نوعروس های سایت کمکی برمیاد، حتمن بهمون بگووو عزیزم.
خوشحال میشیم کمکت کنیم.
صفا
سلام. درسته که از نظر شرعی رابطه جنسی در دوران عقد اشکال نداره ولی خب از نظر عرفی مشکل داره دیگه چه برسه به اینکه حامله بشی
به نظرم اگه کسی تو دوران عقد حامله شد باید سریع قبل از اینکه کسی بفهمه برن سر خونه و زندگی خودشون.
از طرفی هم نباید فاصله عقد وعروسی خیلی زیاد باشه. چطور از کسی که دوسال یا بیشتر تو دوران عقد به سر میبره انتظار داشت که رابطه کاملو برقرار نکنن
سلام به همه دوستان و سارا عزیزم، خوبین؟سارا جام من دیشب اینجا بودم و میخواستم صحبت کنم ولی فک کنم اینترنتم مشکل داشت هرچی پیاممو میفرستادم نمیشد، کلیم رفرش کردم درست نشد، یه وقت ازمون ناراحت نشده باشی عشقم؟ منم کردم خانوادم خیلی تو این مسائل سختگیرن، اجازه بیرون رفتن دونفره تو دوران عقد نمیدن چه رسد به اینگه بخوای شب خونه پدرشوهر بمونی، به نظر من اصلا کار درستی نیست، بالاخره این دوران رو برای شناخت بیشتر گذاشتن و از جمله شناخت جنسی و شناخت هم با هم بودن به دست میاد، نه فقط با صحبت کردن تلفنی یا رو در رو تو خونه، البته من خودم با ارتباط جنسی تو دوران عقد مخالفم ولی به نظرم با همبستری میتونه به شناخت بهتر کمک کنه، البته اینجام همه خانواده ها اینجوری نیستن ولی اکثراً اینطورن، ولی تو خوابگاه دوستای شیرازی زیادی داشتم که تو دوران عقد هیچ محدودیتی نداشتن، باهم مسافرت هم میرفتن
سلام
توی خانواده ی من بارداری توی عقد خیلی مطلوب نیست اما زشت هم نیست. وقتی متوجه بشن سریع مجلس عروسی رو راه می اندازن که دیگه برن سر خونه زندگی شون. ولی به نظر من اصلا اصلا خوب نیست. اینکه اونها زن و شوهر رسمی و شرعی هستند و هیچ اشکالی از این نظر وجود نداره جای خودش اما مساله اینه که دوران عقد و اوایل ازدواج فرصتی هست برای شناخت طرفین. حالا دوران عقد که همه اش به استرس های مجلس عروسی و درگیری با خانواده ها می گذره. به نظر من اوایل ازدواج زن و مرد باید صبر کنند ببیند اصلا می تونند با هم اونقدر خوب باشند که یکی دیگه رو هم به جمعشون اضافه کنند یا نه. بچه خیلی گناه داره که به دنیایی بیاد که پدر و مادرش هنوز تکلیفشون با همدیگه مشخص نیست. تازه اونهایی که مطمئن هستند که با هم زندگی می کنند هم باید اول نسبت به هم شناخت پیدا کنند بعد بچه دار بشن. بچه ی بیچاره نباید شاهد اختلافات ارتباطی جدی بین پدر و مادرش باشه. البته بعضی وقتها واقعا زن وشوهر اقدامات پیشگیرانه رو انجام می دن و دیگه برحسب اون چنددرصدی که اتفاقی پیش میاد بچه دار می شن که دیگه خب این واقعا چاره ای براش نیست اما من خودم به شخصه خیلی خیلی مواظب بودم که تا وقتی به اطمینان از روابطمون نرسیم باردار نشم. حالا دیگه تصمیمش رو داریم و امیدوارم که نی نی خوشگلم هم زود تصمیمش رو بگیره و بیاد به زندگی ما :))))))
سلام
نهال جون اینکه میگی جنوب کشور اون جور مراسما دارن خیلی دور هم نرو
همین شمال خودمونم همینجوریه عزیزم
سمت مازندران دقیق نمیدونم کدوم شهراشون
برای شب زفاف دوربین فیلمبرداری میذارن و بعد هم فیلم رو مادرا چک میکنن.خب این ب شخصه خیلی کاره زشتیه
به نظرم اینا کمبود فرهنگ رو نشون میده.
حالا ما رشتی ها اینجوری هستیم که اصلا دوران عقد عروس و داماد شبا خونه هم نمیمونن
حتی برای خودمم اینجوری بوده
مدت 8ماهی که ما عقد بودیم نه من خونه همسرم شب موندم نه اون خونه ما شب موند.به نظر من هم این رسم خوبی نیس و فرهنگ رشتی ها البته بعضی ها پایینه.
وگرنه تو این دنیا با این تکنولوژی و اطلاعات خب چرا دختر و پسر با هم رابطه دشاته باشن
همین که کنار هم بخوابن خودش ارامش داره.همه ادما که دنبال رابطه نیستن
سلام شب همگی بخیر
من اومدم بلاخره تونستم لوگین شم
خوب نوشته های صفا جون عالی وکامل بود
دوست دارم برخورد خانواده های مختلف از اقوام مختلف رو بدونم
اینکه تو دوران های قدیم زمان مادربزرگ های ما زیاد این اتفاق میوفتاد بارداری در زمان عقد
که عروس خانم با شکم گنده هم گاهی مراسم عروسی روبرگزار میکرد
اگه خاطره ای از اقوام دارین بیان کنید
خوب من کرد هستم و خانواده من خیلی سخت گیر تر از بقیه رفتار میکنند
من ساکن رشت هستم وپدرم قوانین دختر داری رشتی هارو قبول نداره
برای من ممنوعیت ها خیلی زیادتر از هر دختری بوده و هست
جدیدا به سمیر جان جواب مثبت داده
در صورتیکه ما فقط یکبار همو دیدیم بعد یکسال آشنایی اونم در حد کمتر از یکساعت
خوب مسلما نه دوران نامزدی نه دوران عقد اجازه نداریم باهم بیرون بریم و مثل بقیه خوش گذرونی کنیم تا بریم سر خونه خودمون
همیشه برام جای سوال بود چطور میتونن بعضیا قبول کنند تو دوران عقد رابطه داشته باشن
چون دوستام خیلی هاشون رفتند بعد عقد رابطه داشتند وبعدم دیدند نفاهم ندارند و جدا شدند
ولی اونجور خیلی بدتر شد
حتی چند تاشون چون تونستن ثابت کنند مهریه هم گرفتند
جدای این نظر منه که پسر همیشه دلش میخواد پس دختر باید مواظب خودش باشه
البته نظر هرکس فرق داره
من توی درس جامع شناسی روستایی تحقیقاتم راجع به برگزاری مراسم های عروسی در اقوام مختلف بود
که رفتار اقوام ایرانی برام جالب بود خصوصا روستاهایی در جنوب کشور که درست خاطرم نیست کجاست
اما شب زفاف خانواده های عروس وداماد باید از رابطه اونا مطلع میشدند و عروس وداماد جلوی پدرو مادرهاشون باهم رابطه جنسی برقرار میکردند
که این از نظر خیلی ها بعید به نظر میاد اما واقعا وجود داره
کسی نمیاد امشب؟ مرسی ازهمراهیتون!!!
شب بخیر
سلام ممنون از نظرات دوستان
رها جون خیلی جالب بود واقعا بیچاره اون بچه
شادی جون واقعا تو شمال فیلم میگیرن؟
مگه علی داییه؟
منم ساکن رشت هستم اره نمیذارن که داماد بمونه خونه
اما یکم دخترا تو رشت زیادی ازادن
البته من هر کسی دیدم اینجور بود
سلام چرا کسی نمیاد؟ نهال جان ؟کجایین؟من دارم گریه میکنم،دلم گرفته، بیاین صحبت کنین
هستم
مهمونی اومدیم
حالا از عید جایی نرفتیمااا اد امشب که میزبانم بابام گفت عمه دعوت کرده
بعد میگن به عمه ها حرف نزنیم
سلام دوستای عزیز
بچه ها منم اصفهانیم.اصفهانیا تو دوران عقد خیلی سختگیری یا ازادی مطلق ندارن.نسبتا معمولین.اما دخترای اصفهانی خودشون خیلی عاقلن و اکثرا نمیذارن رابطه کامل تو عقد ایجاد بشه چون میدونن نمک این رابطه اینه که بعد ازدواج باشه.بارداری تو عقد میتونه استرس زیادی رو به طرفین مخصوصا دختر وارد کنه و اگه باعث اختلاف بین دختر و پسر نشه که بهم بگن چرا مراقب نبودی باعث میشه یه بچه تو بدترین حالت که کسی انتظارش رو نمیکشه متولد بشه و بیچاره اون بچه...
خوشبحالت، خوش بگذره عزیزم، آی گفتی، از دست این عمه ها
خخخ
اره هلن جون استرس داره
راستش یکی از آشناها دخترش تو عقد باردار شده شرایط ازدواج هم فعلا نداره
خواهر بزرگش چند ساله تو عقد داشت جمع میکرد جهازشو
خواهر کوچیکه
عقد کرد دانشجو
الانم که شاهکار داره
مادرش خیلی داره سختی میکشه
دلم سوخت
خخخ
اره هلن جون استرس داره
راستش یکی از آشناها دخترش تو عقد باردار شده شرایط ازدواج هم فعلا نداره
خواهر بزرگش چند ساله تو عقد داشت جمع میکرد جهازشو
خواهر کوچیکه
عقد کرد دانشجو
الانم که شاهکار داره
مادرش خیلی داره سختی میکشه
دلم سوخت
مث اینکه کسی نیست، شبتون بخیر برم گریه کنم
مث اینکه کسی نیست، شبتون بخیر برم گریه کنم
سلام به نظر من هم بارداری تو دوران عقد خیلی بده.واقعا خیلی سخته مدیریت کردن همچین مشکلی.
ممنون عسل جان
ترانه هستم رفته بودیم شام اخه کسی نیست که
من دروبرم دیدم کسایی رو گه توی عقد و نامزدی حامله شدن و دو نوع برخورد دیدم از طرف خانواده شوهرشون
سری اول که کلا بیخیال عروسی میشن
و سری دوم که سعی میکنن خیلی زود و تند و سریع مراسم عروسی رو برگزار کنن
من و همسرم توی عقد هیچ محدودیتی نداشتیم و از همون موقع که عقد کردیم با هم زیر یه سقف زندگی کردیم و هیچ فرقی با بعد عروسیمون نداشت دوران عقدمون
ولی به نظر من محدودیتها دوران عقد رو شیرینتر میکنه
اینکه نباید با هم باشن اما یواشکی سعی کنن با هم باشن خیلی شیرینتره ازینکه هیچ محدودیتی نباشه
سلام مایک سال نامزدبودم من دوروزسه روزخونه ی همسرم میموندم چندشبم همسرم اومدموندولی بیشترمن میرفتم حتی مسافرتم میرفتیم خیلی خوش گذشت ماسه تاخواهرهستیم ستامونم ازدواج کردیم وتودوران عقدهیچ محدودیتی نداشتیم
ب نظرمن حاملگی تودوران عقدوحشتناکه نه ب خاطرحرف مردم بیشترب خاطراینکه دوطرف آمادگیشوندارن ازنظرمالی ازنظرروحی بیشتردوست دارن تنهاباشن من سه سال بعدازعروسیم باردارشدم الان ک فکرمیکنم میگم زودباردارشدم بچه ک میاددیگه مثل سابق مال خودت نیستی
سلام دوستای خوبم
هستیین؟
قرار امشب چقدر خلوت بود
مثل اینکه کسی نیست و رفتین همه
شب بخیر خانم گلا
الا جون والا دو شبه خیلی خلوته
مثل اینکه تعطیلات همه رفتن مهمونی و سفر
منم مهمونی بودم
رفتین دختر گلیاا؟
من الان یهویی اومدم.
چطورین؟
من الان خودم تو دوران عقدم.
تو دوران دوستیمون که فقط دوست بودیم.
بعد از عقد همسری م دلش رابطه کامل میخواست . اما خب بعد از مشورت با هم تصمیم گرفتیم به اینکه بعد از عروسی باشه.
آخه هیچکدوممون نمیتونیم اینو تحمل کنیم که شب پیش هم نباشیم و به خاطر همین تنهایی ها تصمیم گرفتیم موقعی باشه که دیگه مجبور نیستیم از هم جدا بمونیم.
از طرفی هم اصلا خوشم نمیاد قبل مراسم رسمی این اتفاق برامون بیفته. به نظرم ارزش دختر میاد پایین. البته این فقط و فقط نظر منه.
ولی این اتفاق بارداری توی دوران عقد خیلی بده.
خدا برای هیچ دختر و پسری نخواد.
بیچاره اون طفل معصوم با چه استرسی تو دل مامانش بزرگ میشه.
چقدر مادر بیچاره باید از طرف خانوادش حرف بشنوه.
خیلی بده.
یکی از دوستام باردار شد دیدم چه وضعی براش پیش اومد.
خب دیگه منم برم. بووووووووووووووووووووس
سلام نهال جان.زندادش منم کرد هست و اون موقع که عقد بودن باباش سخت گیری میکرد ولی خب داداشم سخت گیری هارو قبول نداشت
من خودم هم اون موقع که عقد بودم خانوادم اصلا سخت گیر نبودن .ولی خب منم خودم بعضی چیزارو رعایت میکردم
صفاجون ببخشیدانقدسرعت نت ضعیفه انقددیرجواب دادم.ممنون که مراقبمی.ازمیناهم خبری ندارم حتماپیش همسری هستش.شبتون خوش فدای نگاه پاکتون امیدوارم همه مشکلاتتون حل بشه
سلام به همه دوستان صفا جون خوبی عزیزم بازم برات گل میزارم که بهترینی
منم پری هستم من ده ماهه با پسر دایم نامزدم این ده ماه خیلی برام شیرین بود با اینکه اون تویه شهر و منم تو یه شهر ولی بازم فقط تلاشش منو خوشحال کردنه نامزدی خوبه نه زیاد طولانی نامزدی صرفا یه دوران شناخت از هم دیگه ست منم پاییز عروسیم هست - انشالله هممون باحق آقا امام زمون خوشبخت شیم
آهای صبح شده نمیخواین بیدار شین سسسسسسسسسسسسسسلام صبح همگی بخیر
سرعت نت پایین رفقااگه دیرجواب دادم ناراحت نشید
چه بامزه تعریف میکنی نهال جان ...
شاید مادرت بخاطر خانواده همسریت , اصرار داره لباست پوشیده باشه ؟
ولی باز آدم با مادر خودش راحت تر کنار میاد تا با خانواده همسر
موقع خرید حلقه خاله کوچیکه مسعود که باهاش خیلی صمیمی بود خیلی رو مخم بود ولی خودم رو کنترل کردم خیلی محترمانه نظرم رو گفتم و چون از قبل با مسعود حرف زده بودیم اونم تایید کرد
رضوان جان منظورت چیه خیلی بچه بازی,در میاری ؟ میشه مثال بزنی ؟
محیا مهم همینه دیگه , آدم با سیاست کار خودش رو پیش ببره . خوبی تو این بوده که با همسرت هم نظر بودید و خیلی محترمانه , کار خودت رو پیش بردی.
چه باحال بودن مامانت نهال جون
تو خانواده سلیقه من عالیه :)) البته برای خرید مثلا یه کت و شلوار، تهران، تبریز، کرج، ارومیه، زنجان و... رو میگردم بعد یکیشو انتخاب میکنم =)) بدون من ، مامان و خواهرم و داداشم نمیتونن چیزی برای خودشون بخرن، بدعادتشون کردم. اما بعضی وقتها خیلی بده این مشکل پسندی. چون با کمبود وقت مواجه میشم
میترا جون چرا ساکتی؟ صحبتی نمیکنی خانوم ؟ هستی عزیزم؟
اشکال نداره اخر هفته خوبه هستم
بچه ها هوای دوستان تازه وارد رو داشته باشید , میترا تو دو صفحه پیش سلام کرد , چرا هواستون نبود گل دخترا ....
سلام صباجان ممنونم
باشه نهال جان , پس میزارم برای چهارشنبه , پنج شنبه , دو شب متوالی ...
بچه ها چقدر ساکتید ؟ صحبت کنید , حتی خارج از بحث , اگر هم برای مهتاب جون نظری دارید که بهش بفرمایید.
من نمیتونم تحمل کنم کسی دخالت کنه تو انتخابم
سلیقم خاصه
نه اینکه بی نقص باشه
اما شاید خیلی ها هم خوششون نیاد
به هر حال من واقایی اصل کاریم
فکر نکنم مادر شوهری و خواهر شوهری حرفی بزننث
بزنند
مادرم اما دخالت میکنه باید به وقتش بگم انتخاب خودمه
چون الانشم هرکاری میکنم نظر خودشو تحمیل میکنه اصرار داره لباس عروست باید بسته وبا حجاب باشه
درصورتیکه خودش یه سمت کلا لباسش نداشت
ازین کج ها بود
تازه دوتا لباس عروسی پوشید تو یه روز
دومدل مو
ارایشکر اوردند خونه وسط مراسم مدلشو تغییر داد
حتی لباس
عروسشو چه حالی داشتن من غمم گرفت
میترااااا ببخشی من میزبان بودم باید توجه میکردم اما چون با گوشیم سخته برام
واقعا صفا جون؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
پس ب منم کمک کنید من خیلی بچه بازی درمیارم جلوهمسری وخیلی هم میترسم اززن شدن
پس ب منم کمک کنید من خیلی بچه بازی درمیارم جلوهمسری وخیلی هم میترسم اززن شدن
ما خودمون رفتیم برای خرید عقدمون انتخاب کردیم ولی خرید نکردیم بر حسب احترام
چه قدرجالب نهال جون
خیلی دوس دارم محکم بگم شب من مال منه به هیچکس ربطی نداره
خواهش میکنم مهتاب جان، اونها هم حق دارن اما حق اینو ندارن که نظرشونو اعمال کنن. به خودت حرص نده حرفهاشونو نشنیده بگیر
دوستانی که در دوره نامزدی و عقد هستن، خوبه که این پست های بالا رو بخونن .
برقراری رابطه جنسی بین شما و نامزدتان در دوران عقد یک تصمیم کاملا شخصی است و به حریم خصوصی شما مربوط می شود.
از نظر شرعی و قانونی روابط جنسی بین پسر و دختری که صیغه عقد بین آنها جاری شده است هیچ اشکالی ندارد.
روابط زناشویی بین زن و شوهر بسیار مورد تاکید و سفارش اسلام قرار گرفته است و در بسیاری روایات از آن بعنوان شکلی از عبادت یاد شده است.
بنابراین تنها کسی که می تواند در خصوص رابطه جنسی شما و نامزدتان در دوران عقد، تصمیم گیری کند خود شما هستید.
اما گرفتن این تصمیم کار ساده ای نیست و نباید از کنار آن به سادگی عبور کنید.
در اینجا 5 نکته که به شما کمک می کند تا تصمیم درست را بگیرید، ذکر می کنیم:
1 - آیا همه ریسک ها را می دانید؟
بارداری ناخواسته در دروان نامزدی یکی از ریسک هایی است که باید از آن آگاه باشید و درباره آن فکر کنید.
احتمال به هم خوردن ازدواج شما به هر دلیلی نیز یکی دیگر از ریسک هایی است که باید به آن فکر کنید.
باید بدانید که اختلافات در دروان نامزدی بسیار متداول هستند، اما کم نیستند شمار کسانی که در همان ابتدای راه زندگی و در دوران عقد، از یکدیگر جدا شده اند. بنابراین قبل از برقراری روابط کامل جنسی با نامزدتان، به این موضوعات خوب فکر کنید.
2 - آیا اطمینان دارید که باهم می مانید؟
البته آخر و عاقبت هیچ ازدواجی از قبل معلوم نیست.
به سختی می توان اطمینان داشت که شما تا آخر عمر با هم زندگی خواهید کرد یا خیر.
زندگی مشترک از همان ابتدا با فراز و نشیب های زیادی مواجه است.
اما اگر قصد دارید با نامزدتان همبستر شوید، بهتر است یک شناخت و اطمینان نسبی بین شما وجود داشته باشد. هرچقدر این شناخت و اطمینان بیشتر باشد، ریسک مواجه شدن با اتفاقات احتمالی مثل طلاق و جدایی در دوران عقد کمتر خواهد شد.
فراموش نکنید که در صورت به هم خوردن ازدواج شما، چنانچه رابطه زناشویی به طور کامل بین شما برقرار شده باشد، هردوی شما آسیب خواهید دید.
شاید در نگاه اول به نظر برسد در چنین موقعیتی فقط دختر آسیب می بیند، اما مسئولیت های قانونی پسر نیز در صورت برداشته شدن بکارت نامزدش، بیشتر خواهد شد.
پس اگر هنوز مطمئن نیستید که ازدواج شما دوام خواهد داشت یا خیر، بهتر است همبستر شدن با نامزد خود را به تاخیر بیندازید.
3 - احتمال بارداری ناخواسته را جدی بگیرید
آیا می دانید که هیچ یک از راههای پیشگیری از بارداری 100% تضمین شده نیستند؟ بعنوان مثال استفاده از کاندوم، می تواند احتمال بارداری تا حدود 85% کاهش دهد و هنوز 15% احتمال حاملگی وجود دارد.
بنابراین اگر آمادگی بچه دار شدن در دوران عقد را ندارید، بهتر است روابط کامل زناشویی را تا بعد از عروسی به تعویق بیندازید.
4 – موقعیت مکانی و زمانی خود را بسنجید بهتر است بدانید که اولین رابطه کامل جنسی با نامزدتان، لزوما یک تجربه رمانتیک و لذت بخش نخواهد بود!
در اغلب مواقع این رابطه با درد و خونریزی شدید همراه است. بنابراین مطمئن شوید که در مکان و زمانی اقدام به این کار می کنید که امکان مقابله با هرنوع اتفاق ناخوشایندی را دارید.
بعنوان مثال دسترسی به جعبه کمک های اولیه، دسترسی به درمانگاه و... از نکاتی است باید به آن توجه کنید.
5 - هرگز " فقط به خاطر نامزدتان " اقدام به این کار نکنید
پس از در نظر گرفتن تمام موارد فوق، شما باید زمانی اقدام به برقراری رابطه جنسی کنید که خودتان نیز به آن تمایل کامل داشته باشید.
هرگز به خاطر نامزدتان کاری را که آمادگی آن را ندارید انجام ندهید.
اینکه "او می خواهد" و یا دوست صمیمی شما نیز در دوران نامزدی اش با همسر خود همبستر شده است و یا دلایلی از این قبیل هرگز دلیل کافی برای این که با نامزد خود همبستر شوید، نیست
پری جان خوشحالم دوران شیرین نامزدی رو سپری میکنی ، همیشه شاد و خوشبخت و عاشق بمونی گل من .
***** قــــــرار شبانه نوعـــــروسی ها *****
***** چهارشنبه 13 خرداد / پنج شنبه 14 خرداد *****
**** ساعت 9 تا 11 شب ****
میزبان : نهــــال عزیز
موضوع بحث : " شما فکر می کنید با کسی که در دوران عقد و نامزدی باردار شده، چه رفتاری باید کرد؟ "
در آداب و رسوم جدید و قدیم این موضوع به چه صورت دیده میشد ؟
اگر بین دوستان یا اطرافتون ، شبیه این موضوع رو دیدید، نحوه عملکرد و رفتار اونها با این قضیه به چه صورت بود ؟
لطفاً این موضوع رو بصورت کامل بررسی بفرمائید.
با تشکر
صفــــا
بارداری در دوران عقد چه پیامدهایی میتونه داشته باشه ؟
شما این موضوع رو میپسندید ؟ مخالف هستید ؟
دلایل اتون ؟
میزبان بحث " نهـــال جان " هستن و این بحث در دو شب برگزار می شود، هر یک از دوستان حتماً نظرشون رو بصورت مفصل برامون بنویسن.
خوشحال میشیم چهارشنبه و چنج شنبه راس ساعت 9 تا 11 هم در گپ و گفت ما حضور داشه باشید.
با تشکر
صفـــــا
سلام پری عزیزم
خوبی خانوم ؟
گلم بیا توی این لینک بچه ها دارن صحبت میکنن:
http://www.noarous.com/fa/thread/2422/page/3235
منم خیلی بااین مشکلات درگیربودم مثلاخریدعروسی ب هیچ کس نگفتیم بیاددوتایی باهم رفتیم بعدشم خواهرشوهرم ناراحت شدولی من اصلااهمیت ندادم توهرشرایطی هرجورخودم راحت بودم رفتارمیکردم خیلیم بهم خوش گذشت
سلام دوستان
مهتاب جان ب نظرمن ب حرف هیچ کس گوش نده عروسی تومگه آدم چندبارعروس میشه ک دیگران براش تعیین تکلیف میکنن
سلام الی عزیزم
سلام رضوان جون
خوب هستید ؟
این نوعروس های تنبل ما یا درگیر درس و امتحاناتشون هستن، یا درگیر خرید عروسی...
احتمالا امشب همه سر قرار میان تا مشکل مهتاب رو بررسی کنن.
پری عزیزم
سلام و روز خوش
خیلی خوش اومدی خانوم، ماشالا توی همه تاپیک ها ما رو سورپرایز میکنی ...
از اینکه در جمع ما هستی ، بینهایت خوشحالم.
صفا
الی جون بیشتر از خودتون میگید من آشنا بشم باهات عزیزم ؟
سلام به همه دوستان جدید و صفا جان.
مهتاب جان به نظرم به خوبی به خواهرات بگو عزیزم میدونم میخای کمکم کنی اما هماهنگی این که با هم بریم و ... سخته وقت تو هم گرفته میشه.من نمیخام باعث زحمت شما بشم.غیر مستقیم هم بگو دوستامم میگن ما خودمون میریم که برای بقیه زحمت درست نکنیم.اینطوری محترمانه شاید منصرف بشن
همه چیوتنهای انتخاب کردم تالار،لباس عروس سرویس طلاهمه
بچه هاساعت سه گذشته کجاموندید؟؟؟؟؟
سلام رفقاخوبین؟به نظرمنم که نظره عروس خانوم واقادومادمهمه نه کس دیگه هرکی هرچی بگه مهم نباشه براتون من فعلاعقدهستم ویه شهرستان دیگه ولی تاحالاکسی دخات نکرده توکارم
حق بافاطمه جون هست.
سلام سلام به دوستان نو عروسی،شب همگی خوش
سلام محیاجون شب شماهم خوش
سلام سلام شب همگی بخیر
مرسی از دوستایی که اومدن راهنمایی کردن
خوبید خانوما
سلام رضوان جون خوبی؟
سلام
نظری ندارم
چون قرار بود هفته پیش موضوع من مطرح بشه که نشد
شب بخیر
سلام ویژه به میزبان امشب مهتاب جونی
سلام دوستان
شب خوش
خوبید همگی؟
قربونت شماخوبی.
مهتاب جون سلام
سلام محیا جونم خوش اومدی
سلام نهال جون ناراحتی نداره عزیزم موضوع پیشنهادی منم هنوز مطرح نشده!صفا جون الویت بندی کردن حتما
میترای عزیز سلام , شب عالی بخیر
خیلی خوشحالم تو قرار شبانه امشب ما حضور دارید , در صورتی که سوالی در خصوص اتاق گفتگو دارید , من برای راهنمایی در خدمت شما هستم.
خوشحال میشم روزها که منزل هستید , بیاین پیش ما و توی موضوعات مختلف صحبت کنید.
به به صفاخانوم هم اومدسلام عزیزم
سلام صفا جونم خوبی عشقم؟
سلام رضوان جون خوش اومدی عزیزم
ملی و الا نمیان دیگه؟ رها کجاس؟ بقیه کجان؟
قربونت رضوان جون خداروشکر.
ممنون مهتاب جون
سلام صفا جون ما که خوبیم،شما احوالتون چطوره؟
سلام نهال جان
سلام محیا جان
موضوعات شما چی بودن گل دخترا ؟ از بس پیام خصوصی برام میاد , احتمالا بین پیام ها ندیدم , الان اصلا حضور ذهن ندارم , ولی تا یادمه من از شما موضوعی نداشتم . بازم برام بفرستید لطفا , باور کنید خیلی مشغله دارم , لطفا از من گله مند نشید , من موضوعات دوستان رو تا الان همه مطرح کردم ولی باور کنید باید برم بین پیام خصوصی هام بررسی کنم.
حالا لطفا بازم برام ارسالش کنید قهر هم نکنید , من عذرخواهی میکنم.
فدای تو محیا جان
منم خوبم , به لطف شما ...
مرسی مهتاب عزیزم , راستی رها چند شب نیست ولی بزودی میاد پیشمون , طفلکی حسابی درگیر پایان نامه اشه , براش دعا کنید.
رضوان جونم سلام , خوبی گل من ؟
فاطمه بهار جان سلام
خوبی؟
نه صفا جون چه حرفیه!!!حق دارید،باشه عزیزم دوباره میفرستم براتون
مهتاب جون نظر منو خوندی گلم , قبل قرار برات نوشته بودم.
امیدوارم بتونی با آرامش این بحران رو مدیریت کنی , تو خیلی اجازه دادی همه دخالت کنن گلم و تقصیر,خودت بوده از اول.
عزیزم ایشالله زودتر پایان نامش و بده راحت شه
مرسی محیا جون , راستی شماره موبایلت رو هم برام بفرست تا به خانومی بدم , توی قرارهای شبانه برنده شده بودی , هنوز شماره ات رو ندارم.
نهال جان مورد شما رو هم با خانومی مطرح کردم , قرار شد بهتون زنگ بزنن و البته به دوستانی که هنوز هدیه اشون رو نگرفتن.
قربونت شماخوبی صفاجون
صفا جون من پیام خصوصی ندادم
من گفتم خوبه در مورد نحوه برخورد با کسی که تو عقد باردار شده تو سمت ها و اداب ورسوم مختلف چه قدیم چه جدید بررسی بشه
شما فرمودید هفته بعد منتظر باش مطرح میشه
من نت نداشتم اما با هر مشکلی بود هر شب میومدم ببینم مطرح شده یا نه
مهتاب حالا بگو تا الان چه کردی ؟
ارایشگاهت چی شد ؟ انتخاب خواهر شوهر شد یا انتخاب خواهر ؟
صفا جون همه نظرات و دیدم اما بالاخره اونا هم دوس دارن دلم نمیخواست دلشونو بشکنم حلقمو بدون اینکه به کسی بگم رفتم خریدم سرویسمم همسنطور لباس عروس گفتم این مدلی میخوام برامم مهم ننیست بهم بیاد یا نه
سلام به همگی
من روزه اولمه که میام اینجا برام جالب بود فقط زیاد سر در نمیارم روزا تو خونه بیکارم و حوصلم زیاد سر میره
سلام دوستای گلم خصوصا مهتاب جون
من خداروشکر نه خانواده خودم نه خانواده همسرم اصلا تو این مورد دخالت نکردن.الان هم همینطورن
از همون روز اول واسه خرید حلقه خودمون رفتیم.واسه خرید عقد و عروسی هم خودمون دوتا بودیم. واسه آرایشگاه و تالار و اتلیه هم خودم نظر دادم و هیشکی هم نپرسید کجا میخوای بری و کجا رفتی
به نظرم مهتاب جون میتونی خیلی محترمانه بگی که من قراره عروس بشم .من میخوام لباس عروس بپوشم خب حق منه که خودم راجع به آرایشگام و لباسام و خریدام نظر بدم
ای جاانم نهال جان , ببخشید عزیزم , باور کن فراموشم شده بوده , روی دو تا چشمام , این بحث رو میزارم برای این تعطیلی های آخر هفته اگر موافقی , برای دو شب متوالی که بچه ها بیان یا اینکه برای شنبه آینده .
همین الان نظر خودت رو بگو تا تو تقویمم ثبتش کنم , مبادا دلخور باشیا.
پارس آنا رو خودم دیده بودم میخوام برم قرار داد ببندم فقط عروسشو با خواهرم رفتم دیدم
خب پس مهتاب فقط مشکلت آرایشگاه بود ؟ تو که از بس حرص خوردی , ما گفتیم دور از جووونت , سکته نکنی , شانس اوردی دختر ... ما رو نگران کردی بخدا .... راحت بگیر , اینم میگذره , چه تو حرص بخوری چه نخوری,....
نهال جان کی برای قرار شبانه خودت اکی هستی , بهم امشب بگو . من تا سه شنبه این هفته رو ست کردم , از چهارشنبه تا جمعه که تعطیله , میتونم بزارم یا شنبه ؟
سلام دوستان شبتون بخیر و شادی
مهتاب جان تنهایی با نامزدت حرف بزن بگو میخوام به سلیقه ما دوتا باشه همه چی. بگو تو شلوغی من حواسم پرت میشه و نمیتونم نظرتو بدونم. بگو همونطور که خانواده ات برامون مهمن خانواده منم برامون مهمه من حتی خواهر خودمو نمیبرم. فقط یه بار عروسی میکنی استرس داری الان، پس نذار اطرافیانت خاطره تلخی برات جا بدارن. لازم هم نیست دم به دقیقه خونه مادرشوهرت باشی که تو کارهات دخالت کنن و نظر بدن. به بهونه ماسک صورت و از این حرفها، ازشون دور باش. انیدوارم خوشبخت بشین
فاطمه بهار جان کجا رفتی؟
آره همش همین حرفت تو ذهنم بود صفا جون گفتم جمعه میرم مبینم دیگه تمومش میکنم الان پروژه لباسم مونده فقط
سلام سحر جان
خوش اومدی عزیزم , خوشحالمون کردی .
بچه ها شماها هیچکدوم چالش دخالت رو توی تصمیم گیری های عروسی اتون نداشتید ؟ شماها چکار کردید ؟
الهه , ملیحه, راضیه , شادی, صبا, نیلوفر , آتی, فرزانه, هلن, پری, منا, شقایق, سلوا, مینا این دخترااااا کجان ؟
سلام سحر جونم
مرسی عشقم بارها خودم با خودم کلنجار رفتم که بیخیال شم اما دلم طاقت نمیار6
ه
مهتاب جون من کله شق شدم جدیدا
اما عروسی فرق داره
مال خودته
حق خودته
پس باید بگی
صفا جون مادر من حسابی قرتی بوده الان به من رسید مذهبی شد
والاع
حالا یه چیز بگم بخندید
داداشم با دوس دخترش حرف میزد
اینا سر انتخاب لباس عروس حرف میزدند
داداشم به دختره گفت باید لباست دکلته نباشه
دختره گفت باشه فقط عکس عروسی مادرتو بیار
اگه لباس عروس مادرت هرجور بود منم همونجور میپوشم
داداشم اومد به مادرم گفت عکسای عروسیتو بیار ببرم برا دختره
تا عکسارو دید گفت وای
این چیه مامان
تو با چه جراتی اینارو پوشیدی
مامان گفت قضیه چیه
تعریف که کرد
مادرم گفت مشکلی نیست
ببر خدمات کامپیوتری پیش یه دختر
بگو لباسمو فتوشاپ کنه
موهامم براش روسری بذاره یا کلاه
اینا کارشون عالیه
عکس اشتون رو عروس کردند انگار واقعیه
ما دهنمون وا مونده بود
نمیدونستیم بخندیم یا نه
آره خداروشکر،ولی ما الان ی مشکل سر مراسم عروسی داریم که همه دارن دخالت میکنن
سحر جان چه خوب که سلیقه ات مورد قبول همه اعضا خانواده هست. اینم یه حسن خیلی بزرگه. ولی,به قول خودت , یه وقتایی اونها توقع دارن برای خرید باهاشون بری,و شما کمبود وقت,داری.
سلااام خوبین همه؟ من کلی گستم تا پیداتون کردممممم
محیا جون منم این نظرو دارم که انتخاب کنم و برای احترام بعدا فرمالیته با بقیه بریم همونو بخریم
وای,نهال غش کردم از خنده , عجب مامان باحالی داری , خیلی باید خاص و به روز باشه.
داداشت رو بگوووو الان میخواد چه کنه !!! وای خیلی خنده داره , دختره چه وروجک بلایی بوده و چی به داداشت گفته,.... خوشم اومد ...
صفا جون از کجا میشه فهمید قرارهای شبانه هر شب تو چه اتاقیه ؟
خیلی سوال خوبیه همیشه هم جا دخالت های بی مورد هست چه از طرف اقوام عروس چه داماد که هیچ کس از این دخالت ها در امان نیست من که همیشه سعی کردم بی خیال شم و کار خودم رو انجام بدم به نظرم اینجوری بهتره سعی کردم برا ی خرید تنها برم
خب اگر اینطوریه مهتاب جون چرا آنقدر اذیت میکنی خودت رو!!!!
سلام حمیده عزیزم
شبت خوش,
عزیزم چرا گشتی؟ بنر تبلیغاتی قرار شبانه رو کلیک کنی , میای توی بحث
سلام H a خوش اومدی عزیزم
ببخشید من نمیدونم چرا گیر میکنه هرچی میزازم نمیاد
حمیده جونم صفحه اول سایت , یکسری عکس چرخشی داره , یکی اش قرار شبانه هست , روی اون کلیک کنی میای تو بحث هر شب عزیزم.
از طرفی همین منوی اتاق گفتگو , سمت چپ بنر تبلیغاتی قرار شبانه هم هست , روش کلیک کن , میای توی بحث عزیزم.
ولی من رفتم تو بحثای قبلی..، بگذریم بحث امشب چیه سلام به همه من یه تازه واردم و مثه همه تو دوران نامزدی
مثلایه موقع هایی یه کارایی میکنم که واقعاخندم میگیره وهمین ترسیدنم وزودناراحت شدنم وزودگریه رفتنم
بهار عزیز سلام , شب خوش
خیلی خوش اومدی خانوم
اوکی من از جای دیگه رفتم مرسی صفا جون ، ممنونم مهتاب جونم
محیا جون , شما الان چه مشکلی مگه داری ؟
نهال جون خیلی باهال بود مامانت مامان منم همینجوری عکساشو تو 10 تا سوراخ قایم کرده الان چادری شده
سلام صفا خانم مرسی عزیزم
سلام سلام به همه خانوم خوشگلا
نهال چه خوشم اومد از حرف دوس دختر داداشت...
داغ دلم تازه شد.مادر شوهر منم اوایل امریکا بودن حجاب داشته اما خوب بلوز و شلوار و روسری.حالا به من کوزت که رسیده رو حجابم حساسن اینقدر.........................تاره من خودم حجاب معمولی دارم
بهار گل خوش اومدی تا حدودی میام این کارو کنم بیخیال شم اما خیلی خودخوری میکنم
صفا جون مامان و بابای من خیلی به روزن
بابام که به محض قطع شدن نت زنگ میزنه شرکتشون
غوغا میکنه طرف فکر میکنه عضو دایم چت رومه الان طرف میپره
والاع
بیشتر قیمت اجناس رو چک میکنه
مامان من زیاد تو نت نیست
البته با پدرم گاهی سرچ میکنن
اما اکثرا تلویزیون میبینه رادیو گوش میده زنگ میزنه نظرشو میگه
کلی اصرار کردم بیاد نوعروس
میگه حوصله ندارم
حالا یه دوستی دارم بابای اون باحال تره
فرستادنش دانشگاه رتبه دورقمی سراسری اورده
چون میخواسته دانشگاه دخترش باشه پیام نور میخونه
الانم موقع امتحاناشه میریم براش نمونه سوال گیر میاریم من و دوست جون
رضوان جون دیگه وقتی تصمیم به تاهل گرفتی, باید رفتارهای دوران مجردی و خونه پدری رو تا حدی تعدیل کنی ,,چون به هر حال مردها , یه زن همراه میخوان و نه یه بچه که بخوان همش نازشو بکشن و مواظب باشن گریه اش در نیاد. باید تعادل برقرار کنی بین همه رفتارات. اگر قرار باشه بخاطر هر چیزی گریه کنی , ارزش اشک خودت رو هم پایین میاری و زمانی که واقعن نیازه تا گریه کنی , اونقدر گریه ات تاثیرگذار نخواهد بود.
سلام هلن عزیز خوش اومدی
من خدارو شکر سر حجاب و آرایش مشکلی ندارم شوهرم میگه آرایش کن لباس رنگ روشن بپوش اصلا اونجوری نیست
واااااااآاااای چقدر بابای باهالی داری نهال جون مث پدر شوهر من میمونه همش تو اینترنت داره میچرخه
سلام هلن جون
خوش اومدی,
تو بتعریف ببینیم شما چه دخالت هایی داشتی؟ حسابی داغ دلت تازه میشه ...
خخخ هلن جون اینا به ما میرسن مذهبی میشن
مادر پدرم سالها آلمان زندگی میکرد پیش عموم
بعد عکس گرفته بود با مایو
کنار استخر
اقایون هم بودند اطرافش
بعد ایران که اومد شد مدرس قران
ینی فقط حجابش تو حلقم
نهال جان خدا پدر مادرت رو سالیان سال برات حفظ کنه , خیلی خوبه روحیه اشون و بنظرم به نفع شماست که اونها با این دوره آداپته هستن. ولی خب یجورایی هم دلشون میخواد تو خیلی موضوعات نظرشون رو بپذیری مثل همین لباس عروس. یه کم مثل دوست دختر برادرت , سیاست به خرج بده عزیزم.
صفا جون من با عروسی مختلط کاملا مخالفم،مسعود هم موافق نظر منه ولی امان از دست مادرم پدر وخاله و آرو عوره وشمسی کوره میگن اینطوری نمیشه به مهمونا خوش میگذره!!!!!!!!موندم چه ربطی داره؟؟؟!!!
من با صفا جون موافقم ما دخترا گاهی واقعا دست خودمون نیست و میزنیم زیر گریه خیلی زود اما باید تا میتونیم این رفتارارو بذاریم کنار چون مردا فکر میکنن داریم از گریه کردن برای پیش بردن حرفامون استفاده میکنیم
حمیده جون شما تعریف کن , دخالت نداشتی تو مراسم ازدواجت از طرف دیگران ؟ برای خرید ؟ برای برگزاری مراسم نامزدی ؟
رضوان جون این کارو نکن محکم حرف بزن مدام گریه کنی و لوس بازی در بیاری دیگه براش خیلی عادی میشه و اهمیت نمیده به اینکارا و کار خودشو میکنه
مرسی ازراهنماییت صفاجون.راست میگی شمامن بایدطاقتموبیشترکنم
نهال جان خدا پدر مادرت رو سالیان سال برات حفظ کنه , خیلی خوبه روحیه اشون و بنظرم به نفع شماست که اونها با این دوره آداپته هستن. ولی خب یجورایی هم دلشون میخواد تو خیلی موضوعات نظرشون رو بپذیری مثل همین لباس عروس. یه کم مثل دوست دختر برادرت , سیاست به خرج بده عزیزم.
بچه ها من یه مشکلی دارم
امیدوارم بشه درست بشه
شایدم مربوط به حرف امشب باشه
اقایی من اهل نماز بود منم ازین خیلی خوشحال بودم اما سر یه مساله ای که بد آورد نماز نمیخونه
دوماهه نماز نمیخونه
منم دیشب فهمیدم
راستش میدونستم پدرش باهاش قهره
نمیدونستم چرا
من اصلا عادت به فضولی ندارم اما خانوادش هم نمیگن که بخونه نمازشو
به نظرتون چجوری راضیش کنم نمازبچه ها من یه مشکلی دارم
امیدوارم بشه درست بشه
شایدم مربوط به حرف امشب باشه
اقایی من اهل نماز بود منم ازین خیلی خوشحال بودم اما سر یه مساله ای که بد آورد نماز نمیخونه
دوماهه نماز نمیخونه
منم دیشب فهمیدم
راستش میدونستم پدرش باهاش قهره
نمیدونستم چرا
من اصلا عادت به فضولی ندارم اما خانوادش هم نمیگن که بخونه نمازشو
به نظرتون چجوری راضیش کنم نمازشو بخونه
من که نه خداروشکر فقط اوایل عقدمون من و نامزدم با هم کنار اومدیم که جشن عقد بگیریم اما مادر شوهرم گفت یه جشن باشه و مفصل اما ما دوتا کار خودمونو کردیم... خداروشکر نه اونا زیاد اهل دخالتن نه شوهرم به حرف خانوادش تعادلو رعایت میکنه
اره صفاجان، بدجور بهم وابسته شدن. یادمه من یه خواستگاری داشتم همشهری بود تا مادرش گفت پسرم میخواد دست عروسشو بگیره برن سنت پترزبرگ، مامانم گفت پس خریدهای ما چی میشه=)) درجا گفتن نمیشه :))
محیا جون, عجبااااا , حالا میخوای چه کنی؟ مگه شما مراسم هاتون در کل مختلط هست که خانواده چنین انتظاری دارن و تو مخالف,مراسم مختلطی؟
حالاهمسریم خیلی هواموداره واصلااذیت نمیکنه میگه خودم بزرگت میکنم اشکال نداره
فقط الان داریم یه کم مشکل میدا میکنیم اونم به خاطر تفاوت فرهنگاس اونا شیرازین و فوق العاده خونسرد و کاملا برعکس خانواده ی من ... الان ما 9 ماهه که عقدیم ولی فکر تاریخ عروسی و اینا نیستن خانواده ی منم همش میگن چرا اینا به فور نیستن ، سر این موضوع خیلی ناراحتم
ای وای سحر , کلی خندیدم ... چه سوژه ای شده این همراهی و انتخابت برای خرید... دردسری شده هااااا .... امشب کلی از خاطرات دوستان خندیدم , حالم خوب شد.
نهال جان دلیلشو ازش بپرس ببین چرا ترک کرده. بحث نکن جلوش نمازتو بخون و بذار ترغیب بشه حتما دلش برای راز و نیاز تنگ میشه
حمیده جان , شیرازی ها مدلشون اینجوریه ولی خیلی زن دوست هستن. خب اینکه مشکلی نداره با همسرت مطرح کن موضوع رو , ببین چه مشکلی سرراهشونه که اقدام نمیکنن. شاید دلیل خاصی داشته باشه ؟ ازش,پرسیدی؟
واقعا آدم باید محکم باشه چون هرچی ضعیف باشی بدتر دخالت میکنن
رضوان جون خوبه باز هواتو داره من که گاهی ناخوداگاه اشکم درمیاد نامزدم به شوخی میگه داری از وسیله ی زنونت استفاده میکنی ؟؟ بهم برمیخوره زود گریم قطع میشه:-))))))
آره صفاجان :)) :)) :))
خدانگهدار مامانم باشه همیشه پایه بود نظرات وسلیقومون کاملا مثل هم بود همیشه لباسهام برخودش میخرید.میگفت وقار خانم به کفش پاشنه بلندشه:)))))))همیشه لباسهای فوق العاده به روز میخرید ولی میگفت حجاب بیرونی یادت نره باید ی چادری شیک باشی....
آی وای چقدر دلم براش تنگ شده برای حرفاش،نصیحتاش...
نهال جان نماز خوندن باید از سر ذوق و نیاز خود آدم باشه , اینکه چه اتفاقی افتاده که نمازش رو ترک کرده , بی تاثیر نیست برای کمک کردن بهش ... ولی در کل نباید جوری این موضوع رو ابراز کنی که بهش بربخوره و نتیجه منفی بگیری , مثلا میتونی غیر مستقیم علاقه ات رو به کسایی که نماز,میخونن ابراز کنی تا ایشون متوجه بشه تو دوست داری ... یا مثلا میتونی براش یه جانمازی شیک با هنر دست خودت درست,کنی و بهش هدیه بدی و ازش بخوای هر زمان نماز میخونه , خودش و خودت,و زندگیتون رو دعا,کنه. بگووو من به دل پاک تو اعتقاد دارم و دوست دارم سر نمازهات برای خوشبختی امون دعا کنی.
آره باهاش صحبت کردم ، چون بنده خدا پدر شوهرم زحمت اکثر مخارج مارو میکشن الانم برای مراسم عروسی و ... منتظرن سنوات بازنشتگی رو بگیرن که اواخر امساله اونم دقیق مشخص نیست ، برای خودم انقدرام مهم نیس ولی اصرارای خانوادم کلافم میکنه
من گریه کنم امین کلی قاطی میکنی منم خیلی دل نازکم و زود اشکم در میاد دارم رو خودم کار میکنم مقاومتمو بالا ببرم
عزیزمی محیا جون , ایشالا به زودی زود روی,گل مادر عزیزت رو میبینی , من که واقعا از صمیم قلبم دوست دارم خیلی زود بگی که مامان بخشیدتت و میخواد ببیندت . مطمینم خیلی زود این اتفاق میفته و برات همیشه دعا میکنم.
حمیده جان منم این مشکلو داشتم که حرف نمیزدن دقم دادن انقد که صبر کن سال این در بیاد سال اون در بیاد حتی خانواده امین نمیدونستن الان 2 ساله باهمیم تازه گفتن بهشون که نیمه شعبان داریم عقد میکنیم
خانواده من نه صفاجون!!!ولی خانواده مسعود یکی درمیون اینطوریه!!!پدرش که بد سر حرفش هست....نمیدونم چیکار کنم که حداقل ظاهری قبول کنن،میگن ی شب هزار شب نمیشه!!!مسعودم هرچی میگه فایده نداره...
همسری من میگه احساس گناه میکنم اشک توچشات جمع میشه پس گریه نکن منم خیلی بهترشدم ازاول کمترگریه میکنم
حمیده جان خب شما هم همین دلیل منطقی رو به خانواده ات بگو و وقتی بهشون بگی آخر امسال این اتفاق میفته , بعید میدونم دیگه گیر بدن عزیزم
نهال جان منم با نامزدم به خاطر نماز مشکل داشتم یکم طول کشید اما خداروشکر الان داره میخونه به جز صبحا من خودم خیلی گیر میدادم اما این اواخر که کمتر کردم گیرامو بهتر شد
دوستان همسرم احضارم کرد شب همگی خوش تا فردا
بای بای
خب محیا جان بهشون بگو اول عروسی جدا باشه حالا اگر تو تالار هست از ساعت ۷ تا ۱۱ شب جدا باشه , بعد هم بریم خونه یا هرجای دیگه , مختلط بشه تا ساعت یک و دو نیمه شب. کاری که خیلی ها انجام میدن.
من خیلی دخالتی نداشتم از طرف خانواده خودم و همسرم برای خرید و مراسم و اینا...فقط اینکه فامیلای خودم خیلی شاکی شدن که چرا عروسی نمیگیریم.
اما مهمترین دخالت خانواده همسری سر این بود که حد حجاب منو مشخص کرده بودن و شرط اونا این بود.خود همسری مشکلی نداشت اما میگفت فقط این شرط خانواده منه.منم خیلی از این کارشون بدم می اومد اما خب همسری خیلی پسر خوبی بود حیف بود بهش جواب رد بدم))
اما الان همین مشکل حجاب یه مسئله عمده من برای دلخوری و عصبانیت از خانوادشه...
همسری من میگه احساس گناه میکنم اشک توچشات جمع میشه پس گریه نکن منم خیلی بهترشدم ازاول کمترگریه میکنم
گفتم بهشون ولی آخه اصلا معلومم نیست هیچی من خودم به زور دارم تاریخ مشخص میکنم ، ولی چون بابای خودم خیلی اهل برنامه ریزیه فکر میکنه این بنده های ناخدا بی برنامه ان ... البته چون انتخاب خودمم هست دوس ندارم هیچ حرفی تو کاراش باشه
خب محیا جان بهشون بگو اول عروسی جدا باشه حالا اگر تو تالار هست از ساعت ۷ تا ۱۱ شب جدا باشه , بعد هم بریم خونه یا هرجای دیگه , مختلط بشه تا ساعت یک و دو نیمه شب. کاری که خیلی ها انجام میدن.
حمیده جون خانوادت حرفیزدن بگو از خودشون بپرس یا بگو شماها اومده بودن بله برون صحبت کردید
بعدزنگ نمیزنن بپرسن 2 بار اینجوری جواب بدی دیگه گیر نمیدن بهت
وای هلن جون کلا اصفهانی ها خیلی تعصبی هستن عزیزم. من خودم یه رگه ام اصفهانیه و میدونم چه تعصب های خاصی دارن. ولی به هر حال خوبه بتونی مدیریت کنی این جور حرف و حدیث ها رو در خصوص حجاب
برو محیا جان , شبت خوش
رضوان جون زندگی اونقدر پستی بلندی داره , اگه قرار باشه بخاطر هر چیزی گریه کنی که خودت هم نابود میشی دختر. کمی محکم باش و با جرات و جسارت زندگی کن.
رضوان جون زندگی اونقدر پستی بلندی داره , اگه قرار باشه بخاطر هر چیزی گریه کنی که خودت هم نابود میشی دختر. کمی محکم باش و با جرات و جسارت زندگی کن.
شبت بخیر محیا جونم مرسی که بودی
اونجورم گیر ندادن بهم که بگم اینکارو کنید مهتاب جون شاید منو با یکی دوبار گفتن حساس کردن ولی اگه بازم گفتن حتما اینکارو میکنم
حمیده جون , کلا به پدرت بگو شیرازی جماعت این مدلیه , هیچ کاری اشون هم نمیشه کرد ولی واقعا نگران نباشه , اما میدونم که پدرت نگرانه به هر حال.
شب خوش محیا جون
آره والااااا قربونشون برم با این مدلشون جیگر منو خون کردن:-)))))
صفا جون من اخه اصلا حجابم در حد متعادل بود مثلا من موهام معلوم نیس بیرون میرم اما خوب مانتو یکم کوتاه و رنگ روشن میپوشیدم.حالا اونا گفتن چادر بپوش.منم تو فامیلاشون میپوشم اما با همسری که میریم بیرون نه.حالا که همه تو یه ساختمونیم دیگه خیلی روم کنترل دارن.منم تازگیا خیلی ازشون دلخورم تصمیم دارم دیگه چادر نپوشم......چون دوس ندارم چیزی بهم تحمیل بشه
آخ آخ همکار من برادرش زن شیرازی گرفته 11 اوم پس فردا عروسیشونه دختره هنوز مبل و اینا نخریده بابا مامانش تازه 4 شنبه اومدن خودشم شنبه پیش اومده هیچ کاری نکردن انقد که خونسردن
خدارو شکر در عین خراب کاری هام این مواقع اینایی که صفا جون گفت رو تا حدی انجام دادم
جانماز؟
جالبه
بایدبدرستم
اونم عذا
داره
تحمیل که خیلی بده هلن جون ولی منم شنیدم اصفهانیها خیلی حساسن روی این چیزا حتی یکی از دوستای خودم یه پسر اصفهانی رو دوس داشت چون چادری نبود مامانش نذاشت ، به نظر من اگه همسرتو ناراحت میکنه چادر نپوشیدن مخالف حرفش عمل نکن ولی اگه اون مشکلی نداره سر نکن ، به هر حال با اون تصمیم بگیر و بنا به خواسته ی اون...
هلن جان قبول دارم خیلی سخته آدم بخواد چیزی که نیست رفتار کنه یا نشون بده , برای منم هضم نمیشه که یه جاهایی چادر بپوشم یه جاهایی نپوشم. ولی,واقعیت اینه که برای,آرامش خودت,و همسرت , باید به این عقاید ااونها جامعه عمل,بپوشونی , تا نخوان مدام پشتت به همسرت گله شکایت کنن و اون طفلک رو خسته و کلافه کنن.
سلام.
صفاب نظرم دخالت نیس اونا فقط نظرشونو میگن.ما اسمشو گذاشتیم دخالت.
باید محترمانه باهاشون دعوا کنیم و محترمانه بهشون فوش بدیم.
وااااااااای اون دختره دیگه چقد سرخوشهههههه اگه من جای شوهرش بودم دق میکردم
سلام.
صفاب نظرم دخالت نیس اونا فقط نظرشونو میگن.ما اسمشو گذاشتیم دخالت.
باید محترمانه باهاشون دعوا کنیم و محترمانه بهشون فوش بدیم.
من همسرم اصلا مشکل نداره اما خوب دوس نداره خلاف نظر خانوادش باشیم.اما تو این مدت ازدواجمون من دیدم مامانش اصلا ادمی نبود که تو خاستگاری تعریف میکرد منم میگم پس چرا من به خودم فشار بیارم و طبق نظر اونا باشم......باورتون نمیشه همین مسائل یک اعصابی از ما خورد کرده.فردا وقت مشاوره داریم...
ممنون صفاجونی قول میدم ازاین به بعدمحکم باشم توزندگی
به به اتی خانوم
خوش اومدی عزیزم
شما که دوباره اومدی دعوا ؟
اینجوری که زشته اتی جون
هلن عزیزم , درسته آدم میبینه اونها رفتارهاشون منطقی,و درست نیست و شما هم بالطبع میخوای دیگه به حرفشون گوش ندی. ولی در نهایت ببین زندگی و آرامش خودت,به مخاطره,میفته. یقینا شاید با چادر پوشیدن , همه این حرف و حدیث ها تمام بشه , البته که میدونم برات سخته و دوست داری به شیوه خودت زندگی کنی . کاش نزدیک هم نبودید , کار راحت تر بود. حالا برو مشاوره , ایشالا یه راهکار خوب پیش روت بزاره , ما رو هم در جریان بزار .
خوب مثلا من قبلن دانشگاه میرفتم با مانتو.حالا به عنوان مدرس بعضی وقتا میرم همه هم منو تو دانشکده میشناسن.خوب با چادر برم نمیگن این دختره ثبات نداره هر روز یه شکلیه؟!!!باورتون نمیشه یه جا که میخام برم قبلش عزا میگیرم چی بپوشم با چی برم کی میبینه کی نمیبینه..............
خدارو شکر در عین خراب کاری هام این مواقع اینایی که صفا جون گفت رو تا حدی انجام دادم
جانماز؟
جالبه
بایدبدرستم
اونم عذا
داره
خدارو شکر در عین خراب کاری هام این مواقع اینایی که صفا جون گفت رو تا حدی انجام دادم
جانماز؟
جالبه
بایدبدرستم
اونم عذا
داره
ای جاانم , میدونم خیلی سخته هلن عزیزم, کاش زودتر یا رومی رومی بشی یا زنگی زنگی ...
حتمن براش هدیه جانمازی,درست کن , با یه هدیه دیگه بهش بده , خیلی تاثیرگذاره , بصورت غیرمستقیم میفهمه دوس داری نماز بخونه
هلن جون مگه اونا اولشتورو اونجور ندیدن؟
نهال جان حالا یه چیز جالب برات بگم , من دو تا از پسرهای فامیل رو دیدم که زمانی که میخواستن ازدواج کنن و یکی رو دوست داشتن و میخواستن , نماز صبح اشون هم ترک نمی شد , نمازشون همش اول وقت بود , به محض ازدواج نماز خوندن رو ترک کردن. الان که شما هم گفتی , اونها برام تداعی شدن , انگار مردها وقتی یه چیزی از خدا بخوان , میرن سراغ نماز....
فدای تو رضوان عزیزم
حالا تو روزهای آینده کلی,با هم صحبت میکنیم تا این ته تغاری,نوعروس,ما خرابکاری نکنه. راستی مینا کجاست,خبر داری ازش؟
صفا
چرا مهتاب جان دیدن ولی گفتن ما میخایم حجابت بیشتر باشه.نمیدونستم در این حد دیگه.من روز اول بعد عقد که رفتم خونه مادر شوهرم ناهار دعوتم کرده بودن.دیدم بعد سلام مادر شوهرم یه چادر رنگی دوخته بود داد دست من گفت بپوش راحت باشی.من بیچاره کلی لباس خوشکل برده بودم که بپوشم.البته لباسم حجاب دار بود ...
ولی شرایط هلن جونم سخته آدم انگار دیگه خودش نیست واقعا خانوادها وقتی دختری رو میبینن باید همونجوری که پسندیدن کنار بیان
شوخی کردم بابا.
بچه ها چجوری رفتار کنیم کار ب دخالتشون نکشه؟
خخخخ
هلن جون من بی حجاب نیستم اما لباس دوس دارم گشاد و راحت بپوشم روسری هم سرم میکنم پدرشوهرم گفت مهتاب راحت باش خونه ما میایی دوس دارم تو و دامادم راحت باشید روسری میخوای سرت نکن منم گفتم من اینجوری عادت کردم راحتم اونجوری سخته برام دو سه بار گفت منم همین جوابو دادم دیگه چیزی نگفتن
هلن جان عین مشکل شما رو دختر دایی,منم داشت , اونم عروس اصفهانی ها شد , خیلی مادر شوهر و خواهر شوهراش سر حجاب اذیتش کردن و چقدر دعوا مرافعه پیش اومد , چقدر تو گوش پسرشون خوندن و پسرشون رو به جون دختر داییم مینداختن حتی تا حد کتک.
در صورتیکه خودشون هم انتخابش کرده بودن. تا جایی که دختر داییم حتی به مرحله طلاق هم رسید , ولی چون زندگیش و شوهرش,رو دوست داشت , حجاب گرفت و خانواده شوهرش,رویه اشون برگشت , در ظاهر حداقل دیگه خوب شدن , پسرشون هم دیگه بیشتر سمت دختر داییم متمایل شد , چون دید دختر داییم کاری,که خانواده اش خواستن رو انجام داد.
به نظر من باید طبق خواسته ی شوهرمون باشیم و اگه گله و ناراحتی و حرفی داریم از طریق اون و از زبون اون بهشون منتقل کنیم مثلا اگه همسر هلن جون مشکلی با چادر نداره به مادرش بگه من دوس دارم خانومم مانتویی باشه
سلام Ati خوبی عزیزم؟
منم نمیدونم اما سخته واقعا
دوستان گلم , من با اجازه همگی برم استراحت کنم, از هم صحبتی باهاتون لذت بردم. آرزو میکنم روزی بیاد که هیچ کدوم از نوعروس های دوست داشتنی امون , ناراحتی تو دلش نباشه.
هلن عزیزم , حتمن بهم خبر بده , خیلی فکرموو درگیر کرده , امیدوارم بتونی سریعتر راهکاری پیدا کنی خانوم.
حمیده جونم ایشالا فردا شب راحت قرار رو پیدا کنی , راستی فردا شب مشاوره انلاین با خانوم دکتر برجیس روداریم , بنرش این کنار هست , برای ورود به بحث .
آتی جووون مرسی که اومدی , خوشحالم کردی.
مهتاب عزیزم مرسی از میزبانی گرمت
مواظب مهتاب دوست داشتنی من باش , نبینم حرص بخوریاااااا, بی خیال دنیا , بی خیال همه , خودتووو همسرتووو عشقه .
ممنون صفا جونم ایشالاه که فردا شب زودتر میام یر قرار ، شبت خوش عزیزم
رضوان عزیزم, مواظب خودت باش .میبینمت فردا و بیشتر با هم صحبت میکنیم.
اخ صفا جون چه بد...من نمیدونم خدا از این ادمهای متعصب میگذره یا نه؟!!
زندگی رو به کام ما تلخ میکنن.دوستان ممنون از نظراتتون.اگه راه خاصی به ذهنتون رسید خوشحال میشم بهم بگید.راسی امروز روز جوان بود به همتون تبریک میگم.شبتون پرتقالی...
ممنون هلن جون روز خودتم مبارک .... شب همگی خووووش
مرسی صفا جونم که بودی ممنونم از همفکریت چشم سعیموو میکنم شبت خوش
خوب بخوابی
عزیزم ایشالله زودتر درست میشه شبت بخیر هلن عزیزم
منم خیلی خوشحال شدم امشب دوستای خوبی پیدا کردم
همه رفتن؟
ممنونم از حضور همتون
شبتون پر ستاره
جانم آتنا جان ؟
آره میدونم عزیزم.
درست میشه بزودی .
آتنا جان خود ادمین پیگیر هست، من خیلی نمیرسم عزیزم به این قضیه.
صفا
صفا جونم ببین آپ چ بده.الکی میپره
سلام
سلام ما دو ساله نامزدیم و هنوز شرایط فراهم نشده بریم سر زندگیمون خیلی سخته
من تازه عضو شدم,قراره دو ماه دیگه عروسی کنیم اما هنوز هیچ کاری نکردیم یعنی خانواده هامون تصمیم دارن دقیقه نود شروع کنن
سلام به همه
منم درگیر همین مشکلم.
فعلا در جدال به سر می برم
ولی از شما چه پنهون لباس و آرایشگاه و آتلیه رو خودم انتخاب کردم.
اوه اوه
با عرض معذرت از دوستان عزیز
واسه بحث دخالت های اطرافیان کامنت گذاشتم ولی ظاهرا اشتباه شد و افتضاح معذرت
اوه اوه
با عرض معذرت از دوستان عزیز
واسه بحث دخالت های اطرافیان کامنت گذاشتم ولی ظاهرا اشتباه شد و افتضاح معذرت
سلام دوستان
با توجه به شرکت تعداد کمی از دوستان در این قرار شبانه، حتماً این موضوع تمدید خواهد شد.
خواهشمندم در قرارهای شبانه حضور پررنگ تری داشته باشید.
با تشکر
صفا
تمــــدید شد :
***** قــــــرار شبانه نوعـــــروسی ها *****
***** سه شنبه 25 خــــرداد *****
**** ساعت 9 تا 11 شب ****
میزبان : نهــــال عزیز
موضوع بحث : " شما فکر می کنید با کسی که در دوران عقد و نامزدی باردار شده، چه رفتاری باید کرد؟ "
در آداب و رسوم جدید و قدیم این موضوع به چه صورت دیده میشد ؟
اگر بین دوستان یا اطرافتون ، شبیه این موضوع رو دیدید، نحوه عملکرد و رفتار اونها با این قضیه به چه صورت بود ؟
لطفاً این موضوع رو بصورت کامل بررسی بفرمائید.
با تشکر
صفــــا
در کل نمیشه واسه همه یه نسخه پیچید! بستگی به فرهنگا و خانواده ها و همسرت داره
قربونت بشم مینا جون .دیگه آخراشه . کاش زودتر میگفتم ، کمکم می کردی :-)جمعه میرم شهرستان
خب اگر میتونم برات تایپ میکنم خودت بعد کم و زیادش کن. اینطوری خیلی جلو میفتی تازه میتونی بیای اینجا پیشمون
آره .اتفاقا ما هم توفامیل یه نمونه ازش داشتیم . فامیل ما واسش عروسی گرفتن ولی شب عروسیش، به جز داماد کسی نیومد دنبالش خیلی ضایع شد.
واقعا بعضی ها خیلی بی شعورن
والا مامان خودم که خیلی ناراحته همسری نمیاد خونمون بخوابه.
اما ما خودمون ایطوری راضی هستیم. اما تو خانواده خودمون اصلا اینطوری نیست.
هر دو تا عروسامون مال اصفهانن. عروس اولمون که میومد تهران دو ماه سه ماه میموند اتفاقا خیلی بیشتر دوست داشتیم نمیومد ناراحت میشدیم.
دومیه هم چون برادرم دانشجو اصفهان بود خب فقط برای مسافرت میومدن که اونم دو هفته میموندن خیلی هم خوب بود و مامانم خیلی دوست داشت این قضیرو که میومدن خونمون یا اینکه میرفتن خونه خواهرم ( اصفهان زندگی میکنه خواهرم )و شبا اونجا پیش هم میموندن.
اما من خودم بدم میاد. یه حس بدی بهم دست میده. همسریمم همینطوریه.
اگه کسی هم بخواد رابطه هم داشته باشه بلافاصله بعد عقد رابطه داشتن خوب نیست. یکم که گذشت و شناخت بیشتر شد مشکلی نداره به نظر من. خیلی وقتها همین رابطه باعث خیر میشه و مرد و وابسته تر میکنه
فاطمه داستان زندگیه دوست منو خوندی؟؟؟؟
فدات شم مینا گلی عزیزم. خودم دارم تایپ میکنم ولی هی ازش پاک میکنم و دوباره یه چیزایی بهش اضافه میکنم. فعلا دارم واسه استاد مینویسم ببینم تاییدش میکنه یا نه
دقیقا فاطمه.
آدم اول باید طرفشو بشناسه بعد اون موقع تصمیم بگیره.
نه اینکه هنوز ندونسته فقط به ملاک اینکه من عاشقشم و اون عاشقمه به همین اکتفا کرد.
از قدیم گفتن گشنگی نکشیدی که عاشقی از سرت بره.
خیلی هارو هم دیدم در این مورد که واقعاراسته.
حالا هر کس میخواد بگه که من با حرف قدیمیا مخالفم اما من این حرفو واقعا بهش اعتقاد دارم مگر اینکه دو طرف واقعا عاقل باشن و از روی عقل و فکر عاشق باشن که اون بحثش جداست و این ضرب المثل در موردشون صدق نمیکنه.
سلام مینا گلی.قربونت
فعلا در حال نوشتنش هستم.هرچی واحد پاس کردم یه طرف، پایان نامه هم یه طرف
بستگی داره خانواده شوهرت چه جوری باشن
انشاالله تموم میشه عزیزم.
میخوای بفرستی منم برات تایپ کنم. الان دیگه خیلی سرم خلوت شده. کار آنچنانی ندارم عزیزم.
اصلا هم تعارف نمی کنم
نمیشه به کسی توصیه کرد که رابطه تو دوران عقد خوبه یا بده. چون مردها با هم متفاوتن
سلام...ببخشید من نت نداشتم که بتونم بیام..شرمنده
شما خوبی صفا جان؟ از الهه هم یه مدته خبر ندارم متاسفانه
صفا گلی این قرار چقدر تمدید میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نهالی چقدر صفا دوست داره ها.
به نظر من دختری که تو دوران عقد رابطه کامل داره اشباه نکرده اما برای کسایی خوبه که از همون روز عقدشون پامیشن میرن ور دل عشقشون میمونن و کلا دیگه راحتن.
مثلا یکی از دوستام بود که طبقه دوم خونه مادر شوهرش یه واحد آپارتمان مبله بهشون داده بودن. دوست منم کلا فردای عقد که پاگشا شد با چمدون رفت اونجا تا موقع عروسیشون اونجا بود. کلی هم حال کرده بودن و راحت.
اما اینکه مثلا خودم همسر اینجا من اونجا باید روزای هفترو بشمرم که کی پیش همیم این فکر حالمو بهم میزنه. دلم میخواد اون موقع گریه کنم.
اخه میفهمم اون موقع همسریم چقدر فشار بهش میاد و چقدر عصبی میشه.
یه چیز دیگه تو دانشگاه یه همکلاسی داشتم 8 سال بود عقد پسره بود رابطه کامل هم داشتن. این که میگم ارزش دختر میاد پایین اینه. نه اینکه همه مردا مثل هم باشن اما خب شاید پیدا بشن مثل این آقا
بعد از 8 سال چون میگفت ما که همه کارمونو کردیم دیگه چرا خرج الکی؟؟؟؟؟؟ آقا پرووو شده بود. این دوست طفلک مارو که یه دونه بچه بود بدون عروسی برد خونه خودش.
آخر سرم وقتی خانواده دختره اعتراض کردن به این طرز برخورد که چرا بدون عروسی بعد از 8 ســــــــــــال، مادر شوهرش برگشت به مادر دختره گفت به دخترون میگفتین جلو خودشو بگیره و وا نده خودشو تا براش عروسی بگیریم.
اگر همینطوری پیش برن دیگه باید با شکم قلنبه بره خونه پسرم.
اگر راضی هستین بذارین بمونه تو خونتون.
این شد که دوست گل من با اون همه زیبایی و خانواده خوب و تحصیلات و کار خوب با چشمای گریووون رفت خونه بخت. اینه که ارزشش اومد پایین البته همسرای ما از اون دسته مردا نیستن انشاالله ولی خب آدم باید همه جوانب رو بسنجه
سلام به همه
یک زنگ تفریح کوچولو و یک منبر کوجولوتر خخخخخخخخخ
مینا جون به نظرم این حرفت که می گی آدم باید شرایط رو بسنجه درسته اما همسر اون دوستت و خانواده اش هم ببخشید ببخشید بویی از شعور و انسانیت نبرده بودن. یک همچین مردی حتما توی اون هشت سال خودش رو نشون داده بوده و من جای دوستت نیستم که بدونم با وجود شناخت هشت ساله چرا بازم با همچین مردی حاضر شده زندگی کنه. به هرحال امثال این آقا هرچند کم نیستند اما زیاد هم نیستند و آدم نباید جلوشون وا بده، منظورم از وا دادن اینه که نباید تابع نگاه مزخرفشون به زندگی بشه. هرکسی به شیوه ی خودش باید مبارزه کنه.
اینم از منبر کوچیک ما، چون کوچولو بود دیگه پاکت هم نمی خواد :)
دوستتون دارم
در پناه خالق نیکی و شادی
حالا در مورد بارداریش یه چیزی بگم :
داستان زندگیه دوستمه که ازش اجازه گرفتم براتون میذارم ببخشید که طولانیه
حالا در مورد بارداریش یه چیزی بگم :
تو دوره کارشناسی با یه دختری دوست شدم که تا آخر با هم بودیم و صمیمی.
با پسر عموی مادرش دوست بود که همسر اولش رو هنوز طلاق نداده بود ولی در شرفش بودن. بعد از یک سال با هم نامزد شدن و صیغه دو ساله خوندن.
دوست من از خانواده ترک که خب قوانین خودشون رو دارن تو روابطشون. خوب یا بد به من ربطی نداره.
همون ماه اول رابطه کامل رو حالا بازم اینکه اصلا موقعیت خوبی نداشتن و اینا برقرار کردن. چون برا دوستم همونطوری که خودش گفت بدترین اتفاق زندگیش شد. چیزی که باید بهترین اتفاق براش باشه .
دو سال تموم شد و سرباز زدن از عقد دختر مردم.
پدر پسره به خاطر آبروش دوباره رفتن صیغه دو ماهه خوندن و بعد محرم و صفر عقد کردن.
چند ماه یعد عقد خانوم باردار شد. یادمه موقع امتحانامو بود. یه روز با چشمای کبود اومد دانشگاه. چقدر گریه کرد.
پدرش میخواسته بکشتش. بعد از سه ماه کلا رفتار پدرش عوض شد و کلا از اون روز یهویی عاشق دخترش و بچه تو راهیش شد.
اما دوست من انقدر استرس داشت و میترسید که کلا یه افسردگیه خیلی بدی پیدا کرد. رفترای همسرش کلا بد بود مدام باهاش داد و دعوا داشت. میگفت تازگیا اگر چیزی بخوام دستشو بلند میکنه که منو بزنه.
شد هفت ماهش و به خاطر استرس های بد و گریه های شبانه و .... بچش سقط شد و کارش به کورتاژ رسید.
چقدر سر این قضیه وضعش بد شد بماند که تا پای مرگ رفت.
به خاطر چی؟ به خاطر اینکه موقعی باردار شد که نباید میشد. به خاطر اینکه استرس و اون حالتی که اون داشت برای بچه تو شکمش زهر بود. اگر خونه خودش بود و خودش اقدام به بارداری کرده بود این اتفاق براش نمی افتاد.
گذشت یه 6 یا 7 ماهی گذشت. حالش خیلی بهتر شده بود. میگفت همسرمم بهتر شده. دیگه مثل قبل عصبی نیست و میگفت برای یک سال دیگه تاریخ عروسیمونو مشخص کردن.
بعد از یک ماهی که ازش بی خبر بودم دوباره باهام تماس گرفت آخه من هر چی زنگ میزدم ج نمیداد.
بازم گریه بهش گفتم : چی شدی؟ هیچی خانوم دوباره باردار شده بود. خلاصه اینبار دیگه خونه پدر شوهرو چیدن و اینارو راهیه یه مشهد کردن و با چه خفت و خواری فرستادنش خونه بخت.
این یکی بچه درسته سالم به دنیا اومده اما انقدر لاغره و کلا سو تغذیه داره که دکترا بهش گفتن به خاطر بارداریه بدیه که داشتی.
اینم یه سرنوشت بد.
الان دوست من طفلک تازه 24 سالش تموم شده. یه همسر داره که دست بزن داره که هنوز همسر اولشو طلاق نداده
یه بچه داره که کلا سو تغذیه داره و اگر همینطوری پیش بره هزار تا مریضیه دیگه هم خدای نکرده میگیره.
این نظر منه : اگر دوست من تو دوران صیغه خودشو جمع میکرد و به اون راحتی وا نمیداد و میگفت یک کلام اول زن اولتو طلاق بده بعد من اجازه هر چیزو که بخوای بهت میدم و خودشو از مردش دریغ میکرد با اینکه حلال همسرش بود و تمکینش گناه داشت اما برای بقای زندگیش لاز م بود ، الان این وضع زندگیش نبود. اون موقع راحت میتونس جدا بشه ازش و این بدبختیارو نداشت.
والسلام
سلام رهایی دقیقا منم همینو میگم.
این یه نمونه بود. خیلی مرد کم پیدا میشن که اینطوری باشن.
اما خب دوست من میگفت چی کار کنم دوستش دارم نمیتونم بعد از 8 سال ازش جدا بشم
خانوادش خیلی بی شعور بودن و خود پسره هم اصلا نمیتونست رو حرفشون نه بگه.
خوبیش اینه که الان کلا با هم خیلی خوبن ولی خب دوران خیلی بدی رو پشت سر گذاشتن.
سلام
ملیحه جون حرف من رو همه صدق نمیکنه. میناگلی حرف خوبی زد. بعضی مردا که کار خودشونو میکنن دیگه اشتیاق عروسی گرفتنو از دست میدن.
آدم باید به طرفش نگاه کنه. مثلا من دوران عقد زیاد خونه مادرشوهرم نبودم .چون میدونستم که اگه زیادی برم اونجا از چشم میفتم. براشون مهم بود که دختر تو دوران عقد یه ذره سنگین رفتار کنه . ولی اون موقع که برادرم عقد بود، واسه ما این چیزا زیاد مهم نبود.زنداداشم هرشب خونه ما بود و احترامش، هم از طرف مامانم حفظ بود هم از طرف داداشم و آخر سر واسش یه عروسی آبرومند گرفتیم
سام فاطمه جونی خوبی؟؟؟؟؟؟؟
پایان نامه تو در چ حالیه عزیزم؟
والا منم خونه مادر شوهرم نمیرم. چون رسم ندارن عروس اونجا بره بمونه. من که عاشق این رسمشونم. یعنی اگر دعوتم کنن میرم شام بعدشم هر ساعتی باشه همسری برمیگردونه منو خونه خودمون. مادر شوهرم به همسری گفته انقدر خوشم میاد هر چی اصرار میکنم به مینا اینجا نمیمونه. دختر باید اینطوری باشه . حجب و حیا داشته باشه.
همسری هم خونه ما نمیاد آخه بچم خجالت میکشه.
من الان اونجا هم هستم.
اینم لینکش گلم. البته تنهام با یه دختر گل مثل خودت . بیا باهاش تو هم دوست بشو
http://www.noarous.com/fa/thread/15352/page/37
خب اینطوری بهتره فاطمه هان؟
من که اینجوری بیشتر دوست دارم. سم خیلی بهش بیشتره.
راستی قرار امشب اینجا نیستا. تو یه تاپیک دیگس.
منم وضعیتم تقریبا مثل تو بود. هم از هم دور بودیم ، هم اینکه اخلاق خانواده همسرمو میدونستم، هم اینکه احتمال داشت عقدمون بیشتر از یک سال طول بکشه و مهم تر از همه اینکه با هم توافق کردیم که بعد عروسی باشه
آره فاطمه بعضی از خانواده ها واقعا خیلی بیشعورن و کلا برخوردشون خیلی بده و خیلی زود تصمیم مگیرن که این کارشون واقعا بده.
خب اونا فکر آبروشونو میکنن که خب اون دختر و پسر طفلی هم کار خلاف شرع نکردن و گناهی رو مرتکب نشده.
تا بیاد این مورد بین مردم جا بیفته طول می کشه.
من با خود رابطه تو عقد مشکل ندارم اصلا اما باید به موقع باشه و آدم به خاطرش روی خواسته هاش پا نذاره با مثلا به خاطر همسرش نباشه که مثلا بگه وای خب همسرم میخواد من باید نیازشو بر طرف کنم.
به نظر من آدم اول باید به خودش نگاه کنه ببینه خودشم میخواد یا نه. اگرخودشم مایله و مشکلی رو مانع نمیدونه خب چه ایرادی داره ؟ برن حالشو ببرن.. اما اگر به خاطر همسرش خودشو موظف بدونه اصلا به نظرم درست نیست.
اینطوری خودشو زیر پا گذاشته و خودشو ندید گرفته که از این کار بدم میاد
آره فاطمه جونی.
من خودم به خاطر همسری همه کار میکنم.
اما خب اگر خودم با اون فکر یا کار مخالف باشم به همسری میگم و کلا میتونم متقاعدش کنم. اگر نتونستم خب میگم حتما صلاح رو تو بهتر میدونی و اون کار رو انجام میدم. یعنی اون منو راضی می کنه.
آخه به نظرم اینا از خودگذشتگی نیست.
خودتو ندیدنه.
آفرین. ادم باید به خودش نگاه کنه .نباید به خاطر رسم و رسومات الکی یا اینکه حالا شوهرم می خواد از خودش بگذره
آره خیلی بهتره. من که دیگه عروسی گرفتم
ولی خب مشخصه که همسرت با فهم و کمالات تشریف دارن .بعضی مردا واقعا خیلی خودخواهن
خب میخوای بریم اونجا.صفا به روزش نکرده خب!
فدات شم عزیزم.
آره همسریم خیلی خوبه.
خیلی درک میکنه مسائلو خدارو شکر. اینو واقعا اول مدیون مادرشم بعد تحصیلاتش بعد سنش
رها جان خوشحالم که هم عقیده هستیم فاطمه جان من هم به دلبل اینکه زن و شوهر هنوز ثبات کاملی ندارن مخالف بارداری هستم اما مخالف این هم هستم که فقط به خاطر ترس از عرف این اتفاق نیافته..کلا من با رسم و رسومات غلط مخالفم و عزیزم به نظرم اصلا این جمله درست نیست که گفتی! اینکه ارزش دختر میاد پایین با رابطه کامل در این دوران...شما شرعا موظف هستین خواسته همسرتون رو برآورده کنید چون حلال همسرتون هستین و مطمئن باشید که اگه همسرتون از این قضیه دلخوری داشته باشه گناه به پای شماست...حالا باز نظر هرکسی محترمه...اما ارزش انسانی و یک زن خیلی فراتر از این حرف هاست که بخوایم فقط صرفا با این قضیه بگیم که کوچیک میشه
نامزدی هم برای خودش یک عالمه خاطره های شیرین و ... است که تااخر زندگی حلاوتش می ماند
سلام خانوما
خب ملیحه جون اینکه میگی بارداری تو دوران عقد اشکال نداره، مخالفم.آخه چطور وقتی زن ومرد زیر یه سقف نرفتن، زن میتونه باردار بشه؟ خصوصا اینکه هنوز موقعیت عروسی واسشون فراهم نیست.کلا استرس آوره
خب یه جوریه.فک کن هنوز خونه بابات باشی و .....وای تصورش هم سخته !
بعدش هم اینکه به نظرم دوران عقد، دوران شناخت طرف مقابلته.هرچقد هم قبل از عقد با طرفت بوده باشی، بازم هیچی مثل دروران عقد نمیشه. اون موقع آدم یه صمیمیتی بین خودشو همسرش بوجود میاد و رفتاراش بیشتر آشکار میشه.
ولی من رابطه کامل تو دوران عقدرو نمیپسندم چه برسه به اینکه حامله بشی...
با میناگلی موافقم، یه جوری ارزش دختر میاد پایین. مزه عقد به همین ناز کردن هاس و ....
خب اگه خدای نکرده یه مشکلی پیش بیاد، یا رفتاری از طرف مقابلت سر بزنه که فکر کنی نمیتونی تحملش کنی،جدایی آسون تر اتفاق میفته
من خیلی هارو میشناسم که خواستن تو دوران عقد جدا بشن ولی به خاطر اینکه رابطه کامل داشتن، موکولش کردن به بعد مراسم عروسی
خدا کنه هیچ کدوم از این اتفاقا واسه هیشکی ، خصوصا نوعروس های اینجا پیش نیاد.ایشالا کنار هم به خوشی زندگی کنید...
تنتون سالم، لباتون خندون
شبت بخیر عزیزم. خوب بخوابی
انگار این موقع کسی نیست
نظرات دوستانو خوندم با دوستانی که گفته بودن مخالف بارداری در این دوران هستن به دلیل عدم آمادگی دو طرف کاملا موافقم اما در مورد عرف کاملا مخالفم..عرفی برای زندگی وجود نداره...کسی حق دخالت در زندگی یک انسان بالغ رو ندراه و اگه یاد بگیریم که نظرات و افکار دیگران درمورد زندگیمون بی ارزش هستن اون موقع خیلی خیلی راحت می تونیم از کنار این مسائل رد بشیم..این خودمون هستیم که میخوایم هم پای عرف حرکت کنیم و به نظرم واقعا بده...چیزی که مهمه شرع و قانونه و نهایتا منطق انسان...
سلام
اومدم نظرم بگم..نمی دونم این برداشت اشتباه از این موضوع حاملگی چیه که همه بابتش استرس دارن..مشکلش چیه؟ وقتی دو نفر رسما شرعا محرم هم هستن و هیچ اشکالی وجود نداره پس چرا باید از باردار شدن ترسید؟؟؟؟؟؟ این افکار غلطه جا افتاده توی این جامعه است که اصلا قبولش ندارم...معنی دوره نامزدی رو نمی فهمم؟؟؟؟؟؟؟ یعنی یه زوج زمانی زن و شوهر اعلام میشن که مراسم عروسی بگیرن؟ خیلی بدم میاد از این حرف که میگن نامزدین نه زن و شوهر!!!!!!!!!!!!!!!! پس این عقد و نکاح چیه بین دو نفر؟؟؟؟؟؟ اگر معنی نداره پس خیلی خب مثل خیلی از جاهای دیگه دنیا این موضوع رسمی نشه..اسم دو طرف توی شناسنامه هم نره...
و در آخر اینکه در بند این حرف ها نباشیم و زندگی خودمون رو کنیم...دو نفر با جاری شدن عقد محرم هم میشن و هیچ اشکالی در رابطشون وجود نداره...حتی بارداری...نه کسی کوچیک میشه و نه کسی حق داره به کسی حرفی بزنه
من خودم فقط و فقط به دلیل مشکلات مسافت و نرفتن توی خونه مشترک دارم پیشگیری میکنم و اینکه کلا بچه نمیخوام...ولی درمقابل اینگونه افکار غلط بدجوری مقاومت میکنم و واکنش نشون میدم...فرزند نعمتی از سوی خداست و هیچ وقت به نظرم من نباید این حرفو بزنیم که وای بیچاره فلانی رو دیدی هنوز نرفته سر زندگیشو عروسی نگرفته باردار شده! یا بگیم خدا واسه کسی این موضوع رو نیاره...به نظر من که اصلا این طرز بیان و برخورد صحیح نیست...
دوستان هستید ؟
به به به ملیحه گلی عزیز
چه عجب خانوم ؟
خوبی؟
حتمن شب بیاین ، نهال خیلی ناراحته کسی تو قرار شبانه ای که میزبانش بود، حضور نداشتید ...
از الهه خبر داری ؟ اونم چند روزیه نیست ، نگرانش شدم.
ملیحه جان منم کاملا با حرفت موافقم که نباید به عرف توجه کرد، من خودم از مخالفین بارداری توی عقد هستم تنها و تنها به دلیل اینکه پروسه ی بارداری و بچه دار شدن خیلی حساسه و لازمه زن و شوهر در آرامش لازم این دوره رو بگذرونن حالا اگه قرار باشه تو این دوره از هم جدا باشن و استرس حرف دیگران و خیلی مسایل دیگه برای بچه ضرر داره ضمن اینکه شدیدا معتقدم زن و مرد قبل از بچه دار شدن باید با هم به یک فصل مشترک واقعی رسیده باشن که ناشی از تجربه ی کنار هم زندگی کردن هست، برای همین باز لازمه که خونه ی خودشون باشن
اما باقی چیزا به نظر منم فقط مسایل عرفی هست که به راحتی قابل شکستن هست. عرف چیزی نیست که الزاما درست یا غلط باشه این ما هستیم که باید شیوه ی درست زندگی مون رو پیدا کنیم. فقط اگه کسی می بینه که در محیطی هست که نگاه عرفی خیلی بهش فشار میاره و باعث استرس و اندوهش می شه بازم نباید حامله بشه چون باز به بچه فشار میاد.
اما در کل بچه خوبه، رها و همسری اش بچه دووووووووووووووووووووووووووست در حد دیوانگی خخخخخخخخخخخ
بچه ها دعا کنین من تا سی و یک خرداد تحویل می دم پایان نامه رو و تا پونزده تیر دفاع می کنم. بعدش دیگه می خوایم تلاش مقدس بچه دار شدن رو آغاز کنیم. برامون یک عالمه انرژی مثبت بفرستید که زود زود بچه دار بشیم من و نی نی با هم بیام قرار شبانه خخخخخخخخ
یک ماجرای جالب هم در مورد موضوع امشب بگم
یکی از فامیل های ما عروسشون توی عقد حامله شد، وقتی پسرشون اومد گفت مامان پسره با هزار خجالت و شرمندگی زنگ زد به مامان دختره و هزار عذرخواهی که ببخشید این پسر ما بی احتیاطی کرده و این حرفا. بعد مامان دختره خیلی ریلکس گفت نه چه اشکالی داره زن و شوهرن دیگه، حلال خدا رو که ما نباید حروم کنیم. خانواده ی پسره از اینکه اونا مشکل نداشتن خوشحال شدن و گفتن پس زودتر بساط عروسی رو بچینیم که برن خونه شون. خانواده دختره گفتن ما هنوز آمادگی نداریم جهازش کامل نیست!!! خلاصه چه دردسر بدم وقتی عروس خانوم هفت ماهه حامله بود عروسی گرفتن! خانواده ی پسر گفتن برن مسافرتی چیزی دیگه مجلس نباشه خانواده دختر گفتن نه دختر ما آرزوی شب عروسی داره خخخخخخخخخخ
هیچی دیگه رفتن یک لباس عروس حاملگی دوختن و خیلی شیک و مجلسی، مجلس رو برگزار کردن :) همه هم توی مجلس می گفتن چه بامزه چه بامزه
کلا همه خوشحال بودن و اون بچه تنها بچه ای هست که نمی تونه از مامان باباش شکایت کنه که چرا توی عروسی شون نبوده خخخخخخخخخخخخخ
سلام به همگی
قرار امشب تمدید نشه صلوات
دوستان بیشتر برام جامع شناسی فرهنگ ها مهم بوده تا درستی و غلطی رابطه
اینکه تو شهرهای مختلف چطور با این قضیه برخورد میشه
مثلا یکی از دوستان کرد من میگفت خاله اون تونامزدی بعد محرمیت باردار شد و پدر بچه و دختره و بچش روکشتند
یکی از اقوام تو عقدباردارشد
عروس هشت ماه بارداری مراسم عروسی گرفت
یا یکی دوستام تو دوستی باردار شد عقد و عروسی گرفت
دوست دارم اگه میدونید از اطرافیان مثلا تو فلان شهر چه رسم هایی جالب هست بگین
یکیش همون رسم دستمال که تو شمال هنوز وجود داره
سلام دوستان
شب خوش
سلام نهال جان
مرسی که اومدی خانوم
یه دونه ای ...
وای رها غش کردم از خنده از این عروس هفت ماهه ... عالی بودن.
سلام سلام
والا نهال جان من خودم به شخصه خیلی این رسم ها رو نمیشناسم. فکر میکنم بیشتر باید روستانشین ها و یا عشایر این سبک رسوم رو داشته باشن.
ممنون
کدوم رسم؟
ما خانوادمون تعدادش خیلی کمه
پدربزرگ من یه بچه بود
مادر بزرگم یه بچه بود
تعداد خانواده کلا زیر پنجاه نفرع
نفر هست همه نسل جدید
بچه کوچیک دارن
خوب من رسم های قدیمی رو نمیدونم
اما اینو میدونم
خانواده مادری من که ترک هستند تو روستا های زنجان
خیلی رسم جالبی دارند که پسرودختر باهم فرار میکنن
در حضور عمه یا عمو یا خاله یا دایی عروس عقد میکنن سر عروسی پدر دخترودعوت میکنن
دوتا دختر عموی مادر من اینجور فرار کردند
ودوست منم که متولد 73 هست با دوست پسرش از روستا فرار کرد الام چند ساله عروسی کردند
سلام نهال جان
فرار میکنن که چی بشه؟چه جوری یعنی؟
وای رها ختره و خانوادش چه لارج بودن.اونا دیگه از این ور بوم افتاده بودن
من از حالا میگم اگه حامله بشم هیچ جا نمیرم از بس خجالتیم .خجالت میکشم حامله شم خخخخخخخخخخخخ
منم زیاد رسم و رسومارو نمیشناسم و نمیدونم کجاها چه رسمی هایی هست! خودمون هم رسم خاصی نداریم .نه ما نه همسرم
هلن جان قضیه اینه پسره میاد دنبال دختره قدیما با اسب الان با موتور و ماشین
چهار تا همراهم میان باهاشون
واسکورت میکنن میرن شهر عقد میکنن
بعد دختره میره خونه فامیل داماد تا عروسی
این بین اگه پدردختر دخترو پیدا کنه مورد داشتن پدره دختره رو کشته
بچه ها هستید هنوز؟ نت من امشب اذیت میکنه , قطع و وصل میشد... چه جالب نهال. واقعن باور نکردنیه.
البته منم یه جایی رو حوالی شهرکرد میدونم و البته شنیدم به اسم لردگان , که دخترهاشون رو میفروشن. در واقع همون ازدواج کردنه ولی در قبالش پدر عروس پول میگیره و دخترشوو میده به هر کی بخواد. دخترای خوشگل تر گرونترن. من قبلا که اصفهان زندگی میکردم توی دوران دانشجویی ام , همیشه صاحبخونه ام که خیلی هم پولدار بود , به زنش میگفت میرم یه دختر از لردگان میگیرم میارم , دم دستت باشه ... :-) واسه خودش میخواست ولی الکی حاج خانوم رو بهونه میکرد.... ولی اون منطقه گویا کلا عشایر نشین هستن و دختر شوهر دادنشون این سبک و سیاق هست.
شاید هلن جون هم شنیده باشه ...
نهال جون فکر کنم خودت بیشتر از این رسم و رسومات خبر داری , حداقل به ما هم بگووو تا بیشتر بدونیم.
من هستم صفایی
وای چه رسم ورسوماتی
بچه ها حدود ۱۰ سال پیش یه فیلم سینمایی تو سینما اومد به اسم عروس آتش , شماهااا یادتونه ؟ عروس جنوبی بود و فکر کنم تحصیلکرده بود و با ایل و طایفه اش خیلی متفاوت بود , بعد بخاطر رسوم خانوادگی مجبورش کردن با پسرعموش ازدواج کنه که شب عروسیش خودشووو انداخت تو آتیش .... چون یکی از هم دانشگاهی هاشووو میخواست و اصلا تو طایفه اشون حق یه همچین ازدواج هایی نداشتن.
خیلی خووب حضور ذهن ندارم , ولی اگر سی دی اش رو پیدا کردید , حتمن ببینید , نهال جون شما که اینجور رسومات رو دوس داری بدونی , بد نیس ببینی.
سلام فاطمه بهار جان
شب خوش
خوبی؟ اره والا , کلا من تو عشایر غرب ایران , زیاد از این رسم و رسومات شنیدم. ولی تو شهرنشین ها کمتر . ولی با صحبت های نهال , نمیدونم چی بگم والا.
نمیدونم این دخترااا کجان ؟ این همه میومدن گپ و گفت , یهوو همه غیبشون زده ...
الهه نگرانم کرده غیبتش , فردا بهش یه زنگ بزنم , هر روز میومد اینجا. ملیحه هم خودش میاد مینویسه و میره ....
سلام صفاجون .قربونت
این رسم که شادی گفت دوربین میزارن خیلی جالب بود. واقعا آخر بی فرهنگیه
قبلا وقت نمیشد همه پست هارو بخونی ولی حالا
اره فاطمه بهار جان
متاسفانه نمیدونم بچه ها چرا اینقدر بی معرفت شدن...
منم کم کم برم بخوابم. خوشحال شدم از هم صحبتی باهات عزیزم.
شب عالی خوش
دوران نامزدی هم شیرینه هم سختی های خودشو داره. به نظر منم نباید طولانی بشه. حرف وحدیث و دخالت های بقیه زیاد میشه. همون شش ماه خوبه. منم تو دوران نامزدی هستم دو ماهه. خدا کنه بتونیم زود بریم سر خونه زندگی مون
سلام من یکم درگیرم و نمیرسم بیام قرار علاوه بر اینکه مهمون هم دارم. م.ش اومدن از شمال و چند ورزی پیش ما هستن....
همه نظرات رو خوندم.
اول در مرود رابطه کامل ت ودوران عقد.
به نظرم وقتی طرفین به شناختی میرسن و میتونن اعتماد کنن به همدیگه میتونن این رابطه رو برقرار کنن.
اینم بگم دوستایی که میگن ما شب خونه همدیگه نمیمونیم بده وزشته و این حرفا. یه سوال فقط شب یمشه رابطه داشت؟ روز نمیشه؟
من دیدم خودم به چشم خودم خانواده ها مخالفت میکردن شب خونه هم بمونن توی روز میرفتن توی اتاق و درو می بستن و چند ساعت با هم بودن.
حتی دیدم خانواده هایی که اجازه نمیدادن حتی روز خونه هم بمون میرفتن هتل. پس بهتره خودمون رو گول نزنیم.
در ثانی ارزش یه زن به انجام رابطه کامل بعد از عروسی حتی فرارتر از اون داشتن ب ک ... نیست. زن هم یه موجود پر از غریزه و پر از زیبایی و پر از خواسته.
وقتی طرف مقابلت رو پیدا کردی نسبت بهش شناخت پیدا کردی و دوستش داشتی و عاشقش شدی بخشی از عشقت رو میتونی توی رابطت نشون بدی.
کلا من بحث زیاده تو این موراد.
اما بارداری دوران عقد اصلا خوب نیست بازم به عرف کاری ندارم اما شرایط مناسبی برای بارداری نیست اصلا.
ما دو نمونه توی فامیل داشتیم یکی نوه خاله پدرم بود که عرسیشون رو زود جمع و جور کردن و دختره با وجود باکره بودن باردار شده بود.
یکی هم نوه عموی پدرم بود که بنده خدا اصلا متوجه نشد باردار بود و دو ماهگی بارداریش عروسی گرفتن و ماه سوم بارداریش متوجه شد بارداره اخه بنده خدا مشکل معده داشت و فکر میکردن که بخاطر همین حالش بده. بچش 7 ماه بعد عروسیشون به دنیا اودم و گفتن بچه 7 ماهه هست اما بعدا کاشف به عمل اومد که باردار بوده و خودشون هم نمیدونستن
من؟؟؟خب من مجردم.تازه عضو اینجا شدم. میشه واسه منم دعا کنید زودتر نیمه گمشدمو پیدا کنم؟:-)
سلام دوستای گلم
من نظرات همتونو خوندم. منم الان یک سالو پنج ماه هست که عقد کردیم و احتمالا تا 8 یا 9 ماه دیگه تو عقد بمونیم. من و همسرم در مورد همدیگه به شناخت رسیدیم چون علاوه بر دوران عقد، دوران آشنایی قبل از عقد هم داشتیم.ولی خود من مخالف این هستم که قبل از جشن عروسی رابطه کامل با همسرم داشته باشم. یعنی اینطوری معقول میاد به نظرم که تو این دوران به روشهای خاص خودش همسرم رو راضی نگه دارم. فقط اخیرا همسرم به شوخی هم که شده چنبار گفته که قبل از جشن عروسی بریم یه مسافرت دو نفره و کارو تموم کنیم. ولی من نمیدونم چه جوری باید محترمانه ازش بخوام که این چندماه مونده رو هم بخاطرم صبر کنه. نامزدم سال 89 ازم خواستگاری کرد، ولی بخاطر شرایط من عقدمون عید 93 شد.
ما تو دوره آشناییمون برخلاف عقایدم دست همسریم رو میگرفتم و بعد از عقدم خیلی پشیمون شده بودم از کارم که ای کاش راضیش میکردم که کاری نکنیم برخلاف عقاید هم باشه و عذاب وجدان رو دوش هم بذاریم. الانم میدونم اگه قبل از جشن عروسی بر خلاف میلم و فقط بخاطر خواست همسرم رابطه کامل داشته باشم همیشه این فکر آزارم میده که چرا نتونستم یه تدبیری پیدا کنم که همسرمو قانع کنم.
یه راهنمایی هم میخواستم ازتون که به نوعی میشه گفت به تاپیک دخالت خونواده ها تو تصمیم دخترو پسر برای خریداشون و همچنین برگزاری مراسمشون برمیگرده.
رسم و رسومات ما با خونواده شوهرم فرق داره. و کلا چون از دو شهر مختلفیم فرهنگامونم با هم فرق داره. برای همین تصمیم گرفتیم یه عروسی به رسم ما تو شهر ما بگیریم و یه عروسی به رسم اونا تو شهر اونا.
هزینه عروسیه تو شهر مارو خونواده من متقبل میشنو هزینه عروسی که قرار هس تو شهر اونا برگزار بشه رو نامزد من.
طبیعتا چون خونواده من برای جهیزیه من باید پول خرج کنن، عروسی طرف ما قراره تو خونه خودمون باشه و خیلی مختصر.
از طرفی چون نامزدم تک فرزنده به خواست خونوادش همچنین میل خودش، میخواد یه عروسی مفصل بگیره تو شهرشون.
برای همین من برای فیلم عروسیو ... بیشتر روی عروسی اونا حساب باز کردم.
ولی چون رسما فرق داره، بعضی چیزارو میخوان من اجرا کنم تو عروسیم که از نظر من این کارا در سطح کسی که تو یه کلانشهر زندگی میکنه نیس. نمیدونم باید با این شرایط بسازمو هر کاری خواستن رو انجام بدم یا اینکه این حقو دارم که نخوام بعضی رسماشون رو داشته باشم تو عروسیم.
ممنون میشم نظراتتون رو بدونم.
منم عین النازا که تو صفحات اول پست گذاشته بود میترسم کسی از فامیل بیاد اینجاو با خوندن متنا متوجه بشه من کیم. واسه همین خواهش میکنم اگه امکانش هس زودتر به سوالام جواب بدین که منم پستامو پاک کنم. بخصوص دومی رو. ممنونم.
نگار جان بچه ها حتمن ندیدن سوالتو عزیزم
سلام نگارعزیز...میتونی بگی منظورت چه رسماییه؟واضحتربگوشایدراهی برای پیچوندن اون رسم باشه عزیزم...
سلام دوست عزیز
برای اطلاعات بیشتر در زمینه خانواده و ازدواج و کودک به این سایت مراجعه کنید .ممنونم
http://www.banimoshaver.com
سلام دوست عزیز
برای اطلاعات بیشتر در زمینه خانواده و ازدواج و کودک به این سایت مراجعه کنید .ممنونم
http://www.banimoshaver.com
سلام دوست عزیز
برای اطلاعات بیشتر در زمینه خانواده و ازدواج و کودک به این سایت مراجعه کنید .ممنونم
http://www.banimoshaver.com
سلام دوست عزیز
برای اطلاعات بیشتر در زمینه مشاوره خانواده و ازدواج به این سایت مراجعه کنید .ممنونم
http://www.banimoshaver.com
سلام دوست عزیز
برای اطلاعات بیشتر در زمینه مشاوره خانواده و ازدواج به این سایت مراجعه کنید .ممنونم
http://www.banimoshaver.com
سلام غزل جون
منظورم رسمایی هس که از نظر من این رسما متعلق به جاهای خیلی کوچک هس مثل رسم حنابندون تو روز عروسی یا یک روز قبل از عروسی (تو شهر ما این رسم سالهاس که منسوخ شده. فقط توئروستاهای اطراف هست.منم خوشم نمیاد از این رسم).
اخه...عزیزمی...زیادسخت نگیر...حنابندون انقدررسم سختی نیست که نتونی باهاش کناربیای میتونی تشریفاتشو ولباسوپذیرایی و...روبه سلیقه خودت برنامه ریزی کنی مثل یه مهمونی بهش نگاه کن...
سلام نکارجون ببخش یهوبریدم توبحثت
بنظرمنم حنابندون رسم قشنکیه ونمیدونم شماجرا دوسش نداری
منم11ماهه عقدم. وقراره 11ماه دیگم باشم و واقعا سخته. چون هفته ای1بار میبینمش. ودلم خییییییییلی براش تنگ میشه:-(
دوران عقد من 11ماه بود خیلی سخت گذشت ،خیلی دلم تنگ میشد.از همم دور بودیم .الان خیلی احساس آرامش میکنم .اون موقع نه دختر باباتی نه زن همسرت.به قول دوستان تکلیفت مشخص نیست
نه بابا دوری کجاش لذت بخشه؟!!! الانم که شوشو میره سرکار دلم تنگ میشه .من برای عروسیم یه کم آسون گرفتم تا زودتر برم سر زندگیم
ستاره جان باور کن لذت بخشه چند ساله دیگه دلت واسه اون لحظات تنگ میشه که چقدر انتظار دیدنش شیرین بوده و چقدر برای دیدنش لحظه شماری میکردی و به قول فریا جون دلت هری بریزه پایین من خیلی دلم میخواد اینجوری واسه شوهرم دلم تنگ بشه و وقتی میبینمش کلی ذوق کنم
ولی فریبا جون الان بعد گذشت این همه سال هنوز که هنوز قدر لحظات با هم بودنو خوب میدونین
آره اون لحظه که میخوای ببینیش خیلی شیرین بود،از روز قبلش لحظه شماری میکردم. ولی روز رفتنش که میرسید تموم غم عالم میومد سراغم.تو دلم میگفتم باز کی همدیگرو میبینیم!تادوسه روز حالم بد بود.به من که خیلی سخت گذشت
آخی، فریبا جونمم که عشقه، ببین چه صبوری داشته واسه عشقشو الان چه عشق قشنگی دارن ماشالا ماشالا. همیشه عاشق باشید فریبا گلیم 3>
آنای عزیزم، خوش اومدی، مرسی از دعاهای خوشگلت عزیزم. منم فکر نمیکردم برام عقدم اینقدر طولانی بشه. اما به قول خودت شرایط ایجاب میکنه :) ایشالا شمام زودی عروس خوشگلمون بشی و بری سر خونه ی عشقت 3>
دیگه نیم خط نیم خط مینویسم از ترسم :)))))))))) طولانی ننویسیدا، سرتون میاد :)) از من گفتن :))
آنای عزیزم اتاق مادرشوهر بهمون سر بزن گلم :) البته شنبه، آخر هفته دیگه سایت خلوت میشه :))
ستاره جونم منم نزدیکه یک ساله الان که عقدم. حد اقل یک سال دیگه هم عقد خواهم بود.
میدونم چی میگی و اینکه ما هم دوریم و خیلی سخته، اما فکر میکنم شاید همونطور که بچه ها بگن شاید دلم یه روزی برای دلتنگیای الانم تنگ بشه
جاریمم که مثل من دور بوده الان همینو بهم میگه :)
وااااااااای، فریبا جون اگر دستم به این نوعروس برسه من میدونمو اون با این رفرش خودکارش!! بازم چندین خط ارسالم پرید :(((
سلام به همه دوستان ، من آنا هستم و تازه عضو شدم ما الان ۶ ماهه که عقدیم و یه سال دیگه هم همچنان تو این وضعیت خواهیم بود ! هیچ وقت فکر نمیکردم دوران عقدم اینقدر طولانی بشه ولی خب وقتی شرایط مهیا نیست آدم مجبوره کنار بیاد دیگه! اوایل خیلی اذیت میشدمو دلم تنگ میشد ولی حالا فعلا اوکی ام :) فقط این وسط بعضی رسم و رسومات و توقعات و حرف بعضیا اذیتم میکنه که اونم سعی میکنم جدی نگیرم که خوشیمونو خراب نکنه! ایشالا واسه همگی مون اتفاقای خوبی پیش رو باشه :*
دوره عقد به نظر من خیلی سخته. ما دوماه صیغه بودیم 4 ماه عقد ولی عقد بیشتر اذیت شدم
به زودی که نه:-(10 ماه دیگه.عیب نداره.روزامو با شما باشم تند تند میگذره
حسنیه جونم ایشالله زودی میرید خونه خودتون عزییییییییزم
ایشالا بزودی میری خونه ی بخت حسنیه جون :)
منم الان نزدیک دوسال میشه که عقدم خیلی سخته ولی عروسیم نزدیکه
ریحانا جان خوشبحالت.دعا کن برا منم زودتر اوکی شه
منم همش دوست داشتم تموم بشه به خاطر محدودیت های شدیدمون. فقط یه ماه اولش خوب بود. اصلا دلم نمیخواد به اون روزا برگردم
آره خب ولی توی اون مدت کوتاهم خیلی اذیت شدیم. اون 6ماه 6 سال گذشت
آره این دوران خط قرمزه اونم از نوع قرمز آتیشی.
کلا خط قرمزه این دوران خخخخخخخخخ
سلام دوستان منم 7 ماهه عقدم 10 ماه دیگه اونم شاید بریم سر خونه زندگیمون، فعلا که همسری از دی باید برن سربازی :(
سلام ساراجون. دقیقا آدم مشخص نیست مال کدوم طرفه
دوران نامزدی یعنی همش دعوا و توی سر همدیگه زدن.......... خداروشکر نامزدیه ما کوتاه بود
واقعا سمیراجون. دوره عقد منم 4 ماه بود همون 4 ماه 4 سال برام گذشت
من 5ماهه عقد کردم .دوران عقدم لذتهای خاص خودشو داره ولی سختی هم داره.من با اینکه هرشب پیش شوهرم هستم اما بازم سختی میکشم یسری مشکلات پیش میاد به قول دوستمون تواین دوران نه دختر باباتی نه زن همسرت.
من 2ساله نامزدم و هنوزم نرفتم سر خونه خودم، خیلی دورانه سختیه اما چاره ای نداریم چون شرایط جور نیست، بیشتر مواقع هم با هم اختلاف داریم، نمیدونم بعد دوره نامزدی مشکلا کمتر میشه یا بیشتر :)
من 2ساله نامزدم و هنوزم نرفتم سر خونه خودم، خیلی دورانه سختیه اما چاره ای نداریم چون شرایط جور نیست، بیشتر مواقع هم با هم اختلاف داریم، نمیدونم بعد دوره نامزدی مشکلا کمتر میشه یا بیشتر :)
سلام هانیه جان. خوش امودی عزیزم. دوران نامزدیو عقد به نظر من از بدترین دوران هاست. شک نداشته باش خیلی از مسائل بعد از این دوران از بین خواهد رفت. نگران نباش.
فریبا جون میشه یخورده مطلب در مورد اینکه تو دوران عقد چقد با خانواده همسرمون باید رفت وامد کنیم واینکه اگه زیاد بریم خونه مادرشوهر چه مشکلاتی پیش میاد وچجوری باید تو این دوران رابطه ها رو مدیریت کردچه درمورد رابطه با همسرچه خانواده شوهر وچه با خانواده خودمون بذاری
واقعا به نظرمنم یک سال هم زیاده ولی پنج شیش ماه لازمه برای شناخت
تو این یکسال هم هر وقت رفتم مادر شوهرم صبحا می گه دیشب خوب نخوابیدم شبام میگه چند شبه خوب نخوابیدم من نمی دونم تو خونه چیکار میکنه ما هم که باید خستگی ناپذیر باشیم در هر زمان مکانی هم برای میهمانی ها اماده باش درکشون خیلی بالاست
فریبا جون خیلی ممنون عزیزدلم بابت مطلبت
منم 11 ماه عقد کردم تمام هفته سرکارم پنج شنبه تا شنبه هم باید باید باید برم خونه خونه مادر شوهر باشم خسته شدم ازاین وضعیت
دوستان برای منم دعا کنین.1 سال و 8 ماهه ک نامزد کردیم امکانات برای عروسی نداریم تو این مدت خیلی اذیت شدم از هر دو خانواده.شاید عید تونستیم عروسی کنیم.با وجود سن کمم احساس میکنم دیگ نمیتونم بیشتر از این دوران نامزدیو تحمل کنم.
درسته اندازش مهم نیست مهمه که چه موقع به یک شناخت کیفی برسیم
دوران نامزدی خیلی خوبه.دورانی که من نداشتم به نظر من عقد اشتباهه.نامزدی بعدم عقد و عروسی باهم باشه
من که جز گریه و ناراحتی و دعوا و قهر دوران عقد چیزی ندیدم
هنوزم تکلیفم مشخص نیست.
سلام
منم نزدیک ده ماهه نامزد(عقد) کردم درسته خیلی خوبه این دوران اما سختی هایی هم داره که باید همه رو از هودت راضی نگه داری هم خونواده خودت هم نامزدت هم بخصوص نامزدت که خودش میگه تو باید ارجحیتت من باشم منو راضی نگه داری
من شش ماه دوره نامزدی رو تجربه کردم که دوماهش صیغه بودیم 4 ماهش عقد. واقعا دوران سختیه و اصلا دلم نمیخواد تکرار بشه. آدم بین زمین و هواست. نه دختر خونه ای نه زن شوهردار. نمیدونی به ساز کی برقصی. حرف خانوادتو گوش بدی شوهرت و خانواده شوهرت ناراحت میشن. حرف شوهرتو گوش بدی خانوادت ناراحت میشن که تو هنوز دختر این خونه ای. وایییییییییییی کابوس بود برام به خصوص 4ماهی که عقد بودم سخت تر بود چون شوهرم دیگه اسمم توی شناسنامش بود اسم اونم توی شناسنامه من رفته بود واسه همین حس مالیک بیشتری داشت روی من و دلش میخواست به حرفش گوش بدم
مهساجون برای من که این جوری. بود بعد از عقدم سخت گیری خانوادم بیشتر شد از اون طرفم شوهرم حساسیتش بیشتر شد
سلام
من مجردم ولی همیشه میگم این دوران مثل برزخه که ادم توش دست و پا میزنه و تنها حسنش اینه که نامزدتو بهتر میشناسی
یاسمین جونم نمیدونم بتونم با این شرایط زندگی کنم یا نه .از دوران عقد خسته شدم ولی با این شرایط اصلا حاضر نیستم عروسی کنم
اخی نانی جون و تغییر بدی نباید این وضع اینقدر از الان اذیتت کنه منظورت از تکلیف چیه ؟؟ یعنی به جدایی فکر میکنی ؟؟ هنوز هزار راه نرفته داری دوست جونم
بچه ها منم سه ماه نامزد بودم ولی از این دوران خیلی راضی بودم با اینکه از همسرم دور بودم و هفته ای یک روز اونم نصف روز با هم بودیم ولی خوب بود بعد از عروسی هم که اوضاع بهتر میشه ایشالا همه خوشبخت باشن
سلام رفقا
خوش اومدین
یه کم دوره تعطیلی هاست
اینجا خلوته
حالا از دوشنبه اکثر بچه هاهستن
مراقب خودتون باشین
بیاین دوشنبه با بچه ها حرف بزنین اروم میشین
کمکتون میکنن.
من 1 سال و 8 ماهه نامزدم تکلیفم اصلا مشخص نیس سر در گمم خسته شدم واقعا همه تو زندگیمون دخالت میکنن
سلام خیلی خوش میگذشت وقتی یواشکی باهم میرفتیم بیرون
الان قدر میدونم؟